در روایاتی از طریق شیعه و عامه نقل است که امیر مومنان علی علیه السلام میزان سنجش اعمال است، حال این سوال مطرح است که میزان بودن حضرت به چه معناست؟ حضرت عارف کبیر علامۀ بی نظیر آقا حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه الشریف در یکی از سخنرانی های خود به این مهم پاسخی جامع بیان فرمودند که عین عبارات آن تقدیم می گردد
بسم الله الرحمن الرحیم
میزان بودن امیرالمومنین علیه السلام به چه معناست؟ (بیاناتی گرانبها از علامه طهرانی ره)
منبع: نرم افزار کیمیای سعادت سخنرانی های علامه طهرانی رحمة الله علیه
بسم الله الرحمن الرحیم
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط (سوره الحدید ، صدر آیه 25.) صلواتى ختم کنید!
«ما پیغمبران را فرستادیم با حجّت، بیّنه، معجزه، آیات و دلائلى که دلالت داشت ارتباط آنها را با عالم ملکوت؛ و با آنها کتاب و میزان (یعنى ترازو) فرستادیم براى اینکه مردم به قسط و عدالت رفتار کنند.»
«بیّنه» و «کتاب» و «میزان» کدامند؟
حجّت و بیّنه معنىاش معلوم است، کتاب هم معنىاش معلوم است؛ کتاب عبارت است از: یک سلسله احکام و قوانین و دستورات اخلاقى و بیان معارف الهى که مردم را به توحید رهبرى مىکند.
ولى در این آیه مبارکه معنى میزان چیست، که ما با انبیاء میزان فرستادیم؟ میزان به معنى ترازوست؛ انبیاء چگونه ترازوئى در دست داشتند؟ و چگونه هر پیغمبرى با خود ترازوئى داشته؟ من یک مقدّمه عرض مىکنم و بعد مىرسیم به معنى ترازو و تفسیر حقیقت معنى میزان.
الفاظ براى معانى عامه وضع شده اند، مانند چراغ و نور و..
یک مطلبى دارند اهل علم و آن این است که: الفاظ براى معانى عامّه وضع شده است. یک لفظى را که ما مىبینیم استعمال مىکنند، براى یک معنى خاصّ نیست، براى معنى عامّ است.
مِن باب مثال: لفظ «چراغ» را وضع کردند براى آن چیزى که در شب نور مىدهد و اطراف خود را روشن مىکند و مردم رفع احتیاجات خود را به واسطه آن در تاریکى مىکنند.
در آن زمانىکه چراغ عبارت بود از یک فتیلهاى که در روغن مىگذاشتند و سر آن را آتش مىزدند و شعلهاى برمىخواست و دود مىکرد و به آن چراغ مىگفتند، اسم آن چراغ بود؛ بعد که تبدیل به نفت شد و فتیله را در نفت قرار دادند و یک شیشه حبابى هم روى آن قرار دادند، باز به او گفتند چراغ؛ بدون اینکه در معنى چراغ اختلافى بین معنى اوّل و ثانى باشد؛ همانطورى که به آن پى سوز مىگفتند چراغ، به این هم مىگویند چراغ.
پس معلوم مىشود لفظ چراغ را در لغت و عرف وضع نکردند براى خصوص آن در جائى که از روغن و فتیله تشکیل شده، و إلّا اگر معنىاشفقط آن بود، دیگر به این چراغ نفتى نباید چراغ بگویند، باید یک اسم دیگر بگذارند؛ و در عین حال بعداً چراغ گازى اختراع شد، باز به او گفتند چراغ؛ چراغ برقى و الکتریکى و کهربائى اختراع شد، باز به این مىگویند چراغ؛ بدون مختصر تصرّفى و تغییرى، همان لفظ را به همان نحوهاى که در همان پى سوز و چراغ نفتى استعمال مىکردند، استعمال مىکنند در همین چراغهاى برقى.
از اینجا ما یک نتیجه مىگیریم و او این است که: لفظ چراغ براى خصوص آن چراغ روغنى یا نفتى وضع نشده، و إلّا وقتى چراغ برقى آمد براى او باید اسم دیگرى بگذارند؛ مىبینیم اسم دیگرى نگذاشتهاند، بلکه همان لفظ اوّلى را به همان عنایتى که سابقاً استعمال مىکردند حالا هم استعمال مىکنند.
از اینجا یک نتیجه مىگیریم، و او این است که: لفظ چراغ براى خصوصیّت آن چراغ روغنى یا چراغ نفتى یا چراغ گازى یا چراغ برقى وضع نشده؛ لفظ چراغ براى یک معنى عامّى وضع شده، یعنى آن چیزى که نور مىدهد و تاریکى را از بین مىبرد و انسان به واسطه آن رفع نیاز خود را در تاریکى مىکند و مىبیند. آن یک معنى عامّى است، خواه آن را در همان چراغ پى سوز سابق یا چراغ نفتى یا چراغ کهربایى بریزند و پیاده کنند و استعمال کنند، در معنى کلّى و عامِّ لفظ چراغ تفاوتى نیست. این یک مثال زدم براى لفظ چراغ. تمام الفاظ بر همین سیاق است؛ لفظ انسان، لفظ حیوان، لفظ عمارت، لفظ نور، لفظ ظلمت، لفظ میزان، لفظ کتاب، همه الفاظ براى معانى عامّه هستند.
یکى از الفاظ «میزان» است؛ میزان یعنى آلت سنجش، ترازو، میزان معنىاش این است.
یکوقتى ترازوئى درست مىکنند که دو کفّهدارد و اطراف آن را زنجیر مىبندند یا با ریسمانى، و بالاى این شاهین را قرار مىدادند، به آن مىگویند ترازو؛ کفّهها را پائین قرار دادند و شاهین پائین قرار گرفت، باز مىگویند ترازو؛ قپان درست کردند که اصلًا یک کفّه بیشتر ندارد، باز به او مىگویند میزان، ترازو.
و همچنین از این معنا یک قدرى گسترش پیدا کنیم، مىبینیم که ترازو و لفظ میزان را استعمال مىکنند براى سنجش چیزهائى که از قبیل جسم نیست؛ مثلًا قوّه کهرباء و برق که از [جریان] کهربائى شهر به درون ساختمان وارد مىشود کنتور مىگذارند و به کنتور مىگویند میزانیّه یعنى ترازو، یعنى آلت سنجش مقدار مصرف جریان برق، این ترازوست، با این ترازو برق را اندازه مىگیرند؛ با یک ترازو شدّت جریان برق را اندازه مىگیرند، با یک ترازو قوّه الکتروموتورى برق را اندازه مىگیرند؛ مىگویند: آن آمپِرمِتر است، آن وُلت مِتر است؛ با یک ترازو مقاومت را مىسنجند، باز هم آن میزانیّه است؛ با یک آلت سنجشى درجه حرارت بدن انسان را معیّن مىکنند، درجه مىگذارند؛ مىگویند: این میزانیّه است؛ منتهى میزان تشخیصدادن حرارت بدن، میزان تشخیص دادن ضربان قلب، میزانتشخیص دادن فشار خون، اینها همه میزان است دیگر.
البتّه اینترازوها با همدیگر خصوصیّتش فرق مىکند. آن دستگاهى که با آن فشار خون را اندازه مىگیرند غیر از آن ترازوى هیزمکشى است؛ و آن ترازوئى که با آن حرارت بدن را اندازه مىگیرند غیر از اسطرلاب است که با او ارتفاعات نواحى و ستارگان را مىسنجند؛ اینها همه ترازوهاى مختلف هستند به شکلهاى مختلف، ولیکن حقیقت معنى ترازو و سنجش و میزان در همه اینها هست؛ و ما با این میزانها سنجش مىکنیم و اندازهگیرى مىکنیم، چند متر مکعب آب در منزل آمده؟ مىروند کنتور را مىبینند؛ میزانیّه را مىبینند.
میزان» درجه إدراک و شناخت و ملکات کسى است که پاسدار کتاب خدا و عامل به آن است
آیا ما میزانى هم داریم که با او عقل را بسنجیم، شجاعت را بسنجیم، عفّت را بسنجیم، از خود گذشتگى و ایثار را بسنجیم، عدالت را بسنجیم، حفظ حقوق غیر را بسنجیم، مراتب عبودیّت را بسنجیم، مراتب معرفت پروردگار و درک حقیقت توحید را بسنجیم یا نه؟ آن هم میزانیّهاى دارد یا نه؟
بله آن هم میزانیّه دارد. امّا، حقیقت معنى میزان در او هست ولى شکلش به شکل این میزانیّههاى خارجى نیست؛ ترازوى دو کفّهاى نیست؛ مانند (آلت) دستگاه فشار خون نیست. آن چیست؟
آن همین است که قرآن مىفرماید:
وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ (سوره الحدید ، قسمتى از آیه 25.)
ما پیغمبران را که فرستادیم با آنها یک کتاب فرستادیم، تورات، انجیل، صحف حضرت ابراهیم، کتاب نوح، قرآن، این روشن. دیگر یک میزان فرستادیم، آن میزان چیست؟
آن میزان درجه ادراک، درجه صفات، درجه ملکات آن پیغمبرى است که پاسدار و پاسبان کتاب خداست و عمل کننده به قوانین و شرایعى است که خدا به او فرستاده. کتاب را فرستاده، امّا کتاب را که مىفهمد؟ که درک مىکند؟ شأن نزول آن، تفسیر آن، تأویل آن، باطن آن، ظاهر آن، ناسخ آن، منسوخ آن، مطلق، مقیّد، عامّ، خاصّ، مجمل، مبیّن، اینها را کى درک مىکند؟
آن کسى که واقف بر اسرار کتاب است و از نقطه نظر تشریع، وجود او میزان است براى پیاده کردن آن احکام که در کتاب خدا آمده در جامعه بشریّت. این معنا روشن شد؟
در آیه قرآن داریم:
وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ، أَلَّا تَطْغَوْا فِى الْمیزانِ، وَ أَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمیزان (سوره الرّحمن آیات 7 تا 9.)
«خداوند آسمان را بلند خلقت فرمود، و مقام آن را بلند قرار داد، و میزان را قرار داد؛ اى مردم! شما در میزان طغیان نکنید، حقّ او را اداء کنید، به ترازو خیانت نکنید، اقامه وزن کنید و ترازو را سبک نکنید!»
معنى ظاهرى این آیه قرآن که روشن است؛ ولیکن یک معنى باطن دارد که آن تفسیر و تأویل این آیه است.
مراد از «میزان» در آیه «وَالسَّمآءِ رَفَعَها و وَضَعَ المیزان ...» أمیرالمؤمنین است.
در روایات عدیده داریم که در تفسیر قرآن و در تفسیر کافى و در بسیارى از تفاسیر دیگر ذکر شده؛ و در کتاب «معانى الأخبار» و در مقدّمات «تفسیر صافى» مرحوم فیض نقل کرده که مراد از میزان امیرالمؤمنین علیهالسّلام است.
وَ السَّماءَ رَفَعَها خدا آسمان را بلند کرد. آسمان وجود مقدّس رسول اکرم صَلَّى اللَه عَلَیهِ و آلِه و سَلَّم، و میزان را قرار داد، یعنى أمیرالمؤمنین را قرار داد؛ شما در این میزان طغیان نکنید، تجاوز نکنید، حقّ او را اداء کنید، با این میزان بسنجید خود را و؛ افکار و عقول و آراء و عقائد خود را با این میزان اندازهگیرى کنید.
أمیرالمؤمنین علیهالسّلام چگونه میزان است؟
چون پیغمبر خدا خاتمالنّبیّین است و از تمام انبیاء و مرسلین اشرف و افضل است و أمیرالمؤمنین علیهالسّلام وصىّ اوست و تمام کمالات و علوم و معجزات به أمیرالمؤمنین منتقل شده؛ و طبق آیه قرآن ارث رسیده، أمیرالمؤمنین بر میزان حقّ است. تمام وجودش، بدنش، فکرش، قواى واهمه و متخیّله و حس مشترک، قوه حافظه و عاقله، ملکاتش، صبرش، عبادتش، شجاعتش، تحمّلش در مصائب و شدائد، نمازش، عبادتش، عفّتش، عبودیّتش، همه بر اساس حقّ است، درک و معرفتش بر اساس حقّ است. عالىترین ستاره درخشان در آسمان ولایت است؛ که تمام انبیاء و مرسلین زیر نگین او هستند. و از پیغمبر اکرم گذشته هیچ پیغمبرى داراى مقام و عظمت او نیست.
برخى از فضائل و مناقب أمیرالمؤمنین علیه السّلام
مجسّمه انسان کامل مِن جمیع جهات، در آسمان ولایت مىدرخشد، عفّت أمیرالمؤمنین میزان است ؛ یعنى أمیرالمؤمنین که براى افراد بشر امام است مردم مأمومند؛ او مقتداست همه مقتدِى؛ او متبوع است همه تابع. همه باید دنبال او حرکت کنند و پا جاى قدم او بگذارند و خود را به مقام او نزدیک کنند، هر فردى بیشتر نزدیک شد بیشتر بهره مىبرد و از انسانیّت بیشتر متمتّع مىشود، و هر فردى دورتر افتاد گمراهتر است و محرومتر.
عفّت امیرالمؤمنین میزان است، عفّتها را با این میزان اندازهگیرى مىکنند، چون در روز قیامت که مىشود آن ترازوى اعمالى که براى عمل انسان قرار مىدهند دو کفّه ندارد، یک کفّه عمل خوب، حسنات؛ در کفّهاى دیگر اعمال بد و سیّئات را بریزند و هر کس عمل خوبش بر عمل بد غلبه کند به بهشت و إلّا به جهنّم؛ چنین روایت و آیتى نداریم، اعمال بد وزن ندارد، در روز قیامت اعمال بد گم مىشوند و همه از بین مىروند و قدر و قیمتى ندارند که در آنجا جلوه کند، آنچه موجب ثقل و سنگینى ترازوى عمل مسلمان مىشود حسنات اوست.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَق ( سوره الاعراف صدر آیه 8.)
آن وقت حسنات او را با حسنات میزان اندازهگیرى مىکنند. مؤمن را مىآورند، عفّت او، عصمت او، عبادت او، سائر اخلاق، ملکات، افعال او را با این ترازو اندازهگیرى مىکنند؛ مىگویند: اى مؤمن! پیغمبر تو، میزان تو، حضرت شعیب و لوط و هود و صالح و یعقوب و اسحاق و یوسف نبوده، امام تو أمیرالمؤمنین است و تو ادّعا مىکنى که از آن حضرت تبعیّت مىکنى و شیعه آن حضرت هستى، و خداوند او را به عنوان امامت به من ولایت داد، خواهى نخواهى در زیر لواء و پرچم او هستى و باید از او پیروى کنى؛ کارها، اعمال، رفتار انسان را با آن میزان اندازهگیرى مىکنند.
عفّت انسان را با عفّت أمیرالمؤمنین مىسنجند، ببینند چه اندازه این عفّت به آن عفّت نزدیک است؛ گذشت و اغماض انسان را با أمیرالمؤمنین اندازهگیرى مىکنند، چه اندازه این گذشت به آن گذشت نزدیک است.
أمیرالمؤمنین در تمام دوران حیات خود گذشت محض بود، فداکار محض بود، در شب لَیْلَةُ الْمَبِیت، در لَیْلَةُ الْمَبِیت جاى پیغمبر خوابید و جان خود را فدا کرد، که هیچ کس تصوّر چنین فداکارى در خود نمىدید. در تمام دوران رسول خدا اوّل باگذشت و فداکار بود.
بعد از رسول خدا براى حفظ اسلام از شخصیّت، از ریاست، از حکومت گذشت و بیست و پنج سال تمام خانهنشین بود؛ نه اقدامى، نه قیامى. در آن دورانهاى سخت که به او متوّجه شدند گفتند: بیا با تو بیعت کنیم، برخیز، از این نشستن دست بردار، حقّ خود را بگیر، تکان نخورد، چون مانند آفتاب روشن مىدید که این قیام بر علیه اسلام و بر ضرر اسلام است، باید صبر کند، بگذرد تا اینکه آن دین پیغمبر باقىبماند؛ اگر قیام کند قیام او که توأم با موفّقیّت نیست، با وجود آن اشرار و مخالفین سرسختى که تا آخرین درجه براى شکست أمیرالمؤمنین و حتّى براى شکست پیغمبر و اسلام ایستاده بودند. اینجا از حقّ شخصى مىگذرد براى وصیّت پیغمبر، براى حفظ قرآن، براى حفظ اسلام.
در نهایت درجه سختى زندگى مىکند، عیناً مانند یک سلطان و پادشاهى که او را بیاورند پائین، پائین، پائین، یک درجه سربازى هم به او ندهند. بیست و پنج سال أمیرالمؤمنین این قسم زندگى کرد، بعد به خلافت ظاهرى رسید. چه گذشتها، چه اغماضها، که در تاریخ واقعاً عقل انسان را مبهوت مىکند.
آن داستان جنگ جمل و گذشتش از عائشه، که تمام بزرگان را مبهوت کرده، و فداکارى حضرت و اغماض حضرت و صبر حضرت.
عفو أمیرالمؤمنین علیه السّلام از ابن ملجم عالم را مات و مبهوت نمود.
همین قضیّه ابن ملجم مرادى این قضیّه شوخى نیست، ابن ملجم نقشه أمیرالمؤمنین را عقیم کرد؛ ابن ملجم با این ضربت، حرکت سپاه أمیرالمؤمنین را به شام براى از بین بردن معاویه متوقّف ساخت؛ ابن ملجم معاویه را بر علیه أمیرالمؤمنین تحریک کرد؛ چند روز دیگر حرکت کرد آمد تا کوفه، رفت بالاى منبر و گفت: من با شما جنگ نکردم تا شما را نمازخوان کنم، روزهگیر کنم، اینها با خودتان است، مىخواهید بکنید! من با شما جنگ کردم که حکومت کنم و من فائق شدم. این اعلام رسمى معاویه است، که رسماً مىگوید: من به اسلام کارى ندارم، من مىخواهم بر شما حکومت کنم.
أمیرالمؤمنین دچار ضربه ابن ملجم شد؛ آن وقت با آن اسیرى که در مشت اوست چه کار نمىتوانست بکند؟! آیا نمىتوانست او را زنده نگه دارد و بعد بگوید هر روز یک انگشت از او ببرید، او را قطعه قطعه کنید، او را آتش بزنید؟! درباره او چه فرمود؟ آن وصیّتهائى را که درباره او کرد همه مردم را متحیّر و مبهوت کرده. این چه روحیّهاى است! این چه انسانیّتى است! این چه گذشتى است! این چه افق عالى است!
أمیرالمؤمنین مىفرماید: اى حسن! اگر من از دنیا رفتم یک ضربت به او مىزنى؛ چون به من یک ضربت زده، حقّ دو ضربت ندارى، و اگر عفو کنى براى تو بهتر است؛ و اگر از این ضربت من نجات پیدا کردم خودم مىدانم و او، و البتّه عفو مىکنم.
این یک جمله أمیرالمؤمنین است. حالا این جمله را شما بیائید با کتاب خدا قیاس کنید. کتاب خدا چه مىگوید؟ مىگوید:
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین ( سوره النّحل آیه 126.)
«اگر کسى شما را یک ضربتى زد، عقوبتى کرد، شما به مثل آن عقوبت مىتوانید پاداش کنید و اگر صبر کنید و اغماض کنید و عفو کنید، براى شما بهتر است.»
این دستور قرآن است دیگر، این آیه قرآن است. حالا أمیرالمؤمنین که متحقّق به حقیقت این قرآن است مورد عقوبت واقع شده، شمشیر ظلم بر سرش آمده، و تمام قدرتها در مشت اوست، ولى ابداً وجود خود را منفکّ از این آیه قرآن نمىبیند. این را مىگویند پاسدار قرآن، این را مىگویند والى قرآن، این را مىگویند ولىّ قرآن، این را مىگویند حقیقت قرآن.
بسیارى از افراد ادّعا مىکنند که ما قرآن مىدانیم و عمل مىکنیم؛ ولى وقتى نظیر این شرائط براى آنها پیدا مىشود عمل آنها با حقیقت آیات قرآن فرسنگها فاصله دارد، فرسنگها؛ ولى أمیرالمؤمنین اینطور نیست.
و اینکه سفارش مىکند یک ضربت به او بزن، نه اینکه بخواهد شکسته نفسى کند، تصنّع کند، تعلیم و تربیت بدهد، نه اصلًا واقعیّت است. أمیرالمؤمنین این واقعیّت را مىبیند که باید به ابنملجم یک ضربه زد و اگر عفو کند بهتر است، و اگر خودش هم از این زخم نجات پیدا کند مىگوید: عفو مىکنم و عفو هم مىکرد.
عفو و أغماض سیّد الشّهداء علیه السّلام میزان است.
مگر سیّدالشّهداء علیه السّلام عفو نکرد از حرّ بن یزید ریاحى؛ در حالتى که تمام مصائبى که به سر سیّدالشّهداء آمد زیر سر حرّ بود، اگر وهله اوّل جلوى آن حضرت را نگرفته بود حضرت به کربلا نمىآمد. این همان حقیقت ولایت است که آن روز میزان حقّ است. آن وقت روز قیامت أمیرالمؤمنین را مىآورند و این گذشت و اغماض راجع به این حقیقت آیه قرآن که وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ میزان قرار مىدهند، همه افراد امّت را هم مىآورند، اغماض و گذشت را با این میزان اندازهگیرى مىکنند؛ در فلان قضیّه آیا گذشتى یا نه؟ در فلان قضیّه آیا گذشتى یا نه؟ در فلان قضیّه فلان کس گوش تو را مالید تو دوتا سیلى زدى، به چه مناسبت؟ مگر قرآن نمىگوید: اگر گوش شما را مالیدند، شما گوش بمالید دیگر، نه اینکه سیلى بزن. اگر به شما بد گفتند، نمىتوانید سیلى بزنید. اگر به شما سیلى زدند نمىتوانید تازیانه بزنید. اگر دست شما را بریدند نمىتوانید بِکُشید وَ لَکُمْ فِى الْقِصاصِ حَیاة (سوره البقرة صدر آیه 179)؛ یعنى آنچه را که بر شما وارد کردند عین آن را مىتوانید عکس العملش را بر آن شخص وارد کنید، نه زیاده، و اگر هم عفو کنید بهتر است. پس أمیرالمؤمنین شد میزان. میزان گذشت، میزان عدل، میزان اغماض.
عدل أمیرالمؤمنین با برادر وغیره «میزان» است.
دیروز براى شما قضیّه عقیل را عرض کردم؛ عقیل برادر است، بین او و بین امیرالمؤمنین نهایت صمیمیّت است، نهایت رأفت و الفت، مردى است محترم، بیست سال از أمیرالمؤمنین عمرش بیشتر است، در نهایت فقر زندگى مىکند. آمد خدمت أمیرالمؤمنین و طلب کرد از بیتالمال.
حضرت مىفرماید: دیدم فقیر بود و مستمند، دیدم فرزندان او را که رنگشان از شدّت فقر سیاه شده بود و کبود، و مانند آنکه با نیل رنگ کردهاند؛ و گرد و غبار فقر و غربت به صورت بچّهها نشسته بود. آمد پیش أمیرالمؤمنین و تقاضا کرد، یک مرتبه، دو مرتبه تکرار کرد. حضرت آهن را داغ کرد به بدنش چسباند، چون عقیل نمىدید، صداى نالهاش بلند شد.
حضرت فرمود: مادر بر تو بگرید! یعنى بمیرى. تو از این آهن داغ من فریاد مىکنى، آن وقت مرا دعوت مىکنى به آتش غضب پروردگار که خدا براى مخالفین و متمرّدین قرار داده. من از بیتالمال همه مسلمانها که مال همه آنهاست، حقّ آنها را به تو بدهم! صبر کن، این مقدار عطا قسمت مىشود، آن مقدارى که سهمیّه من شد من به تو مىدهم. این را مىگویند میزان عدل. ترازو خوب کار مىکند، میزانیّه اشتباه نمىکند.
بیت المال مسلمین دست أمیرالمؤمنین است، از شرق و غرب براى آن حضرت مىآورند، ولى بین عقیل برادر محترم و عابد که با هم نهایت محبّت و صمیمیّت دارند و بین یک فرد سیاه حبشى که اسلام آورده و از اسلام هم تازه فقط شهادتین بر زبان جارى کرده، هیچ فرقى نیست. مىگوید من حقّ او را به تو نمى توانم بدهم؛ خدا میزان قرار داده، این بیت المال باید بین همه افراد مسلمین بالسّویه قسمت بشود، نمىتوانم بدهم، مرا به آن آتش دعوت نکن. این را مىگویند میزان عدل.
عاریه گرفتن یکى از دختران أمیرالمؤمنین گلوبند را از بیت المال و برخورد حضرت با او
دخترش از بیت المال مسلمین یک گردنبند مروارید عاریه گرفت، که در روز عید تمام زنان قریش خود را تجمّل مىکنند به بهترین تجمّلات، دختر خلیفه مسلمین على ابن ابىطالب أمیرالمؤمنین، گردنبند ندارد.
(این قضیه مال حضرت زینب و ام کلثوم نیست، آنها درجاتشان از این معانى عالىتر است. أمیرالمؤمنین علیهالسّلام هنگام فوت سى و هفت دختر و پسر داشت از عیالات متعدد.)
یک گردنبند عاریه گرفت از آن پاسبان و کلیددار بیت المال؛ أمیرالمؤمنین چشمش به این گردنبند افتاد، از کجا آوردى؟ از خازن شما گرفتم. چرا گرفتى؟ یا على! آخر من که چیزى نداشتم؛ در روز عید مىرسد، زنان قریش همه خود را به بهترین وجه زینت کرده؛ من دختر خلیفه مسلمین هستم. حضرت فرمودند: زود برگردان! زود، زود! اگر مىدانستى، که حدّ بر تو جارى مىکردم.
بعد خواستند آن خازن را. چرا دادى؟ یا على! من که به عنوان اخراج از بیت المال ندادم، از من امانت خواست، من دادم گردنش بیاندازد دو مرتبه به بیتالمال برمىگرداند، حضرت فرمودند: آیا از این گردنبندها به تعداد زنهاى مسلمان در بیتالمال هست که به همه آنها بدهى یا نه؟ گفت: نه، فرمودند: دختر من اختصاص ندارد.
نشنیدید در جنگ بدر، عرض کردم که: عموى پیغمبر عبّاس را اسیر کردند و به طناب و زنجیر بسته بودند، آوردند، شب پیغمبر ناله عبّاس عموى خود را مىشنید و خوابش نمىبرد؛ گفتند: یا رسول اللَه چرا نمىخوابى؟ حضرت فرمودند: صداى ناله عمویم نمىگذارد من بخوابم، چرا ناله مىکند؟ با بند او را محکم بستهاند. رفتند بند عبّاس را باز کردند، یک قدرى شل کردند، عبّاس خوابش برد. پیغمبر فرمود: ناله عمویم دیگر نمىآید. گفتند: یا رسول اللَه بند را شل کردیم. حضرت فرمود، آیا از همه اسراء شل کردید یا نه؟ گفتند: نه. گفت: بر شما جایز نیست، اینها اسراء شما هستند، اگر بر عموى من این بند را شل مىکنید بر همه باید بکنید. رفتند بند همه را شل کردند، این مىشود: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط ( سوره الحدید قسمتى از آیه 25.)
آنوقت أمیرالمؤمنین را مىآورند و مىگویند: میزان عدالت او تا این سرحد بود؛ اى بنده مسلمان! تو هم تا همین میزان عدالت داشتى؟ دستت به بیتالمال مسلمین دراز مىشد همین کار را مىکردى؟ یا همه را صرف مخارج شخصى مىکردى و مؤمنین، مسلمین، ایتام، برهنگان، مستمندان، بیچارهها و ضعفاء، گرسنهها، مَرضى، همینطور بمیرند؛ اندازه مىگیرند، هر کس به این مقام نزدیکتر باشد در بهشتهائى نزدیکتر به مقام أمیرالمؤمنین زندگى مىکند و هر که دورتر باشد، دور، آنکه خیلى دور است که در جهنّم است، آنکه نزدیک است در بهشت است، نزدیکتر در بهشت، آن کسى که خیلى نزدیک است، مقامش نزدیک أمیرالمؤمنین است، چون این میزانیّه کار مىکند و این میزانیّهها به اندازهاى دقیق کار مىکند که از هر میزانیّهاى دقیقتر، قوىتر.
مىگویند: بعضى ترازوها هست اینقدر این ترازو دقیق است که شما اگر یک کاغذى را بگذارید روى این ترازو و بِکِشید، بعد کاغذ را بردارید دوتا خط رویش بکشید و بگذارید روى این ترازو، ترازو نشان مىدهد سنگینى اثر یک مدادى که روى این کاغذ کشیدید، این قدر دقیق است؛ آن ترازو از این دقیقتر است، مىگوید:
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ، وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه ( سوره الزّلزلة ، آیه 7 و 8.)
«کسى که به اندازه سنگینى یک ذرّهاى (که به چشم دیده نمىشود، در نور آفتاب انسان آن ذره را در هوا مىبیند) اگر کار خوبى انجام بدهد یا کار بدى، مىبیند.»
چه قسم مىبینید؟ همین ترازوها کار مىکند، ترازوى عدالت أمیرالمؤمنین، خیرات أمیرالمؤمنین. این یک شخصیّت میزان است براىعمل امّت و حجّتِ براى امّت واقع شده، قرار داده مىشود؛ اعمال انسان را هِى به او عرضه مىدارند. عبودیّت و مقام عبادت أمیرالمؤمنین را مىآورند؛ چه قسم نماز مىخواند؟ چه قسم توجّه به خدا مىکرد؟
داستان بیرون آوردن تیر از پاى أمیرالمؤمنین در حال نماز
پیکان در پایش رفت، از حضرت زهراء علیهاالسّلام سؤال کردند ما پیکان را نمىتوانیم در بیاوریم، آن حضرت فرمود: وقتى على به سجده مىرود در بیاورید، زیرا که ادراک نمىکند. پیکان را از پاى أمیرالمؤمنین در حال سجده درآوردند، در حال غیر سجده تاب نمىآورد. پیکان سه شعبه بود، وقتى مىخواستند در بیاورند باید پاره کنند در بیاورند، أمیرالمؤمنین در حال سجده این قدر متوغّل بود.
اعمال امّت را مىآیند مىسنجند، مىگویند: ما این مقدار را از تو توقّع نداریم که مانند أمیرالمؤمنین پیکان را از پایت در بیاورند. این را نمىخواهند، نمىخواهند هم در حال نماز اینطور جذبات الهى تو را بگیرد که بیهوش بیافتى روى زمین؛ یک نماز با حضور قلب از تو خواستیم، بگو اللَه اکبر، السّلامُ علیکم فکر تجارت و زراعت و حکومت و ریاست و خرید و فروش و جمع مال و زن و فرزند نباش، این هم مشکل بود؟ آن وقت اگر انسان این مقدار دیگر عمل نتواند بیاورد، خیلى شرمندگى دارد.
جهاد أمیرالمؤمنین وفداکارى آن حضرت «میزان» است
در آن نهایت درجه شدائد جنگ، بدن پاره مىشد خون مىآمد؛ در جنگ احد أمیرالمؤمنین علیهالسّلام نود زخم خورد که بعضى از زخمها تا استخوان سرایت کرده بود و این زخمها را که بستند فتیله گذاشتند و بستند براى این جراحت و زخم، این قسم فدا کارى مىکرد براى پیغمبر اکرم. این را مىآورند قرار مىدهند، آن افرادى هم که در این صحنه جنگ آمدند شمشیر از غلاف بیرون نیاوردند، یا فرار کردند رفتند بالاى کوهها، بعد از سه روز آمدند، که آیا پیغمبر را کشتند یا نکشتند؟ اینها با همدیگر یک درجه هستند؟!
آنها ادّعاى خلافت مىکنند مىگویند: على ما از تو بیشتر لیاقت داریم که بیائیم و حکومت مردمان مسلمین را حیازت کنیم و بر آنها ریاست کنیم.
بعد از اینکه این زخمها در بدن أمیرالمؤمنین قرار گرفت أمیرالمؤمنین افتادند توى بستر در مدینه بعد از جنگ احد؛ به پیغمبر خبر رسید کفّار بیرون شهر مىخواهند شبیخون بزنند. پیغمبر اعلام کرد مردم حرکت کنند براى جهاد و دفاع، أمیرالمؤمنین علیهالسّلام با این حال از بستر برخواست و شمشیر دست گرفت و رفت.
در آن شب تاریک پر از خوف و وحشت مَشک را داد پیغمبر به سعد وقّاص، برو یک مشک آب بیاور. رفت هر جا را گشت، گفت: یا رسول اللَه! رفتم آب پیدا نکردم. به دیگرى داد، به دیگرى، پیدا نکردند؛ به أمیرالمؤمنین داد، أمیرالمؤمنین تو حرفش پیدا نکردم، نیست، نیست؛ آب باید بیاورد، پیغمبر از او آب خواسته، این حرفها چیه؟ مشک را برداشت و آمد، یک صحرا پر از ظلمت، صحرائى که ظلمانى است، تاریک و سرد، تمام دشمن اطراف سرزمین بدر را گرفتند، رفت در میان چاه، مشک را پر از آب کرد تنها، برخاست مشک را آورد بیرون چاه، وقتى حرکت مىکرد بسوى پیغمبر، سه مرتبه باد تند آمد که از شدّت باد أمیرالمؤمنین نشست؛ بعد آمد خدمت پیغمبر، یا على! چرا دیر آمدى؟ سه مرتبه باد آمد. حضرت فرمودند: آن سه مرتبه باد جبرائیل، اسرافیل، میکائیل بود، هر کدام با هزار ملک، از آسمان آمدهاند براى آفرین گفتن بر تو، تهنیت بر تو، ملائکه بر تو افتخار مىکند، مباهات مىکند، این سه هزار ملائکه فردا تو را کمک مىکنند، پیروزى به دست توست.
سیصد و سیزده نفر لشگریان مسلمان بود در جنگ بدر و نهصد و پنجاه نفر لشگر کفّار، آنها همه شمشیر و عِدّه و عُدّه و اسب و شتر؛ اینها هیچ نداشتند. أمیرالمؤمنین علیه السّلام از آنها سى و شش نفر کشت، سى و چهار نفر دیگر را بقیّه اصحاب پیغمبر با کمک ملائکه؛ یعنى أمیرالمؤمنین به تنهائى بیش از نصف تمام جمعیّت که سیصد و سیزده نفر بودند قرار دارد، این مىشود میزان.
أفضلیّت أمیرالمؤمنین علیه السّلام از ملائکه مقرّبین وأنبیاء مرسلین
آن شبى که در فراش پیغمبر خوابید، در روایات داریم، شیعه گفته، سنّى گفته، بزرگان اهل تسنّن، این روایت را گفتهاند که: جبرائیل بالاى سر امیرالمؤمنین نشسته بود و میکائیل پائین پا و أمیرالمؤمنین را باد مىزدند و مىگفتند: بَخٍ، بَخٍ لَکَ یا عَلِى تمام ملائکه آسمان الآن متوجّه تو هستند و خداوند علىّ أعلى به تو افتخار کرده بر جبرائیل و میکائیل.
خداوند خواست میکائیل و جبرائیل را امتحان کند، گفت: یکى از شما را من عمرش را بر دیگرى زیادتر قرار دادم، کدامیک از شما انتخاب مىکند عمرش کمتر باشد و عمر رفیقش بیشتر؟ نه جبرائیل گفت: عمر من کمتر، میکائیل بیشتر؛ نه میکائیل گفت: من کمتر و عمر جبرائیل بیشتر. بعد خداوند گفت: بروید پائین! آمدند پائین؛ گفتند: بروید بر بالاى سر و پائین پاى این مرد بنشینید، یک جوان بیست و سه ساله که بیشتر نیست، این جوان خود جاى پیغمبر خوابید و تمام بدن خود را آماج تیر و پیکان و شمشیر و نیزه قرار داده، حاضر کرده خود را که چهل نفر از شجاعان و افحال روزگار از دشمنان بریزند و او را قطعه قطعه کنند، این مواساتى که على با پیغمبر کرده شما که دو تا ملائکه مقرّب من هستید نتوانستید بکنید. پس على از انبیاء افضل است، على از ملائکه مقرّب افضل است.
آن حال رحم و عطوفت و آن مهربانى که أمیرالمؤمنین داشت، اینجا چه داستانهائى است. ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغة» اینجا داستانها ذکر مىکند، از شافعى و زمخشرى داستانها ذکر مىکند و مىگوید: این دیگر هیچ قابل هضم و تحلیل فکرى نیست که أمیرالمؤمنین آن مرد شجاعى است که براى پیشرفت دین و سرکوبى ظالم از هیچ چیز دریغ نداشت، فردا مىآمد در بازار چشمش به یک یتیم و به یک فقیرى مىافتاد، به یک مستمندى مىافتاد، بى اختیار اشکش جارى مىشد، این پهلوان یل است، میدان قدرت است، عرش با آن طور مناسب است. اگر رقیق القلب و داراى عطوفت و رحمت است آن شجاعت یعنى چه؟ این صفات متضادى که در على واقع شده دلالت مىکند بر اینکه مظهر صفات جمال و جلال الهى است.
على فانى در خداست، صفات جمال و جلال الهى در او طلوع مىکند، آنجائى که باید شمشیر بزند هیچ باک ندارد و آنجائى که باید توقّف کند و عطوفت کند به اندازهاى پائین مىآید، پائین مىآید، پائین مىآید در کنار کوفه پهلوى آن بچّه یتیم مىنشیند، او را بغل مىکند، مىبوسد، دست بر سر او مىکشد، او را نوازش مىکند، به منزل مىرساند و مىرود دنبال کارش؛ خلیفه المسلمین هم هست.
اصحابى هم تربیت کرد براى خود نظیر اینها. آن اصحاب با وفاى أمیرالمؤمنین مثل قیس بن سعد بن عُباده، مثل محمّد بن ابى ابکر، مثل مالک اشتر، مثل سعد؛ اینها خیلى صفات عالى داشتند و واقعاً انسانهاى ملکوتى بودند. خوب این هم مقام میزان است دیگر.
پس بنابراین: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط آنوقت در میان امّت میزانى که خدا از تمام اعمال امّت را با او اندازهگیرى کند، این میزانیّة أمیرالمؤمنین است.
أفرادیکه به أمیرالمؤمنین شبیه باشند، به یک لحظه از تمام عوالم عبور مى کنند
خوشا به حال آن کسانى که در دنیا این میزانیّشون به أمیرالمؤمنین خیلى نزدیک باشد. در روز قیامت هم خیلى نزدیک است. به یک چشم به هم زدن از حشر و نشر و قیامت و صراط و حساب و عرض و اینها عبور مىکند فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر (سوره القمر ، آیه 55.)
این حالات أمیرالمؤمنین بود که روز به روز در دنیا طلوعش بیشتر مىشود و مردمى حتّى خارج از دین به او مىگروند و او را یگانه نمونه شرف و انسانیّت مىدانند و براى او کمال احترام و فضیلت قائلند، گرچه مسلمان نیستند.
جبران خلیل جبران مىگوید: على انسانى بود مافوق زمان خود، (مرد مسیحى است این مرد) و من تعجّب مىکنم چگونه زمان افرادى را به وجود مىآورد که مافوق زمان خود هستند؟! این روش أمیرالمؤمنین بود.
آنقدر مخالفین براى نشاندن أمیرالمؤمنین و از بین بردن آن حضرت حتّى از بین بردن نام و نشان آن حضرت کوشش کردند، از کشتن و دار زدن و حبس کردن و زور گفتن و اعدام کردن هیچ خوددارى نکردند؛ تا چه موقع؟ تا مدّتهاى مدید سالیان دراز که اسم على روى زمین نماند؛ اصلًا مردم نفهمند عدالت یعنى چه؟ چون مىخواستند دست به خون مردم آغشته کنند، دست به نوامیس مردم دراز کنند، حکومت خود را بر اساس ظلم و جور قرار بدهند؛ و این مکتب بر هم زننده آن دستگاه است؛ لذا سعى کردند که نام على روى زمین نباشد.
سه معجزه أمیرالمؤمنین علیه السّلام به نقل از إبن شهر آشوب مازندرانى
ابن شهر آشوب مىگوید: از معجزات أمیرالمؤمنین بعد از أمیرالمؤمنین سه چیز است؛ گذشته از آن معجزات زمان أمیرالمؤمنین، سه معجزه دارد؛ یکى اینکه فضائل و مناقب او را دشمنانش هم با هم ذکر مىکنند. افرادى هستند که در مکتب أمیرالمؤمنین نیستند ولى آنقدر روایات در فضائل أمیرالمؤمنین که خود آنها نقل کردهاند و در مجالس مىنشینند بیان مىکنند و اگر یکى از آنها انکار کند دیگرى مىگوید: این قابل انکار نیست، این به روایت صحیح به ما رسیده، در فلان کتاب، و فلان کتاب؛ این یک.
دوّم اینکه دشمنان آن حضرت کتابهائى در فضائل آن حضرت نوشتند، این آقاى سنّى مذهب کتاب در فضیلت أمیرالمؤمنین نوشته؛ ابن جریر طبرى صاحب کتاب «ملوک و الامم» که به نام «تاریخ طبرى» معروف است یک کتاب نوشته به نام «الغدیر»، کتاب به نام «الغدیر»، واقعه غدیر. احمد حنبل یک کتاب نوشته در فضائل أمیرالمؤمنین، به نام فضائل احمد حنبل. نسائى که یکى از ائمّه اهل تسنّن است یک کتاب در فضیلت أمیرالمؤمنین نوشته؛ و آنچه را من تتبع کردهام تا به حال از علماء بزرگ و شاخص اهل تسنّن صد و هشتاد و سه کتاب در فضائل أمیرالمؤمنین نوشته شده، به دست علماى سنّى مذهب، این معجزه نیست؟!
مطلب سوّم اینکه دشمنان أمیرالمؤمنین به هر قوّهاى متّکى شدند براى اینکه اسم أمیرالمؤمنین را از روى زمین بردارند، کسى نام على را نشنود و نگوید، روایتى از آن حضرت نقل نکند.
معاویه وارد شد در مدینه، رو کرد به ابن عباس، گفت: اى ابن عباس! من به تمام شهرها دستور دادهام، نوشتهام که هیچکس حقّ ندارد فضیلتى از فضائل أمیرالمؤمنین، ابوتراب نقل کند، تو هم حقّ ندارى نقل کنى. ابن عباس گفت: ما را از قرآن خواندن منع مىکنى؟ گفت: نه، قرآن بخوانید. ابن عباس گفت: از
تفسیر قرآن منع مىکنى؟ از تأویل و معنى قرآن منع مىکنى؟ گفت: بلى. چون تفسیر و تأویل قرآن همهاش أمیرالمؤمنین است، ابن عباس گفت: قرآن بخوانیم معنىاش را نفهمیم؟! گفت: معنىاش را بفهمید امّا از غیر طریق اهل بیت، از روایاتى که دیگران نقل مىکنند. ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بیت نازل شده، ما معنىاش را از اهل بیت نپرسیم؟! برویم از یهود و نصارى بپرسیم معنى قرآن چیه؟ معاویه گفت: همین که گفتم. برخاست، و گفت: در کوچه و بازار مدینه اعلام مىکنم که معاویه ذمّه خود را برىّ کرده از هرکسى که یک فضیلت از فضائل أمیرالمؤمنین نقل کند. اگر کسى یک فضیلت نقل مىکرد مىکشتند، بدون برو و برگرد.
عبداللَه بن شدّاد لیثى مىگوید: دلم آتش گرفته بود، مىخواستم یک فضیلت از فضائل أمیرالمؤمنین نقل کنم نمىتوانستم؛ و من آرزو مىکردم که به من مهلت بدهند، من بیایم از صبح تا به غروب فضیلت آن حضرت را نقل کنم و بعد مرا گردن بزنند، راضى بودم؛ ولى این کار را هم به من مهلت نمىدادند، همان فضیلت اوّل هم که نقل مىکردم مىخواستند گردن بزنند.
سالیان دراز گذشت در بین فقهاء و محدّثین افرادى آمدند و روایاتى را در تفسیر، در حدیث، در سنّت، در تاریخ، در ادب از أمیرالمؤمنین مىخواستند نقل کنند در کتاب و در نوشته هم بعد از اینکه مىنویسد نام على را نمىتوانستند ببرند، مىگفتند: عَن رَجُلًا مِن قُرَیش، این مطلب از یک مردى از قریش است.
عبدالرّحمن بن أبى لیلى روایاتى را که از امیرالمؤمنین نقل مىکند، مىگوید: مِنْ رَجُلٍ، عَن رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسولِ اللَه، از یک مردى از اصحاب رسول خدا.
حسن بصرى روایاتى را که نقل مىکند مىگوید: از ابوزینب، از پدر زینب؛ چون أمیرالمؤمنین به ابوزینب معروف نبود، به ابىالحسن معروف بود، روایاتى که به عنوان ابوزینب نقل مىکند.
شعبى مىگوید: من مىرفتم پاى منابر بنى امیّه مىنشستم، در نمازهاى جمعه، نمازهاى عید خطبهها خوانده مىشد و أمیرالمؤمنین را لعن مىکردند، سَبّ مىکردند، بد مىگفتند، درجات او را پائین مىآوردند؛ امّا من مىدیدم مثل اینکه این مرد را گرفتند و دارند به آسمان مىبرند، مثل اینکه مىدیدم هر چى اینها بدى مىگویند باز فضیلت أمیرالمؤمنین دارد درخشندگى مىکند و نور مىدهد. آنوقت فضیلت براى بنىامیّه نقل مىکردند، منزلت نقل مىکردند، جعل مىکردند، تعریف مىکردند براى مردم؛ و من مىدیدم که در بالاى منبر مثل اینکه شکمهاى مردار و گندهاى جیفهها را مىشکافند و منتشر مىکنند، هرچه بیشتر تعریف مىکردند، بوى تعفّن آن بیشتر فضا را مىگرفت.
ابن نباته مىگوید: خواستند نور أمیرالمؤمنین را خاموش کنند، ولى نتوانستند؛ بلکه یک صیحه بر صیحه قیامت اضافه شد. أمیرالمؤمنین صیحهاش در دنیا پیچید مانند صیحه قیامت. عدل او، انصاف او، رحمت او آمد زمین را گرفت. در هر شهرى شما بروید بگردید از قبور اولاد او پیدا مىکنید، مردم قبور اولاد او را به عنوان تقرّب مزار خود قرار مىدهند.
بخارى و مسلم و ابن بصره ابن نعیم این روایت را نقل مىکنند که: وقتى که پیغمبر اکرم حالشان سنگین بود و زیر بغل پیغمبر اکرم را گرفتند بیاورند براى مسجد، عائشه مىگوید: زیر بغل پیغمبر را گرفت فضل پسر عبّاس وَ رَجُلُ آخر و یک مرد دیگر، نمىگوید آن مرد دیگرکیست؟ یا از روىحسادت خود یا اینکه بعداً نتوانستند بیان کنند و روّات در آن تصرّفى کردند؛ خلاصه نمىگوید: زیر بغل پیغمبر را فضل و على گرفتند، مىگویند: فضل و رَجُلٌ آخر.
این قسم خاموش کردند نور على را، ولىگرفت دنیا را، کجا مىتوانند خاموش کنند؟! مگر قابل خاموش کردن است؟
یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ
مىخواهند نور خدا را خاموش کنند؟! نور خدا که قابل خاموش کردن نیست، آنها خودشان را پست مى دیدند.
مه فشاند نور و سگ عو عو کند هر کسى بر طینت خود مىتند
خوب این مکتب أمیرالمؤمنین است. حالا ما مسلمانها، ما شیعیان باید حواس خودمان را جمع کنیم، بدانیم که معنى میزان چیست؟ بدانیم که على یک آدمى است که تعارف سرش نمىشود و عقیل را آنطور متوجّه کرد و متنبّه کرد که از صراط عدالت خارج نشود و گردنبند را از دختر خود گرفت و به بیت المال برگرداند، مالى که دختر به عنوان عاریه گرفته بود.
ما باید نزدیک کنیم خودمان را، در عبادت، در تصرّف اموال، اجتناب از محرّمات، دست زدن به کارهاى حرام، رشوه، ربا، قمار، معاملاتى که از غشّ و غلّ به وجود مىآید و آن معامله را باطل مىکند؛ اگر بکنیم ما نزدیک مىشویم در دنیا و آخرت کامیابیم و اگر نشد ضرر کردیم.
ما که مىگوئیم على، باید این ترازوى خود را نزدیک کنیم به آن ترازو، این شاهین سنجش اعمال خود را منطبق بر آن شاهین کنیم، اگر توانستید شاهین روى شاهین قرار بگیرد که به! به! ما فانى در ذات خدا شدیم و به حقیقت مقام ولایت اعتراف کردیم، و اگرنه هر چه نزدیکتر بهتر.
اللهم صل علی محمد و آل محمد