سلام علیکم؛ سوالی که حقیر از برادر ارجمند جناب حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی دارم این است که با توجه به شاگردی کردن ایشان نزد حضرت سیدالطائفتین علامه طهرانی (قدس سره) و طبعا شناختی که از آن بزرگوار و نیز آیت الحق حاج سید هاشم حداد (رحمت الله علیه) دارند، نظرشان به طور صریح راجع به ... از شاگردان مرحوم حداد چیست؟... پاسخ از استاد حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
سلام علیکم؛ سوالی که حقیر از برادر ارجمند جناب حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی دارم این است که با توجه به شاگردی کردن ایشان نزد حضرت سیدالطائفتین علامه طهرانی (قدس سره) و طبعا شناختی که از آن بزرگوار و نیز آیت الحق حاج سید هاشم حداد (رحمت الله علیه) دارند، نظرشان به طور صریح راجع به ... از شاگردان مرحوم حداد چیست؟ ایشان در کتاب هایی که از خود منتشر کرده اند، خود را هفتمین استاد از سلسله معرفت نفس بعد از مرحوم حداد می دانند. آیا به نظر حاج آقای شاهرخ همدانی، حاج آقای ... اجازه و اساسا توانایی دستگیری از شاگردان سلوکی (که در حال حاضر در سراسر کشور وجود دارند) را دارند؟ آیا حتی با فرض عارف نبودن و فقط سالک بودن ایشان که بر رعایت کامل شریعت هم تاکید دارند، آیا می توان از ایشان بهره برد؟. پاسخ شما به این پرسشها، می تواند برای بسیاری حیاتی باشد! پیشاپیش از بذل توجه و پاسخی که ارائه خواهید فرمود، کمال تشکر را دارم.
هو العلیم. علیکم السلام؛ چون کرارا درباره برخی شاگردان مرحوم آقای حاج سید هاشم حداد اعلی الله مقامه سوالاتی واصل شده، عرض می کنم:
اسامی شریف شاگردان مرحوم آقای حداد رحمة الله علیه در کتاب روح مجرد به قلم علامه طهرانی رحمة الله ذکر گردیده است. آنچه مسلم است و در وصایتنامه کتبی مرحوم حداد موجود و مشهود است این است که مرحوم حداد رحمة الله علیه وصی خودشان را ظاهرا و باطنا در امر سیر و سلوک و دستگیری، فقط و فقط مرحوم علامه قرار دادند و چندی از شاگردان بزرگوار مرحوم آقای حداد برای حقیر نقل کردند که در سفر سوریه که ما هم همراه ایشان بودیم، فرمودند: من هرچه داشتم به آقا آسید محمد حسین (علامه طهرانی) دادم؛ بنابراین همین امر کفایت می کرد تا تمام شاگردان مرحوم حداد بعد از ارتحال ایشان به محضر علامه برسند، و ادامه راه را از محضر آن آیت عظمای الهی بهره ببرند، ولی برخی یا از اوّل نیامدند یا آمدند ولی در همان اوان راه ایشان را ترک کردند و فقط تعداد معدودی از شاگردان مرحوم حداد تا آخر با سیدنا الاستاد ماندند آری،
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند که گوئى نبودست خود آشنائى
حقیر ضمن فروتنی و تواضع و ادب به محضر تمام سالکان راه خدا، نظر و دیدگاهم را نسبت به شاگردان مرحوم حداد رحمة الله علیه بر اساس همین ملاک قرار می دهم و همین ما را بس است.
مناسب می دانم در باب تبعیت تام از اوامر استاد و إرجاعات وی در سیر و سلوک الی الله، چند قضیه را از باب نظیر نقل کنم و مقصود را به خواننده محترم واگذار می نمایم
اول: امر مرحوم حدّاد مبنی بر هجرت علامه به ایران
علامه در کتاب روح مجرد در اینباره می نویسند: عصر روز بیست و نهم که در حرم مطهّر أمیر المؤمنین علیه السّلام مشغول بودیم، حضرت آقا (مرحوم حدّاد) فرمودند: مثل اینکه حضرت ثواب این زیارت شما را بازگشت به ایران و استفاده از حضور حضرت آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى قرار داده اند. وقتى به ایران رفتى، اوّل خدمت ایشان برو؛ و کاملًا در تحت تعلیم و تربیت ایشان قرار بگیر! عرض کردم: در صورتیکه ایشان امر به توقّف در ایران بنمایند، در آن صورت دورى و جدائى از شما مشکل است! فرمودند: هر کجاى عالم باشى ما با توایم. رفاقت و پیوند ما طورى به هم زده شده که قابل انفکاک نیست. نترس! باکى نداشته باش! اگر در مغرب دنیا باشى و یا در مشرق دنیا، نزد ما مى باشى! سپس فرمودند:
گر در یمنى چو با منى پیش منى ور پیش منى چو بى منى در یمنى
حضرت آقاى انصارى فوق العاده مرد کامل و شایسته و منوّر به نور توحید بود، و به حقیر هم بسیار محبّت و بزرگوارى و کرامت داشت. حقیر چون پیام حضرت آقاى حدّاد را رساندم و کسب مصلحت نمودم که براى معنویّت و سلوک عرفانى من کدام بهتر است؟ ایران یا نجف اشرف؟! فرمودند: بعداً جواب می دهم.
پس از یک شبانه روز، در حضور جمعى از أحبّه و أعزّه، حقیر سؤال نمودم: جواب چه شد؟! فرمودند: نجف خوب است، طهران هم خوب است، ولى اگر نجف بمانى آنچه کسب می کنى همه اش براى خودت؛ و اگر طهران بمانى در آنچه به دست مى آورى شرکت مى کنیم! (ناگفته نماند که در اعلان جمعی این مساله از ناحیه آقای انصاری سرّی نهفته بود که تحقیقا اشعار به رجوع شاگردان بعد از رحلت به علامه داشت که متاسفانه آن هم سرانجام خوشی پیدا نکرد که تفصیلش در کتاب روح مجرد آمده است)
چون این پاسخ دلالت بر ارجحیّت طهران داشت، در حالیکه یکسر موى بدنِ بنده هم راضى به بازگشت به طهران نبود؛ چون نجف را موطن اصلى و دائمى گرفته و براى اقامه مادام العمر بساط خود را گسترده، و خانه ملکى هم اخیراً ابتیاع نموده ایم، و با چه خون دلها اینک قدرى آرام گرفته و با خیال جمع می خواهیم بمانیم؛ آنقدر این احتمال رجحان طهران برایم ناگوار و سخت است که از کوفتن کوهها بر سرم سنگین تر است؛ و از طرفى طهران: وطن و زادگاه ما، جائى است که من از آنجا فرار کرده ام، و تمام ما یملک را فروخته و أثاث البیت را حتّى طناب رخت پهن کنى را جمع کرده و بسته و به آستان مولى الموالى روى آورده ام؛ و بطورى هستم که اگر خواب طهران را در شب ببینم ناراحت مى شوم، و چون از خواب مى پرم میگویم: الحَمد لِلّه خواب بود و بیدارى نبود؛ حقیر فوراً تصمیم به مراجعت به طهران گرفتم و پس از ماه صفر، به آستان ملائک پاسبان نجف اشرف مشرّف شده و مدّت قریب سه ماه طول کشید تا منزل به فروش رفت، و به طهران مراجعت و باب مراوده و مکاتبه و ملاقاتهاى متناوب تقریباً دو تا سه ماه یک مرتبه، و اطاعت تامّ و تمام از دستورات آیة الله انصارى برقرار بود. و الحقّ ایشان که آیتى بزرگ از آیات الهیّه بود، از هر گونه کمک و مساعدتى دریغ نمى فرمود بلکه با کمال خلوص به واردین راه میداد و پذیرائى مى نمود. (روح مجرد، ص: 36، خلاصه)
روزى از علّامه طهرانى سؤال شد: آیا عزیمت به ایران به جهت دستگیرى و ارشاد سالکین راه خدا و تربیت نفوس مستعدّه بوده است؟ و آیا این سفر هیچ ثمره و ذُخرى براى خود شما نداشته است؟ ایشان فرمودند: دستورات اولیاء الهى در مرحله اوّل در راستاى مصلحت خود انسان است، گرچه نفع و خیرى هم به دیگران برسد و آنها هم متمتّع و بهره مند گردند. (مهر فروزان ص 43)
مرحوم حضرت آقا می فرمودند: این را بدانید در این مدّت بیست و دو سالى که من در طهران بودم، یک ساعتش را به اختیار خود نبودم.
دوم: امر آقای حداد مبنی بر هجرت به مشهد مقدس
علامه دراینباره می نویسند: از عنایات خاصّه حضرت زینب سلامُ الله علیها، روزى که در حرم مطهّر (حضرت زینب سلام الله علیها) نشسته بودیم این بود که حضرت آقا فرمودند: مسافرت و توقّف شما در خدمت حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السّلام خوب است؛ به مشهد می روید و در آنجا توطّن مى نمائید. روى همین جهت بود که حقیر پس از چند ماه از مراجعت شام به آستان قدس حضرت ثامن الحجج علیه السّلام مشرّف شدم و بار خود را در این ارض مقدّس فرود آوردم. (روح مجرد، ص: 649)
این نکته مغفول تماند که گذشت از موقعیت مسجد قائم که در طهران در آنجا اقامه نماز می کردند و چه خون دلها برای برپایی آنجا خورده بودند، مساله ای نبود که بتوان راحت از آن دل کند اما بعد از امر آقای حداد به مراجعت به مشهد مقدس فرموده بودند: دیگر از طهران و مسجد قائم پیش من صحبت نکنید. یعنى بیست و دو سال یک فرد در یک مسجد، آن هم بهترین مسجد، به ارشاد و تبلیغ و وعظ و اینها مى پردازد ولى دلش جاى دیگر است.
سوم: اقتداء یکی از شاگردان به آقای حدّاد در نماز بر خلاف حکم شرعی
علامه طهرانی می فرمایند: نمازهاى صبح و ظهر و عصر را بنده به ایشان (مرحوم حداد) اقتدا می کردم، چون کسى در منزل نبود جز یک نفر از رفقاى صمیمى. امّا نماز مغرب و عشاء را ایشان به حقیر اقتدا مى نمودند، و غالباً هم در روى بام انجام می گرفت؛ و دستور داده بودند که: حقیر در نمازها سوره هاى بلند را بخوانم مانند یس، و واقعه و مُسَبّحات و تبارک و منافقین و هَلْ أتَى و ما أشْبَهَها، براى آنکه ایشان چون اقتدا مى کنند حقیر را در قرائت و نفى خواطر تثبیت نمایند؛ و می فرمودند: اینطور بهتر است تا آنکه شما به من اقتدا کنى!
حقیر هم از همین سُوَر در نمازها انتخاب نموده و قرائت مى نمودم، البتّه قدرى تکیه به صدا و به فرموده ایشان با صوت حزین. امّا در این نمازها حاج محمّد على (از قدیمیترین و صمیمیترین شاگردان آقای حداد) به ایشان اقتدا مى نمود. بدین صورت که بنده امام بودم و حضرت آقا مأموم، و ایشان در همین جماعت به آقا اقتدا می کرد، و مى گفت: من قدرت ندارم به غیر آقا اقتدا کنم. چند بار حضرت آقا وى را در حضور بنده دعوا کردند که تو خلاف شرع می کنى و اقتداى به مأموم جائز نیست! امّا او مى گفت: در عالم واقع آقا امام است همه جا، خواه مأموم باشد و یا امام؛ و در اینصورت من که این مطلب را فهمیده ام نمى توانم به غیر او اقتدا نمایم. ایشان می فرمودند: اگر این کلام تو درست باشد باید به سیّد محمّد حسین اقتدا کنى نه به من، چون مرا در هر حال امام میدانى إمامًا أوْ مَأمومًا. ولى حاج محمّد على گوشش به این سخنها بدهکار نبود، و حتّى با وجود ایشان در سالیان متمادى یکبار هم به حقیر اقتدا ننمود. (روح مجرد، ص: 75)
سیدنا الاستاد می فرمودند: وی که دارای حالات و مکاشفات فراوانی بود به جهت همین تمردها بالاخره از ولایت مرحوم حداد طرد شد.
نکته آنکه شاگرد بودن و شاگردی کردن ابدا ملاک نیست؛ آنچه ملاک است بودن و ماندن بر مبانی و اصول طریق و تبعیت محض از دستورات استاد است تا آخر.
خدمت دیرین ما بین، ورنه در آغاز عشق هر که را بینی، دم از مهر و وفائی می زند
سیدنا الاستاد در باب تبعیت تامّ از استاد و نقش آن در سیر الی الله می فرمودند: بعضى از رفقا که در طریق توحید قدم مىگذارند، گاهى بیست یا سى سال است در این راهند أمّا استفاده نمى برند و تکان نمى خورند، علّتش این است که تسلیم نیستند؛ می فرمودند: سلوک بدون ارادت تام به استاد معنا ندارد.
فرزند ارشد سیدنا الاستاد برای حقیر نقل کردند: یکبار که در خدمت مرحوم حداد بودم به من فرمودند: قدر پدرتان را بدانید به جامعیت ایشان بعد از معصومین تا به حال کسی نیامده است و یکبار هم فرمودند: بعد از امام زمان علیه السلام الآن مثل ایشان روی کره زمین نیست.
یکبار که با آقای ... از شاگردان مرحوم حداد به اصرار ایشان ملاقاتی صورت گرفت، به حقیر گفتند: آقازادگان علامه در مطالبی که برای پدرشان می نویسند اغراق می کنند!! اما حقیقت امر این است که اینچنین نیست و این کلامی برخاسته از عدم اطلاع و ادراک به منزلت و جامعیت مرحوم علامه است. آیا سید هاشم هم اغراق می کرد؟ آیا علامه طباطبایی اغراق کردند؟ آیا سایر بزرگان اغراق نمودند؟ فقط کسی که محضر علامه را ادراک کرده باشد می تواند به آن جامعیتی که استاد سید هاشم حداد فرمود، پی ببرد.
صفت باده عشق ز من مست مپرس ذوق این مِی نشناسی بخدا تا نچشی
آنکس که علامه را دیده و حضور ملکوتی اش را ادارک کرده است، ابدا نمی تواند به کمتر از ایشان رضا دهد! هر کس یک ملاقات با ایشان انجام می داد، ایشان را متفاوت با سایرین می دید.
اصلا آن حریّت آن إتقان و تعقل در روش و تعبد بر اصول و خلاصه آن افق سیر و سلوک و تربیتِ علامه با دیگران، تفاوتی از زمین تا آسمان دارد و آنچه در کتاب مهر فروزان یا نور مجرد آمده نمی از یم است! و این تفاوت فاحش در امر سلوک و تربیت شاگرد را حقیر در ملاقات هایی که با برخی شاگردان مرحوم حداد داشتم نه از روی تعصب بلکه از سر واقع دیدم. آری:
میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
لذا اکتفا کردن به غیر مکتب علامه برای کسانی که امکان استفاده از مکتب آن فرزانه را دارند در واقع "إنقلبتم علی اعقابکم" است.
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟
یکبار یکی از شاگردان مرحوم حداد به حقیر می گفت: چرا آقازادگان علامه شاگردان پدرشان را نزد من نفرستادند من که از آنها بزرگتر بودم! دیگری می گفت: فلانی بیش از پانصد صفحه در عرفان کتاب و یادنامه نوشته چرا اسمی از من نیاورده است؟! آن یکی به حقیر می گفت: شما که زیاد به اینطرف و آنطرف سفر می کنید اسمی از من ببرید و مرا هم با خود همراه کنید در حالیکه این اینها الآن شاگردان بسیاری دارند. وا عجبا!
ما و مجنون هم سفر بودیم در دشت جنون او به سر منزل رسید و ماه هنوز آواره ایم
در اینکه اکثر کسانی که محضر اولیاء الهی را ادراک کردند، و به اندازه همت و فهم و اطاعت خود بهره ها بردند و قابل استفاده اند، شکی نیست ولی اینکه چه کسی الآن استاد است و صلاحیت دستگیری دارد، حقیر فقیر بی بصیر اساساً شأنیت و صلاحیت اظهار نظر در مورد آن را ندارم.
مرا راه صوابی بود گم شد ار آن ترک ختایی من چه دانم
بلا را از خوشی نشناسم ایرا به غایت خوش بلایی من چه دانم