گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


حکایات (عظمت روحى کودکان و حکایت فوت فرزند علامه طهرانی در کودکی)

اسم او را سیّد محمّد جواد نهادیم. بچّه ‏اى بود بسیار با نور و با صفا و گوئى نور خالص بود که در همان کودکى مشهود بود؛ و بنده به او مسیح زمان، و نور خالص لقب داده بودم. هنوز راه نمیرفت و زبان باز نکرده بود، صبح ها از خواب بر مى ‏خاست بدون آنکه گریه کند یا شیر بخواهد و یا سراغ مادرش برود، با همان قنداقه دست و پا زنان به سوى من مى ‏آمد و در دامنم مى‏ نشست.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

عظمت و اختیار روحى کودکان و حکایت فوت فرزند علامه طهرانی در کودکی

 

 

منبع: کتاب روح مجرد ص 96 تالیف علامه طهرانی ره

 

 

مرحوم حضرت علامه آقا حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه درباره عظمت روحی اطفال و اختیار آنان می نویسند: بقدرى شواهد برهانى، و أدلّه تجربى و علمى، و مشاهدات قوىّ غیر قابل تأویل در این موضوع داریم که اینک از کمربند بیان خارج است.

 

 

از جمله أدلّه تجربى و مشاهده غیر قابل تأویل، فوت پسر یازده ماهه خود حقیر است به نام سیّد محمّد جواد که در مورّخه نهم صفر یکهزار و سیصد و هشتاد هجریّه قمریّه متولّد شد و به مناسبت توسّل به حضرت جواد الائمّه و نیز بواسطه آنکه سه ماه و هفت روز پس از ارتحال استاد عرفان حضرت آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى رضوان الله علیه (دوّم ذو القعده 1379) تولّد یافت، اسم او را سیّد محمّد جواد نهادیم. بچّه ‏اى بود بسیار با نور و با صفا و گوئى نور خالص بود که در همان کودکى مشهود بود؛ و بنده به او مسیح زمان، و نور خالص لقب داده بودم. هنوز راه نمی رفت و زبان باز نکرده بود، وى را در قنداقه مى ‏بستند که چون صبح ها از خواب بر مى ‏خاست بدون آنکه گریه کند یا شیر بخواهد و یا سراغ مادرش برود، با همان قنداقه دست و پا زنان به سوى من مى ‏آمد و در دامنم مى ‏نشست.

 

 

بارى در منزل احمدیّه دولاب که تازه بدانجا منتقل شده بودیم، بنده مریض شدم به گونه ‏اى که در داخل خودِ لوزتین دُمَل درآمده بود و متورّم شده بود، بطوریکه چند روز غذایم منحصر بود به فرنى که براى بچّه مى ‏پختند و چند قاشقى هم حقیر می خوردم؛ و تب من شدید بود و علاوه مرض، مرض سنگین و از پا درآورنده ‏اى بود؛ و مِن حیثُ المجموع حالم خوب نبود.

در همان روز فوت بچّه، یک ساعت به فوت مانده، در اطاق بیرونى در رؤیا دیدم: یک قطعه نور از جانب حضرت عبد العظیم علیه السّلام به جانب طهران مى‏ آید، و در طهران جنگى میان مسلمین و کفّار واقع بود. این قطعه نور آمد و به مسلمین کمک کرد تا بر کفّار فائق شدند. و آن نور همین سیّد محمّد جواد بود.

پس از یک ساعت که بنده زاده بزرگ، آقا سیّد محمّد صادق دروس مدرسه و حساب خود را براى رسیدگى نزد حقیر آورده بود و من با او مشغول بودم، دیدم سیّد محمّد جواد در کنار سنگ حوض نشسته و دارد با آب حوض بازى می کند. از جا برخاستم و طفل را بغل کردم و از حیاط به درون اطاق اندرونى نزد مادرش بردم و او مشغول خیّاطى بود. و تأکید و سفارش کردم که از طفل نگهدارى کنید! این بچّه به آب علاقمند است باز سراغ آب می رود. چون به بیرونى آمدم و دنبال دروس بنده زاده بزرگ بودم، تحقیقاً پنج دقیقه بطول نینجامیده بود که صداى فریاد مادرش از حیاط بلند شد که: خاک بر سرم، اى واى بچه ‏ام مرد! فوراً از اطاق به حیاط آمدم و دیدم تمام شده است. او را فوراً به بیمارستان و تنفّس اکسیژن رساندیم سودى نداشت. خودم او را به منزل برگرداندم و در کنار اطاق بیرونى گذاردم و به مادر و عیال گفتم: حال بچّه خوب است. میخواستم شبانه او را خودم غسل دهم، آقاى حاج هادى ابهرى نگذاشت و گفت: آقاى حاج محمّد اسماعیل (دولابی) غسل دهد و آیه الله حاج شیخ صدر الدّین حائرى آب بریزند. پس از غسل، کفن شد و در قبرستان چهل تن دولاب با تشریفات مفصّلى دفن گشت.

 

 

شاهد ما از این داستان اینست که: اهل بیت ما در اثر این واقعه به شدّت متألّم شد و مى‏ سوخت؛ تا روزى که به مسجد قائم مى‏ آید و قضیّه را براى یکى از مخدّرات مأمومات مسجد بیان مى‏ نماید، او که نامش فاطمه خانم است به ایشان میگوید: تأسّف بر فوت او مخور! زیرا من خواب دیدم که کوهى بر سر آقا (بنده) میخواهد خراب شود و آقا در زیر کوه خوابیده است؛ این فرزند آمد و در مقابل کوه ایستاد و دست هاى خود را حمایل کرد و کوه را نگهداشت از آنکه فروبریزد.

 

 

از اینجا استفاده مى ‏شود که موت او در معنى و حقیقت، اختیارى و انتخابى بوده است. مرحوم حاج هادى ابهرى مى ‏گفت: بلائى بنا بود در این منزل وارد شود و این طفل خود را فدا نمود و جلوى بلاى بزرگتر را گرفت. همچون حضرت علىّ أصغر علیه السّلام که خود اختیار شهادت نمود و همچون ابراهیم فرزند رسول خدا که خود را فداى امام حسین کرد و حاضر براى ارتحال شد. و این نکته بسیار شایان دقّت است که اطفال نیز داراى روح بزرگ و انتخاب و اختیار وجدانى مى‏ باشند.

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.