گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


روضه ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام توسط علامه طهرانی

شب نوزدهم ماه مبارک رمضان مصادف با شب ضربت خوردن امیر مومنان علی علیه السلام در محراب مسجد کوفه است به همین مناسبت روضه ای جانسوز از حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه که در شب نوزدهم سال 1397 هجری قمری در مسجد قائم علیه السلام ایراد شده است تقدیم می گردد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

روضۀ ضربت امیر مومنان علیه السلام توسط علامه طهرانی ره

 

 

منبع: سخنرانی های علامه طهرانی، شب 19 ماه رمضان سال 1397 هجرى قمرى‏ در مسجد قائم

 

 

امشب شب ضربت خوردن آن حضرت است، و واقعاً مصیبت بزرگى است بر تمام مسلمانها.

 

 

در این ماه مبارک حضرت در چندین موقع خبر از شهادت خود دادند، یکمرتبه براى حضرت امام حسن و امام حسین و سایر اولاد خود بیان کردند که یک روز من خدمت پیغمبر بودم، پیغمبر رو کرد به من گفت:

 

 

یَا عَلِىّ أَتَعْرِفُ مَنْ أَشْقَى الأَوَّلِین «آیا مى‏دانى که شقى‏ترین اوّلین، شقى‏ترین پیشینیان چه کسى است؟» عرض کردم: عَاقِرُ نَاقَة ثَمُود «آن کسى که شتر معصومِ حضرت صالحِ پیغمبر را پِى کرد و او را کشت.»

 

 

فرمود پیغمبر: یَا عَلِىّ أَتَعْرِفُ مَنْ أَشْقَى الآخِرِین «آیا مى‏دانى که شقىّ‏ترین آخرین کیست؟» یعنى از پسینیان شقىّ‏تر کیست؟ عرض کردم: نمى‏دانم!

 

 

حضرت فرمود: مَنْ یَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هِذِهِ «آن کسى که این را، دست زد حضرت به محاسن من و فرمود: آن کسى است که این را از این، از یافوخ (یافوخ‏این مقدّمه جلوى سر را مى‏گویند؛ دیدید بچّه‏هائى که متولّد مى‏شوند تا مدّتى جلوى‏سرشان بعضى جاهایش نرم است، آن را در عربى مى‏گویند: یافوخ) پیغمبر گفتند: آن کسى که محاسنت را از خون یافوخِ سر، یعنى از جلوى سر خضاب مى ‏کند، آن شقىّ‏ترین افرادى است که در آخرالزّمان خواهد آمد.

 

 

حضرت در بالاى منبر خطبه مى‏ خواندند، یکمرتبه فرمودند که: شما جمعیّت امسال به حجّ مى‏روید ولى من در میان شما نیستم.

 

 

یکروز روکردند به حضرت امام حسن علیه‏السّلام فرمودند: یا ابا محمّد! چند روز از ماه رمضان گذشته؟ عرض کرد: پدرجان سیزده روز؛ فرمودند: یا ابا عبدالله! چند روز از ماه رمضان مانده؟ حضرت سیّدالشّهداء عرض کرد: پدر جان هفده روز؛ حضرت دست کشیدند به محاسن فرمودند: والله نزدیک شده که آن وعده الهى برسد و این محاسن از خون یافوخِ سر آغشته گردد.

 

 

در همین روزها بود که امیرالمؤمنین علیه السّلام خوابى دیدند، و آن خواب را براى امام حسن نقل کردند، فرمودند: در خواب دیدم که جبرائیل در بالاى کوه ابوقُبِیس که در مکّه است ایستاده، دو سنگ از آنجا برداشت در دو دستِ خود گرفت و آمد بالاى خانه خدا، بالاى کعبه، این دو سنگ را محکم به هم زد، این دو سنگ خورد شد و هر ذرّه‏اى از آن در یکى از خانه‏هاى مکّه و خانه‏هاى مدینه فرود آمد، مى‏دانى تعبیرش چیست؟ حضرت امام حسن علیه السّلام عرض کرد: پدر جان نمى‏دانم؛ حضرت فرمودند: به زودى من شهید خواهم شد، و این مصیبتِ من عالم را متزلزل مى‏کند، و تمام خانه‏هاى مکّه و خانه‏هاى مدینه به مصیبت من عزادار مى‏شوند.

 

 

در شب نوزدهم مى‏آمد در خانه دخترش حضرت امّ کلثوم؛ در این ماه مبارک رمضان یک شب افطار در خانه حضرت امام حسن، یک شب در خانه حضرت امام حسین، یک شب در خانه حضرت زینب که عیال حضرت عبدالله بن جعفر بود افطار مى‏کردند؛ و در روایات متعدّد داریم بیش از سه لقمه حضرت افطار نمى‏کرد، و سؤال مى‏کردند چرا؟ مى‏فرمود که نزدیک است که أمر الهى برسد و نمى‏خواهم با شکم سیر ارتحال بکنم و به ملاقات خدا بروم.

 

 

در شب نوزدهم در خانه حضرت امّ کلثوم بود؛ حضرت امّ کلثوم راوى این حدیث است، مى‏فرماید: پدرم آمد در منزل و چند رکعت نماز خواند، نمازمغرب، من یک طَبَقى از غذا براى افطار براى آن حضرت آماده کرده بودم که در آن طَبَق دو گِرده نان جو، و یک ظرفى از شیر و یک ظرفى از نمک بود؛ آقا چندین رکعت نماز خواند بعد نگاه کرد به این طَبق و فرمود: اى دختر جان! در این طَبَق دو خورشت براى من حاضر کرده‏اى!! مگر نمى‏دانى که من از برادرم و پسر عمّم رسول خدا تبعیّت مى‏کنم؟! اى دختر! در دنیا، در حلالش حساب است و در حرامش عقاب؛ هر چه خوراک انسان و پوشاک انسان در دنیا راحت‏تر و لذیذتر باشد، وقوف انسان در پیشگاه الهى در روز قیامت بیشتر طول خواهد کشید.

 

 

حضرت فرمودند افطار نمى‏کنم تا یکى را بردارى! من کاسه شیر را برداشتم حضرت چندین لقمه از آن نان جو با نمک افطار کرد و مشغول شد به نماز.

 

 

امشب حضرت نماز زیاد خواند، و بر خلاف شبهاى دیگر که پاسى از شب که مى‏گذشت از منزل بیرون مى‏رفت آقا امشب هیچ از منزل بیرون نرفت، و خیلى مضطرب بود و مثل اینکه منتظر امرى بود که برسد، سوره یس تلاوت مى‏کرد و بعضى اوقات مى‏فرمود:

 

 

لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّة إِلَّا بِاللَهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیم و گاهى مى‏فرمود: اللهُمَّ بَارِکْ لِى فِى الْمُوْتِ «خدایا! مرگ را براى من خجسته و ملاقات خود را براى من مبارک گردان.» عرض کردم: پدر جان امشب حال شما غیر از شبهاى سابق است، این چه قضیّه‏اى است؟! فرمود: نزدیک است امر خدا برسد؛ عرض کردم: پدر جان کدام امر خدا؟ فرمودند: در صبح همین شب است آن وعده‏اى را که پیغمبر خدا به من داده، آثار و علائمش ظاهر است.

 

 

از اطاق مى‏آمد بیرون و نگاه مى‏کرد به آسمان و مى‏فرمود: هِىَ هِىَ وَاللَه مَا کَذِبْتُ وَ لَا کُذِّبْت قسم به خدا همان شبى است که پیغمبر خبر داده، (هى اللَّیْلَة) نه دروغ مى‏گویم، و نه به من دروغ گفته شده؛ آقا همینطور: بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ یا به حال رکوع بود، یا سجده مى‏کرد، یا مى‏ایستاد و نماز مى‏خواند، و تلاوت قرآن مى‏کرد، تا نزدیک أذان صبح إبن نبّاح، مؤذّن آن حضرت اذان داد.

 

 

آقا از اطاق آمد پائین، تجدید وضو کرد و آماده شد براى آمدن به مسجد؛ عرض کردم: پدر جان حال شما امشب غیر از سایر شبهاست، اگر احتمال مى‏دهید که بر شما امشب مصیبتى وارد شود اجازه بدهید جُعده برود در مسجد نماز بخواند. (جعده همشیره زاده حضرت بود، خواهر زاده حضرت است، جعدة بن هُبَیره مخزومى، پسرِ امّ هانى، امّ هانى خواهر امیرالمؤمنین؛ و جعده از مردان بزرگ روزگار است.)

 

 

آقا فرمود: مگر از امر پروردگار مى‏توان گریخت؟! قضاى الهى است، و من در راه بهشت و سعادت مى‏روم و نمى‏شود که از قضاى الهى تخطّى کرد؛ آقا مى‏خواست که از منزل بیاید بیرون، چندتا مرغابى در منزل بودند که با منقار خود دامان آقا را گرفتند و صدا مى‏کردند و صیحه مى‏زدند، خواستند جدا کنند فرمود:

 

 

دَعُوهُنَّ فَإِنَّهُنَّ صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِح «بگذارید به حالشان! اینها صیحه‏هائى مى‏زنند ولیکن در این خانه‏ها دنبالش گریه کنندگانى است.»

 

 

آمد از منزل بیرون، قلّابِ در گرفت به کمربند، کمربند آقا باز شد، آقا کمر را محکم بست:

 

 

أُشْدَدْ حَیَازِیمَکَ لِلْمَوْتِ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِیکَا وَلَاتَغُرَّ بِالدَّهْرِ وَإِنْ کَانَ یُوَافِیکَا کَمَا أَضْحَکَکَ الدَّهْر کَذَاکَ الدَّهْرُ یُبْکِیکَا

 

 

 «اى على! کمر خود را براى موت و شهادت محکم ببند و به این روزگار اعتماد نکن، که هر چه دارد غرور و گول است؛ یک روز، روزگار انسان را مى‏خنداند، یک روز، روزگار انسان را گریه مى‏اندازد.»

 

 

آقا آمد در مسجد، چراغهاى مسجد کوفه خاموش بود، آمد از بالاى مأذنه، أذان داد بطوریکه تمام اهل کوفه صداى آن حضرت را شنیدند، از مأذنه آمد پائین و مردم را بیدار مى‏کرد براى نماز: الصَّلَاة الصَّلَاة قُومُوا عَنْ نَوْمَتِکُمْ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُون الصَّلَاة الصَّلَاة خَلُّوا سَبِیلَ الْمُؤْمِنِ الْمُجَاهِدِ فِى اللَهِ لَا یَعْبُدُ غَیْرَ الْوَاحِدِ وَ یُوقِظُ النَّاس إِلَى الْمَسَاجِدِ

 

 

برخیزید! برخیزید موقع نماز است! تا اینکه از نزد ابن ملجم گذشت، ابن ملجم با دو نفر دیگر بنام مردان و شبیب براى قتل حضرت در مسجد بودند؛ هر سه، شمشیرهاى تیز و زهر آلود با خود داشتند، و هم عهد و هم پیمان شدند.

 

 

حُجربن عدىّ آن شب در مسجد کوفه تا به صبح بیدار بود و به عبادت مشغول بود، نزدیک أذان صبح شد دید که: اشعث بن قیس مى‏گوید: اى ابن ملجم! نزدیک شد اذان صبح، برخیز! مبادا درنگ کنى و بعد رسوا خواهى شد. گفت‏من این کلام را که از او شنیدم، قلب من تکان خورد و گفتم: وَیْحَکَ یَا أَعْوَر أَتُرِیدُ قَتْلَ عَلىٍّ؟! تو مى‏خواهى على را بکشى؟! برخاستم، آمدم منزل که به امیرالمؤمین خبر بدهم که اینها قصد سوئى دارند امشب، برگشتم در مسجد دیدم کار گذشته، تمام مردم از اطراف و اکناف به مسجد روى آورده‏اند.

 

 

امیرالمؤمنین علیه السّلام در محراب افتاده و خاکهاى محراب را جمع مى‏کند و به مغزِ سر خود مى‏گذارد و صدا مى‏زند: فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعْبَة فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعْبَة! «قسم به خداى کعبه رسیدم، فائز شدم، رسیدم به مقصود!» مقصود من این ساعت و این لحظه است. مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَة أُخْرى

 

 

جبرائیل در میان آسمان و زمین ندا مى‏کند: تَهَدَّمَتْ وَ اللَه أَرْکَانُ الْهُدَى «قسم به خدا پایه‏هاى ایمان شکست!» وَانْطَمَسَت أَعْلَامُ الْهُدَى «ستاره‏هاى درخشان تاریک شد!» وَانْفَصَمَت الْعُرْوَة الْوُثْقَى «ریسمان محکم ولایت پاره شد!»

 

 

أَیُّهَا النَّاس! قُتِلَ عَلِىٌّ الْمُرْتَضَى، قُتِلَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفَى، قُتِلَ وَصِىٌّ الْمُجْتَبَى «اى اهل عالم! على را کشتند، پسر عموى پیغمبر را کشتند، وصىّ مجتبى امام زمان را کشتند.»

 

 

بادهاى مخالف وزید، آسمان تاریک شد، درهاى مسجد کوفه بهم مى‏خورد، صداى جبرائیل در میان آسمان و زمین بلند شد رسید به خانه امیرالمؤمنین، حضرت زینب و امّ کلثوم و حسنین و سایر اولاد آن حضرت ندا بلند کردند:

 

 

وَا أَبَتَاه! وَا أَبَتَاه! وَا عَلِیَّا! وَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَا!

 

 

 

شما هم با یک دل و با یک قلب، بعد از این حالات خوشى که پیدا کردید، با آنها هم صدا بشوید،- امیرالمؤمنین پدر شماست! پیغمبر فرمود: أَنَا وَ عَلِىٌّ أَبْوا هَذِهِ الأُمَّة- همه ناله بکنید، با هم صدا بزنید در عزادارى امیرالمؤمنین با آنها شریک بشوید، همه بگوئید: وَا عَلِیَّا! وَا مُحَمَّدَا! وَا أَمِیر الْمُؤْمِنِینَا!

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.