در میان اصحاب ائمه اطهار علیهم السلام کسانی بودند که از اولیای الهی و جزو یاران خاصّ و اصحاب سرّ ایشان بودند. جناب میثم تمّار کوفی یکی از بهترین آنان است که مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه با عناوین خاصی از ایشان یاد می کردند. بیست و دوم ذی الحجه به روایتی سالروز شهادت وی است که نوشته حاضر نقلی از کیفیت شهادت آن جناب است که در کتاب امام شناسی وارد شده است
بسم الله الرحمن الرحیم
کیفیت شهادت جناب میثم تمار به قلم علامه طهرانی ره
منبع: کتاب امام شناسی تالیف علامه طهرانی
ابن أبى الحدید، از ابراهیم ثقفى در کتاب «غارات»، از احمد بن حسن مَیثَمى روایت کرده است که او گفت: مَیْثَم تمّار غلام آزاد شده على بن أبى طالب علیه السّلام بود. وى غلامى بود از زنى از بنى أسد که على علیه السّلام او را از او خرید و آزاد کرد و به او گفت: اسمت چیست؟ گفت: سالم. أمیر المؤمنین به او گفت: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم به من خبر داده است که آن اسمى را که پدرت در عجم براى تو گذارده است، مَیْثَم است. گفت: خدا و رسول خدا راست گفته اند و تو اى أمیر المؤمنین راست گفتى! سوگند به خدا که اسم من مَیْثَم است. حضرت فرمود: به اسم دیرین خود بازگرد و سالم را رها کن ولیکن ما کنیه ات را به سالم مى آوریم و به تو أبو سالم مى گوئیم.
راوى روایت: احمد بن حسن مَیْثَمى مى گوید: على علیه السّلام بر علوم کثیرى و بر اسرار خفیه اى از مقام وصیت خود، او را مطّلع گردانید و مَیْثَم بعضى از آنها را براى مردم بازگو مى کرد و جماعتى از اهل کوفه در این باره شک مى بردند و على علیه السّلام را متّهم به دروغبندى و ایهام و تدلیس مى کردند تا به جائى که روزى أمیر المؤمنین علیه السّلام در محضر بسیارى از اصحاب خود که در میان آنها هم شخص شاک بود و هم شخص با اخلاص، به او گفت: یا مَیْثَم إنَّک تُؤخَذُ بَعْدِى وَ تُصْلَبُ، فَإذَا کانَ الْیوْمُ الثَّانِى ابْتَدَرَ مُنْخَرَاک وَ فَمُک دَماً حَتَّى تُخْضَبُ لِحَیتُک. فَإذا کانَ الیوْمُ الثَالِثُ طُعِنَتْ بِحَرْبَة یقْضَى عَلَیک، فَانْتَظِرُ ذَلِک.
«اى میثم، پس از من تو را مى گیرند و به دار مى زنند. چون روز دوم شود از دو سوراخ بینى و از دهان تو خون جارى مى شود به طورى که محاسنت خضاب مى شود. و چون روز سوّم شود حربه اى بر تو فرود آرند که با آن جانت گرفته شود، بنابراین در انتظار این ایام باش».
و جائى که تو را در آنجا به دار مى زنند بر درِ خانه عَمْرُو بنُ حِریث است. و تو دهمین از ده نفرى هستى که به دار مى زنند. و چوبه دار تو از همه کوتاهتر است و به زمین از همه آن افراد نزدیکتر مى باشى. و من البته آن چوب نخلى که تو را بر شاخه آن به دار مى زنند، به تو نشان مى دهم- و حضرت بعد از دو روز آن درخت نخل را به او نشان دادند.
مَیْثَم از این به بعد به کنار نخله مى آمد و نماز مى گزارد و مى گفت: بُورِکتِ مِنْ نَخْلَة، لَک خُلِقْتُ، وَ لِى نَبَتّ «اى نخله مبارک باشى، من براى تو آفریده شده ام و تو نیز براى من روئیده اى». و پیوسته بعد از شهادت على علیه السّلام مَیْثَم به سراغ درخت مى آمد و با آن تجدید عهد مى نمود تا آن درخت نخل را بریدند و مَیْثَم مترصّد شاخه آن بود و پیوسته در کنار شاخه آن رفت و آمد داشت و آن را دیدار مى کرد و مراقب آن بود و عَمرو بن حَریث را که ملاقات مى کرد، به او مى گفت: من مجار خانه تو خواهم شد، حقّ مجاورت مرا به نیکوئى بگذار. امّا عمرو نمى دانست که مقصود میثم چیست و به او مى گفت: آیا مى خواهى خانه ابن مسعود را خریدارى کنى یا خانه ابن حکیم را؟
احمد بن حسن مَیثمى گفت: مَیْثَم در همان سالى که در آن کشته شد، حجّ نمود و بر امُّ سلمه وارد شد. امُّ سلمه به او گفت: تو کیستى؟ گفت: من از اهل عراق هستم. امّ سلمه از نسبش سؤال کرد. میثم گفت: من غلام آزاد شده على بن أبى طالب هستم. امُّ سلمه گفت: أنتَ هَیثَمُ؟ «تو هیثمى»؟ میثم گفت: بَلْ أنَا مَیْثَم «بلکه من میثم هستم». امُ سلمه گفت: سُبْحَانَ اللهِ، وَ اللهِ لَرُّبَّمَا سَمِعْتُ رَسولُ الله صلّى الله علیه و آله و سلّم یوصِى بِک عَلِیا فى جَوْفِ اللَّیل «سبحان الله، سوگند به خدا که من از رسول خدا شنیدم که در وسط شب تار، سفارش تو را به على مى نمود».
مَیْثَم از امّ سلمه، از حسین بن على (سید الشهداء علیه السلام) پرسید. امُّ سلمه گفت: در بستان خودش مى باشد. میثم گفت: به او خبر بده که من اشتیاق دارم بر او سلام کنم و ما با یکدیگر ربّ العالمین ملاقات خواهیم کرد إن شاء الله. و من در امروز قدرت بر دیدار او را ندارم و قصد مراجعت دارم.
امُّ سلمه عطر خواست و محاسن میثم را عطرآگین نمود، میثم به وى گفت: أمَا إنَّهَا سَتُخْضَبُ بِدَمٍ «هان اى امّ سلمه که بزدوى این محاسن به خون رنگین مى شود». امّ سلمه گفت: چه کسى به تو این را خبر داده است؟ میثم گفت: أنبَأنِى سَیدى «سید و آقاى من خبر داده است» امُّ سلمه گریست و گفت: إنَّهُ لَیسَ بِسَیدِک وَحْدَک وَ هُوَ سَیدى وَ سَیدُ الُمسْلِمِینَ «تحقیقاً او سید و سالار تو تنها نیست، او سید و سالار من و سید و سرور مسلمین است».
در این حال امُّ سلمه با میثم وداع کرد و میثم به سوى کوفه روان شد و در کوفه وارد شد. او را گرفتند و به نزد عبید الله بن زیاد بردند و گفتند: این مرد از برگزیده ترین افراد نزد أبو تراب است. عبید الله بن زیاد گفت: وَیحَکمْ هَذَا الأعْجَمِى؟ «اى واى بر شما، این مرد عجمى این مقام را داشته است»؟ گفتند: آرى، عبید الله به او گفت: خدایت کجاست؟ گفت: در کمینگاه ستمگران.
عبید الله گفت: به من این طور رسیده است که ابو تراب تو را از همه اصحاب خود مقدّم مى داشته است و تو همنشین وحید و یار فرید او بوده اى. میثم گفت: بعضى از این امور بوده است، اینک تو چه قصدى دارى؟ عبید الله گفت: گفته مى شود که أبو تراب بر آنچه بر سر تو خواهد آمد، تو را خبردار کرده است. میثم گفت: آرى او مرا خبردار کرده است.
عبید الله گفت: چه چیز را به تو خبر داده است که من بر سرت مى آورم؟ میثم گفت: به من خبر داده است که تو دهمین از ده نفرى هستى که به چوبه دار آویزان مى کنند و چوبه دار من از همه کوتاهتر است. و من از همه آنها به زمین نزدیکترم، عبید الله گفت: من تحقیقاً با این گفتار أبو تراب مخالفت مى کنم؟
میثم گفت: وَیحَک! چگونه قدرت بر مخالفت دارى؟ زیرا که او از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم خبر داده است و رسول خدا از جبرائیل خبر داده است و جبرائیل از خدا خبر داده است. تو چگونه مىتوانى مخالفت اینها را بنمائى؟ سوگند به خدا آن محلّى را که در آنجا به دار آویخته مى شوم شناخته ام که کدام نقطه از کوفه است و من اوّلین کسى هستم که در اسلام بر دهان من لگام مى زنند و همانطور که اسبان را لجام مى زنند بر دهان من لجام مى زنند.
عبید الله دستور داد تا او را حَبْس کردند و با وى نیز مُختار بن أبى عُبَیدَة ثَقَفى را حبس کرد. میثم در زندان به رفیق زندانى خود مختار گفت: تو از این محبس رهائى مى یابى و براى طلب خون حسین قیام مى کنی و این مرد جبّارى را که ما در زندان او هستیم مى کشى و با گامهایت بر روى جبهه و پیشانى و گونه هاى او مى گذارى.
چون عبید الله بن زیاد، مختار را از زندان خواست تا او را بکشد پسُت از جانب یزید آمد و نامه اى براى عبید الله آورد که مختار را رها کند. و این به جهت آن بود که خواهر مختار زن عبد الله بن عمر بن خطّاب بود. خواهر مختار از شوهرش عبد الله بن عمر خواست تا نزد یزید شفاعت کند و عبد الله شفاعت کرد و شفاعتش پذیرفته شد و یزید نامه اى توسّط قاصد پست فرستاد و عبید الله را امر کرد تا مختار را رها کند. قاصد پست درست در وقتى به کوفه رسید که مختار را از زندان براى کشتن بیرون آورده بودند. بنابراین مختار را آزاد کردند.
و امّا میثم را بعد از مختار از زندان بیرون آوردند تا به دار بکشند، و عبید الله گفت: سوگند به خدا که من حکم ابو تراب را درباره او جارى مى کنم در راه مردى به میثم برخورد کرد و گفت: مَا کَانَ أغْنَاک عَنْ هَذَا یا مَیْثَم؟ «اى میثم، چه چیز مى تواند جلوى این دار کشیدن را بگیرد و به فریاد تو برسد»؟ میثم لبخندى زده تبسّمى نمود و گفت: لَهَا خُلِقْتُ وَ لِى غُذِیتْ «من براى این نخله آفریده شده ام و آن هم براى من تغذیه شده و پرورش یافته است».
چون میثم را بر چوبه دار بالا بردند، مردم در اطراف میثم در کنار خانه عَمْرُو بنُ حَریث جمع شدند. عمرو بن حریث گفت: میثم به من مى گفت: من مجاور خانه تو خواهم شد. فلهذا عمرو، کنیزک خود را امر کرد تا هر شب زیر چوبه دار را جارو زند و آب بپاشد و با مجمرهاى از بوى خوش آن فضا را معطّر کند.
میثم در بالاى دار شروع کرد به بیان فضائل بنى هاشم و زشتی هاى بنى امیه در حالى که در روى چوبه دار محکم بسته شده بود. به ابن زیاد گفتند: این بنده، شما را مفتضح و رسوا ساخت. ابن زیاد گفت: بر دهان او لجام بزنید. و میثم اوّلین خلق خدا بود که در اسلام بر دهانش لگام زدند. چون روز دوم فرا رسید از دو سوراخ بینى و از دهان او خون جارى شد. و چون روز سوّم رسید با حربه اى بر بدن او زدند تا جان داد.
و کشته شدن میثم ده روز قبل از آنکه حسین علیه السّلام به کربلا وارد شود، بوده است. (1)
عبید الله امر کرد تا دو دست و دو پاى وى را قطع کردند، و او به همین منوال بر بالاى چوبه دار مشغول به بیان فضائل أمیر المؤمنین علیه السّلام بود، گویا خطیبى است که بر روى چوبه ها سخن مى گوید. عبید الله امر کرد تا زبان او را بیرون آوردند و بریدند، سپس شکمش را دریدند تا بمرد، رحمة الله علیه (2)
پی نوشت:
(1). «شرح نهج البلاغه» طبع مصر، دار الإحیاء، ج 2، ص 291 تا ص 294. و تمام این حدیث را مجلسى در «بحار الانوار» طبع کمپانى، ج 9، ص 593 و ص 594 از «شرح نهج البلاغه» از «غارات» ابراهیم ثقفى روایت کرده است. و نیز شیخ مفید، در «ارشاد» طبع سنگى، ص 178 تا ص 180 آورده است و در ذیل آن گوید: و این از جمله اخبار از غیب أمیر المؤمنین علیه السّلام است که محفوظ مانده است، و ذکر آن شایع و روایت آن در میان علماء مستفیض است. و ابن حَجَر عسقلانى در کتاب «الاصابة» ج 3، ص 479 در تحت شماره 8474 احوال میثم را از مؤید بن نعمان به عین عبارات «ارشاد» نقل کرده است و گفته است که میثم در کوفه ساکن بود و ذرّیه او در کوفه هستند. «نهج البلاغه» خطبه 114 از طبع مصر و تعلیقه عبده، ج 1 و ص 230.
(2). امام شناسى، ج 16، ص: 176