گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


هلهلۀ فرشته ها (روایتی دلنشین از وصلت حضرت علی و فاطمه علیهما السلام)

اول ماه ذی الحجه طبق برخی از روایات مصادف است با سالروز وصلت نورین نیّرین علی مرتضی و فاطمه زهرا سلام الله علیهما که گرچه ظاهرش وصلت است اما در باطن سراسر حکمت است که چقدر خوب است این وصلت الگوی جوانان مسلمان و شیعیان قرار گیرد؛ نوشتار پیش روی روایتی دلنشین و خاصّ از این وصلت است که بر قلم حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی جاری شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

هلهلۀ فرشته ها (روایتی دلنشین از وصلت و ازدواج حضرت علی و فاطمه سلام الله علیهما)

 

 

منبع سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

 

 

مصرعی از قلب من با مصرعی از قلب تو                  شاه بیتی میشود در دفتر دیوان عشق

 

 

خدای متعال در قرآن، می فرماید: وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ (النور : 26)

 

 

( مردان پاک برای زنان پاک می باشند )

 

 

یگانه ی عالم، دخترِ خاتم، فاطمه ی زهرا سلام الله علیها، به سن نه سالگی می رسد که برای او کمال است، نسبتش و وصفش عده ای را به فکر خواستگاری از او می اندازد

 

 

مدعی خواست که آید به تماشگه راز               دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

 

 

اگرچه از بزرگان و ثروتمندان قریش به حساب می آمدند، اما با جواب های صریح پدری چون رسول خدا صلی الله علیه و آله طرد شدند.

 

 

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند             نه هر که آینه سازد سکندری داند

 

 

حتی بنابر روایات معتبر در نزد اهل تسنن و شیعه، همان کسانی که سال ها بعد، غاصبین خلافت و وصایت امیر المومنین علی علیه السلام و قاتلین حضرت زهرا سلام الله علیها شدند، چندبار به خواستگاری آمدند که پیامبر آنها را هم ردّ کرد.

 

 

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست                 عرض خود می بری و زحمت ما می داری

 

 

پیامبر در مقابل اصرارشان خشمگین می شد و در جوابشان می فرمود: من در ازدواج دخترم فاطمه، مامور به امر دیگری هستم.

 

 

او منتظر نوری است از ملکوت، که قرآن وعده اش داده است به، وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ.

 

 

نوریان مر نوریان را طالبند             ناریان مر ناریان را جاذبند

 

 

اما در این میان مردیست که جوانی و جوانمردی را یکجا دارد تمام خوبی ها را به تمام دارد؛ هرچند بارها دیگران به او پیشنهاد خواستگاری از فاطمه سلام الله علیها را داده بودند، اما چنان حیایی دارد که مانعش می شود از ابراز آنچه در دل نازنینش می گذرد.

 

 

من بودم و دل بود و کناری و فراغی               این عشق کجا بود که ناگه به میان جست؟

 

 

نور به خواسته و خواستگاری نور می رود

 

 

بالاخره عزم را جزم می کند، چندین بار می رود اما نمی تواند خواسته اش را بگوید؛ تا در مرتبه سوم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در منزل أمّ سلمه  است، مردی خدایی در میزند.

 

 

ام سلمه می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ام سلمه، بلند شو و در را باز کن؛ کوبنده ی در کسی است که او را خدا و رسولش دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد. ام سلمه عرض کرد: ای رسول خدا او را که هنوز ندیده ای! حضرت فرمود: ساکت باش ای ام سلمه، او برادر و پسر عمّ من، علی علیه السلام است؛ او نه سست رأی است و نه سبک مغز او محبوب ترین خلق در نزد من است.

 

 

 از شوق دو صد بوسه زنم بر دهن خویش                   هر گاه که نام تو برآید به زبانم

 

 

میگوید: فوراً بلند شدم و در را باز کردم، دیدم علی بن ابیطالب است؛ ولی به خدا قسم، علی صبر کرد تا من در محل مستور و پوشیده ای رفتم بعد داخل شد.
امیرالمومنین علیه السلام به محض داخل شدن سلام کرد و رسول خدا پاسخ او را داده فرمودند: بنشین. امیرالمومنین نشست، اما جلالت و عظمت رسول خدا، مانع است که حرفی بزند؛ سر خود را پائین انداخته، گویی برای حاجتی آمده است اما از اظهار آن حیا میکند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گویا برای حاجتی آمده ای هر چه می خواهی بگو.

 

 

هزار جهد بکردم که سَرِ عشق بپوشم              نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم

 

 

امیرالمومنین عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت باد؛ از کوچکی در دامان پر مهر شما بزرگ شده ام، شما مرا غذا دادید و مرا ادب نمودید و از پدر و مادرم بر من مهربانتر بودید و بالاتر از همه، خدای تعالی مرا بدست مبارک شما هدایت فرمود و از حیرت و شک بیرون آورد و شما ای رسول خدا بخدا قسم ذخیره من هستید در دنیا و آخرت.
ای رسول خدا، من دوست دارم خانه ای داشته باشم و زوجه ای انتخاب کنم تا موجب آرامش من باشد و اینک من آمده ام تا از دختر گرامی ات فاطمه، خواستگاری کنم.
سحر بلبل حکایت با صبا کرد           که عشق روی گل با ما چها کرد

 

 

ام سلمه میگوید: من بصورت رسول خدا نگاه کردم دیدم از شدّت خرسندی و شادمانی می درخشد، فرمود: علی جان، قبل از تو افراد زیادی از فاطمه خواستگاری کرده اند، ولی من در صورت فاطمه گرفتگی و کراهت می دیدم؛ کمی صبر کن تا برگردم.

 

 

در دل مولایمان علی، چه می گذرد ...

 

 

یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز             که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند

 

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله بلند شدند و رفتند نزد فاطمه علیهاسلام، فرمودند: فاطمه جان، من از خدای تعالی خواسته ام که بهترین خلقش با تو ازدواج کند و اینک علی بن ابیطالب که تو سابقه فضل و اسلامش را میدانی آمده به خواستگاری ات آمده است.
فاطمه علیها السلام که یک دنیا حیا و عفت بود سکوت کرد؛ رسول خدا فرمود: الله اکبر، سکوت فاطمه، دلیل بر رضایت اوست.

 

 

اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست                          چندان که شد نگه به نگه آشنا، بس است

 

 

در این هنگام جبرئیل نازل شد تا پرده بردارد از دلِ پُر از احساس فاطمه و حیائش را تفسیر کند؛ عرضه داشت: ای محمد، فاطمه را به ازدواج علی بن ابیطالب درآور که خداوند به این ازدواج راضی و خشنود است رسول خدا برگشت و خبر رضایت را به امیرالمومنین داد.

 

 

مباحثی که در آن حلقه ی جنون می رفت          ورای مدرسه و قال و قیل مساله بود

 

 

و اما بعد از اینکه این خواستگاری آشکار شد، روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به دخترش فرمود: فاطمه جان، خداوند درباره ی من و علی هفت خصلت قرار داده است:
یک دهان خواهم به پهنای فلک                      تا بگویم شرح آن رَشک مَلَک

 

 

علی، اولین کسی است که با من به صحرای محشر می‏آید.
علی، اولین کسی است که با من بر صراط  می‏ایستد و به آتش می‏گوید این را بگیر و آن را رها کن (بهشتیان و دوزخیان را از هم جدا می‏کند).
علی، اولین کسی است که بعد از من لباس بهشتی می‏پوشد.
علی، اولین کسی است که با من در سمت راست عرش می‏ایستد.
علی، اولین کسی است که با من درِ بهشت را می‏کوبد.
علی، اولین کسی که با من در عرش اعلی مسکن می‏گزیند.
علی، اولین کسی است که با من شراب بهشتی می‏نوشد.
فاطمه جان، اگر علی در دنیا مال چندانی ندارد، در آخرت به چنین مقاماتی می‌رسد.
فاطمه دیگر طاقت نیاورد و لب به سخن بازگشود، عرض کرد: یا رسول الله، من برای همسری، هیچ کس را جز علی علیه السلام نمی‏پذیرم.

 

 

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی             در خزانه به مُهر تو و نشانه تست

 

 

بعد از اخبار جبراییل رسول خدا صلی الله علیه و آله، صبحگاهان برای اینکه علی را به رضای خدا بر ازدواج با فاطمه بشارت دهد، کسی را به دنبال او فرستاد و علی  علیه السلام نیز حضور یافت، او می داند در دل علی چه می گذرد.
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح                         همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم

 

 

وقتی امیر مومنان علی علیه السلام آمد رسول خدا فرمود: بشارت باد بر تو یا علی خداوند بزرگ تو را کرامتی فرمود که به هیچکس همانند آن ننموده است و خدای بزرگ چون بخواهد دوستش را مورد تکریم قرار دهد به چیزی او را گرامی خواهد داشت که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده باشد.
علی علیه السلام به منظور تشکر از این موهبت الهی بر سجاده ای از عشق،  سجده شکر بجا آورد و عرضه داشت: پروردگارا مرا یاری کن تا شکر نعمتی را که به من عطا فرمودی به جای آورم...

 

 

فاطمه، مهریه ای از مهربانی می خواهد

 

 

به رسم همه جا مجلس تعیین مهریه تشکیل می شود، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی جان برای مهریه فاطمه چه داری؟ امیر مومنان عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت، چیزی بر شما مخفی نیست، من یک شمشیر و یک شتر و یک زره دارم و بس؛

 

 

رسول خدا فرمود: شمشیرت را که لازم داری و با آن در راه خدا جهاد می‏کنی و دشمنان خدا را می‏کشی، شتر هم که برای آبکشی و باربری لازم است، من به همان زره راضی‏ام.
پس از تعیین زره‏ی حضرت علی  به عنوان مهریه برترین زنان عالم و دختر رسول خدا،  حضرت رسول اکرم فرمودند: امّا من دخت فرزانه‏ام را به ازدواج تو در خواهم آورد و در برابر این پیمان برای زندگی مشترک و به نشان صفا و صداقت، اینک زره‏ات را بفروش و پول آن را بیاور تا ترتیب این کار را بدهم.
امیر مؤمنان، به دستور پیامبر به بازار شتافت و زره مورد اشاره را به حدود پانصد درهم فروخت و پول آن را به پیشوای بزرگ توحید و آزادگی تقدیم داشت و مقرر گردید که این پول، مهریه ی برترین و والاترین بانوی جهان هستی، محسوب گردد.

 

 

اما فاطمه سلام الله علیها، مهریه ای دیگر را طالب است مهریه ای به رنگ مهر و مهربانی، او شفاعت از امّت را می خواهد.

 

 

به پدر عرضه داشت: ای پیامبر خدا! دختران مردم عادی نیز همینگونه ازدواج می‏کنند و مهریه‏ی آنان از همین درهم‏ها و دینارهای دنیوی است، پس فرق ما و آنان چیست؟ من از شما تقاضا می‏کنم که این مهریه دنیوی و مادی را به شوی گرانقدرم علی بازگردانی و خود از خدا بخواهی که مهریه‏ی مرا شفاعت گناهکاران امت قرار دهد.
آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت                  آسمان دگری خواهم و ماه دگری

 

 

درست پس از این خواسته‏ی فاطمه بود، که فرشته‏ی وحی فرود آمد و کاغذی از حریر با خود آورد که در آن اینگونه نوشته شده بود: خداوند مهریه‏ی فاطمه را شفاعت گناهکاران امت پدرش قرار داد.
و به همین دلیل هم بانوی بانوان آن سند آسمانی را نگاه داشت تا به هنگامه‏ی مرگ در درون کفن او قرار دهند و فرمود: هنگامی که در روز قیامت برانگیخته شدم، این سند آسمانی را بدست می‏گیرم و طبق آن از گناهکاران امت پدرم پیامبر، به اذن خدا و خواست او، شفاعت می‏نمایم.

 

 

پس گوییم: خدایا شاهد باش ما اگرچه گناهکار و روسیاهیم، اما محبّ فاطمه ایم.

 

 

بر دلم گر زنی آتش بکن اندیشه از آن                          که گر این خانه بسوزد تو میانش باشی

 

 

مجلس خطبه عقد است، خطابه ی وصال

 

 

مجلس خواندن خطبه عقد فرا می رسد، اما پیش قدمش، عقدیست در آسمان؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله  فرمود: جبرییل می گوید: خدای تعالی دستور داده که بهشت را زینت کنند و حور العین ها را بیارایند و تمام ملائکه در آسمان چهارم جمع شوند.
سپس به رضوان امر کرده منبری بگذارد و فرشته ی پرده‏دار او، راحیل، بر منبر برود و حمد و ثنای او را بگوید.

 

 

سپس خداوند به من فرمود: ای جبرئیل، من کنیزم فاطمه، دخترِ حبیبم محمد را به عقد  علی بن ابیطالب درمی‌آورم. تو نیز صیغه عقد آنها را جاری کن.  من عقد آنها را خواندم و جمیع فرشتگان را به شهادت گرفتم.
اینجاست که درخت طوبی هم آنچه از زیور و زینت داشت فرو می ریزد و ملائکه و حورالعین آنها را جمع می‏ کنند و به یکدیگر هدیه می‏دهند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از آن عقد آسمانی، مأمور شد که در زمین نیز آنها را به عقد هم درآورد. لذا به علی علیه السلام فرمود: به مسجد برو تا من هم بیایم و فاطمه را به عقد تو درآورم و از فضائل تو بگویم، چیزهایی را که چشم تو و دوستانت را روشن گرداند.
و خودش نیز راهی مسجد شد. رسول خدا که صورتش از شادمانی می‏درخشید، به بلال  فرمود: مهاجرین و انصار را خبر کن.
وقتی همه مسلمان‏ها جمع شدند، رسول خدا به منبر رفت و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و فرمود: ای مسلمین! جبرییل بر من نازل شده و خبر داده که خدای تعالی در بیت المعمور، همه ملائکه را جمع کرده، بین فاطمه و علی علیهما السلام، عقد مواصلت برقرار نموده است، و مرا نیز امر کرده که در زمین آنها را به عقد هم درآورم. همه حضار تهنیت گفتند و فریاد مباک باد سر دادند.

 

 

سپس فرمود:ای علی، بلند شو و خطبه بخوان. علی علیه السلام خطبه‏ای کوتاه و پر مغز شامل حمد و ثنای الهی و شهادت بر وحدانیت او و نیز صلوات بر رسول خدا ایراد فرمود.

 

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگام خواندن خطبه عقد علی و فاطمه  علیهماالسلام فرمود: یا علی، دخترم فاطمه را به عقد ازدواج تو درآوردم، همان‏گونه که خدای رحمان درآورده است؛ و من راضی‏ام به آنچه خدای تعالی برای فاطمه راضی است.
پس، این تو و این همسر تو که از این پس بر او سزاوارتری از من. تو برادری خوب، دامادی خوب و همنشینی خوب هستی و رضای خداوند برای تو کافی است.
رسول خدا که سنگ تمام گذاشته در این هنگام با دلی مهربان فرمودند: یا علی آیا راضی هستی؟

 

 

علی علیه السلام، سجده شکر بجا آورد.

 

 

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا                        بر منتهای همت خود کامران شدم
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند به شما برکت دهد و از شما نسل پاکیزه و زیادی به وجود آورد. و بر منبر رفتند و صغه عقد را جاری کردند. مسلمانان تبریک گفتند و آنها را دعا کردند.

 

 

از زمان عقد علی و فاطمه علیهما السلام یک ماه گذشت. عقیل عموی مولا نزد علی علیه السلام آمد و گفت: ما از ازدواج تو و فاطمه بسیار خوشحالیم. اکنون چرا از رسول خدا درخواست نمی‏کنی فاطمه را به خانه خود ببری؟ علی علیه السلام گفت: به خدا قسم من هم مایلم، اما از رسول خدا حیا می‏کنم.

 

 

گوشم شنید قصّه ی ایمان ومست شد               کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست

 

 

عقیل گفت: برخیز نزد پیامبر برویم. در راه به ام ایمن برخوردند و ماجرا را به او گفتند.  ام ایمن گفت: بگذارید این کار را زن ها انجام دهند. لذا برگشت و ام سلمه و زنان دیگر رسول خدا را خبر کرد؛ همگی دور وجود مبارک رسول خدا حلقه زدند و گفتند: پدران و مادران ما به فدای تو باد، ای رسول خدا! ما برای امری نزد شما جمع شده‏ایم که اگر  خدیجه بود، چشمش روشن می‏شد.
با شنیدن نام خدیجه، رسول خدا گریان شد و فرمود: کجا همانند خدیجه پیدا می‏شود؟ او مرا تصدیق کرد در زمانی که همه‌ی مردم تکذیبم می‏کردند؛ کمکم کرد و ثروتش را به من بخشید. من به امر خداوند، خدیجه را بشارت دادم به قصری از زمرد در بهشت: جایی که در آن نه اضطرابی است و نه رنج و تعبی.
 ام سلمه گفت: بهشت بر او گوارا باد و خداوند ما را هم همنشین او کند.  

 

 

ای رسول خدا! برادر و پسر عمت علی بن ابیطالب دوست دارد همسرش، فاطمه، را به خانه‌ی خود ببرد. رسول خدا فرمود: چرا خودش به من نگفت؟ ام سلمه عرض کرد: حیا کرد. رسول خدا فرمود: برو علی را بیاور.
ام سلمه علی علیه السلام را که منتظر جواب بود، نزد رسول خدا برد؛  زن‌ها از اطاق خارج شدند.  رسول خدا قرار شب زفاف را با علی علیه السلام گذاشت.

 

 

مجلس و مطرب و می جمله مهیاست ولی                     عیش بی یار مهیا نشود بگو یار کجاست؟

 

 

جهاز می برند از صدق و صفا، که بودنش یاد خدا را نمی رود

 

 

علی علیه السلام پس از خواستگاری و شنیدن پاسخ مثبت از بانوی اسلام، زره خود را فروخت و پولش را نزد  رسول خدا برد. پیامبر هیچ سؤالی از مقدار پول‌ها نفرمود. فقط مشتی از آن پول را برداشت و به  بلال داد و فرمود: برای فاطمه عطر بخر.
سپس با دو دست خود مشتی دیگر برداشت و به یکی دیگر از اصحاب داد و فرمود: برای فاطمه لباس و اثاث منزل تهیه کن. و به عمار و یاسر و چند نفر دیگر را برای کمک به او روانه فرمود.

 

 

صورت جهیزیه فاطمه علیهاالسلام عبارت بود از:

 

 

پیراهن به هفت درهم

 

 

روسری به چهار درهم

 

 

حوله خیبری

 

 

تختی از برگ خرما

 

 

دو فرش کرباس

 

 

چهار متکای پوستی

 

 

پرده پشمی

 

 

حصیر

 

 

آسیاب دستی

 

 

طشت مسی

 

 

مشک چرمی

 

 

قدح شیر

 

 

مشک کوچک

 

 

کوزه سفالی دهن گشاد

 

 

دو کوزه گلی

 

 

سفره چرمی.

 

 

وقتی جهیزیه را نزد رسول خدا آوردند، پیامبر نگاهی به آن کرد و اشک در چشمان مبارکش حلقه زد. آنگاه سر خود را به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: خداوندا به این قوم که بیشتر ظروفشان گِلی است، برکت عنایت فرما.

 

 

در کلبه ی ما رونق اگر نیست صفا هست                     آنجا که صفا هست در ان نور خدا هست

 

 

ولیمه عروسی یا طعامی از بهشت

 

 

در سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلاف آنچه که امروزه رسم است، ولیمه عروسی را در ظهر قبل از شب زفاف اطعام می دهند.

 

 

امیر مومنان علی می‏فرماید: رسول خدا فرمود: ای علی، برای خانواده‏ات غذای بسیار نیکویی تهیه کن. ما گوشت و نان می‏دهیم و تو هم  خرما و روغن بیاور.
من خرما و روغن خریدم و رسول خدا هم گوسفندی فربهی سر برید و نان زیادی تهیه فرمود. سپس به من فرمود: هر کس را که می‏خواهی دعوت کن.
هر که خواهد گو بیا هر چه خواهد گو بگو                   کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

 

 

من به مسجد رفتم و دیدم مسجد پر از اصحاب مسلمان است. خواستم بعضی را دعوت کنم و بعضی را نکنم، اما خجالت کشیدم. پس صدا زدم: دعوت به ولیمه عروسی فاطمه را اجابت کنید.
مسلمان‌ها دسته دسته آمدند و من در فکر زیادی جمعیت و کمی غذا بودم. اما رسول خدا، ناراحتی مرا حس کرد و فرمود: من از خداوند درخواست برکت کرده‏ام.

 

 

چه مستیست ندانم که رو به ما آورد                که بود ساقی و باده از کجا آورد
آن روز بیش از چهار هزار نفر آمدند و غذا خوردند، اما غذای ما کم نیامد.

 

 

حافظ ، گرت به مجلس او راه می دهند                        مِی نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو

 

 

شب اول ذی القعده، شب عروسی علی و فاطمه، شبی از آسمان.

 

 

در شب عروسی، وقتی آفتاب غروب کرد، رسوا خدا صلی الله علیه و آله دستور داد فاطمه علیهاسلام را برای رفتن به خانه داماد، زینت کنند کنند؛ گرچه او حسنی خداداد دارد.

 

 

دلفریبان نباتی همه زیور بستند                      دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

 

 

ام سلمه نزد فاطمه علیهاسلام رفت و گفت: آیا عطری برای خود ذخیره کرده‏ای؟ فرمود: بله. و شیشه‌ ای عطر آورد. ام سلمه کمی از آن را در کف دست خود زد و بویید.  پرسید: فاطمه جان، این عطر از کجاست؟ مانندش را تا به حال نبوییده‌ام. فاطمه علیها السلام فرمود: یک روز وقتی جبراییل از نزد پدرم رسول خدا می‌رفت، چیزی از بال‌های او می‏ریخت. رسول خدا فرمود: اینها را جمع کن، عنبر است که از بال های جبرئیل می‏ریزد.

 

 

لباس عروس را جبرئیل علیه السلام برای فاطمه علیها السلام می آورد، لباسی بسیار مجلل، فاخر و زیبا. همه زنهای قریش حیرت کردند و گفتند: این لباس را از کجا آورده‏ای؟ حضرت فاطمه فرمود: این از جانب پروردگار است.
زنان، فاطمه را آراستند در این هنگام پیامبر به زنان مهاجر و انصار و دختران عبد المطلب فرمود: او را برای رفتن به خانه داماد همراهی کنند و با خوشحالی شعر بخوانند و تکبیر بگویند، ولی چیزی را که موجب ناخشنودی خداوند است به زبان نیاورند.
فاطمه علیهاالسلام را سوار ناقه‏ای کردند و زمام آن را  سلمان در دست گرفت.
رسول خدا و  حمزه و عقیل و جعفر و افراد دیگری از اهل بیت، به دنبال ناقه عروس به راه افتادند. در این هنگام  جبراییل و میکائیل و اسرافییل با جمع زیادی از ملائکه به زمین نازل شدند.
جبرئیل تکبیری سر داد. میکائیل و اسرافیل، و سپس همه ملائکه تکبیر گفتند. رسول خدا هم تکبیر گفت و سلمان هم پس از او تکبیر گفت، و به این ترتیب، تکبیر گفتن در شب عروسی، سنت شد.

 

 

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

 

 

 

مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

 

 

راه دهید یار را آن مه ده چهار را

 

 

 

کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

 

 

چاک شدست آسمان غلغله‌ای‌ست در جهان

 

 

 

عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

 

 

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد

 

 

 

غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

 

 

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود

 

 

 

ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

 

 

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند

 

 

 

سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

 

 

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند

 

 

 

روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد

 

 

دست به دست دادن با دستان دلسوز و نگران پدر

 

 

وقتی به خانه علی علیه السلام رسیدند، رسول خدا چادر را از صورت زیبای زهرا علیهاسلام کنار زد و دست او را گرفت و در دست علی علیه السلام گذاشت و فرمود: خداوند به تو مبارک گرداند. ای علی، فاطمه برای تو همسری خوب است و ای فاطمه، علی هم برای تو خوب شوهری است؛ به خانه خود بروید تا من بیایم.

 

 

رسول خدا بعد از اندکی وارد خانه عروس و داماد شد و دستور داد قدحی آب بیاورند. مقداری از آن را مزمزه کرد و مقداری را روی سر و بدن فاطمه ریخت، و عرضه داشت: خداوندا این دختر من و محبوب‏ترین کس من است، و این نیز برادرم و محبوبترین کسم. خدایا او را ولی خودت قرار بده و در خانواده‏ا‏ش برکت وارد کن.
سپس برخاست دست دخترش را در دست دامادش گذاشت و فرمود: ای علی! این فاطمه امانت من در نزد توست.

 

 

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

 

 

 

نازپرورد وصال است مجو آزارش

 

 

و از نزد آنها بیرون آمد. چهارچوب درب خانه را گرفت آنگاه دعا کرد و عرضه داشت: خدایا این دو نفر محبوب ترین خلق تو نزد من اند. آنها را دوست بدار، در نسل‌ شان برکت قرار ده و از جانب خودت برای آنها نگاهبانی بگذار. من این دو و اولادشان را از شر شیطان به تو می‏سپارم.

 

 

هنگام خداحافظی، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بسیار منقلب بودند.

 

 

ابر و باران و من و یار سِتاده به وداع             من جدا گریه کنم، ابر جدا یار جدا

 

 

در این میان توصیه هایی به دخترش فاطمه می کند

 

 

روزی امیرالمؤمنین به فاطمه علیهاالسلام فرمود: چیزی برای خوردن هست؟ فاطمه علیهاسلام فرمود: سه روز است چیزی نداریم. امیرالمومنین فرمود: چرا به من خبر ندادی؟!
فاطمه علیهاالسلام فرمود: پدرم رسول خدا در شب زفاف به من سفارشاتی کرد؛ از جمله اینکه فرمود: دخترم مبادا از شوهرت چیزی بخواهی که نتواند برآورده سازد و شرمنده گردد.

 

 

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست              اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است؟

 

 

اسماء بنت عمیس می‏گوید: رسول خدا، صلی الله علیه و آله در شب زفاف زهرا علیهاالسلام امر فرمود همه زن‏ها خارج شوند. زن‏ها رفتند، ولی من ماندم. وقتی رسول خدا خواست خارج شود، مرا دید و فرمود: مگر نگفتم همه بروند؟ عرض کردم: چرا یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت باد. ولی من با جناب خدیجه عهدی کرده‏ام که می‏خواهم به آن عمل کنم؛ وقتی که وفات خدیجه فرا رسیده بود، خدیجه گریه می‏کرد.  به او گفتم: ای بانوی من، چرا گریه می‏کنی؟ تو که همسر پیامبری و به بهشت  بشارت داده شده‌ای. فرمود: دختر، در شب زفافش به کمک زنان دیگر احتیاج دارد. من نگران فاطمه‏ام. من با خدیجه عهد کردم که اگر زنده باشم، فاطمه را در شب زفاف کمک کنم.  رسول خدا، گریان شد و فرمود: تو را به خدا برای این امر اینجا مانده‌ای؟ گفتم: آری، به خدا قسم. رسول خدا مرا دعا کرد و تشریف بردند.

 

 

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم                هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
اولین و بهترین شب فاطمه، صرفِ اولین و تنهاترین شب او می شود

 

 

در شب عروسی بعد از اینکه همه رفتند، حضرت علی علیه السلام، عروسش، فاطمه علیها السلام را نگران و گریان دید؛! پرسید: فاطمه جان چرا ناراحتی؟
حضرت پاسخ داد: یا علی، در این تنهایی که همه ما را ترک کردند به یاد پایان عمر خویش و قبر افتام که همانطور که امروز از خانه پدر به خانه شما منتقل شدم و روزی دیگر از اینجا به طرف قبر و قیامت خواهم رفت. پس علی جان به خدا سوگند بیا تا به نماز بایستیم تا با هم در این شب خدا را عبادت کنیم.

 

 

همّتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس                که درازست ره مقصد و من نو سفرم

 

 

رسول الله، پدری است که مادری می کند برای فاطمه اش

 

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله صبح شب عروسی به خانه‌ی آنان رفت.

 

 

قدحی شیر به دست فاطمه داد و فرمود: از این شیر بنوش. پدرت فدای تو باد. بعد به علی علیه السلام فرمود: تو هم از این شیر بنوش. پسر عمویت فدایت باد.

 

 

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن               دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
سپس پرسید: علی جان، همسرت را چگونه دیدی؟  امیرالمؤمنین عرضه داشت: برای طاعت خداوند، یاور بزرگی است.  

 

 

گفت شرح روی لیلی می دهم            خاطر خود را تسلی می دهم

 

 

آنگاه پیامبر از فاطمه علیهاسلام پرسید: تو شوهرت را چگونه یافتی؟  فاطمه علیهاسلام عرض کرد: بهترین شوهر.
رسول خدا عرضه داشت: بار پروردگارا، دل‌های آنان را الفت بخش و آنها و اولادشان را از وارثان بهشت قرار بده، به آنها ذریه پاک و مطهری روزی فرما و به آنها برکت عنایت کن.

 

 

ای خدا این وصل را هجران مکن                   سرخوشان عشق را نالان مکن

 

 

پیامبر بی قرار است از نبود فاطمه، که سرّ خداست

 

 

رسول خدا سه روز بعد از عروسی حضرت علی و فاطمه علیهماالسلام، صبح روز چهارم به خانه آنان رفت

 

 

زنجیر زلفش هر طرف دیوانه وارم می کشد                 با اشتیاقم می برد بی اختیارم می کِشد

 

 

و فرمود: ای علی کمی آب بیاور.علی علیه السلام آب برد. رسول خدا آب را به دهان مبارک خود زد و آیاتی چند از قرآن را بر آن خواند و فرمود: ای علی، آب را بخور و کمی از آن را باقی بگذار.
علی علیه السلام کمی از آب را نوشید. رسول خدا بقیه آب را بر سر و سینه او پاشید و فرمود: خداوند هر گونه رجس و پلیدی را از وجودت بیرون کند و تو را پاک و مطهر گرداند.
سپس با فاطمه علیهاالسلام هم همین کار را کرد و همان دعا را بر زبان جاری ساخت. آن‌گاه به علی علیه السلام فرمود از خانه خارج شود تا با دخترش خلوت کنند.
پس از رفتن علی علیه السلام،‌ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: دخترم، حالت چطور است؟ شوهرت چگونه است؟ فاطمه علیهاالسلام عرضه داشت: پدر جان علی بهترین شوهر است، اما بعضی از زنان قریش  نزد من آمده‌اند و می‌گویند چرا پدرت تو را به علی علیه السلام داد؛ علی که دستش از مال دنیا کوتاه است و چیزی ندارد. اما فاطمه، دلش آرام است.

 

 

جهانیان همه گر منع کنند از عشق                  من آن کنم که خداونگار فرماید

 

 

رسول خدا فرمود: ای دخترکم، پدر تو فقیر نیست، شوهرت هم فقیر نیست. خزائن طلا و نقره ی زمین را بر من عرضه کرده اند و من نپذیرفته ام، جز آنچه نزد خدای تعالی است.
فاطمه جان، اگر آنچه را پدرت می‌دانست، می دانستی، دنیا در چشمت بسیار زشت و ناهنجار می‌آمد. به خدا قسم، من درباره تو کوتاهی نکرده ام. شوهر تو اولین مسلمان و داناترین و بردبارترین آنهاست. دختر نازنینم، شوهر تو خوب شوهری است. هرگز با او مخالفت مکن.
دست بر دامن مردان زن و اندیشه مدار                        هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش

 

 

سپس علی علیه السلام را صدا زد و به او فرمود: با همسرت با لطف و مدارا رفتار کن. فاطمه پاره تن من است.
وه چه باشد که سر دلبران                گفته آید در حدیث دیگران

 

 

علی علیه السلام نیز به فرمان رسول خدا تا آخر عمر فاطمه، هرگز او را غضبناک نکرد.

 

 

گر یک وفا کنى صنما صد وفا کنم                  ور تو جفا کنى همه من، کِى جفا کنم؟

 

 

زندگی بر اساس محبت و بندگی خدا و اطاعت از اولیای خدا، چه شیرین است

 

 

در اولین روزهای پس از عروسی، حضرت علی و فاطمه از رسول خدا علیهم السلام خواستند کارهای روزانه‌ی آنها را تقسیم کند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کارهای داخل منزل با فاطمه و کارهای خارج از منزل با علی باشد.
فاطمه، علیهاالسلام می‏فرماید: کسی نمی‌داند من چقدر خوشحال شدم از اینکه رسول خدا مرا از معاشرت با مردان بازداشت.

 

 

البته امیرالمؤمنین علیه السلام، علاوه بر کارهای بیرون از منزل، در کارهای داخل منزل به فاطمه کمک فراوان می کرد برای منزل هیزم می‏آورد، آب تهیه می‏کرد، منزل را جارو می‏کرد، در پاک کردن  عدس کمک می‏کرد. فاطمه علیهاسلام هم گندم و جو آرد می‏کرد، خمیر درست می‏نمود و نان می‏پخت.
خدمت دیرین ما بین، ورنه در آغاز عشق                     هر که را بینی، دم از مهر و وفائی می زند

 

 

خلاصه ی این زندگی عاشقانه این بود که خود امام علی فرموده است: به خدا قسم او را غضبناک نکردم و در هیچ امری، موجب دلخوری‌اش را فراهم ننمودم. فاطمه هم هرگز مرا غضبناک نکرد و در هیچ امری از من سرپیچی نفرمود.

 

 

امیر مومنان علی علیه السلام می فرماید: فاطمه آنگونه بود که هرگاه به او نگاه می کردم، تمام غم و اندوهم برطرف می‌شد.

 

 

دلم که آیینه روی اوست، داشت غبار               صفای چهرۀ او، از دلم غبار ببرد

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد 

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.