گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


نور مطلق (کیفیت ارتحال مرحوم حداد رحمة الله علیه)

دوازدهم ماه مبارک رمضان مصادف است با روز رحلت مرحوم سیّد جلیل و عارف نبیل اهل توحید بحقّ معنى الکلمه حاجّ سیّد هاشم موسوىّ حدّاد، که از قدیمى‏ترین و قویترین تلامذه مرحوم قاضی رحمة الله علیه محسوب میشدند؛ در ادامه، کیفیت ارتحال ایشان به قلم مرحوم علامه طهرانی نقل میشود

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

نور مطلق (بمناسبت دوازدهم ماه رمضان سالروز ارتحال مرحوم حداد ره)

 

 

منبع: اقتباس از کتاب روح مجرد کتاب دلشده

 

 

دوازدهم ماه مبارک رمضان مصادف است با روز رحلت مرحوم سیّد جلیل و عارف نبیل اهل توحید بحقّ معنى الکلمه حاجّ سیّد هاشم موسوىّ حَدّاد أنارَ اللَهُ شَابیبَ قبرِهِ الشّریفِ مِن أنوارِه القاهرَةِ القُدسیَّة میباشد، که از قدیمى‏ترین تلامذه مرحوم قاضی رحمة الله علیه محسوب، و از قدرتمندترین شاگردان وى در سلوک راه تجرید و در نوردیدن و پشت سر گذاشتن عالم ملک و ملکوت و نشآتِ تعیّن، و ورود در عالم جبروت و لاهوت، و اندکاک محض و فناى صرف در ذات احدیّت حضرت حقّ جلّ و علا مى‏ باشد.

 

 

کسی که مرحوم علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه از او اینچنین تعبیر می آورد: الْحَدّادُ وَ ما أدْراکَ مَا الْحَدّادُ؟!

 

 

می فرمودند: مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‏کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛ بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى‏ کشید.

 

 

و مرحوم قاضى میفرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.

 

 

کسی که مرحوم شهید مطهری رحمة الله علیه با آن همه سوابق علمی و سلوکی و اخلاقی و حضور در خدمت بزرگانی همچون علامه طباطبایی و سایرین در اواخر عمر وقتی برای شاگردی و گرفتن دستورات سلوکی خدمت ایشان می رسد، عرضه می دارد: این سید حیات بخش است

مرحو آیت الله سید عبد الکریم کشمیری از شاگردان آقای قاضی می فرمود: روزی شهید مطهری منزل آقای حداد را جستجو می کرد من ایشان را به منزل آقا بردم د اثنای سخن سید حداد کلامی ایراد فرمود که از لحاظ معنوی اثر زیادی در قلب و روح آقای مطهری گذاشت طوری که تا وقتی که برای رفتن برخاستند با صدای بلند گریه می کردند و عمامه از سرشان افتاد از جمله مطلبی که آقای حداد به او فرمودند این بود که تو را شهید می کنند.

 

 

و وقتی از مرحوم آیة الله بهجت رضوان الله علیه درباره مرحوم حداد پرسیده بودند، فرموده بود: حداد دریا بود سر الله بود.

 

 

مرحوم آیة الله کشمیری رحمة الله علیه نقل می کردند:

 

 

آقا سید هاشم حداد به همراه اصحابش به زیارت سلمان فارسی در مدائن رفتند یکی از آنان همراهان گفت: همراه آقا به مرقد داخل شدیم و جناب سید در پائین پای قبر نشست.بعد از اینکه نشست زود بلند شد و نزد بالا سر قبر نشست وقتی از مرقد سلمان خارج شدیم، او را قسم دادم که به من بگویید چرا ابتدا پائین پا نشستید و زود به طرف بالا سر رفتید؟ فرمود: وقتی در پائین پای قبر نشستم، حضرت سلمان را دیدم که فرمود تو سیدی و پسر رسول خدا هستی و با این حال در پائین پای من نشسته ای بلند شو و نزد سر من بنشین. پس خواسته هایش را اجابت کردم و نزد سر شریف نشستم!!

 

 

مرحوم علامه طهرانی در کتاب روح مجرد یادنامه مرحوم حداد جریان ارتحال ایشان را بدینگونه بیان می فرمایند:

 

 

چون ارتحال ایشان در دوازدهم شهر رمضان المبارک از سنه یکهزار و چهارصد و چهار هجریّه قمریّه میباشد، بنابراین مدّت درنگشان در این دنیا پس از رجوع از شام چهار سال و هفت ماه و بیست و پنج روز خواهد بود؛ چون دانستیم که ایشان در روز هفدهم شهر محرّم الحرام سنه یکهزار و چهارصد هجریّه قمریّه از شام مراجعت نمودند. و این رحلت در سنّ هشتاد و شش سالگى بود.

 

 

... و درست زمان کسالت فوت ایشان مقارن و همزمان کسالت حقیر بود. اینجانب در اواخر ماه جمادى الاولى سنه 1404 مبتلا به یرقان انسدادى کیسه صفرا شدم، و مدّت چهل روز در بیمارستان قائم شهر مقدّس مشهد بسترى، و پس از عملیّه جرّاحى و در آوردن کیسه صفرا در اوائل شهر رجب بود که بهبودى حاصل و از بیمارستان مرخّص گشتم. و در همین زمان ایشان مبتلا به کسالت مى ‏گردند، و آنچه آقازادگان ایشان مخصوصاً آقا سیّد حسن براى صحّت تلاش مى‏ کند سودى نمى ‏بخشد. حتّى به بغداد مى ‏برد و در بیمارستان بسترى میکند، مع الوصف بى نتیجه میماند. و خود ایشان هم میفرمودند: حال من خوب است. شما چرا اینقدر خود را اذیّت مى‏ کنید؟! ولى آقازادگان تاب و تحمّل نداشتند. و به عقیده حقیر براى راحتى دل و سکون خاطر خویشتن حضرت ایشان را رنج میدادند، و به این طرف و آن طرف مى‏ کشاندند. تا بالاخره پس از دو ماه از بهبودى حقیر، ایشان به سراى ابدى ارتحال کرده، و جامه کهنه تن را به خلعت ابدى تعویض و بدان اسْتَبْرَق ها و سُنْدُس‏ها عَلَى سُرُرٍ مُتَقابِلین مخلّع میگردند.

 

 

مخدّره علویّه فاطمه: صبیّه ایشان و نوادگانشان: آقا سیّد عبّاس و آقا سیّد موسى فرزندان آقا سیّد حسن که از جور صدّام لعین به اردن و سپس به ایران فرار کرده‏ اند و اینک همگى آنها در مشهد مقدّس سکونت دارند، بالاتّفاق نقل مى‏ کنند که: ایشان را در آستانه فوت در بیمارستان کربلا بسترى نموده بودند، و طبیب خاصّ ایشان دکتر سیّد محمّد شُروفى که از آشنایان بوده است، متصدّى و مباشر علاج بوده است.

 

 

روز دوازدهم شهر رمضان قریب سه ساعت به غروب مانده، ایشان میفرمایند: مرا مرخّص کنید به منزل بروم؛ سادات در آنجا تشریف آورده و منتظر من میباشند! دکتر میگوید: ابداً امکان ندارد که شما به خانه بروید! ایشان به دکتر میگویند: ترا به جدّه‏ام فاطمه زهرا قسم میدهم که بگذار من بروم! سادات مجتمعند و منتظر مَنند. من یکساعت دیگر از دنیا میروم! دکتر که سوگند اکید ایشان و اسم فاطمه زهرا را مى ‏شنود اجازه میدهد، و به اطرافیان ایشان میگوید: فعلًا حالشان رضایت بخش است و ارتحالشان به این زودیها نمى ‏شود.

 

 

ایشان در همان لحظه به منزل مى‏ آیند. و اتّفاقاً پسران حاج صَمد دلّال (باجناقشان) که خاله زادگان فرزندانشان هستند در منزل بوده‏ اند و از ایشان درباره این آیه مبارکه: إِنَّا سَنُلْقِى عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (ما تحقیقاً اى پیغمبر بر تو کلام سنگینى را القاء خواهیم نمود.) مى‏پرسند که: مقصود از قول ثقیل در این آیه چیست؟! آیا مراد و منظور هبوط جبرائیل است؟! ایشان در جواب میفرمایند: جبرائیل در برابر عظمت رسول الله ثقلى ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست؛ لا هُوَ إلّا هُوَ است!

 

 

در این حال حناى خمیر کرده مى‏ طلبند و بر رسم دامادى جوانان عرب که هنگام دامادى دست و پایشان را حنا مى‏ بندند و مراسم حنابندان دارند، ایشان نیز ناخنها و انگشتان پاهاى خود را حنا مى ‏بندند و میفرمایند: اطاق را خلوت کنید! در این حال رو به قبله میخوابند. لحظاتى که میگذرد و در اطاق وارد میشوند، مى‏ بینند ایشان جان تسلیم نموده ‏اند.

 

 

دکتر سیّد محمّد شُروفى میگوید: من براساس کلام سیّد که گفت: من یکساعت دیگر از اینجا میروم، در همان دقائق به منزلشان رفتم تا ببینم مطلب از چه منوال است؟! دیدم سیّد رو به قبله خوابیده است. چون گوشى را بر قلب او نهادم دیدم از کار افتاده است. آقازادگان ایشان میگویند: در این حال دکتر برخاست و گوشى خود را محکم به زمین کوفت وهاى هاى گریه کرد، و خودش در تکفین و تشییع شرکت کرد.

 

 

بدن ایشان را شبانه غسل دادند و کفن نمودند و جمعیّت انبوهى غیر مترقّب چه از اهل کربلا و چه از نواحى دیگر که شناخته نشدند گرد آمدند و با چراغهاى زنبورى فراوان به حرمین مطهّرین حضرت أبا عبد الله الحسین و حضرت أبا الفضل العبّاس علیهما السّلام برده، و پس از طواف بر گرد آن مراقد شریفه، در وادى الصّفاى کربلا در مقبره شخصى‏ اى که آقا سیّد حسن براى ایشان تهیّه کرده بود به خاک سپردند.رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ رَحمَةً واسِعةً، وَ رَزَقَنا اللهُ طَىَّ سَبیلِهِ وَ مِنْهاجَ سیرَتِهِ، وَ الحَشرَ مَعَهُ وَ مَعَ أجْدادِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیهِم أجمَعین.

 

 

عجب از کشته نباشد به در خیمه دوست             عجب از زنده که چون جان بدر آورد سلیم‏

 

 

رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَهَدُوا اللَهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَن قَضَى‏ نَحْبَهُ و وَ مِنْهُم مَن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا. (آیه 23، از سوره أحزاب)

 

 

(مردانى بودند که در آنچه را که با خدایشان عهد بستند به راستى رفتار کردند؛ پس بعضى از آنها شربت مرگ نوشیدند و بعضى در انتظارند. و هرگز در حکم حضرت خداوندى در این امور تبدیل و تغییرى احداث نکردند.)

 

 

سینه ‏ام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت                       آتشى بود درین خانه که کاشانه بسوخت‏

 

 

تنم از واسطه دورى دلبر بگداخت                              جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت‏

 

 

سوز دل بین که ز بس آتش و اشکم دل شمع                  دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت‏

 

 

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم                         خرقه از سر بدر آورد و بشکرانه بسوخت‏

 

 

هر که زنجیر سر زلف گره گیر تو دید                       دل سودا زده‏اش بر من دیوانه بسوخت‏

 

 

آشنائى نه غریبست که دلسوز منست                           چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت‏

 

 

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد                                 خانه عقل مرا آتش خمخانه بسوخت‏

 

 

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست                        همچو لاله جگرم بى مى و پیمانه بسوخت‏

 

 

ترک افسانه بگو حافظ و مِى نوش دمى                        که نخفتم به شب و شمع به افسانه بسوخت‏

 

 

السَّلامُ عَلیکَ یَومَ وُلِدْتَ وَ یَومَ مُتَّ وَ یَومَ تُبْعَثُ حَیًّا.

 

 

اى نور مطلق! و اى روح مجرّد! اى حَدّاد! تو پیوسته دریائى بودى که بر طالبان حقیقت و پویندگان سُبُل سلام، از سرشارى و فَیَضان و مَلآن خود ریزش مى‏ نمودى!

 

 

امواج این دریاى ژرف و بى کرانه، توحید و معرفت بود؛ و موالید و فرآورده ‏هاى آبهاى فراوان آن، حجّت و برهان، روشنائى و ایقان، کشف و شُهود، و بصیرت و إتقان (که چون دریا موج میزد و با آن، نور و علم، روشنى و ایضاح، بینائى و عرفان نمودار مى ‏شد و واقعیّتش را بر جویندگان راه حقّ و سالکان سبیل فناء و اندکاک در ذات اقدس احدیّت نشان میداد.

 

 

حِلم و بردبارى، صبر و شکیبائى، تحمّل و استقامت، و تمکّن در شدائد و مصائب، در حکم دو کناره و دو ساحل این شطّ وسیع و دریاى عریض بود که حافظ و نگهبان و پاسدار و مرزبان این دریاى موّاج و پر خروش و سرشار از علمت بود که نمى‏ گذاشت آبها بیرون بریزد، و کثرت علم طغیان کند، و زمام از دست برود، و گفتارى یا کلامى را ما فوق طاقت اهل عالم بر آنان تحمیل نماید.

 

 

و آنچه در زمره جواهرات و اشیاء نفیسه و درّ و مرجان و مروارید این دریا به شمار مى ‏آمد و گوهر گرانبهاى حاصل این بحر عمیق بود، همانا تقوى و طهارت و نور و عرفان بود که بر جهان انسانیّت به عنوان صافى‏ترین ارمغان ملکوتى ارزانى میشد

 

 

این مرد بقدرى عظیم و پر مایه بود که لفظ عظمت براى وى کوتاه است؛ بقدرى وسیع و واسع بود که عبارت وسعت را در آنجا راه نیست؛ بقدرى متوغّل در توحید و مندکّ در ذات حقّ متعال بود که آنچه بگوئیم و بنویسیم فقط اسمى است و رسمى؛ و او از تعیّن خارج، و از اسم و رسم بیرون بود.

 

 

ایشان قابل توصیف نیست. من چه گویم درباره کسیکه به وصف در نمى ‏آید؛ نه تنها لا یوصَف بود، بلکه لا یُدرک و لا یوصَف بود؛ نه آنکه یُدْرک و لا یوصَف بود.

 

 

أنارَ اللَهُ شَابیبَ قبرِهِ الشّریفِ مِن أنوارِه القاهرَةِ القُدسیَّة

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.