روز یازدهم آبان، سالروز شهادت مرحوم طیّب حاج رضایی از کسانی است که بر اساس یک امتحان الهی و بدنبال آن جذبات خاصّه پروردگار و دستگیری اولیای الهی، مراتب سیر و سلوک الی الله را در زندان بر اثر شکنجه های عدیده و سخت طی کرد و بعد از گذشت از عوالم نفس به مقام فنای فی الله رسید و از مکاشفه ای از حضرت علامه طهرانی ، بدست می آید که تحقق این امر بدست مبارک ایشان بوده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
دستگیری علامه طهرانی از مرحوم "طیّب" حاج رضایی
منبع: وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص: 39
در روز دوازدهم محرّم (پانزدهم خرداد سال 1342 خورشیدی) از افرادى که در طهران قیام کردند یکى همین طیّب بود و یکى حاج اسماعیل رضائى که اینها هر دو نفر از معروفین بودند.
این حاج اسماعیل رضائى یک کامیون چوب دست داده بود به همان مردمان پائین شهر که حرکت کردند و آمدند براى مبارزه. مى گویند: او نماز شب خوان و خیلى مرد متدیّنى بوده است. و براى غیرت دینى این کار را کرد و محکوم به اعدامش کردند و کشتند.
امّا طیّب یک لاتى طهران بود، از آن لاتهاى درجه یک معروف. افرادى زیر دستش بودند و از دکّانها باج مىگرفت و نظیر این کارها بسیار داشت. ولى ایّام محرّم یک روضه خوانى خیلى مفصّلى مىکرد و روز عاشورا هم یک دسته خیلى مفصّل راه مىانداخت؛ دسته طیّب معروف بود و گاوها مىکشتند جلوى دسته شان.
طیّب هم روز پانزدهم خرداد قیام کرد به لَهِ ملت بر علیه دولت؛ یعنى همان جوانها و آن افرادى که زیر دستش بودند همه راه افتادند توى خیابانها به شعار دادن. دولت هر کسى را که توانست کشت؛ و خود طیّب را هم دستگیر کرد.
طیّب یک شخصى بود (من که او را ندیده بودم ولى از عکسهایش هم پیداست) مىگویند یک شخص خیلى بلند قامت و هیکل دار و پهلوان. و خلاصه یک شخصى بود مثل همان شعبان جعفرى که در طهران به شعبان تاج بخش معروف بود؛ و ولیعهد و سران دولت در مجلسش مىآمدند، و در روضه خوانیهایش شرکت مىکردند؛ در باشگاهى مىرفتند و او براى خودش امر و نهى داشت. و خلاصه مثل یک شاهى در طهران حکم فرما بود.
طیّب هم یک همچو آدمى بود که از نقطه نظر پاطوق دارى یک رکنى بود از ارکان طهران. حتّى براى جشنهاى تاجگذارى طاق نصرت مىبست و زنها را مىآورد، و مجالس رقص تشکیل مىداد. اینطورىها هم بود. نه اینکه آدم صد در صد متدیّن باشد، حالا خدا مىداند؛ ما که نمىدانیم خبر از باطن نداریم ولى ظاهرش اینطورى بود.
بالاخره طیّب روى همان غیرت دینىاش قیام کرد، و او را گرفتند و بردند و به انواع و اقسام شکنجهها، شکنجهاش دادند. به او گفتند تو فقط اقرار کن که از فلان کس پول گرفتم و این کار را کردم. یعنى من از آقاى خمینى پول گرفتم؛ و اگر این اقرار را بکنى نه اینکه اعدامت نمىکنیم بلکه تمام آن دم و دستگاه و ریاست سابقه ات را به تو بر مىگردانیم. و دیگر برو دنبال کار خودت کما کان بلکه بهتر.
ولى طیّب گفت: من اینکار را نمىکنم. گفتند: چرا؟ گفت: آخر من پول نگرفتم، من به سیّد تهمت نمىزنم. گفتند: اى مرد احمق این حرفها چیست؟ آدم باید کارش پیش برود. گفت: من پول نگرفتم تهمت نمىزنم. هر چه شما بمن بگوئید من مىکنم، هر چه بگوئید و از من بخواهید برایتان انجام مىدهم، امّا من نمىتوانم تهمت بزنم، من به سیّد تهمت نمىزنم، من پول نگرفتم.
او را قریب 2 ماه نگه داشتند و یک پرونده قطورى برایش درست کردند، مىگویند: کسى که مىخواست پرونده را حمل کند از سنگینى مشکل بود؛ اینقدر سنگین بود که چنین و چنان و چنان.
آنقدر در زندان او را شکنجه دادند و بدنش را با تریموس و دستگاههاى خودشان سوزاندند که مىگویند تمام بدنش سوخته شده بود، بطورى که آن طیّب بلند بالا و پهلوان شده بود مثلًا یک آدم مریضِ لاغر ضعیف. و بالاخره گفت من نمىکنم، من تهمت نمىزنم.
و اینکار را هم نکرد تا حکم اعدامش را صادر کردند. و در یک روز هم این طیّب و هم آن حاج اسماعیل هر دو را با همدیگر اعدام کردند. گویند در محکمه در برابر افسران بازجو لخت شد و پیراهنش را بیرون آورد و بدن مجروح و سوخته شده خود را در اثر شکنجه نشان داد.
واقعاً انسان باید از اینها درس عبرت بگیرد که خداوند در میان این افراد هم چنین کسانى درست مىکند.
طیّب یک آدمى بود که شما هر گناهى که فرض کنید او درجه یکش را انجام مىداد، امّا به اینجا که رسید گفت: من به سیّد تهمت نمىزنم. آن هم حالا آیة الله خمینى عالم است، مرجع است چه و چه، اینها را نمىفهمید، فقط مىگفت: من پول نگرفتهام تهمت نمىزنم، امضاء نمىکنم.
بله خلاصه این دو نفر را هم اعدام کردند. و من واقعاً راجع به این طیّب بخصوص خیلى متأثرم؛ چون حاج اسماعیل یک آدم نماز خوان و متدیّن و نماز شب خوان بود، و زندان رفتن و اعدام کردن اینها خیلى مهمّ نیست، آنها هدف دارند و براى هدفشان زندان مى روند، ولى یک لاتى مثل طیّب بیاید از همه چیز بگذرد؛ از طاق نصرتهایش بگذرد، از رفقایش بگذرد، از روضه خوانیهایش بگذرد، از گاو کشتنها، از آن ریاستها، که مثل یک سلطنت بود، از همه اینها بگذرد، و حاضر بشود که بدنش را تکّه تکّه کنند، و بعد هم اعدام کنند؛ آرى اینها جاى عبرت براى همگان است.
اینها واقعاً افراد قابلى هستند که اگر تربیت بشوند، خیلى در شرع داراى قیمتند، نه مقدّس مآبها. و اگر همین طیّب مثلًا از کوچکى در دست أمیر المؤمنین تربیت شده بود از کجا که مثل مالک اشتر نبود؛ ولى از اوّل یک بچّه اى بود، پدر و مادر او را توى قهوه خانه بزرگ کردند نه درس و نه تربیتى، نه مسجدى و نه موعظهاى همینطور؛ و بعد هم آمده در همان رشته خودش، و حالا شده طیّب.
یکى از افرادى که واقعاً حقش بود اسمش برده بشود در همین انقلاب، و از او تجلیل بشود همین طیّب بود. چون واقعاً از خود گذشتگى کرد، و همه چیزش را براى همین جهت داد، و ما بعد از اینکه او را کشتند رفتیم سر قبرش، قبرش در همان حضرت عبد العظیم است از همان صحن حضرت عبد العظیم که مىرود به صحن امامزاده حمزه، قبرش آن کنار است. و قبر حاج اسماعیل هم در همان صحن داخل یک مقبره است.
و اتّفاقاً همان شبى که اینها را مىخواستند اعدام کنند من یک خواب عجیبى دیدم؛ و نمىدانستم که آنها را آن شب مىخواهند اعدام کنند بعد معلوم شد.
شفاعت علامه طهرانی از مرحوم طیّب
خواب دیدم که کنار یک استخرى نشستم آبش به اندازهاى زلال است که از اشک چشم زلالتر، و از اطرافش درختهاى بید و سرو و امثالها روى این آب سایه انداختهاند، و این آب خیلى متلألئ است، خیلى خیلى متلألئ است و جوانى هم در این آب هى شنا مىکند که گیسوان سیاه بلندى دارد و دائماً گیسوانش از آب بیرون مىزند، و باز زیر آب مىرود و شنا مىکند. من کنار این استخر نشسته بودم، و کنار این استخر هم یک جادّه بود؛ یک جادّه خاکى مثل جادّههاى دهات که زیاد الاغ و قاطر از آنجا رفت و آمد دارند. و خاک است؛ و کسى که مىخواهد حرکت کند خاک بلند مىشود. اینطورى بود.
در همان عالم خواب که من کنار این استخر نشسته بودم، یک جام همدستم بود، بعداً مثل اینکه همچه فهمیدم که دو نفر از این جادّه باید عبور کنند؛ و براى اینکه راهشان خلاصه خوب باشد و گرد و خاک نشود، از این جام برداشتم و آب پاشیدم. آب پاشیدم به تمام این جادّه خاک هایش نشست و یک طراوتى پیدا کرد و بعد دو نفر آمدند و عبور کردند.
خواب تمام شد و ما نفهمیدیم که قضیّه چه بود! فردایش به فاصله یکى دو ساعت از آفتاب گذشته بود که خبر دادند این دو نفر را اعدام کردند. همین طیّب و حاج اسماعیل.