خدمت استاد ارجمند حجت الاسلام جناب حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی سلام علیکم؛ حقیر اکثر کتابهای عارف کم نظیر و آیت الهی حضرت علامه طهرانی(رحمت الله علیها) را خوانده ام و ارادت ویژه و خاصی به این مرد بزرگ و ربانی دارم. این مقدمه را ذکر کردم که عرض کنم در حد وسع با آراء و اندیشه های عرفانی و دینی ایشان (و سایر بزرگان مکتب معروف به نجف) انس فراوانی دارم. سوالی که از آن استاد ارجمند دارم این است که اجمالا تفاوت اصلی نگاه مکتب تفکیک با عرفان در چیست؟...
خدمت استاد ارجمند حجت الاسلام جناب حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی سلام علیکم؛ حقیر اکثر کتابهای عارف کم نظیر و آیت الهی حضرت علامه طهرانی(رحمت الله علیها) را خوانده ام و ارادت ویژه و خاصی به این مرد بزرگ و ربانی دارم. این مقدمه را ذکر کردم که عرض کنم در حد وسع با آراء و اندیشه های عرفانی و دینی ایشان (و سایر بزرگان مکتب معروف به نجف) انس فراوانی دارم. سوالی که از آن استاد ارجمند دارم این است که اجمالا تفاوت اصلی نگاه مکتب تفکیک با عرفان در چیست؟ حقیر به یمن قلم پربرکت و نورانی علامه طهرانی(ره) عزیز، با ریشه تغییر رویه میرزا مهدی اصفهانی و نگاه ضد عرفانی آنها آشنا هستم؛ اخیرا هم نظر برخی از نوتفکیکی هایی که بعضا به شکل ناشیانه و غیر تخصصی جلسات تخصصی با موضوع عرفان را بهم می زنند یا مواضع تند ضد عرفانی دارند (مثلا در مناظره آقای وکیلی با آقای میلانی) و... کم و بیش آشنا هستم و با اطمینان قلبی بر صحت و حقیقت قطعی عرفان اسلامی (به ویژه عرفان بزرگانی چون علامه طهرانی و مکتب نجف) پا برجا و ایمان دارم (الحمدلله والمنه)؛ اما از طرفی می بینم که از بزرگان تفکیک مسائلی نقل شده در کتب و .... که اینها هم صاحب کشف و کرامات و ... بودند و مثلا آقای حکیمی براثر گفتن ذکری در روز اربعین اذکار از روی زمین بلند شده و در ارتفاع قرار گرفته و از این قبیل مسائل برای آقایان زرآبادی و .... نقل شده است؛ از طرفی هم مناظره علامه طهرانی با آیت الله مروارید را هم خواندم و این که علامه(ره) فرمودند ایشان (یعنی آقای مروارید) تجرد و فرشتگان و.... را قبول ندارد (قریب به مضمون)؛ سوال حقیر از حضرتعالی این است که با توجه به این مسائل پس آن ها دقیقا با چه مخالفند؟ آیا می شود کسی که ذکر می گوید و کشف و کرامت دارد و ... (اگر چه صد در صد معتقدم که طبق گفته بزرگان عرفان این امور آجیل و خورده این راه است) ولی آنها هم کشف و کرامات را ظاهرا چیز خیلی کمی می دانند، این چنین با عرفان مخالفت کنند که برخی شان بالای منبر به بزرگان عرفان (نه اصلا یک مسلمان عادی!!) دشنام و ناسزا بدهند؟ و با این وصف احتمالا قائل به مراتب عالیه هم باشند و آن را متکی به اتصال خود با مُرّ عقاید ائمه اطهار(علیهم السلام) بدانند و عرفان را با صوفی گری های منحرف یکی دانسته و فلسفه ملاصدرا را هم کشک بخوانند و در عین حال کشف و کرامت هم داشته باشند؟ پس دقیقا دعوای آن ها با عرفان سر چیست؟ امیدوارم قصور احتمالی حقیر را در طرح صحیح سوال عفو فرمایید. و پیشاپیش از پاسخ حضرتعالی سپاسگزارم. موید و برقرار باشید.
پاسخ از استاد حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
هو العلیم. علیکم السلام و رحمة الله. اصل اختلاف جریان تفکیک با مکتب عرفا و فلاسفه به اختلاف در مبانی و اصول اعتقادی مخصوصا مساله توحید برمی گردد در واقع می توان گفت جریان تفکیک منشأش یک برداشت سلیقه ای و ناقص و ناکارآمد و غلط از توحید است آن هم بر مبنای خوابی که یک شخص بیمار در حالتی غیر عادی دیده است، که این برداشت غلط موجب رفتارهای غلط بسیاری در گفتار و کردار و دوری از حقیقت و واقع شده است و برای همین است که صاحبنظران در عرصه فلسفه و حکمت قائلند که مساله تفکیک یک جریان است نه یک مکتب، چرا که مکتب آن چیزی است که بر پایه هایی محکم و جامع از عقل و وحی استوار باشد و آثار آن در خارج فضیلت باشد.
از طرفی معیار صحّت و سُقم هر جریان و مکتبی را باید قرآن و سیره نبوی و ممشای معصومین علیهم السلام و اصول متقن عقل قرار داد نه انجام کارهایی چند از امور خارق العاده که از نورانیت و فضیلت نفس به حساب نمی آید بلکه صرفا از قدرت نفس است.
حقیر در اینجا یک نمونه از طرز رفتار یکی از طلایه داران مکتب عرفان که اصل جریان تقابل تفکیکیان با آن وجود ذی وجود شکل گرفت، را با یکی از مبلغین جریان تفکیک ذکر می کنم آنگاه شما این دو رفتار را به کتاب خدا و سنت و سیره معصومین عرضه کنید و خود نتیجه گیری نمایید.
مرحوم آقا سید محمد حسن قاضی فرزند ارشد مرحوم قاضی رحمة الله علیه که سابقه دیرینه ای هم با سیدنا الاستاد داشتند و علامه روح مجرد را به درخواست ایشان نوشتند، در مصاحبه ای می گویند: من یک ماه رمضان در مشهد بودم و پای منبر آقای میرزا مهدی اصفهانی (مؤسّس جریان تفکیک) حاضر شدم ایشان سر منبر می رفت و زیاد عصبانی می شد و به پدرم ناسزا می گفت. صراحتا می گفت: آن سیدی که در نجف است ریشش قرمز است و قدش کوتاه است و فلان... بعضی ها به او گفتند: پسرش پای منبر شما اینجا نشسته است. بعد از آن آمد و از من خیلی عذر خواست و حتی یک روز مرا به منزلش برای افطار دعوت کرد. من منبرهای او را می نوشتم و وقتی به نجف رفتم آنها را به آقا (مرحوم قاضی) نشان دادم. پدرم گفت: اینها چیست که تو نوشته ای؟ هرگز آقا میرزا مهدی اصفهانی یک چنین حرف هایی نمی زند مگر دیوانه ای تو! آنها را دور بیانداز. من هم آنها را دور ریختم. بعد از حدود سی سال که کتاب ابواب الهدی چاپ شد آن را خواندم دیدم صد رحمت به آنچه در مشهد شنیدم. (کیهان فرهنگی ش 206 ص 11)
ناسزاگفتن میرزا و عصبانیت های وی تا جایی بود که می گویند گاهی آنقدر شدید می شد که شیفتگان ایشان در جواز اقتدا به او شک می کردند در بین ارادتمندان ایشان در خراسان مشهور است که در مجلسی تعبیرهای مرحوم میرزا نسبت به حکما چنان تند شد که میرزا جواد آقای تهرانی پس از درس به دلیل آنکه می خواست در نماز ایشان شرکت کند از وی تقاضا نمود که استغفار کند (آیین و اندیشه ص 29)
آری، جریان تفکیک، آراء و مرام و مبانی و اصول خود را از کسی وام گرفته که منبر و مجلسش جز غیبت و فحش و تهمت و سخره گرفتن چیزی نبود! حال شما روش وی را مقایسه کنید با آنچه از مرحوم قاضی نقل شد تازه آن هم در خلوت مرحوم قاضی که برای بدبینان هرگونه ریا و تزویری را دور می سازد! براستی کرامت کدام است؟ در کدام رفتار تقوا را که تنها شاخص صحت طریق و سلامت قلب است، می بینید؟ قرآن و عترت کدام را تایید می کند؟ بله مرحوم قاضی، فرزند مکتب عرفان و حکمت است و میرزا مهدی فرزند جریان مخالف آن گرچه قاضی و طباطبایی و حداد و طهرانی و ... در این قلیل حکایات و رفتارهای خلاصه نمی شوند
بحسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند کسى به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
بحقّ صحبت دیرین که هیچ محرم راز به یار یک جهت حقگزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کِلک صُنع و یکى بدلپذیرى نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند یکى به سکّه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کانچنان رفتند که گردشان به هواى دیار ما نرسد
در حدیث صحیح و قدسی آمده است: من عادی لی ولیّا فقد اذنته بالحرب. (ریاض الصالحین ص 179)
(هر کسی با اولیای من بنای دشمنی بگیرد، از طرف من آماده جنگ باشد.)
نکته دیگر آنکه آنچه از این امور خارق العاده نقل می شود اصلا کرامت نیست! کرامت انجام عملی از روی بندگی و تأسی به ما جاء به النبی صلی الله علیه و اله و مشی بر اساس سیره آل الله و دعوت دیگران از روی خلوص و طهارت و صفای دل به خداست؛ شما در بلندشدن از روی زمین و معلق ماندن در آسمان چه کرامتی را می بینید؟ یا مثلا راه رفتن روی آب چه کرامتی محسوب می شود؟ بسیاری از حیوانات به راحتی این امور را انجام می دهند.
آیا نشنیده اید که امام صادق علیه السلام همنشینی داشتند که چنان صمیمیتی با حضرت داشت که وی را رفیق امام صادق می گفتند اما به محض اینکه یک کلمه از وی دشنام به یک کنیز نصرانی صادر شد حضرت فرمودند: دیگر تا آخر عمر تو را نبینم؟!
حال کسی که مثلا روی آب حرکت کند ولی زبانش به فحش و ناسزا باز باشد آیا عمل وی کرامت است؟! آری، اگر کرامت این است پس شیطان و جنیّان بیش از همه دارای کرامت اند.
آیا این شخص می تواند خود را پیرو قرآن و عترت بداند و مرحوم قاضی و شاگردان ایشان را به کفر و الحاد و جهنمی بودن و خارج از دین بداند و آیاتی که در قرآن برای کفار و مخلدان در آتش جهنم است را حمل بر مرحوم قاضی و عرفای عالی مقدار نماید؟
آن هم مرحوم قاضی که در حالاتش می نویسند مستحبی نبود که آن را انجام می داد و مکروهی نبود مگر آنکه آن را ترک می کرد و حتی دشمنانش چون نمی توانستند تعبد و تقیدش را انکار کنند می گفتند: برای فریب و ریا این امور را انجام می دهد.
همانطور که مرحوم حداد رحمة الله علیه می فرمودند: وجود خود معصومین معجزه است، در مورد اولیاء الهی هم حق این است که بگوییم کرامت، وجود خود ایشان است که یک سر سوزن از مسیر توحید و ولایت در نیت و رفتار خود خارج نشنوند.
سیدنا الاستاد در تفاوت بین شخصیت عرفانی علامه طباطبایی رحمة الله علیه با سایرین از علمای اخلاق می گویند: فرق روشن علّامه طباطبائى با سائرین این بود که اخلاقیّات ایشان، ناشى از تراوش باطن، و بصیرت ضمیر، و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کُمون دل و ذهن، و متمایز شدن عالم حقیقت و واقعیّت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقائق عوالم ملکوتى بود؛ و در واقع تنازل مقام معنوى ایشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظیم سائر امور خود را بر آن اصل نموده اند.
ولى مسلک اخلاقى غیر ایشان ناشى از تصحیح ظاهر و مراعات امور شرعیّه و مراقبات بدنیّه بود، که بدینوسیله مى خواهند دریچه اى از باطن روشن شود؛ و راهى بسوى قرب حضرت احدیّت پیدا گردد. (مهرتابان، ص: 87)
کرامت آنست که شخصی بر اثر اتصال به منبع امن و ایمان الهی چنان سبقه ای پیدا نماید که همگان از پیر و جوان ، عالم و عامی ، زن و مرد ، دوست و دشمن در پناه به او احساس آرامش و امنیت نمایند کلامش نور باشد رشد دهد نفوس را از جزئیت عبور داده به کلیت برساند آنچنان که علامه طباطبایی بود که امروز جوانان و مردان و زنان ما وقتی به عبارتی و حالتی از وی می رسند احساس امید و رحمت و امنیت نمایند!
در مقابل آیا کسانی که تمام وقتشان صرف مبارزه با توحید و اهل توحید شد و وقت خود و دیگرانی را که به امیدی نفوسشان را به ایشان سپردند در جهت تعصبات و جهالت خود صرف کردند و مجالسشان به غیبت و تهمت و مسخره کردن و تجسس از اسرار دیگران و فاش کردن آن گذشت و می گذرد، برای مردم امنیت آورند؟ اینها پناه هستند؟
پس چرا آراء بزرگان و شاگردان این جریان در هیچ فضای حقیقی و مجازی از عوام و خواص خریدار ندارد؟ بله تنها کسانی که پرده بر دل کشیدند و عقل خود را به تعطیلی کشاندند خریدار این مسائلند!
کوتاه سخن آنکه: نفس حالتی دارد که وقتی تحت ریاضت قرار گیرد قوّت و قدرت می یابد و روی همین اساس است که مرتاض ها (مرتاض های هندی) دارای چنین قدرتی هستند. پس اصل انجام امور غیر عادی زاییده ریاضت و سختی بر نفس است نه صحت طریق و راستی روش؛! لذا به این امور که از راه غیر صحیح حاصل شود امور خارق العاده گویند نه کرامت و ابدا ارزشی ندارد و بسیار هم مکدّر و ظلمانی است.
شیخ بایزید بسطامی رحمة الله علیه میگوید :اگر مردی سجاده خود را بر روی آب هموار نماید و در هوا چهار زانو بنشیند بر او فریب نخورید تا آنکه ببینید او را در امر (رفتار و گفتار) چگونه می یابید
علاوه اینکه به این نکته خوب باید توجه داشت که حتی کرامت هم اگر ثابت باشد، لازمۀ ولایت و کمال نیست حتی در مسیر سیر و سلوک هیچ ضرورتی نیست که از هر ولیّ کرامتی ظاهر شود. ممکن است یک فرد ولیّ باشد ولی کرامتی از او مشاهده نشود و در عین حال رتبه اش از آن ولیّی که کرامت دارد بیشتر باشد. پس معیار ولایت و تقرّب، تقوی است نه کرامت. إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ (حجرات: 13)
(بی گمان گرامی ترین شما در نزد خدا متقی ترین شما است)
اما نسبت به خود موسس جریان تفکیک مرحوم میرزا مهدی اصفهانی غفر الله ذنوبنا و شاگردان ایشان باید گفت: اوّلا، وی مدتی شاگرد مرحوم آقای قاضی و مرحوم آسید جمال گلپایگانی رحمة الله علیهما بوده و آنچه از حالات و به قولی کرامات از ایشان سر می زده به خاطر قدرت نفسانی بوده که در همان مدت کسب نموده است. و اما شاگردان ایشان را می توان به دو دسته تفکیکی و غیر تفکیکی تقسیم کرد که تفکیکی ها عمدتا علاوه بر مخالفت ظاهری با مکتب عرفان، عناد قلبی داشتند و از هیچ فحش و ناسزایی دریغ نداشتند که از این دسته هیچ کرامت جز عناد و فحش و ناسزا به این و آن در دست نیست. اما برخی از شاگردان میرزا مهدی هم بودند که حقیر بارها ایشان را زیارت کردم و اهل عناد نبودند و اهانت و فحش به عرفا را جایز نمی دانستند بله از ایشان مطالبی نقل می شود که حقیر بالاتر و بیشتر از آن را از مردم عادی و مبتدیان سلوک و برخی نوجوانانی که به جرگه سیدنا الاستاد می پیوستند، سراغ دارم.
نوجوانی بود که فرزند یکی از شاگردان سیدنا الاستاد بود و حتی هنوز از علامه هم دستور ذکری نگرفته بود اما چنان طینت پاک و ضمیر صافی داشت که می گفت: هر بار که به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف می شوم و در مقابل ضریح می ایستم و سلام عرض می کنم، حضرت جواب سلامم را می دهند.
اما اصل مخالفت جریان تفکیک با مکتب عرفان؛ خلاصه اش این است که تفکیکی ها قائلند خداوند به هیچ وجه من الوجوه با موجودات مناسبت و ربطى ندارد، می گویند: ذات مقدّس پروردگار منزّه است از اینکه انسان به او بگوید: موجود؛! به این معنا که آن وجودى که خدا دارد حتی از جهت مفهوم چه رسد به مصداق، غیر از وجودى است که موجودات دیگر دارند؛ که لازمۀ کلامشان این است که ما هیچ رابطه اى نمىتوانیم با خدا برقرار کنیم؛ چون ما موجود ممکن هستیم و ممکن به هیچ وجه من الوجوه با واجب ربطى و ارتباطى نمىتواند پیدا کند.
در تقریر این قسمت، مناسب است از بیانات سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه که بیانی متفاوت و شیوا و گویاست بهره بریم؛ ایشان می فرمایند:
این دسته جماعت (تفکیکی ها) را اهل تنزیه و منَزِّهَه می گویند، یعنى: خدا را خیلى خیلى مى خواهند تنزیه کنند و پاک کنند و او را مقدّس و مبارک بشمارند؛ و به اندازه اى در این تقدیس بالا مى روند که دیگر اصلًا ربط خدا را با موجودات مى بُرند و مى گویند: هیچ راهى براى معرفت خدا نیست، نه به اسماء خدا، نه به صفات خدا، نه به ذات خدا، به هیچ وجه من الوجوه؛ و حتّى ما از نقطه نظر مفهوم نمى توانیم اطلاق وجود، بر خدا کنیم؛ گرچه اینها شیعه هستند و خودشان را هم از علماء بزرگ و از طراز اوّل حساب مى کنند، ولیکن علناً مکتبشان این است، از جملۀ اینها شیخ احمد أحسائى است که از عباراتى که در شرح دعاى جوشن کبیر، «شرحُ الأسماء» نوشته ظاهر مى شود که اصلًا عقیده اش این است. یا مرحوم آقا میرزا مهدى اصفهانى که اخیراً در مشهد مکتبى برقرار کرد و افرادى را تربیت کرد، علناً مکتبش این بود.
اما آنچه از قرآن و روایات به روشنی استفاده می شود این است که تنزیه خدای متعال از صفاتی که دلالت بر نقص و عیب دارد صحیح است مثلا بگوییم عاجز نیست، مرده نیست، خواب نیست، جاهل نیست، امّا اینکه خدا را حتّى از مفهوم وجود تنزیه کنیم به این معنا که اصلًا به خدا موجود نباید بگوئیم، به خدا نور نباید بگوئیم، به خدا قادر نباید بگوئیم، صحیح نیست. این همه آیات و روایات دلالت بر این دارد که راه انسان، لقاء خدا و قرب به اوست؛ یعنی چه که ما به هیچ وجه راهى به خدا نداریم، نه به ذات، نه به صفات؟! آیا اگر ما به ذات خدا راه نداریم به صفات او هم راه نداریم؟ آیا در روایات نداریم که تخلّقوا بأخلاقِ الله؟!
این تفکیکی ها از شدّت تنزیه، یک چشمشان به کلّى نابینا شده یعنى: با یک چشم نگاه مى کنند ذات خدا را که منزّه است از همه صفات نقص و از غیر نقص هم او را منزّه مى کنند؛ و امّا یک چشم دیگرشان که نابیناست این است که خدا را در عالم وجود دیگر مؤثّر و سارى و جارى نمى بینند، خدا را منعزل مى کنند در یک گوشه آسمان؛ یک خداى پاک و مقدّسى آنجاست، ولى با عالم وجود سر و کارى ندارد.
تنزیه در ذات است؛ هر چه شما بخواهید بگوئید در ذات از صفات نقص خدا را منزّه مى کنید؛ این درست است. خدا پاک است از هر عیبى، از هر نقصى، از هر صفت بدى، از هر صفت زشتى، از هر چیزى که موجب محدودیّت و مقیّدکردن خدا بشود، خدا از اینها همه بالاست، پاک تر است، بالاتر است؛ سبّوح قدّوس هر چه بگوئید در ناحیه ذات، خداوند صفتش، اسمش از هر صفت نقصى پاک است؛ امّا مفهوم علم، مفهوم قدرت، مفهوم وجود، مفهوم حیات، اینکه اینها در اسماء و صفات خدا راه نداشته باشد و از این نقطه نظر بین صفات و اسماء خدا و خلقش بینونیّت و عزلت باشد، این غلط است. اصلًا صفات و اسماء خدا پُر کرده عالم وجود را؛ این سر و صدائى که در عالم ملک و ملکوت و عالم مادّه و عالم وراء مادّه هست، اینها همه اسماء خداست، اینها همه صفات خداست؛ جبرئیل از اسم خداست، پیغمبران اسم خدا هستند، ملائکه اسم خدا هستند، بشر اسم خداست، موجودات دیگر از حیوانات، پرندگان، جمادات، اسماء خدا هستند؛ منتهى یک اسم کلّى است، یک اسماء جزئیّه است، اینها همه اسماء خدا هستند و همه صفات خدا هستند که در این مظاهر و مجارى طلوع کرده و اگر بگوئیم خداوند علىّ أعلى اصلًا اسم و صفتش از عالم خارج و یک عالمى ایجاد کرد که بین خود و اسم و صفت و عالمش اصلًا یک حجابى است، این عالَم با خدا ربطى ندارد و خدا هم که با این عالم ربطى ندارد و این عالم معلول و مخلوق آن خدا نیست؛ پس این تفکیکی ها که مى گویند: تنزیه صرف غلط است؛ تنزیه در ناحیه ذات و صفت است از صفات نقص و امّا از نقطه نظرسریان و جریان و احاطه در مظاهر و مجارى عالم امکان، تمام اسماء و صفات خدا را مىتوان به صفات و اسماء موجودات تشبیه کرد؛ بلکه حقیقت اسماء و صفات موجودات، حقیقت اسماء و صفات خداست.
تمام موجودات مظهر خدا هستند. اسم الحىّ گرفته همه موجودات را، اسم القادرگرفته همه موجودات را، اسم العالم گرفته همه موجودات را؛ و این معنى واحدیّت است.
یکى از اسماء خدا أحد است، و یکى واحد. احد معنایش این است که: آن ذات داراى بساطت صرفه و تجرّد محض؛ از هر چه بخواهى به او نسبت بدهى پاکتر و منزّه تر است؛ و این معنى أحدیّت است که در ذات همینطور است خدا.
امّا در اسماء و صفات خدا واحد است یعنى: تمام پیکره عالم وجود از عالم ظاهر و عالم معنا، از عالم مادّه، و عالم ماوراء مادّه، از نشأه طبیعت، و نشأه مثال، و نشأه عقل و قیامت، و نشأه عالم سرّ تمام اینها معنى عالم واحدیّت است. تمام این مجموعه به لحاظ اینکه مظهر و مجلاى اسماء و صفات خداست اسم واحدیّت را تشکیل داده. خدا واحد است یعنى: مجموع اسماء و صفات پروردگار تشکیل همه عوالم داده؛ پس خداى واحد، یعنى: خدائى که تمام ذرّات را پر کرده؛ خدائى که لطیف است، خدائى که خبیراست، خدائى که بصیر است، خدائى که سمیع است؛ سمع او سمع همه موجودات است؛ بصر او بصر همه موجودات است؛ علم او گرفته علم همه موجودات را؛ و هر ذرّهاى ببینى خدا با اوست؛ این معنى واحدیّت است.
بنابراین گفته اند: وَ إِنْ قُلْتَ بِالتَّنْزِیهِ کُنْتَ مَقَیِّدًا وَ إِنْ قُلْتَ بِالتَّشْبِیهِ کُنْتَ مُحَدِّدًا وَ إِنْ قُلْتَ بِالأَمْرَینِ کُنْتَ مُسَدِّدًا وَ کُنْتَ إِمَامًا فِى الْمَعَارِفِ سَیِّدًا
«اگر تو قائل به تنزیه صرف بشوى خدا را مقیّد کردى؛ اگر قائل به تشبیه بشوى خدا را محدود کردى؛ اگر نه، تشبیه صرف نکنى که حتّى در ذات خدا را هم شبیه موجودات بدانى غلط است؛ و تنزیه صرف هم نکنى که بین موجودات و خدا جدائى بیندازى، و عالم را از خدا بِبُرى و جدا کنى و راه معرفت را به خدا بکلّى بِبُرى؛ بین این و بین او، این نحو سیّد و در معارف امام و پیشوا خواهى بود و مطلب حق را خواهى گفت.»
و در اخبار و آیات قرآن آنقدر دلیل بر بطلان تنزیه، تنزیه صرف به این معنا که در اسماء و صفات هم او را تنزیه کنیم از مشابهت و ربط با مخلوقات و ظهور در موجودات و از بطلان تشبیه إلى ما شاء الله. (متن یکی از سخنرانی های علامه طهرانی، نرم افزار کیمیای سعادت)
در پایان از شما شخصیت محترم دعوت می کنم برای بازخوانی تفصیلی و جامعِ جریان تفکیک و تقابل آن با مکتب عرفان از ریشه تا به الآن، به دو کتاب ارزشمند و جامع "صراط مستقیم" و "مکتب تفکیک (تاریخ و نقد)" از تالیفات صدیق ارجمند و دوست گرامی جناب استاد حاج شیخ محمد حسن وکیلی حفظه الله بهره ببرید.