گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


میزان بودن امیرمومنان علیه السلام به بیان علامه طهرانی ره

در روایاتی از طریق شیعه و عامه نقل است که امیر مومنان علی علیه السلام میزان سنجش اعمال است، حال این سوال مطرح است که میزان بودن حضرت به چه معناست؟ حضرت عارف کبیر علامۀ بی نظیر آقا حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه الشریف در یکی از سخنرانی های خود به این مهم پاسخی جامع بیان فرمودند که عین عبارات آن تقدیم می گردد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

میزان بودن امیرالمومنین علیه السلام به چه معناست؟ (بیاناتی گرانبها از علامه طهرانی ره)

 

 

منبع: نرم افزار کیمیای سعادت سخنرانی های علامه طهرانی رحمة الله علیه

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم‏

 

 

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط (سوره الحدید ، صدر آیه 25.) صلواتى ختم کنید!

 

 

«ما پیغمبران را فرستادیم با حجّت، بیّنه، معجزه، آیات و دلائلى که دلالت داشت ارتباط آنها را با عالم ملکوت؛ و با آنها کتاب و میزان (یعنى ترازو) فرستادیم براى اینکه مردم به قسط و عدالت رفتار کنند.»

 

 

«بیّنه» و «کتاب» و «میزان» کدامند؟

 

 

حجّت و بیّنه معنى‏اش معلوم است، کتاب هم معنى‏اش معلوم است؛ کتاب عبارت است از: یک سلسله احکام و قوانین و دستورات اخلاقى و بیان معارف الهى که مردم را به توحید رهبرى مى‏کند.

 

 

ولى در این آیه مبارکه معنى میزان چیست، که ما با انبیاء میزان فرستادیم؟ میزان به معنى ترازوست؛ انبیاء چگونه ترازوئى در دست داشتند؟ و چگونه هر پیغمبرى با خود ترازوئى داشته؟ من یک مقدّمه عرض مى‏کنم و بعد مى‏رسیم به معنى ترازو و تفسیر حقیقت معنى میزان.

 

 

الفاظ براى معانى عامه وضع شده اند، مانند چراغ و نور و..

 

 

یک مطلبى دارند اهل علم و آن این است که: الفاظ براى معانى عامّه وضع شده است. یک لفظى را که ما مى‏بینیم استعمال مى‏کنند، براى یک معنى خاصّ نیست، براى معنى عامّ است.

 

 

مِن باب مثال: لفظ «چراغ» را وضع کردند براى آن چیزى که در شب نور مى‏دهد و اطراف خود را روشن مى‏کند و مردم رفع احتیاجات خود را به واسطه آن در تاریکى مى‏کنند.

 

 

در آن زمانى‏که چراغ عبارت بود از یک فتیله‏اى که در روغن مى‏گذاشتند و سر آن را آتش مى‏زدند و شعله‏اى برمى‏خواست و دود مى‏کرد و به آن چراغ مى‏گفتند، اسم آن چراغ بود؛ بعد که تبدیل به نفت شد و فتیله را در نفت قرار دادند و یک شیشه حبابى هم روى آن قرار دادند، باز به او گفتند چراغ؛ بدون اینکه در معنى چراغ اختلافى بین معنى اوّل و ثانى باشد؛ همانطورى که به آن پى سوز مى‏گفتند چراغ، به این هم مى‏گویند چراغ.

 

 

پس معلوم مى‏شود لفظ چراغ را در لغت و عرف وضع نکردند براى خصوص آن در جائى که از روغن و فتیله تشکیل شده، و إلّا اگر معنى‏اش‏فقط آن بود، دیگر به این چراغ نفتى نباید چراغ بگویند، باید یک اسم دیگر بگذارند؛ و در عین حال بعداً چراغ گازى اختراع شد، باز به او گفتند چراغ؛ چراغ برقى و الکتریکى و کهربائى اختراع شد، باز به این مى‏گویند چراغ؛ بدون مختصر تصرّفى و تغییرى، همان لفظ را به همان نحوه‏اى که در همان پى سوز و چراغ نفتى استعمال مى‏کردند، استعمال مى‏کنند در همین چراغهاى برقى.

 

 

از اینجا ما یک نتیجه مى‏گیریم و او این است که: لفظ چراغ براى خصوص آن چراغ روغنى یا نفتى وضع نشده، و إلّا وقتى چراغ برقى آمد براى او باید اسم دیگرى بگذارند؛ مى‏بینیم اسم دیگرى نگذاشته‏اند، بلکه همان لفظ اوّلى را به همان عنایتى که سابقاً استعمال مى‏کردند حالا هم استعمال مى‏کنند.

 

 

از اینجا یک نتیجه مى‏گیریم، و او این است که: لفظ چراغ براى خصوصیّت آن چراغ روغنى یا چراغ نفتى یا چراغ گازى یا چراغ برقى وضع نشده؛ لفظ چراغ براى یک معنى عامّى وضع شده، یعنى آن چیزى که نور مى‏دهد و تاریکى را از بین مى‏برد و انسان به واسطه آن رفع نیاز خود را در تاریکى مى‏کند و مى‏بیند. آن یک معنى عامّى است، خواه آن را در همان چراغ پى سوز سابق یا چراغ نفتى یا چراغ کهربایى بریزند و پیاده کنند و استعمال کنند، در معنى کلّى و عامِّ لفظ چراغ تفاوتى نیست. این یک مثال زدم براى لفظ چراغ. تمام الفاظ بر همین سیاق است؛ لفظ انسان، لفظ حیوان، لفظ عمارت، لفظ نور، لفظ ظلمت، لفظ میزان، لفظ کتاب، همه الفاظ براى معانى عامّه هستند.

 

 

یکى از الفاظ «میزان» است؛ میزان یعنى آلت سنجش، ترازو، میزان معنى‏اش این است.

 

 

یکوقتى ترازوئى درست مى‏کنند که دو کفّه‏دارد و اطراف آن را زنجیر مى‏بندند یا با ریسمانى، و بالاى این شاهین را قرار مى‏دادند، به آن مى‏گویند ترازو؛ کفّه‏ها را پائین قرار دادند و شاهین پائین قرار گرفت، باز مى‏گویند ترازو؛ قپان درست کردند که اصلًا یک کفّه بیشتر ندارد، باز به او مى‏گویند میزان، ترازو.

 

 

و همچنین از این معنا یک قدرى گسترش پیدا کنیم، مى‏بینیم که ترازو و لفظ میزان را استعمال مى‏کنند براى سنجش چیزهائى که از قبیل جسم نیست؛ مثلًا قوّه کهرباء و برق که از [جریان‏] کهربائى شهر به درون ساختمان وارد مى‏شود کنتور مى‏گذارند و به کنتور مى‏گویند میزانیّه یعنى ترازو، یعنى آلت سنجش مقدار مصرف جریان برق، این ترازوست، با این ترازو برق را اندازه مى‏گیرند؛ با یک ترازو شدّت جریان برق را اندازه مى‏گیرند، با یک ترازو قوّه الکتروموتورى برق را اندازه مى‏گیرند؛ مى‏گویند: آن آمپِرمِتر است، آن وُلت مِتر است؛ با یک ترازو مقاومت را مى‏سنجند، باز هم آن میزانیّه است؛ با یک آلت سنجشى درجه حرارت بدن انسان را معیّن مى‏کنند، درجه مى‏گذارند؛ مى‏گویند: این میزانیّه است؛ منتهى میزان تشخیص‏دادن حرارت بدن، میزان تشخیص دادن ضربان قلب، میزان‏تشخیص دادن فشار خون، اینها همه میزان است دیگر.

 

 

البتّه این‏ترازوها با همدیگر خصوصیّتش فرق مى‏کند. آن دستگاهى که با آن فشار خون را اندازه مى‏گیرند غیر از آن ترازوى هیزم‏کشى است؛ و آن ترازوئى که با آن حرارت بدن را اندازه مى‏گیرند غیر از اسطرلاب است که با او ارتفاعات نواحى و ستارگان را مى‏سنجند؛ اینها همه ترازوهاى مختلف هستند به شکلهاى مختلف، ولیکن حقیقت معنى ترازو و سنجش و میزان در همه اینها هست؛ و ما با این میزانها سنجش مى‏کنیم و اندازه‏گیرى مى‏کنیم، چند متر مکعب آب در منزل آمده؟ مى‏روند کنتور را مى‏بینند؛ میزانیّه را مى‏بینند.

 

 

میزان» درجه إدراک و شناخت و ملکات کسى است که پاسدار کتاب خدا و عامل به آن است

 

 

آیا ما میزانى هم داریم که با او عقل را بسنجیم، شجاعت را بسنجیم، عفّت را بسنجیم، از خود گذشتگى و ایثار را بسنجیم، عدالت را بسنجیم، حفظ حقوق غیر را بسنجیم، مراتب عبودیّت را بسنجیم، مراتب معرفت پروردگار و درک حقیقت توحید را بسنجیم یا نه؟ آن هم میزانیّه‏اى دارد یا نه؟

 

 

بله آن هم میزانیّه دارد. امّا، حقیقت معنى میزان در او هست ولى شکلش به شکل این میزانیّه‏هاى خارجى نیست؛ ترازوى دو کفّه‏اى نیست؛ مانند (آلت) دستگاه فشار خون نیست. آن چیست؟

 

 

آن همین است که قرآن مى‏فرماید:

 

 

وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ (سوره الحدید ، قسمتى از آیه 25.)

 

 

ما پیغمبران را که فرستادیم با آنها یک کتاب فرستادیم، تورات، انجیل، صحف حضرت ابراهیم، کتاب نوح، قرآن، این روشن. دیگر یک میزان فرستادیم، آن میزان چیست؟

 

 

آن میزان درجه ادراک، درجه صفات، درجه ملکات آن پیغمبرى است که پاسدار و پاسبان کتاب خداست و عمل کننده به قوانین و شرایعى است که خدا به او فرستاده. کتاب را فرستاده، امّا کتاب را که مى‏فهمد؟ که درک مى‏کند؟ شأن نزول آن، تفسیر آن، تأویل آن، باطن آن، ظاهر آن، ناسخ آن، منسوخ آن، مطلق، مقیّد، عامّ، خاصّ، مجمل، مبیّن، اینها را کى درک مى‏کند؟

 

 

آن کسى که واقف بر اسرار کتاب است و از نقطه نظر تشریع، وجود او میزان است براى پیاده کردن آن احکام که در کتاب خدا آمده در جامعه بشریّت. این معنا روشن شد؟

 

 

در آیه قرآن داریم:

 

 

وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ، أَلَّا تَطْغَوْا فِى الْمیزانِ، وَ أَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمیزان (سوره الرّحمن آیات 7 تا 9.)

 

 

«خداوند آسمان را بلند خلقت فرمود، و مقام آن را بلند قرار داد، و میزان را قرار داد؛ اى مردم! شما در میزان طغیان نکنید، حقّ او را اداء کنید، به ترازو خیانت نکنید، اقامه وزن کنید و ترازو را سبک نکنید!»

 

 

معنى ظاهرى این آیه قرآن که روشن است؛ ولیکن یک معنى باطن دارد که آن تفسیر و تأویل این آیه است.

 

 

مراد از «میزان» در آیه «وَالسَّمآءِ رَفَعَها و وَضَعَ المیزان ...» أمیرالمؤمنین است.

 

 

در روایات عدیده داریم که در تفسیر قرآن و در تفسیر کافى و در بسیارى از تفاسیر دیگر ذکر شده؛ و در کتاب «معانى الأخبار» و در مقدّمات «تفسیر صافى» مرحوم فیض نقل کرده که مراد از میزان امیرالمؤمنین علیه‏السّلام است.

 

 

وَ السَّماءَ رَفَعَها خدا آسمان را بلند کرد. آسمان وجود مقدّس رسول اکرم صَلَّى اللَه عَلَیهِ و آلِه و سَلَّم، و میزان را قرار داد، یعنى أمیرالمؤمنین را قرار داد؛ شما در این میزان طغیان نکنید، تجاوز نکنید، حقّ او را اداء کنید، با این میزان بسنجید خود را و؛ افکار و عقول و آراء و عقائد خود را با این میزان اندازه‏گیرى کنید.

 

 

أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام چگونه میزان است؟

 

 

چون پیغمبر خدا خاتم‏النّبیّین است و از تمام انبیاء و مرسلین اشرف و افضل است و أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام وصىّ اوست و تمام کمالات و علوم و معجزات به أمیرالمؤمنین منتقل شده؛ و طبق آیه قرآن ارث رسیده، أمیرالمؤمنین بر میزان حقّ است. تمام وجودش، بدنش، فکرش، قواى واهمه و متخیّله و حس مشترک، قوه حافظه و عاقله، ملکاتش، صبرش، عبادتش، شجاعتش، تحمّلش در مصائب و شدائد، نمازش، عبادتش، عفّتش، عبودیّتش، همه بر اساس حقّ است، درک و معرفتش بر اساس حقّ است. عالى‏ترین ستاره درخشان در آسمان ولایت است؛ که تمام انبیاء و مرسلین زیر نگین او هستند. و از پیغمبر اکرم گذشته هیچ پیغمبرى داراى مقام و عظمت‏ او نیست.

 

 

برخى از فضائل و مناقب أمیرالمؤمنین علیه السّلام

 

 

مجسّمه انسان کامل مِن جمیع جهات، در آسمان ولایت مى‏درخشد، عفّت أمیرالمؤمنین میزان است ؛ یعنى أمیرالمؤمنین که براى افراد بشر امام است مردم مأمومند؛ او مقتداست همه مقتدِى؛ او متبوع است همه تابع. همه باید دنبال او حرکت کنند و پا جاى قدم او بگذارند و خود را به مقام او نزدیک کنند، هر فردى بیشتر نزدیک شد بیشتر بهره مى‏برد و از انسانیّت بیشتر متمتّع مى‏شود، و هر فردى دورتر افتاد گمراه‏تر است و محروم‏تر.

 

 

عفّت امیرالمؤمنین میزان است، عفّتها را با این میزان اندازه‏گیرى مى‏کنند، چون در روز قیامت که مى‏شود آن ترازوى اعمالى که براى عمل انسان قرار مى‏دهند دو کفّه ندارد، یک کفّه عمل خوب، حسنات؛ در کفّه‏اى دیگر اعمال بد و سیّئات را بریزند و هر کس عمل خوبش بر عمل بد غلبه کند به بهشت و إلّا به جهنّم؛ چنین روایت و آیتى نداریم، اعمال بد وزن ندارد، در روز قیامت اعمال بد گم مى‏شوند و همه از بین مى‏روند و قدر و قیمتى ندارند که در آنجا جلوه کند، آنچه موجب ثقل و سنگینى ترازوى عمل مسلمان مى‏شود حسنات اوست.

 

 

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَق ( سوره الاعراف صدر آیه 8.)

 

 

آن وقت حسنات او را با حسنات میزان اندازه‏گیرى مى‏کنند. مؤمن را مى‏آورند، عفّت او، عصمت او، عبادت او، سائر اخلاق، ملکات، افعال او را با این ترازو اندازه‏گیرى مى‏کنند؛ مى‏گویند: اى مؤمن! پیغمبر تو، میزان تو، حضرت شعیب و لوط و هود و صالح و یعقوب و اسحاق و یوسف نبوده، امام تو أمیرالمؤمنین است و تو ادّعا مى‏کنى که از آن حضرت تبعیّت مى‏کنى و شیعه آن حضرت هستى، و خداوند او را به عنوان امامت به من ولایت داد، خواهى‏ نخواهى در زیر لواء و پرچم او هستى و باید از او پیروى کنى؛ کارها، اعمال، رفتار انسان را با آن میزان اندازه‏گیرى مى‏کنند.

 

 

عفّت انسان را با عفّت أمیرالمؤمنین مى‏سنجند، ببینند چه اندازه این عفّت به آن عفّت نزدیک است؛ گذشت و اغماض انسان را با أمیرالمؤمنین اندازه‏گیرى مى‏کنند، چه اندازه این گذشت به آن گذشت نزدیک است.

 

 

أمیرالمؤمنین در تمام دوران حیات خود گذشت محض بود، فداکار محض بود، در شب لَیْلَةُ الْمَبِیت، در لَیْلَةُ الْمَبِیت جاى پیغمبر خوابید و جان خود را فدا کرد، که هیچ کس تصوّر چنین فداکارى در خود نمى‏دید. در تمام دوران رسول خدا اوّل باگذشت و فداکار بود.

 

 

بعد از رسول خدا براى حفظ اسلام از شخصیّت، از ریاست، از حکومت گذشت و بیست و پنج سال تمام خانه‏نشین بود؛ نه اقدامى، نه قیامى. در آن دورانهاى سخت که به او متوّجه شدند گفتند: بیا با تو بیعت کنیم، برخیز، از این نشستن دست بردار، حقّ خود را بگیر، تکان نخورد، چون مانند آفتاب روشن مى‏دید که این قیام بر علیه اسلام و بر ضرر اسلام است، باید صبر کند، بگذرد تا اینکه آن دین پیغمبر باقى‏بماند؛ اگر قیام کند قیام او که توأم با موفّقیّت نیست، با وجود آن اشرار و مخالفین سرسختى که تا آخرین درجه براى شکست أمیرالمؤمنین و حتّى براى شکست پیغمبر و اسلام ایستاده بودند. اینجا از حقّ شخصى مى‏گذرد براى وصیّت پیغمبر، براى حفظ قرآن، براى حفظ اسلام.

 

 

در نهایت درجه سختى زندگى مى‏کند، عیناً مانند یک سلطان و پادشاهى که او را بیاورند پائین، پائین، پائین، یک درجه سربازى هم به او ندهند. بیست و پنج‏ سال أمیرالمؤمنین این قسم زندگى کرد، بعد به خلافت ظاهرى رسید. چه گذشتها، چه اغماضها، که در تاریخ واقعاً عقل انسان را مبهوت مى‏کند.

 

 

آن داستان جنگ جمل و گذشتش از عائشه، که تمام بزرگان را مبهوت کرده، و فداکارى حضرت و اغماض حضرت و صبر حضرت.

 

 

عفو أمیرالمؤمنین علیه السّلام از ابن ملجم عالم را مات و مبهوت نمود.

 

 

همین قضیّه ابن ملجم مرادى این قضیّه شوخى نیست، ابن ملجم نقشه أمیرالمؤمنین را عقیم کرد؛ ابن ملجم با این ضربت، حرکت سپاه أمیرالمؤمنین را به شام براى از بین بردن معاویه متوقّف ساخت؛ ابن ملجم معاویه را بر علیه أمیرالمؤمنین تحریک کرد؛ چند روز دیگر حرکت کرد آمد تا کوفه، رفت بالاى منبر و گفت: من با شما جنگ نکردم تا شما را نمازخوان کنم، روزه‏گیر کنم، اینها با خودتان است، مى‏خواهید بکنید! من با شما جنگ کردم که حکومت کنم و من فائق شدم. این اعلام رسمى معاویه است، که رسماً مى‏گوید: من به اسلام کارى ندارم، من مى‏خواهم بر شما حکومت کنم.

 

 

أمیرالمؤمنین دچار ضربه ابن ملجم شد؛ آن وقت با آن اسیرى که در مشت اوست چه کار نمى‏توانست بکند؟! آیا نمى‏توانست او را زنده نگه دارد و بعد بگوید هر روز یک انگشت از او ببرید، او را قطعه قطعه کنید، او را آتش بزنید؟! درباره او چه فرمود؟ آن وصیّتهائى را که درباره او کرد همه مردم را متحیّر و مبهوت کرده. این چه روحیّه‏اى است! این چه انسانیّتى است! این چه گذشتى است! این چه افق عالى است!

 

 

أمیرالمؤمنین مى‏فرماید: اى حسن! اگر من از دنیا رفتم یک ضربت به او مى‏زنى؛ چون به من یک ضربت زده، حقّ دو ضربت ندارى، و اگر عفو کنى براى تو بهتر است؛ و اگر از این ضربت من نجات پیدا کردم خودم مى‏دانم و او، و البتّه عفو مى‏کنم.

 

 

این یک جمله أمیرالمؤمنین است. حالا این جمله را شما بیائید با کتاب خدا قیاس کنید. کتاب خدا چه مى‏گوید؟ مى‏گوید:

 

 

وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین ( سوره النّحل آیه 126.)

 

 

«اگر کسى شما را یک ضربتى زد، عقوبتى کرد، شما به مثل آن عقوبت مى‏توانید پاداش کنید و اگر صبر کنید و اغماض کنید و عفو کنید، براى شما بهتر است.»

 

 

این دستور قرآن است دیگر، این آیه قرآن است. حالا أمیرالمؤمنین که متحقّق به حقیقت این قرآن است مورد عقوبت واقع شده، شمشیر ظلم بر سرش آمده، و تمام قدرتها در مشت اوست، ولى ابداً وجود خود را منفکّ از این آیه قرآن نمى‏بیند. این را مى‏گویند پاسدار قرآن، این را مى‏گویند والى قرآن، این را مى‏گویند ولىّ قرآن، این را مى‏گویند حقیقت قرآن.

 

 

بسیارى از افراد ادّعا مى‏کنند که ما قرآن مى‏دانیم و عمل مى‏کنیم؛ ولى وقتى نظیر این شرائط براى آنها پیدا مى‏شود عمل آنها با حقیقت آیات قرآن فرسنگها فاصله دارد، فرسنگها؛ ولى أمیرالمؤمنین اینطور نیست.

 

 

و اینکه سفارش مى‏کند یک ضربت به او بزن، نه اینکه بخواهد شکسته نفسى کند، تصنّع کند، تعلیم و تربیت بدهد، نه اصلًا واقعیّت است. أمیرالمؤمنین این واقعیّت را مى‏بیند که باید به ابن‏ملجم یک ضربه زد و اگر عفو کند بهتر است، و اگر خودش هم از این زخم نجات پیدا کند مى‏گوید: عفو مى‏کنم و عفو هم مى‏کرد.

 

 

عفو و أغماض سیّد الشّهداء علیه السّلام میزان است.

 

 

مگر سیّدالشّهداء علیه السّلام عفو نکرد از حرّ بن یزید ریاحى؛ در حالتى که تمام مصائبى که به سر سیّدالشّهداء آمد زیر سر حرّ بود، اگر وهله اوّل جلوى آن حضرت را نگرفته بود حضرت به کربلا نمى‏آمد. این همان حقیقت ولایت است که آن روز میزان حقّ است. آن وقت روز قیامت أمیرالمؤمنین را مى‏آورند و این گذشت و اغماض راجع به این حقیقت آیه قرآن که وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ میزان قرار مى‏دهند، همه افراد امّت را هم مى‏آورند، اغماض و گذشت را با این میزان اندازه‏گیرى مى‏کنند؛ در فلان قضیّه آیا گذشتى یا نه؟ در فلان قضیّه آیا گذشتى یا نه؟ در فلان قضیّه فلان کس گوش تو را مالید تو دوتا سیلى زدى، به چه مناسبت؟ مگر قرآن نمى‏گوید: اگر گوش شما را مالیدند، شما گوش بمالید دیگر، نه اینکه سیلى بزن. اگر به شما بد گفتند، نمى‏توانید سیلى بزنید. اگر به شما سیلى زدند نمى‏توانید تازیانه بزنید. اگر دست شما را بریدند نمى‏توانید بِکُشید وَ لَکُمْ فِى الْقِصاصِ حَیاة (سوره البقرة صدر آیه 179)؛ یعنى آنچه را که بر شما وارد کردند عین آن را مى‏توانید عکس العملش را بر آن شخص وارد کنید، نه زیاده، و اگر هم عفو کنید بهتر است. پس أمیرالمؤمنین شد میزان. میزان گذشت، میزان عدل، میزان اغماض.

 

 

عدل أمیرالمؤمنین با برادر وغیره «میزان» است.

 

 

دیروز براى شما قضیّه عقیل را عرض کردم؛ عقیل برادر است، بین او و بین امیرالمؤمنین نهایت صمیمیّت است، نهایت رأفت و الفت، مردى است محترم، بیست سال از أمیرالمؤمنین عمرش بیشتر است، در نهایت فقر زندگى مى‏کند. آمد خدمت أمیرالمؤمنین و طلب کرد از بیت‏المال.

 

 

حضرت مى‏فرماید: دیدم فقیر بود و مستمند، دیدم فرزندان او را که رنگشان از شدّت فقر سیاه شده بود و کبود، و مانند آنکه با نیل رنگ کرده‏اند؛ و گرد و غبار فقر و غربت به صورت بچّه‏ها نشسته بود. آمد پیش أمیرالمؤمنین و تقاضا کرد، یک مرتبه، دو مرتبه تکرار کرد. حضرت آهن را داغ کرد به بدنش چسباند، چون عقیل نمى‏دید، صداى ناله‏اش بلند شد.

 

 

حضرت فرمود: مادر بر تو بگرید! یعنى بمیرى. تو از این آهن داغ من فریاد مى‏کنى، آن وقت مرا دعوت مى‏کنى به آتش غضب پروردگار که خدا براى مخالفین و متمرّدین قرار داده. من از بیت‏المال همه مسلمانها که مال همه آنهاست، حقّ آنها را به تو بدهم! صبر کن، این مقدار عطا قسمت مى‏شود، آن مقدارى که سهمیّه من شد من به تو مى‏دهم. این را مى‏گویند میزان عدل. ترازو خوب کار مى‏کند، میزانیّه اشتباه نمى‏کند.

 

 

بیت المال مسلمین دست أمیرالمؤمنین است، از شرق و غرب براى آن حضرت مى‏آورند، ولى بین عقیل برادر محترم و عابد که با هم نهایت محبّت و صمیمیّت دارند و بین یک فرد سیاه حبشى که اسلام آورده و از اسلام هم تازه فقط شهادتین بر زبان جارى کرده، هیچ فرقى نیست. مى‏گوید من حقّ او را به تو نمى توانم بدهم؛ خدا میزان قرار داده، این بیت المال باید بین همه افراد مسلمین بالسّویه قسمت بشود، نمى‏توانم بدهم، مرا به آن آتش دعوت نکن. این را مى‏گویند میزان عدل.

 

 

عاریه گرفتن یکى از دختران أمیرالمؤمنین گلوبند را از بیت المال و برخورد حضرت با او

 

 

دخترش از بیت المال مسلمین یک گردنبند مروارید عاریه گرفت، که در روز عید تمام زنان قریش خود را تجمّل مى‏کنند به بهترین تجمّلات، دختر خلیفه مسلمین على ابن ابى‏طالب أمیرالمؤمنین، گردنبند ندارد.

 

 

(این قضیه مال حضرت زینب و ام کلثوم نیست، آنها درجاتشان از این معانى عالى‏تر است. أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام هنگام فوت سى و هفت دختر و پسر داشت از عیالات متعدد.)

 

 

یک گردنبند عاریه گرفت از آن پاسبان و کلیددار بیت المال؛ أمیرالمؤمنین چشمش به این گردنبند افتاد، از کجا آوردى؟ از خازن شما گرفتم. چرا گرفتى؟ یا على! آخر من که چیزى نداشتم؛ در روز عید مى‏رسد، زنان قریش همه خود را به بهترین وجه زینت کرده؛ من دختر خلیفه مسلمین هستم. حضرت فرمودند: زود برگردان! زود، زود! اگر مى‏دانستى، که حدّ بر تو جارى مى‏کردم.

 

 

بعد خواستند آن خازن را. چرا دادى؟ یا على! من که به عنوان اخراج از بیت المال ندادم، از من امانت خواست، من دادم گردنش بیاندازد دو مرتبه به بیت‏المال برمى‏گرداند، حضرت فرمودند: آیا از این گردنبندها به تعداد زنهاى مسلمان در بیت‏المال هست که به همه آنها بدهى یا نه؟ گفت: نه، فرمودند: دختر من اختصاص ندارد.

 

 

نشنیدید در جنگ بدر، عرض کردم که: عموى پیغمبر عبّاس را اسیر کردند و به طناب و زنجیر بسته بودند، آوردند، شب پیغمبر ناله عبّاس عموى خود را مى‏شنید و خوابش نمى‏برد؛ گفتند: یا رسول اللَه چرا نمى‏خوابى؟ حضرت فرمودند: صداى ناله عمویم نمى‏گذارد من بخوابم، چرا ناله مى‏کند؟ با بند او را محکم بسته‏اند. رفتند بند عبّاس را باز کردند، یک قدرى شل کردند، عبّاس خوابش برد. پیغمبر فرمود: ناله عمویم دیگر نمى‏آید. گفتند: یا رسول اللَه بند را شل کردیم. حضرت فرمود، آیا از همه اسراء شل کردید یا نه؟ گفتند: نه. گفت: بر شما جایز نیست، اینها اسراء شما هستند، اگر بر عموى من این بند را شل مى‏کنید بر همه باید بکنید. رفتند بند همه را شل کردند، این مى‏شود: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط ( سوره الحدید قسمتى از آیه 25.)

 

 

آنوقت أمیرالمؤمنین را مى‏آورند و مى‏گویند: میزان عدالت او تا این سرحد بود؛ اى بنده مسلمان! تو هم تا همین میزان عدالت داشتى؟ دستت به بیت‏المال مسلمین دراز مى‏شد همین کار را مى‏کردى؟ یا همه را صرف مخارج شخصى مى‏کردى و مؤمنین، مسلمین، ایتام، برهنگان، مستمندان، بیچاره‏ها و ضعفاء، گرسنه‏ها، مَرضى، همینطور بمیرند؛ اندازه مى‏گیرند، هر کس به این مقام نزدیکتر باشد در بهشت‏هائى نزدیکتر به مقام أمیرالمؤمنین زندگى مى‏کند و هر که دورتر باشد، دور، آنکه خیلى دور است که در جهنّم است، آنکه نزدیک است در بهشت است، نزدیکتر در بهشت، آن کسى که خیلى نزدیک است، مقامش نزدیک أمیرالمؤمنین است، چون این میزانیّه کار مى‏کند و این میزانیّه‏ها به اندازه‏اى دقیق کار مى‏کند که از هر میزانیّه‏اى دقیق‏تر، قوى‏تر.

 

 

مى‏گویند: بعضى ترازوها هست اینقدر این ترازو دقیق است که شما اگر یک کاغذى را بگذارید روى این ترازو و بِکِشید، بعد کاغذ را بردارید دوتا خط رویش بکشید و بگذارید روى این ترازو، ترازو نشان مى‏دهد سنگینى اثر یک مدادى که روى این کاغذ کشیدید، این قدر دقیق است؛ آن ترازو از این دقیق‏تر است، مى‏گوید:

 

 

فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ، وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه ( سوره الزّلزلة ، آیه 7 و 8.)

 

 

«کسى که به اندازه سنگینى یک ذرّه‏اى (که به چشم دیده نمى‏شود، در نور آفتاب انسان آن ذره را در هوا مى‏بیند) اگر کار خوبى انجام بدهد یا کار بدى، مى‏بیند.»

 

 

چه قسم مى‏بینید؟ همین ترازوها کار مى‏کند، ترازوى عدالت أمیرالمؤمنین، خیرات أمیرالمؤمنین. این یک شخصیّت میزان است براى‏عمل امّت و حجّتِ براى امّت واقع شده، قرار داده مى‏شود؛ اعمال انسان را هِى به او عرضه مى‏دارند. عبودیّت و مقام عبادت أمیرالمؤمنین را مى‏آورند؛ چه قسم نماز مى‏خواند؟ چه قسم توجّه به خدا مى‏کرد؟

 

 

داستان بیرون آوردن تیر از پاى أمیرالمؤمنین در حال نماز

 

 

پیکان در پایش رفت، از حضرت زهراء علیهاالسّلام سؤال کردند ما پیکان را نمى‏توانیم در بیاوریم، آن حضرت فرمود: وقتى على به سجده مى‏رود در بیاورید، زیرا که ادراک نمى‏کند. پیکان را از پاى أمیرالمؤمنین در حال سجده درآوردند، در حال غیر سجده تاب نمى‏آورد. پیکان سه شعبه بود، وقتى مى‏خواستند در بیاورند باید پاره کنند در بیاورند، أمیرالمؤمنین در حال سجده این قدر متوغّل بود.

 

 

اعمال امّت را مى‏آیند مى‏سنجند، مى‏گویند: ما این مقدار را از تو توقّع نداریم که مانند أمیرالمؤمنین پیکان را از پایت در بیاورند. این را نمى‏خواهند، نمى‏خواهند هم در حال نماز اینطور جذبات الهى تو را بگیرد که بیهوش بیافتى روى زمین؛ یک نماز با حضور قلب از تو خواستیم، بگو اللَه اکبر، السّلامُ علیکم فکر تجارت و زراعت و حکومت و ریاست و خرید و فروش و جمع مال و زن و فرزند نباش، این هم مشکل بود؟ آن وقت اگر انسان این مقدار دیگر عمل نتواند بیاورد، خیلى شرمندگى دارد.

 

 

جهاد أمیرالمؤمنین وفداکارى آن حضرت «میزان» است

 

 

در آن نهایت درجه شدائد جنگ، بدن پاره مى‏شد خون مى‏آمد؛ در جنگ احد أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام نود زخم خورد که بعضى از زخم‏ها تا استخوان سرایت کرده بود و این زخم‏ها را که بستند فتیله گذاشتند و بستند براى این جراحت و زخم، این قسم فدا کارى مى‏کرد براى پیغمبر اکرم. این را مى‏آورند قرار مى‏دهند، آن افرادى هم که در این صحنه جنگ آمدند شمشیر از غلاف‏ بیرون نیاوردند، یا فرار کردند رفتند بالاى کوهها، بعد از سه روز آمدند، که آیا پیغمبر را کشتند یا نکشتند؟ اینها با همدیگر یک درجه هستند؟!

 

 

آنها ادّعاى خلافت مى‏کنند مى‏گویند: على ما از تو بیشتر لیاقت داریم که بیائیم و حکومت مردمان مسلمین را حیازت کنیم و بر آنها ریاست کنیم.

 

 

بعد از اینکه این زخم‏ها در بدن أمیرالمؤمنین قرار گرفت أمیرالمؤمنین افتادند توى بستر در مدینه بعد از جنگ احد؛ به پیغمبر خبر رسید کفّار بیرون شهر مى‏خواهند شبیخون بزنند. پیغمبر اعلام کرد مردم حرکت کنند براى جهاد و دفاع، أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام با این حال از بستر برخواست و شمشیر دست گرفت و رفت.

 

 

در آن شب تاریک پر از خوف و وحشت مَشک را داد پیغمبر به سعد وقّاص، برو یک مشک آب بیاور. رفت هر جا را گشت، گفت: یا رسول اللَه! رفتم آب پیدا نکردم. به دیگرى داد، به دیگرى، پیدا نکردند؛ به أمیرالمؤمنین داد، أمیرالمؤمنین تو حرفش پیدا نکردم، نیست، نیست؛ آب باید بیاورد، پیغمبر از او آب خواسته، این حرف‏ها چیه؟ مشک را برداشت و آمد، یک صحرا پر از ظلمت، صحرائى که ظلمانى است، تاریک و سرد، تمام دشمن اطراف سرزمین بدر را گرفتند، رفت در میان چاه، مشک را پر از آب کرد تنها، برخاست مشک را آورد بیرون چاه، وقتى حرکت مى‏کرد بسوى پیغمبر، سه مرتبه باد تند آمد که از شدّت باد أمیرالمؤمنین نشست؛ بعد آمد خدمت پیغمبر، یا على! چرا دیر آمدى؟ سه مرتبه باد آمد. حضرت فرمودند: آن سه مرتبه باد جبرائیل، اسرافیل، میکائیل بود، هر کدام با هزار ملک، از آسمان آمده‏اند براى آفرین گفتن بر تو، تهنیت بر تو، ملائکه بر تو افتخار مى‏کند، مباهات مى‏کند، این سه هزار ملائکه فردا تو را کمک مى‏کنند، پیروزى به دست توست.

 

 

سیصد و سیزده نفر لشگریان مسلمان بود در جنگ بدر و نهصد و پنجاه نفر لشگر کفّار، آنها همه شمشیر و عِدّه و عُدّه و اسب و شتر؛ اینها هیچ نداشتند. أمیرالمؤمنین علیه السّلام از آنها سى و شش نفر کشت، سى و چهار نفر دیگر را بقیّه اصحاب پیغمبر با کمک ملائکه؛ یعنى أمیرالمؤمنین به تنهائى بیش از نصف تمام جمعیّت که سیصد و سیزده نفر بودند قرار دارد، این مى‏شود میزان.

 

 

أفضلیّت أمیرالمؤمنین علیه السّلام از ملائکه مقرّبین وأنبیاء مرسلین

 

 

آن شبى که در فراش پیغمبر خوابید، در روایات داریم، شیعه گفته، سنّى گفته، بزرگان اهل تسنّن، این روایت را گفته‏اند که: جبرائیل بالاى سر امیرالمؤمنین نشسته بود و میکائیل پائین پا و أمیرالمؤمنین را باد مى‏زدند و مى‏گفتند: بَخٍ، بَخٍ لَکَ یا عَلِى تمام ملائکه آسمان الآن متوجّه تو هستند و خداوند علىّ أعلى به تو افتخار کرده بر جبرائیل و میکائیل.

 

 

خداوند خواست میکائیل و جبرائیل را امتحان کند، گفت: یکى از شما را من عمرش را بر دیگرى زیادتر قرار دادم، کدامیک از شما انتخاب مى‏کند عمرش کمتر باشد و عمر رفیقش بیشتر؟ نه جبرائیل گفت: عمر من کمتر، میکائیل بیشتر؛ نه میکائیل گفت: من کمتر و عمر جبرائیل بیشتر. بعد خداوند گفت: بروید پائین! آمدند پائین؛ گفتند: بروید بر بالاى سر و پائین پاى این مرد بنشینید، یک جوان بیست و سه ساله که بیشتر نیست، این جوان خود جاى پیغمبر خوابید و تمام بدن خود را آماج تیر و پیکان و شمشیر و نیزه قرار داده، حاضر کرده خود را که چهل نفر از شجاعان و افحال روزگار از دشمنان بریزند و او را قطعه قطعه کنند، این مواساتى که على با پیغمبر کرده شما که دو تا ملائکه مقرّب من هستید نتوانستید بکنید. پس على از انبیاء افضل است، على از ملائکه مقرّب افضل است.

 

 

آن حال رحم و عطوفت و آن مهربانى که أمیرالمؤمنین داشت، اینجا چه داستانهائى است. ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغة» اینجا داستانها ذکر مى‏کند، از شافعى و زمخشرى داستانها ذکر مى‏کند و مى‏گوید: این دیگر هیچ قابل هضم و تحلیل فکرى نیست که أمیرالمؤمنین آن مرد شجاعى است که براى پیشرفت دین و سرکوبى ظالم از هیچ چیز دریغ نداشت، فردا مى‏آمد در بازار چشمش به یک یتیم و به یک فقیرى مى‏افتاد، به یک مستمندى مى‏افتاد، بى اختیار اشکش جارى مى‏شد، این پهلوان یل است، میدان قدرت است، عرش با آن طور مناسب است. اگر رقیق القلب و داراى عطوفت و رحمت است آن شجاعت یعنى چه؟ این صفات متضادى که در على واقع شده دلالت مى‏کند بر اینکه مظهر صفات جمال و جلال الهى است.

 

 

على فانى در خداست، صفات جمال و جلال الهى در او طلوع مى‏کند، آنجائى که باید شمشیر بزند هیچ باک ندارد و آنجائى که باید توقّف کند و عطوفت کند به اندازه‏اى پائین مى‏آید، پائین مى‏آید، پائین مى‏آید در کنار کوفه پهلوى آن بچّه یتیم مى‏نشیند، او را بغل مى‏کند، مى‏بوسد، دست بر سر او مى‏کشد، او را نوازش مى‏کند، به منزل مى‏رساند و مى‏رود دنبال کارش؛ خلیفه المسلمین هم هست.

 

 

اصحابى هم تربیت کرد براى خود نظیر اینها. آن اصحاب با وفاى أمیرالمؤمنین مثل قیس بن سعد بن عُباده، مثل محمّد بن ابى ابکر، مثل مالک اشتر، مثل سعد؛ اینها خیلى صفات عالى داشتند و واقعاً انسانهاى ملکوتى بودند. خوب این هم مقام میزان است دیگر.

 

 

پس بنابراین: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط آنوقت در میان امّت میزانى که خدا از تمام اعمال امّت را با او اندازه‏گیرى کند، این میزانیّة أمیرالمؤمنین است.

 

 

أفرادیکه به أمیرالمؤمنین شبیه باشند، به یک لحظه از تمام عوالم عبور مى کنند

 

 

خوشا به حال آن کسانى که در دنیا این میزانیّشون به أمیرالمؤمنین خیلى نزدیک باشد. در روز قیامت هم خیلى نزدیک است. به یک چشم به هم زدن از حشر و نشر و قیامت و صراط و حساب و عرض و اینها عبور مى‏کند فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر (سوره القمر ، آیه 55.)

 

 

این حالات أمیرالمؤمنین بود که روز به روز در دنیا طلوعش بیشتر مى‏شود و مردمى حتّى خارج از دین به او مى‏گروند و او را یگانه نمونه شرف و انسانیّت مى‏دانند و براى او کمال احترام و فضیلت قائلند، گرچه مسلمان نیستند.

 

 

جبران خلیل جبران مى‏گوید: على انسانى بود مافوق زمان خود، (مرد مسیحى است این مرد) و من تعجّب مى‏کنم چگونه زمان افرادى را به وجود مى‏آورد که مافوق زمان خود هستند؟! این روش أمیرالمؤمنین بود.

 

 

آنقدر مخالفین براى نشاندن أمیرالمؤمنین و از بین بردن آن حضرت حتّى از بین بردن نام و نشان آن حضرت کوشش کردند، از کشتن و دار زدن و حبس کردن و زور گفتن و اعدام کردن هیچ خوددارى نکردند؛ تا چه موقع؟ تا مدّتهاى مدید سالیان دراز که اسم على روى زمین نماند؛ اصلًا مردم نفهمند عدالت یعنى چه؟ چون مى‏خواستند دست به خون مردم آغشته کنند، دست به نوامیس مردم دراز کنند، حکومت خود را بر اساس ظلم و جور قرار بدهند؛ و این مکتب بر هم زننده آن دستگاه است؛ لذا سعى کردند که نام على روى زمین نباشد.

 

 

سه معجزه أمیرالمؤمنین علیه السّلام به نقل از إبن شهر آشوب مازندرانى

 

 

ابن شهر آشوب مى‏گوید: از معجزات أمیرالمؤمنین بعد از أمیرالمؤمنین سه چیز است؛ گذشته از آن معجزات زمان أمیرالمؤمنین، سه معجزه دارد؛ یکى اینکه فضائل و مناقب او را دشمنانش هم با هم ذکر مى‏کنند. افرادى هستند که در مکتب أمیرالمؤمنین نیستند ولى آنقدر روایات در فضائل أمیرالمؤمنین که خود آنها نقل کرده‏اند و در مجالس مى‏نشینند بیان مى‏کنند و اگر یکى از آنها انکار کند دیگرى مى‏گوید: این قابل انکار نیست، این به روایت صحیح به ما رسیده، در فلان کتاب، و فلان کتاب؛ این یک.

 

 

دوّم اینکه دشمنان آن حضرت کتابهائى در فضائل آن حضرت نوشتند، این آقاى سنّى مذهب کتاب در فضیلت أمیرالمؤمنین نوشته؛ ابن جریر طبرى صاحب کتاب «ملوک و الامم» که به نام «تاریخ طبرى» معروف است یک کتاب نوشته به نام «الغدیر»، کتاب به نام «الغدیر»، واقعه غدیر. احمد حنبل یک کتاب نوشته در فضائل أمیرالمؤمنین، به نام فضائل احمد حنبل. نسائى که یکى از ائمّه اهل تسنّن است یک کتاب در فضیلت أمیرالمؤمنین نوشته؛ و آنچه را من تتبع کرده‏ام تا به حال از علماء بزرگ و شاخص اهل تسنّن صد و هشتاد و سه کتاب در فضائل أمیرالمؤمنین نوشته شده، به دست علماى سنّى مذهب، این معجزه نیست؟!

 

 

مطلب سوّم اینکه دشمنان أمیرالمؤمنین به هر قوّه‏اى متّکى شدند براى اینکه اسم أمیرالمؤمنین را از روى زمین بردارند، کسى نام على را نشنود و نگوید، روایتى از آن حضرت نقل نکند.

 

 

معاویه وارد شد در مدینه، رو کرد به ابن عباس، گفت: اى ابن عباس! من به تمام شهرها دستور داده‏ام، نوشته‏ام که هیچکس حقّ ندارد فضیلتى از فضائل أمیرالمؤمنین، ابوتراب نقل کند، تو هم حقّ ندارى نقل کنى. ابن عباس گفت: ما را از قرآن خواندن منع مى‏کنى؟ گفت: نه، قرآن بخوانید. ابن عباس گفت: از

 

 

تفسیر قرآن منع مى‏کنى؟ از تأویل و معنى قرآن منع مى‏کنى؟ گفت: بلى. چون تفسیر و تأویل قرآن همه‏اش أمیرالمؤمنین است، ابن عباس گفت: قرآن بخوانیم معنى‏اش را نفهمیم؟! گفت: معنى‏اش را بفهمید امّا از غیر طریق اهل بیت، از روایاتى که دیگران نقل مى‏کنند. ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بیت نازل شده، ما معنى‏اش را از اهل بیت نپرسیم؟! برویم از یهود و نصارى بپرسیم معنى قرآن چیه؟ معاویه گفت: همین که گفتم. برخاست، و گفت: در کوچه و بازار مدینه اعلام مى‏کنم که معاویه ذمّه خود را برىّ کرده از هرکسى که یک فضیلت از فضائل أمیرالمؤمنین نقل کند. اگر کسى یک فضیلت نقل مى‏کرد مى‏کشتند، بدون برو و برگرد.

 

 

عبداللَه بن شدّاد لیثى مى‏گوید: دلم آتش گرفته بود، مى‏خواستم یک فضیلت از فضائل أمیرالمؤمنین نقل کنم نمى‏توانستم؛ و من آرزو مى‏کردم که به من مهلت بدهند، من بیایم از صبح تا به غروب فضیلت آن حضرت را نقل کنم و بعد مرا گردن بزنند، راضى بودم؛ ولى این کار را هم به من مهلت نمى‏دادند، همان فضیلت اوّل هم که نقل مى‏کردم مى‏خواستند گردن بزنند.

 

 

سالیان دراز گذشت در بین فقهاء و محدّثین افرادى آمدند و روایاتى را در تفسیر، در حدیث، در سنّت، در تاریخ، در ادب از أمیرالمؤمنین مى‏خواستند نقل کنند در کتاب و در نوشته هم بعد از اینکه مى‏نویسد نام على را نمى‏توانستند ببرند، مى‏گفتند: عَن رَجُلًا مِن قُرَیش، این مطلب از یک مردى از قریش است.

 

 

عبدالرّحمن بن أبى لیلى روایاتى را که از امیرالمؤمنین نقل مى‏کند، مى‏گوید: مِنْ رَجُلٍ، عَن رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسولِ اللَه، از یک مردى از اصحاب رسول خدا.

 

 

حسن بصرى روایاتى را که نقل مى‏کند مى‏گوید: از ابوزینب، از پدر زینب؛ چون أمیرالمؤمنین به ابوزینب معروف نبود، به ابى‏الحسن معروف بود، روایاتى که به عنوان ابوزینب نقل مى‏کند.

 

 

شعبى مى‏گوید: من مى‏رفتم پاى منابر بنى امیّه مى‏نشستم، در نمازهاى جمعه، نمازهاى عید خطبه‏ها خوانده مى‏شد و أمیرالمؤمنین را لعن مى‏کردند، سَبّ مى‏کردند، بد مى‏گفتند، درجات او را پائین مى‏آوردند؛ امّا من مى‏دیدم مثل اینکه این مرد را گرفتند و دارند به آسمان مى‏برند، مثل اینکه مى‏دیدم هر چى اینها بدى مى‏گویند باز فضیلت أمیرالمؤمنین دارد درخشندگى مى‏کند و نور مى‏دهد. آنوقت فضیلت براى بنى‏امیّه نقل مى‏کردند، منزلت نقل مى‏کردند، جعل مى‏کردند، تعریف مى‏کردند براى مردم؛ و من مى‏دیدم که در بالاى منبر مثل اینکه شکم‏هاى مردار و گندهاى جیفه‏ها را مى‏شکافند و منتشر مى‏کنند، هرچه بیشتر تعریف مى‏کردند، بوى تعفّن آن بیشتر فضا را مى‏گرفت.

 

 

ابن نباته مى‏گوید: خواستند نور أمیرالمؤمنین را خاموش کنند، ولى نتوانستند؛ بلکه یک صیحه بر صیحه قیامت اضافه شد. أمیرالمؤمنین صیحه‏اش در دنیا پیچید مانند صیحه قیامت. عدل او، انصاف او، رحمت او آمد زمین را گرفت. در هر شهرى شما بروید بگردید از قبور اولاد او پیدا مى‏کنید، مردم قبور اولاد او را به عنوان تقرّب مزار خود قرار مى‏دهند.

 

 

بخارى و مسلم و ابن بصره ابن نعیم این روایت را نقل مى‏کنند که: وقتى که پیغمبر اکرم حالشان سنگین بود و زیر بغل پیغمبر اکرم را گرفتند بیاورند براى مسجد، عائشه مى‏گوید: زیر بغل پیغمبر را گرفت فضل پسر عبّاس وَ رَجُلُ آخر و یک مرد دیگر، نمى‏گوید آن مرد دیگرکیست؟ یا از روى‏حسادت خود یا اینکه‏ بعداً نتوانستند بیان کنند و روّات در آن تصرّفى کردند؛ خلاصه نمى‏گوید: زیر بغل پیغمبر را فضل و على گرفتند، مى‏گویند: فضل و رَجُلٌ آخر.

 

 

این قسم خاموش کردند نور على را، ولى‏گرفت دنیا را، کجا مى‏توانند خاموش کنند؟! مگر قابل خاموش کردن است؟

 

 

یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ

 

 

مى‏خواهند نور خدا را خاموش کنند؟! نور خدا که قابل خاموش کردن نیست، آنها خودشان را پست مى دیدند.

 

 

مه فشاند نور و سگ عو عو کند             هر کسى بر طینت خود مى‏تند

 

 

خوب این مکتب أمیرالمؤمنین است. حالا ما مسلمانها، ما شیعیان باید حواس خودمان را جمع کنیم، بدانیم که معنى میزان چیست؟ بدانیم که على یک آدمى است که تعارف سرش نمى‏شود و عقیل را آنطور متوجّه کرد و متنبّه کرد که از صراط عدالت خارج نشود و گردنبند را از دختر خود گرفت و به بیت المال برگرداند، مالى که دختر به عنوان عاریه گرفته بود.

 

 

ما باید نزدیک کنیم خودمان را، در عبادت، در تصرّف اموال، اجتناب از محرّمات، دست زدن به کارهاى حرام، رشوه، ربا، قمار، معاملاتى که از غشّ و غلّ به وجود مى‏آید و آن معامله را باطل مى‏کند؛ اگر بکنیم ما نزدیک مى‏شویم در دنیا و آخرت کامیابیم و اگر نشد ضرر کردیم.

 

 

ما که مى‏گوئیم على، باید این ترازوى خود را نزدیک کنیم به آن ترازو، این شاهین سنجش اعمال خود را منطبق بر آن شاهین کنیم، اگر توانستید شاهین روى شاهین قرار بگیرد که به! به! ما فانى در ذات خدا شدیم و به حقیقت مقام ولایت اعتراف کردیم، و اگرنه هر چه نزدیکتر بهتر.

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.