در اینکه آیا برای زنان حتی زنان مجتهده جایز است که به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کنند و به عنوان نماینده در تقنین قانون نقش داشته و صاحب رای باشند یا جایز نیست امری است که اولا: به تعریفی جامع و دقیق از ماهیت مجلس شوری و جایگاه نمایندگان حاضر در آن، ثانیا: به جایگاه زنان و جواز تصدی ایشان در منصب قضاء و حکومت، باز می گردد. این مقاله در دو شماره به صورت تفصیل و تخصّصی به قلم حجة الاسلام استاد حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی به این مطلب پرداخته است
بسم الله الرحمن الرحیم
وکالت و وزارت زنان از نگاه فقه تخصّصی اسلامی (1)
منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
قسمت اول
در اینکه آیا برای زنان حتی زنان مجتهده جایز است که به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کنند و به عنوان نماینده در تقنین قانون نقش داشته و صاحب رای باشند یا جایز نیست امری است که اولا: به تعریفی جامع و دقیق از ماهیت مجلس شوری و جایگاه نمایندگان حاضر در آن، ثانیا: به جایگاه زنان و جواز تصدی ایشان در منصب قضاء و حکومت، باز می گردد.
بنابراین در گام اول باید ماهیت مجلس را روشن ساخته و ببینیم که آیا مجلس محل صرفا مشورت است یا ماهیتی ولایتی و حکومتی دارد و به عبارت دیگر آیا وکالت است یا ولایت و حکومت.
سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه نظری ناب در اینباره دارند که حکایت از نگاه عمیق و دقیق ایشان به مسائل دارد و به دور از یک نظر سطحی و عوامانه و غیر منطبق با دعاوی است.
ایشان در اینباره قایلند که مجلسی که الآن فی الحال در ایران تحت حکومت اسلامی تشکیل شده است ماهیتی حکومتی و ولایتی دارد و افرادی که در آنجا شرکت می کنند صرفا نماینده و وکیل نیستند هرچند که نام نماینده و وکیل بر آنها نهاده شود و خود در توضیح آن می فرمایند:
در مراجعت فقید عظیم رهبر کبیر انقلاب از پاریس به طهران و بناى تشکیل مجلس خبرگان براى نوشتن قانون اساسى، در مجلس خبرگان زمزمهاى بود براى تصویب جواز ورود زنان به مجلس شوراى اسلامى، و این عدم جواز نه تنها نظریّه حقیر بلکه نظریّه جمیع علما امّت بود، حتّى خود حضرت فقید معظَّمٌ لَه قبل از این جریان.
در مجلس خبرگان بحث بود در جواز و عدم جواز. مجوّزین مىگفتند: وکالت مجلس وکالت است از قِبَل مردم؛ و حقّ و جواز وکالت براى زن در اسلام مسلّم مىباشد.
حقیر معتقد بود: این وکالت نمىباشد؛ بلکه ولایت است که بر روى آن نام وکالت نهادهاند. لهذا کتابى مفصّل در تحت عنوان «رساله بدیعه در تفسیر آیه: «الرّجَالُ قَومُونَ عَلَى النّسَاء ...» در مدّت پنج هفته (از نیمه شوّال تا 22 ذو القعده 1399) تصنیف نموده، و نُسَخ زیراکسى آنرا براى رهبر معظّم (آیت الله خمینی رحمة الله علیه) و جمیع نمایندگان مجلس خبرگان و سپس نسخ مطبوعه را براى مجلس شوراى اسلامى، و براى بسیارى از مقامات ذى دخل فرستادم. و در آنجا به اثبات رساندم که مجلس شورى، وکالت نیست، ولایت است؛ و زن نمىتواند ولایت مردم را بعهده بگیرد. [1]
عدم جواز ورود زنان در مجلس شورى
سیدنا الاستاد این بحث را در موضع دیگر به صورت جامعتر پیش می گیرند و می فرمایند:
بحث اول راجع عدم جواز ورود زنان به مجلس بر اساس تبیین ماهیت مجلس شورای اسلامی است که سیدنا الاستاد علامه طهرانی ماهیت آن را مبرهن می سازند و بیان می دارند:
از آنچه ... (در ادامه می آید از اقامه ادله و فتوا و سیره بر عدم جواز تصدی زن منصب قضاوت و فتوا و حکومت)، روشن است که جائز نیست زن به مجلس شورا راه یابد، هر چند فقیه و مجتهد باشد. زیرا این مجلس تنها براى مشاوره و بحث از قوانین نیست تا بگوئیم زنها در زمان پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم نیز در اصول احکام اسلام بحث میکردند، پس چرا از شرکت در مجلس شورا محروم باشند.
بحث اجمالى در ماهیّت و جایگاه مجلس شورى از نظر فلسفه اجتماعى اسلام
زیرا مجلس شورا در این زمان، در همه امور ولائى و حکومتى، ریاست عامّه بر ملّت دارد، و ارشاد و رهبرى در امور سیاسى، تمامى به عهده اوست. و اوست که خطّ مشى حکومت را در کارها و در همه شؤون ملّت أعمّ از اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، اخلاقى، تعلیم و تربیتى مقرّر میکند، و حتّى جنگ و صلح نیز با تصویب وى انجام میشود و با تصویب و رأى اعتماد وى، دولت (قوّه مجریّه) نیز تحکیم پیدا میکند، و با رأى عدم اعتماد مجلس است که دولت ساقط میگردد.
پس نامگذارى آن به مجلس ریاست عمومى شایستهتر است از نامگذارى آن به مجلس شورا. و موقعیّت این مجلس، موقعیّت قیّم کامل است که کفالت امور را بعهده میگیرد.
و شأن مجلس فقط وکالت از طرف مردم نیست تا بگوئیم بین مرد و زن فرقى نیست.
بعضى گمان میکنند که این ریاست با توکیل رعیّت صورت میگیرد ولى این گمان صحیح نیست. زیرا:
اوّلًا: این وکالت گرچه از طرف رعیّت است، ولى در واقع وکالت نیست. بلکه ولایت و قیمومیّت دادن است با شرائطى مخصوص، که پس از ثبوت آن دیگر مردم نمىتوانند از آن صرفنظر کنند.
ثانیاً: براى افراد رعیّت نسبت به خودشان، چنین ولایت و قیمومیّتى وجود ندارد، تا چه رسد به آنکه آن را با وکالت به اعضاى مجلس شورا منقل کنند.
ما حَصَل کلام آنکه: بر مبناى فلسفه اسلامى هر یک از افراد رعیّت بر خود ولایت ندارند، تا آن را با توکیل به عضو شورى منتقل نمایند. وکالت فقط میتنواند حقّى را که براى موکّل ثابت است به وکیل منتقل نماید، ولى خود به تنهائى ایجاد حقّ نمىکند.
و اعضاى شورا اگر فقهائى باشند جامع الشّرائط (حافظ نفس، نگهبان دین خود) در این صورت براى آنان ولایت شرعى ثابت است، نه وکالت. ولى اگر فقیه نباشند یا دیگر شرائط را واجد نباشند، حقّ دخول در این منصب را شرعاً ندارند. زیرا این مقام براى فاقد شرائط، دخالت در امر ولىّ است بدون استحقاق و شایستگى. و تصرّف در امور اوست بى اجازه وى.
بلى بنا به طرز تفکّر فلسفه غربى که ولایت هر کس را بر خود او جائز میشمرد، مسأله وکالت صحیح است.
اعضای مجلس را وکیل نامیدن، یک اصطلاح غربى است، و مأخوذ از غرب است.
این مطالب صرف نظر از آن چیزهائى است که قبلًا ثابت شد که حکم ولایت منحصر به امام علیه السّلام است، و یا فقیه أعلم و أورع و خبیر و بصیرى که در قلبش انوار ملکوت تجلّى کرده، و معیار تشخیص حقّ و باطل در او قرار داده شده و نور الهى به وى افاضه گشته است. آنهم با تفویض امام این مقام را به او، و به نیابت وى از امام علیه السّلام میباشد، آنهم در صورتیکه این مقام از طرف امام به او تفویض شود و به نیابت او کارها را انجام دهد. [2]
پس با توجّه به مطالب مذکور، عمل شورى باید منحصر به مشورت باشد نه هیچ چیز دیگر؛ بر مبناى این مرام، مانع از دخول زن در مجلس شورا اخبارى است که دلالت دارند زن نباید در امور سیاسى، ولائى، و غیره مورد مشورت قرار گیرد، خصوصاً در محافل مردان، اگر نگوئیم که آیه شریفه: الرِّجَالُ قَومُونَّ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ و آیه شریفه: وَ لِّلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَه، اطلاق دارد، و أمثال این موارد را در بر میگیرد (دقّت شود).
بهر جهت شأن این مجلس که مرکز تصمیم گیرى و اداره مملکت و محور صدور فرمانها و قوانین است اگر با آنچه که از نظر فلسفه و روح اسلامى یاد آور شویم پایه گذارى نشود، مقابل ولایت امام فقیه میباشد؛ و این خود از شؤون ولایت است که با بیعت عمومى صورت میگیرد؛ بنابراین اگر اعضاى آنرا ولىّ و کفیل بنامیم، سزاوارتر است از آنکه وکیل بخوانیم. و این مقام و شأنى که مجلس شورا بر ملّت دارد. بالاترین مرتبه ریاست و کاملترین درجه قیومیّت است، که با آیه شریفه «الرِّجَالُ قَومُونَّ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ» صریحاً مخالفت دارد.
امّا احتمال اینکه مدلول آیه منحصر در قیمومیّت مرد نسبت به زندگى شخصى خود باشد، به حکم اطلاق آیه مردود است. زیرا در آیه قیدى نسبت به قیمومیّت وى در امور خانوادگى، و حدّى که فقط دلالت بر قیمومیّت مردان نسبت به همسران خود داشته باشد، وجود ندارد. و در اینصورت مىبایست بگوید: «مردان بر زنان خود قیمومیّت دارند».
فرضاً اگر آیه به محیط ازدواج و خانوادگى اختصاص داشته باشد، میپرسیم خداوند متعال که براى زن در خانه کوچک و محدود خودش و در امور ناچیز اجازه قیمومیّت نداده، پس چگونه قیمومیّت تمام خانههاى ملّت یعنى مملکت را به وى سپرده، و او را اجازه داده که قیّم و کفیل دولت و مملکت اسلامى شود؟ آیا قیمومیّت حکومت، که برابر با قیمومیّت عامّ است از قیمومیّت یک خانه مهمّتر و بزرگتر نیست؟
آیا میتوان پذیرفت یا مسلمانى به چنین سخنى لب بگشاید که خداوند به زن قیمومیّت میلیونها انسان، و جامعه انسانى را واگذار نموده، ولى ولایت او را بر همسر خود نفى نموده، بلکه او را همطراز با مرد هم قرار نداده، بلکه زنان صالحه را مطیع شوهران خود در حضور آنان، و حافظ ناموس و مال شوهران در غیابشان قرار داده است و میفرماید: فَالصَّلِحَتُ قنِتتُ حَفِظَتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَهُ: «زنان صالحه مطیع شوهر و حافظ ناموس و اموال وى در غیبت آنهایند». و در جائى دیگر میفرماید: وَ قَرْنَ فِى بُیُوتِکُنَّ وَ لَا تَبَرَجْنَّ تَبَرُّجَ الْجهِلِیَّة الاولَى. «در خانههاى خود بنشینید و همچون زنان جاهلیّت اولى به گردش و خودنمائى نپردازید».
و آیا میتوان میان خانه نشینى، و میان آشکار گشتن در صف مردان و فریاد برآوردن و سخنرانى نمودن، و تنازع و تخاصم و محاجّه و أمثال اینها که لازمه امور عامّه است، مخصوصاً در امورى که بحث و جدل در پى دارد مثل مجلس شورا، جمع نمود.
گفته نشود که: خانه نشینى مخصوص زنان پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم بوده است.
زیرا وقتیکه ملاک و حکمت خانه نشینى همه زنان، با زنان پیامبر یکى است، چرا آیه اختصاص به زنان پیامبر صلّى الله علیه و آله و سلّم داشته باشد.
آیا میتوان گفت: خانه نشینى مخصوص زنان پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم است، یعنى امر به عدم تبرّج و گردش و خودنمائى مختصّ به آنها است، ولى خودنمائى مانند خودنمائى جاهلیّت، و همچنین دیگر فقرات آیه مثل صدا به نازکى برآوردن با کسى که دچار بیمارى شهوت است، براى زنهاى دیگر جز زنان پیامبر صلّى الله علیه و آله و سلّم جائز و حلال میباشد؟
علاوه بر این مگر زنان نبىّ اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم از دیگر زنان، در عقل و درایت کمتر بودند که حکم خانه ماندن مختصّ به آنها باشد؟ و دیگر از زنان، از زنان پیامبر صلّى الله علیه و آله و سلّم قوىتر و عاقلتر و مؤمن ترند، که حکم قرار در خانه و عدم تصدّى حکومت و ولایت براى زنان پیامبر صلّى الله علیه و آله و سلّم و مختصّ به آنان باشد؟ مضافاً بر اینکه مىبینیم که در خانه ماندن در موارد عدیده مثل عدم جهاد و جماعت و تشییع جنازه و ... که لازمه در خانه ماندن است، مختصّ به زنان پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم نبوده، بلکه براى همه زنان جعل شده است.
علاوه بر تمامى اینها چه در زمان نبىّ اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم و چه در زمان خلفاء حتّى یک مورد هم نیافتیم که زنى امر به خروج از خانه و تصدّى حکومت، ریاست و قضاوت شده باشد. و عایشه چون به جنگ أمیر المؤمنین علیه السّلام آمد، در همان زمان مورد مؤاخذه و ملامت و تخطئه واقع گشت. چه برسد به نسلهاى بعدى، آنهم نه به خاطر جنگ با أمیر المؤمنین علیه السّلام، بلکه براى خروج از خانه که براى زن جائز نیست، مورد شماتت قرار میگیرد.
تکیه أمیر المؤمنین و صحابه در توبیخ عایشه براین که چون زن است نباید خروج کند
أمیر المؤمنین علیه السّلام- چنانچه در «جمهره رسائل العرب» مذکور است و از «الإمامة و السیاسة» نقل شده- به عایشه نامهاى مینویسد و میفرماید:
«امّا بعد تو در حالى که خدا و رسول را به خشم آوردى از خانه بیرون شدى، و چیزى را میجوئى که از تو برداشته شده، زنان را با جنگ و اصلاح بین مردم چکار؟ آیا تو طلب خون عثمانى میکنى؟ قَسَم بجان خودم آنکس که ترا هدف تیر بلا قرار داده و به این گناه بزرگ وادار کرده، گناهش بزرگتر است از قاتلان عثمان. تو خشمگین نشدى مگر آنکه خشم دیگران را برانگیختى! و به هیجان نیامدى مگر آنکه دیگران را به هیجان آوردى. از خدا بترس و به خانه ات برگرد». [3]
و عایشه با همه تیزهوشى و زرنگى، پاسخى نداشت که براى علىّ علیه السّلام بنویسد جز آنکه به وى نوشت: «کار از عتاب و سرزنش بالاتر است و السّلام». [4]
و امّ المؤمنین أُمّ سَلَمه به وى نامه نوشت و با آیات قرآن با وى احتجاج کرد، و به او ثابت نموده که بر او لازم است که در خانه بنشیند. چنانچه در «جمهره رسائل العرب» به نقل از شرح «نهج البلاغه» ابن أبى الحدید و «عقد الفرید» و «الإمامة و السیاسة» مذکور است: «از امُ سَلَمه زوجه پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم به عایشه امّ المؤمنین:
سلام بر تو، سپاس خدائى را که جز او خدائى نیست. امّا بعد، تو بین رسول خدا و مردم حکم درِ خانه و حاشیهاى هستى و حجاب تو حجابى بر حَرَم اوست. قرآن دامان تو را جمع نموده، پس آنرا مگستر، و خدا صداى تو را فرو انداخته، آنرا بلند مساز؛ که خداوند پشتیبان این امّت است.
اگر پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم میدانست که زنان تحمّل جهاد دارند، بر تو نیز مقرّر میداشت. از حقّ خود بیرون شدى، از حقّ خود بیرون شدى، بلکه ترا از گردیدن در شهرها نهى فرموده است.
ستون دین اگر کج شود، بوسیله زنان مستقیم نگردد، و اگر شکاف بردارد بوسیله زنان اصلاح نشود. زنانِ قابل ستایش، کسانى هستند که چشم خود فرو هَلند و صدا کوتاه سازند. با جانهاى زیور یافته به حیا و شرم، با دامنهاى برچیده از گناه و آلودگى و قدمهائى کوتاه.
به پیامبر صلّى الله علیه و آله و سلّم چه جواب خواهى داد اگر به تو برخورد در حالیکه از آبشخوارى به آبشخوار دیگر روانى؟ به تحقیق که تو حجاب رسول خدا را برداشتى؛ و عهد حضرتش را رها ساختى. و بدان که تمام حرکات و اعمالت در زیر نظم علم خداست. خواهى مُرد، و بسوى پیامبر باز خواهى گشت. قسم میخورم که اگر به راه تو رفته بودم و به من میگفتند: اى امّ سَلَمه به بهشت درآ، همانا شرم میکردم که پیامبر صلّى الله علیه و آله و سلّم را ملاقات کنم در حالیکه پرده حجاب او را دریدم. حجابى که او بر من لازم کرد. خانه ات را پناهگاه خود قرار ده و چادرت را گور خود ساز تا اینکه با این حالت پیامبر را ملاقات کنى. مطیعترین حالات تو براى خدا وقتى است که ملازم خانه ات باشى. و بهترین کمک کننده دین خدا هستى آنگاه که در خانه ات وارد میشوى و در آنجا درنگ میکنى!
اگر سخنى از پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم را به یاد تو آورم که تو آن را میدانى، همچون مار زخم خورده بخود خواهى پیچید، و السّلام». [5] . [6]
عدم جواز تصدی زنان در قضاوت و حکومت، اعطای حق و لطف به آنهاست
قبل از ورد به بحث شایسته است مقدمه ای لطیف تقدیم گردد و آن اینکه شاید در ابتدای امر این مطلب به ذهن تبادر نماید که عدم جواز زن در تصدی مناصبی مانند قضاوت و حکومت سلب حق و محرومیت زنان از حقی باشد و به عبارت دیگر تحقیری برای زنان به حساب آید کما اینکه این مساله حربه ای شده برای نابخردان و جاهلان که اسلام را متهم بر عدم تساوی وعدالت در برآوری حقوق زنان کنند و بدون مطالعه و دقت و صرفا از روی انکار و عناد و تعصب و جهالت محض از چنین کلماتی سود جسته و منافع شهوانی و حیوانی خود را در به جامعه کشاندن زنان و تلذذ از آنان تامین نمایند غافل از اینکه باید گفت : اولا دنیای مادی شما و غرب چه گلی به سر زنان زدند که آنان را از میان پرده های عصمت و طهارت بیرون کشیده و دستمایه خشونت و تحمیل کار و مشقت و شهوات مردان ساختند؟
به قول یکی از نویسندگان غربی که می گوید: در غرب زن را آزاد نکردند بلکه مردان را آزادتر کردند و یا در جای دیگری می گوید: اصلا مردان مگر چه حقی از انسانیت و ارزشها در دنیای غرب دارند که مدعی تساوی حقوق زن و مرد دارند؟
آری اینان با برداشتن مرزهای انسانی بین مرد و زن و به صحنه کشاندن او و عریان کردند فقط خواستند سرپوشی بگذارند بر ظلم هایی که بر زنان و دختران نمودند و اگر در اسلام خیلی بحث دفاع از حقوق زن در میان نیست نه اینکه حقی نیست یا بهره ای از حق در زنان وجود ندارد بلکه چون ظلمی از ناحیه اسلام نبوده تا با این همه سر و صدا و هیاهو در مقام جبران باشد.
اینجاست که حتی زنان تحصیل کرده غرب که با تمام مخالفت ها گرایش به اسلام دارند زبان به اعتراف از سر صدق و فطرت سالم گشوده اند که اسلام هم زن بودن ما را دید هم انسان بودن ما را اما در غرب خواستند انسانیت بدهند در حالیکه زن بودن ما و شاکله و عواطف و لطافت ما را از یاد بردند و در صف تساوی حقوق ما را با مردان در یک ردیف قرار دادند و ما را بر اثر همین تساوی خرد کردند که باید گفت بزرگترین ظلمی که به زنان شد همین تساوی حقوقی بود که در دنیای غرب انجام شد
آیا جسم زن با مرد برابر است؟ آیا قوای بدنی و روحی زن و مرد یکیست؟ آیا نیازهای زنان و مردان مساوی است؟ آیا در همین ظاهر مرد و زن فرق هایی نیست؟ آیا ایام عادات زنانه که در مردان وجود ندارد برای چند روز در ماه زنان را حتی از کارهای عادی باز نمی دارد؟ آیا احساسات زنان و مردان با هم برابر است؟ آیا عالم و دنیای هستی به یک چشم به زن و مرد نگاه می کند که با هم به آنها برابر نگاه کنیم؟ پس حالا که این همه فرق حتی در ناحیه ظاهر در آنها وجود دارد چه رسد به باطن و خصوصیات اخلاقی و روحی، چطور باید پذیرفت که حقوقی یکسان داشته باشند؟ آیا این ضعف در ناحیه ادراک صحیح از درون و بیرون خود نیست؟ آیا این یک جهان بینی و انسان شناسی منحرف نیست؟
آیا اصلا بزرگترین ظلم به زنان این نبود که او را باز با مردان مقایسه کردند و خواستند میزان انسان بودن را مرد قرار دهند؟
در اسلام میزان نه مرد است نه زن بلکه انسان است و حفظ انسانیت و سیر و سلوک و کمال هر انسانی بسته به جهات وی و شاکله و خصوصیات و اقتضائات درونی اوست و بر این اساس برای هر یک برنامه ای جداست
آری این است معنای حق و عدالت که به هر کسی آنچه را که وی را در مسیر کمال و سعادت سوق می دهد و بالا می برد هدیه داد.
قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. [7]
خداى ما آن کسى است که همه موجودات عالم را نعمت وجود خاص خودش بخشیده و سپس (به راه کمالش) هدایت کرده است.
اینجاست که باید در مقابل اسلام و فرامین و قوانین او سجده خضوع و خشوع فرود آورد و خدا را بر این موهبت انسانی و کامل هزاران بار شکر کرد
همانطور که حضرت علامه در مقابل کلامی از امیر مومنان علی علیه السلام می فرمایند:
در زن، حالت رقّت و لطف و احساس و اثر پذیرى وجود دارد، چنانکه خلقت طبیعى او براى اثر بردارى و انفعال (قبول نطفه و اثر برداشتن از آن خلق گردیده است. و این روحیه پذیرى با آنچه که نیازمند به اعمال قوّه و اثرگذارى در کارهاى طاقت فرسا و برخوردهاى اجتماعى است، مثل حکومت و قضاوت، منافات دارد.
وصیّت أمیرمؤمنان علیه السّلام به مالک اشتر را قبلًا یاد آورد شدیم که فرمود: «پس براى حکومت بین مردم بهترین فرد از رعیّت خود را انتخاب کن. از افرادى که تحمّل سختىهاى امور را دارند، و دشمنان نمىتوانند او را از پاى درآورند. در لغزشها فرو نلغزد، و قدرت تحمّل حقّ را داشته باشد. از طمع در امور نفسانى خویش را دور بدارد و به دقّت و درایتِ کم اکتفا نکند بلکه یا نهایت فکر و فهم رسیدگى کند. افرادى را انتخاب کن که در شبهات جانب احتیاط را از دست ندهند، کسانیکه به بهترین دلیل و برهان استوار عمل کنند، و از مراجعه ارباب رجوع آزرده خاطر نگردند؛ کسانى که نا مسألهاى روشن نشود، قدم از قدم برندارند، و هنگامى که روشن شد، قاطع و کوبنده با آن برخورد کنند. و ثناگویان او را نفریبند، و متکبّر نسازند. زیاده گوئىها او را از ادراک حقیقت منحرف نسازند که البتّه اینان در اقلیّتاند».
آنگاه می فرمایند:
... به جان خودم سوگند سزاوار است این وصیّت را با نور بر چشمان حور بنگارند که بالاتر از آنست که با مرکّب بر صفحات کاغذ، یا با آب طلا بر پهنه شفق نگاشته شود.
بعد ادامه می دهند:
در استعارهاى که امام علیه السّلام بکار برده، و زن را ریحانه خوانده، سرّ عجیبى نهفته است که تمام سخنان گذشته ما را از لطافت، رقّت و احساس و سایر صفات زن در بر میگیرد. زیرا ریحان یعنى گیاه خوشبو مانند گل است. و ریحانه در لغت به دسته گیاه خوشبو و گیاه معطّر معروف میگویند. و شادابى و طراوت وى تا وقتى است که در بوستان و باغ و بر شاخسار یعنى محیط طبیعى خود بماند، و در کنار درخت و اصل خویش زندگى کند. و به سبب همین لطافت بسیار است که بادى شدید، گلبرگهایش را مىپراکند و لطافت و بویش را از بین میبرد. و آن را به وادى تباهى میرساند.
همینطور زن، چون قهرمان روئین تن خلق نشده، که تحمّل شدائد را داشته باشد و مشکلات رتق و فتق امور را تحمّل کند، باید در گلزار خانوادگى خود به حفظ شخصیّت و کرامت خود بپردازد و از این حدّ تجاوز نکند.
ولى اگر در اجتماع مردان داخل شود، و در کار آنان دخالت کند، و متصدّى امور مهمّ گردد، باد کشنده مهالک و آفات و انحرافات، بر وى وزیدن گیرد، و وجودش را درهم شکند، و سجایاى فطرى و خدادادى و غرائز لطیف و مناسب در او را از وى بگیرد، و بوى خوش نفسانیش از بین برود. در نتیجه وجود عزیز و صفات ویژه و خلق نیکوى او به پستى گراید و ضایع گردد؛ و این مطلب ظلمى نابخشودنى در حقّ او است. [8]
آری، اسلام دینى است که بر همه ادیان و مکتبها برترى دارد، و هرگز فروتر نخواهد بود، بنگر چگونه جانب زن را بیش از جانب مرد مراعات کرده، که در محیط آکنده از آفتها و فرسایشها و بلایا قرار نگیرد، و گل وجودش به حال طبیعى خود باقى بماند، و در جوّ انسانى بوى عِطرآگین خاصّ خود را همواره حفظ نماید، و طهارت ذاتى و عصمت طبیعى خود را به دست امواج دیوانه و خطرناک شهوتِ مردان خیانت پیشه فاسد نسپرد که او را چون اسباب بازى ملعبه خویش سازند، و مانند توپ به هوس هاى یکدیگر پاسخ دهند. و از این رو قیّومیّت وى را- آنهم نه فقط براى استمتاع، بلکه در همه امور مهمّ- بدست مرد سپرده است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ادامه دارد...
پی نوشت ها:
[1] رساله نکاحیه (کاهش جمعیت ضربهاى سهمگین بر پیکر مسلمین)، ص: 177
[2] و این تفویض چه بعنوان نیابت خاصّ و چه بعنوان نیابت عامّ نسبت به فقهاء جامع الشّرائط میباشد.
[3] «الجمهره» ج 1، ص 378 و ص 379، به نقل از «الإمامة و السیاسة» ج 2، ص 55
[4] « الجمهره» ج 1، ص 378 و ص 379، به نقل از «الإمامة و السیاسة» ج 2، ص 55
[5] «الجمهره» ج 1، ص 353 تا 356 به نقل از «شرح إبن أبى الحدید» ج 2، ص 79 و «عقد الفرید» ج 2 ص 227 و «الامامه و السیاسة» ج 1، ص 54
[6] ترجمه رساله بدیعه در تفسیر آیه الرجال قوامون على النساء، ص: 216
[7] سوره طه آیه 50
[8] ترجمه رساله بدیعه ص 189