گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


حکایات (حکایت شیرین علامه حلی و شیعه شدن سلطان محمّد خدابنده‏)

مرحوم علامه طهرانی اعلی الله مقامه از استادشان نقل می کنند: حضرت آقا (مرحوم حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی)- روحى فداه- فرمودند: سلطان محمّد خدابنده زن خود را سه طلاقه نمود در یک مجلس؛ (مطابق مذاق عامه که مى‏ گویند حرمت مى‏ آورد و حلّیت او محتاج به محلّل است) بعداً پشیمان شد، خواست زن خود را بگیرد، به هر یک از علماى عامه مراجعه کرد، گفتند: مفرّى نیست از آنکه اوّل محلّل بگیرى! گفت: آیا در هیچ فرقه از فرق مسلمانان کسى نیست که بگوید محتاج به محلّل نیست؟ گفتند: جماعت ضعیفى هستند به نام رافضه، آنها بدون محلّل جایز مى ‏دانند؛ ولى مذهب آنان مطرود مذاهب علماست. گفت: عالم آن جماعت را بیاورید!

علّامه‏ حلّى‏- رضوان الله علیه- را آوردند؛ علّامه قضیّه را مى ‏دانست. سلطان مجلسى ترتیب داده مملوّ از بزرگان و علماء، همه دور تا دور نشسته و سلطان در صدر مجلس قرار گرفته و در دو طرف سلطان مقدارى براى شاه حریم گذاشته بودند؛ علّامه داخل مجلس شده نِعال خود را زیر بغل خود گذارده یکسره رفت و در حریم سلطان پهلوى سلطان نشست.

 

 

علماء همه به دیده تمسخر نگریستند و گفتند به سلطان: دیدى که گفتیم اینها قدر و اهمیت ندارند؛ این مرد در این مجلس با شکوه کفش‏هاى خود را زیر بغل گذارده، آن‏وقت هم در صدر مجلس پهلوى سلطان نشسته!

 

 

علّامه گفت: کفش‏هاى خود را برداشتم زیرا که ترسیدم شما کفش‏هاى مرا بدزدید، همان‏طورى که پیغمبر وارد مسجد شدند و احمد حنبل کفش‏هاى حضرت را دزدید؛ همه فریاد برآوردند این دروغ است، زیرا احمد حنبل در زمان رسول خدا نبوده است! گفت: ببخشید اشتباه کرده‏ ام مالک دزدید؛ گفتند: این هم افتراست؛ مالک در زمان رسول خدا نبوده است! گفت: ببخشید ابوحنیفه دزدید؛ گفتند: او هم نبوده است! گفت: ببخشید شافعى دزدید؛ گفتند: او هم نبوده است! گفت: اگر این ائمّه اربع شما در زمان رسول خدا نبوده‏ اند پس چگونه رئیس مذهب و احکام رسول خدا شده‏ اند؟! همه عاجز ماندند.

 

 

سلطان خندید و گفت: آیا در مذهب شما عیال من، به من بدون محلّل حلال مى‏ گردد؟ علّامه گفت: بلى. سلطان گفت: به چه دلیل؟ گفت: من همین‏قدر دلیل مى ‏آورم که تو قبول کنى؛ زیرا هر دلیل آورم، این علماء چون مردمان معاندى هستند قبول نخواهند کرد. گفت: دلیل خود را بیاور! گفت: من یک نماز به مذهب آنها مى‏ خوانم و یک نماز به مذهب خودم، به نظر تو هر کدام صحیح‏تر است بدان آن مذهب راست است.

 

 

علّامه گفت مقدارى شیره آوردند و با آن وضو گرفت، و بعد یک پاى خود را به نجاست آلوده نموده بلند نگاه داشت که در نماز داخل نشود، و محل سجده خود را فضله سگى قرار داده و پوستى از جلد سگ به دوش گرفته و بدون تکبیر گفت: «دو برگ سبز» (تفسیر مُدْهامَّتانِ‏؛ زیرا که سنّى‏ ها به جاى حمد و سوره دو آیه از دو سوره و لو ترجمه ‏اش هم باشد، آن نماز را کافى مى ‏دانند.) و به رکوع رفت.

 

 

علماء فریاد برآوردند این نماز ما نیست! علّامه از روى کتب خود آنها به آنها ثابت کرد که این نماز در نزد شما مجزى است؛ سپس به آداب صحیحى ظرف آبى را در طرف راست خود قرار داده وضو گرفت، با ادعیه و آداب مستحبّه و رو به قبله ایستاده نماز صحیح خواند. سلطان گفت: البته این نماز است و شیعه شد.

 

 

منبع: مطلع انوار، ج‏2، ص: 312

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.