گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


سخنرانی، انوار معرفت (۴) مدیریت تفکر در سیر الی الله، حجة الاسلام شاهرخ همدانی

جناب حجّت الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی به تبیین علوم و معارف اسلام بر اساس مبانی و سیره استادشان حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه پرداختند. "أنوار معرفت"، سلسله سخنرانی های سلوکی ایشان است که در قالب "دورۀ عرفان و اخلاق کاربردی" طرح شده است؛ جلسۀ چهارم با عنوان «مدیریت تفکّر در سیر الی الله» تقدیم می گردد.



بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ

انوار معرفت، جلسه چهارم

موضوع: تفکر برترین ابزار سلوک

سخنران: حجت الاسلام شیخ محمد شاهرخ همدانی

چکیده

1. تفکّر به عنوان یکی از مهم ترین ابزار تنظیم کننده ی سبک زندگی در مسیر توحید و معرفت خدا می باشد.

2. مدیریّت تفکّر یعنی وقتی که انسان قرار است کاری را انجام دهد به چه نحوی از عهده آن برآید.

3. تذکّرات مرحوم علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه به شاگردان خود ، هنگامی که فکر خطایی به سراغشان می آمد.

4. مراقبه یعنی فکر را در اوّل هر کاری قرار دادن.

5. بیان مرحوم علامه رحمة الله علیه در رابطه با سلام کردن شخص مسیحی که باعث بهشتی شدن او گشت.

6. مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: اگر کسی در جلسات خودش را پایین تر از همه ببیند او از همه بیشتر بهره می برد.

7. بیان مرحوم علامه طباطبایی در مورد اینکه هر روز که مراقبه ام بیشتر از قبل بود لطائف و ظرائف بیشتری را ادراک می کردم.

8. توصیّه ی مرحوم علامه طهرانی در رابطه با رعایت أدب زیارت به هنگام تشرّف به حرم أئمّه علیهم السّلام.

9. أدب شاه کلید سیر و سلوک می باشد.

10. سؤال مرحوم حدّاد از شهید مطهری درباره ی کیفیت نماز و پاسخ شهید مطهری.

11. توصیّه ی مرحوم علامه رحمة الله علیه به اینکه تجوید را در حال متعارف بیرون از نماز درست کنید و در نماز به حقیقت نماز توجه نمایید.

12. روایتی از امام صادق علیه السّلام در مورد بهترین لباس و بهترین رفیق و بهترین سفروبهترین....

13. آنچه از سلوک وعرفان و توحید راه خدا بعد از مرحوم علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه ماند ، توجیه سلوک و عرفان بود نه خود سلوک.

14.هر چیزی که انسان را از یاد خدا غافل کند باید آنرا کنار گذاشت.

15. روایتی ناب از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره کیفیت تحصیل علم

16. مهمترین مسأ له در سیر و سلوک إلی الله تفکّر و مدیریّت تفکّر است که باید تمام شئون سالک راه خدا را به عهده بگیرد که در غیر این صورت مطالب تغییر میکند و انسان از اتقان سابق خود دست بر می دارد.

متن:

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العَالَمیِنَ وَ الصَّلَوةُ وَ السَّلَامُ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا أبوالقَاسِمِ مُصطَفی مُحَمَّد وَ عَلَی أَهلِ بَیتِ الطَّیِّبیِن الطَّاهِریِنَ المَعصُومِینَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّةَاللهِ فِی الأَرَضِینَ أَرواحُنَا وَ أروَاحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِدَاء وَلَعنُ الدَّائِم إلی أعدَائِهِم أَجمَعِینَ مِنَ الآنِ إلیَ لِقَائِ یَومُ الدِّینِ.لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّابِاللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ.

بحث ما راجع به تفکّر و به عبارتی مدیریّت تفکّر و جایگاه تفکّر در سیر إلی الله به عنوان یکی از ابزار مهم یا به عبارتی مهمترین ابزار تنظیم کننده ی سبک زندگی انسان در مسیر توحید و معرفت خداست لذا در روایت داریم که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند که: « رَکعَتان ِخَفیفَتان ِفی تَدَبُّرٍ خَیرٌمِن قِیامِ لَیلَةٍ»  انسان دو رکعت نماز را سبک بخواند،اما با تدبّر، با تأمّل و با طمأنینه ، در یک حالتی که هم نفس در آرامش به سر می برد وهم جنبه ی تفکّر انسان که اوهم از روی تفکّر درگیر این عبادت هست. سبک یعنی به معنای کوتاه، نه خیلی با تفصیل وتفضیلات. می فرمایند: که این بهتر است از اینکه انسان یک شب تا به صبح را به قیام مشغول باشد.

صرف اینکه فقط دارد عبادت میکند ، دارد نماز میخواند، دارد قرآن میخواند ،دارد دعا میخواند ومشغول است .زبان که مشغول است آن جنبه ی تفکّر و آن جنبه ی تأمّل  انسان هم مشغول است آن هم مشغول این اعمال ظاهری و جوارحی و اعضای بدن هست به عبارت دیگر فکر آمده در زیر چتر دست قرار گرفته وآلت دست شده است در صورتی که حقیقت  باید اینگونه باشد که باید دست آلت و ابزار برای  تفکّر و فکر قرار بگیرد ،

چشم باید وسیله ای برای فکر قراربگیرد، زبان باید تحت فرمان و تبعیّت آن قوّه ی مدرکه و قوّه ی عاقله و قوّه ی فکریّه قرار بگیرد .مسأله خیلی فرق می کند

لذا در روایت داریم اینکه مؤمن وعاقل آن کسی است که زبان او در تحت عقل او قرار دارد یعنی فکر دارد تمام آن اعضای بدن و جوارح بدن را مدیریت و کنترل میکند قبل از اینکه این دست حرکت بکند فکر به کار افتاده است. مراد این است که قبل از اینکه زبان مشغول به تکلّم شود ،فکرکارش را شروع کرده است یعنی دوران و به اینطرف و آنطرف  کردن را شروع کرده است، او تشخیص می دهد که اصلاً انسان صحبت بکند یا اینکه صحبت نکند و اگر قرار است صحبت بکند و اگر اجازه پیدا کرد که صحبت بکند واگربه او گفتند آقا اینجا هم شما یک چند کلمه ای بگو حالا انسان چه بگوید؟ چه بگوید؟ خدا رحمت کند مرحوم استاد ما مرحوم علّامه رضوان الله تعالی علیه می فرمودند : که یکبار آمدند در جلسه ای وتذکّراتی دادند راجع به مراقبه ، راجع به محاسبه . اینکه مواظب بر اعمالتان باشید  حسابی هست !کتابی هست !

کسیکه درمسیر سلوک إلی الله می آید « فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَیراً یَرَهُ » هست ! میدانید ذرّه یعنی چه ؟ ذرّه آن چیزی است که در حالت عادی با چشم دیده نمی شود و وقتیکه نوراز یک روزنه ای می تابد شما یک چیزهایی را معلّق در آسمان می بینید این را ذرّه می گویند .مؤمن و سالک راه خدا برای تک تک ذرّه های اعمالش ، نیّاتش، رفتارش، کلماتش ،حساب هست !کتاب هست! اینها را اعتقاد دارد. این قضیه مربوط به چند سال آخرعمر شریفشان بود.ایشان فرمودند که: رفقا ! الآن دارند از من حساب می کشند . از چه چیزی حساب می کشند؟فرمودند: دارند از آن حسنات من حساب می کشند! ولیّ خدا ،انسان کامل که سیّئه ندارد ،حسنات دارد .بعدًابه ما یکی از آقازاده های ایشان می فرمودند که ظاهرًا این مسأله راجع به یک داستانی بوده در مسجد قائم ،شاید قضیه مثلا بیست سال قبل از این حرفش شده باشد ، درمسجد قائم یک بنّایی آمده بوده و ظاهرا یک تغییر بنایی میخواستند بدهند ،پلّه ای را میخواستند جایی کاربگذارند اختلاف می افتد بین مرحوم علّامه و بین آن بنّا و چون مرحوم علّامه  خودشان از رشته های مهندسی و ساختمان و خلاصه از این مسایل سر در می آوردند نظرشان را گفته بودند و حقّ هم با ایشان بوده است و بالاخره آن شخص هم متوجّه میشود .ایشان فرموده بودند که الان دارند از من حساب می کشند که درست است که حق با تو بود امّا چه کسی به تو گفت حرف بزنی ؟خیلی مسأله مهمّ است. حالا شما نگاه بکنید یکی مثل مرحوم علّامه این چنین بیان می کند!حالا شما نگاه کنید وقتیکه انسان می خواهد صحبت بکند، حق پیدا بکند که تکلّم بکند .

مرحوم آقای قاضی رضوان الله تعالی علیه در همان جوانی شان که با مرحوم آقای سیّد ابوالحسن اصفهانی که از مراجع تقلید شدند و بسیار شهرت پیدا کردند ومرجعیّت علی الإطلاق نجف را به دست گرفتندهم بحث بودند و در یک مکاشفه ای می بینند که بَه بَه! مرحوم آقا سید ابو الحسن به مرجعیّت می رسند و چه موقعیّتی و چه مکنتی و چه رفت و آمدهایی ووجوهات سرازیر از همه طرف به سمت ایشان.یک روز که باهم  در مسیری می رفتند خوب طلبه ها خیلی فقیر بوده اند رو میکنند به  مرحوم آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی و میگویند که آقا شما که بعدها به این موقعیّت رسیدید هوای ما را داشته باشید. بیست سال یا سی سال بعد از این موضوع ، مرحوم آقای قاضی  که در یک فقر بسیار بسیار شدیدی به سر می بردند طوری که حتّی پول اجاره ی منزل را نداشتند این صاحبخانه اثاثهای ایشان را در کوچه می ریزد ومرحوم آقای قاضی رو میکنند به بقیه و میگویند که: خدا فکر کرده است که ما آدمیم و میخواهد اینگونه از ما حساب بکشد .خیلی عجیب است ها! یعنی خودش را در این حدّی نمی بیند که الان دارد کفّاره یمثلا خطاها و ضعفها و این مسایل  را میدهد .و میگوید خدا فکر کرده ما آدمیم !این میخواهد بگوید که این کارها را خدا با آدمها میکند حساب و کتاب آنها را صاف میکند !ما که ... بعد ایشان فرموده بودند که این فقر و این مسایلی که گریبان گیر من شده است مربوط به آن شوخی بود که من با آقا سید ابوالحسن کردم .گفته بود تازه من شوخی کردم!

« چشم اگر بینا بود هر روز روز محشراست»  

خیلی عجیبه ! خوب این مربوط بهاصل صحبت کردن است حال که قرار است انسان صحبت بکند باید چه چیزی بگوید؟ این را مدیریت تفکّر می گویند.

مؤمن کسی است که زبانش در تحت فکرو در تحت عقل اوست. قبل از اینکه زبان به حرکت در بیاید باید فکرکار خود را کرده باشد ،فکر باید دور خودش را زده باشد وجلوتر آمده باشد و صحّت و سقم آن کلام را سنجیده باشد و خیلی خیلی مسایل دیگر. نه تنها ظاهر را ، بلکه خیلی مسایل را بایددیده باشد .خوب این کجا بدست می آید ؟در راه خدا بدست می آید ،برای کسی است که خودش را درمسیر تهذیب نفس و طهارت نفس و سیر و سلوک إلی الله به خدا و أولیای خدا سپرده باشد . در میان شاگردان علّامه افرادی بودند که ، اینها می فرمودند : تا یک فکر خطا یی ،می آمد می دیدیم حضرت استاد مرحوم علّامه آمدند و آن  را تذکّر دادند و آن را برطرف کردندوموقعیّت صحیح را تبیین کردند. خوب این را خدا بیان می کند .

حال اصلًا علّامه هم نباشد .خدا و مدبّرات خدا که هستند! یک دفعه می بینی درون قلب انسان می اندازد  .می بینی در قلب همسرت می اندازد واو می آید و یک نکته ای را می گوید کهاین حرفی را که زد مال من بوده است! برای من زده است! اینکه انسان و آن کسی که فکر را به کار می اندازد اینها را می بیند ،درراهی می رود یک دفعه تابلویی را می بیند ،یک مرتبه یک مسأله درنفس و در ذهن او خطور میکند .وقتیکه انسان در مسیر سیرو سلوک إلی الله باشد متوجّه می شود که این مسأله مربوط به این بود.

« با صد هزار جلوه برون آمدی که من     با صد هزار دیده تماشا کنم تو را»

آن وقت این نشسته است و میگوید عنایت خدا کو؟ آنوقت حی میگوییم دستگیری خدا کو؟ اینکه فرمود:« اَللهُ ولِیُّ الَّذینَ ءَامَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إلَی النُّورِ »خودمان می فهمیم .آن موقعی که مراقبه داریم ،آن موقعی که حواسّمان را جمع کردیم ،آن موقعی که می خواهیم بر اساس این مسأله حرکت بکنیم که فرمود : « المُؤمِنُ لِسانُهُ تَحـتَ عَقلِهِ» مؤمن زبانش در زیر فرمان و دستورعقلوفکر قرار دارد. وقتی که این مسأله را پیاده می کنیم می بینیم همه ی این علامتها رامی بینیم همه ی این پیامها را می بینیم .

من یادم نمی رود تازه آمده بودم درشهر قم وخیلی این هوای گرم قم ما را اذیّت می کرد این مسأله همین طور درون ذهن من و درون نفس من مانده بود. خلاصه مسأله ایشده بود.  یک روزسوار تاکسی شد م و جواب خلاصه ای موضوع را برایم تمام کرد. گاهی انسان یک موقعی یک جوابهای ساده می خواهد یک جواب روان می خواهد یک جوابی می خواهد که :« تَطمَئِنَّ بِهِ قَلبی » باشد حضرت ابراهیم علیه السلام معاد را میداند امّا می بیند نه !هنوز قلب اطمینان پیدا نکرده است.خدا به دستش میدهد و میگوید این پرنده را بگیروخودت بکوب وخودت بکشوخودت خردش بکن . بعد برو وبقیه ی ماجرا... از این مجرا میخواهد به جواب برساند .و میخواهد  بیاید درآن مجرا قرار بگیرد .خلاصه سوار ماشین شده بودیم و از حرم داشتیم به سمت منزل که آن موقع منزل ما درهمین صدوقی بود که زنبیل آباد می گفتند برویم که یک مرتبه یک نفر گفت : آقا چقدرهوا گرم است! چقدرهوا گرم است! راننده ی تاکسی مرد جا افتاد های بود و خیلی با آرامشبود و من هم در حال خودم در عقب نشسته بودم خیلی با آرامش وبا طمأنینه لبخندی زد و گفت : خوب آقا جان !این خرماها باید  بپزد دیگر! این میوه های گرمسیری باید بپزد !آن میوه هایی که مال فصل گرما است باید بپزد!تا این را گفت یک مرتبه قلب من ساکت شد ،آرام شد، دیدم ای بابا! همه ی این سوار شدن و پیاده شدن واین سؤال واین جواب مربوط به ماست ودیگر این مسأله تمام شد.

« جمال یار نداند نقاب و چهره ولی     غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون    کجا به کوی حقیقت نظر توانی کرد »

تو پیوسته درعالم طبیعت، درعالم مادیّات ،درعالم تعلّقات ،درعالم تکثّرات ، محبّتهای دنیایی،حجابهای دنیایی ،همین بده وبستونهای دنیا ،همین چیزهایی که افراد با آن سرگرم هستند در آنجا سیر میکنی . خوب چرا توقّع داری که چشمت به حقیقت باز باشد؟ تو درعالم طبیعت هستی! خوب چشمت هم طبیعت را می بیند ،گل می بیند،بلبل می بیند ، گچ می بیند ،مردم را می بیند، تعلّقات را می بیند ،گران می شود ناراحت می شوی ،ارزان میشود خوشحال می شوی ،قیمت بالا رفت ماشین ما گران شد. تو در داخل اینهاهستی، تو اینها را برای خودت اصل قرار دادی. خوب چرا توقع داری که عنایات خاص خدا شامل حالت بشود؟

« تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون    کجا به کوی حقیقت نظر توانی کرد»

خیلی مسأله ی مهمّی است . ما در این عالم چه چیزی بالاتراز قران داریم ؟چه کاری در این عالم بالاتر از قران داریم ؟ چه چیزی ازقران و نماز بالاتر داریم ؟ لذا مرحوم علّامه ی طباطبایی رضوان الله تعالی علیه می فرمودند : روزهایی که من مراقبه ام بیشتر بوده ،مراقبه ام بیشتر بوده یعنی چه ؟ یعنی همین فکر را اول قرار دادن ،فکر را جلوتر از خودم انداختن ، در نگاه کردنم ، درحرف زدنم در گوش کردنم ،درخطوراتی که می خواهد بیاید ،درمحبتّهایی که به قلب می خواهد بیاید به محبّتهایی که بیرون می خواهد برود.انسان حالا با یک نفرمشکلی پیدا می کند چرا زود محبّت این را ازدلت بیرون می اندازی؟چرا ؟ بگذار محبّتش باشد حالا بنده ی خدایی است حالا یک خطایی کرده است. ولی آن محبّت او به عنوان یک بنده ای از بنده های خدا، به عنوان مخلوقی از مخلوقات خدا ، چرا در دلت نباشد که وقتی نگاهش می کنی بخواهی مشمئز بشوی ،بخواهی ناراحت بشوی ،نه ! بگذار وقتی او را می بینی صفا بکنی و قلبت باز بشود. تو نظر آلی بکن چرا نظر استقلالی می کنی ؟ چرا محبّت را بیرون ببری ؟ خوب محبّت را بیرون ببری باید یک چیزی را بجای آن بیاوری . خوب  بجای آن چه چیزی می آید؟ شیطان پر میکند .شیطان  دست به کار،آماده باش ،خودش و تمام آن بند و بساطش و آن عساکرش و آن لشکریانش را آماده کرده است وتا این محبّت بیرون می رود چون این محبّت جا داشته است ،سریع می گوید: جایش را پر کنید.ومی بینید که آمد. چرا انسان این کار بکند ؟ حتی تا این مقدار! سعدیموقعیّتی نداشته  ،عارف که نبوده ،عالمی بوده، حکیمی بوده، سخن سرایی بوده ، أدیب بوده و بسیار بسیار مرد متبحرّی در رشته ی خودش بوده است. اما ربط باطن و آن  مدارج ومراتب توحیدی  و عرفانی را نداشته است. گاهی حالاتی پیدا می کرده است. مرحوم آقای قاضی  رحمة الله علیه می فرمودند : من از تمام دیوان سعدی این بیت را خیلی دوست دارم :

« به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست      عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست »

می گفتند :من این بیت را خیلی دوست دارم وزیاد می خواندند.انسان نگاه می کند و به جای اینکه اخم بکنی و ابروها  در هم برود و بخواهی صورتت را این طرف کنی و رویت را آن طرف بکنی ،بگو مخلوق خداست ، بنده ی خداست .أئمّه ی ما امام حسین علیه الصلوة و السّلام می فرمودند : أدب مؤمن وأدب ایمانی این است که وقتیکه صبح بیرون می آیی هر کس را که نگاه می کنی او را از خودت بالاتر ببینی و سلام کنی. یکبار فرزند دوم علّامه برای ما نقل می کردند در همان زمانی که مر حوم علّامه منزلشان در پیچ شمیران بود ه است،یک محلّه ای بوده که أرامنه و مسیحی ها آنجا زیاد بوده اند والان هم هستند. می گفتند ما در مسیر که می رفتیم بعضی از اینها به مرحوم علّامه احترام می گذاشتند یکی از اینها رسید و به مر حوم علّامه سلام کرد  ،سلام از روی اینکه این یک مرد بزرگ دینی است! یک عالم دینی است ! حالا دین خودش ، هر چه که باشد . گفتند سلام که کرد مرحوم علّامه هم جواب سلام دادند بعد که آن شخص رفت. او فقط یک سلام کرد ! ولی مرحوم علّامه به من رو کرده و گفتند: فلانی بعضی ها با یک سلام کردن خود شان را بهشتی می کنند! مسیحی بوده است! بعضی ها با یک سلام خودشان را بهشتی می کنند ! ببینید صداقت در راه خدا چقدرارزش دارد ،خلوص چقدر ارزش دارد ، نگاه از روی صداقت ،نگاه از روی محبّت می آید و دست یک نفر را می گیرد .حال اگر آن شخص یک مؤمن باشد ،یک مسلمان باشد، یک شیعه ی امیرالمؤمنین باشد  ، یک سالک راه خدا باشد چقدر این خلوص و این محبّت می آیدو دستش را می گیرد .حال اگر مسیحی بود نگاه می کرد و می گفت اینها مسلمانند و این هم بزرگشان هست پس فلان .این است منطق خداو منطق راه خدا و اولیای خدا . لذا مر حوم علامه بارها این را فرمودند که رفقا !وقتی که درجلسه هستید آن کسیکه خودش را ازهمه پایین تر ببیند در جلسه که نشسته اند ده نفرند، بیست نفرند آن جلسات سلوکی که خاص بود ،جلسات ذکری که مثلا مرحوم علامه بودند و شاگردها بودند یا حالا نبودند او از همه بیشتر گیرش می آید .لذا این شعر سعدی است که  آن اشعار معروفی که :  « یکی قطره باران ز ابری چکید     خجل شد چو پهنای در یا بدید  »

می گوید آن کسی که خودش را قطره به حساب می آورد این بیت را مرحوم علامه زیاد می خواندند و در کتابهایشان هم هست . که این قطره وقتی که اول برای خودش منیّت و وجودی احساس می کرد. وقتیکه پایین آمد یعنی در مسیر معرفت قرار گرفت و چشمش به حقیقت وجود در عالم باز شد دید یک وجود بیشتر نیست آن دریا یعنی عالم توحید ،عالم ولایت  است «خجل شد چو پهنای دریا بدید» خجالت کشید و سرش را پایین انداخت . یعنی چه ؟ یعنی دیگر دهانش و چشمش را بست و دیگر هیچ صدایی از او در نیامد .« در نیستی کوفت تا هست شد »بعد وقتیکه آمد و وقتیکه خودش را ندید و وقتیکه نیست شد ملحق شد به دریا .تا وقتی قطره بود قطره بود. مایکی تو هم یکی ، چقدر فرق بین اینهاست!  یکی که نگاه بکند نمی گوید که توچه هستی در مقابل دریا؟ ولی وقتیکه  او قطره بودن خودش را از دست داد و ملحق شد به این  دریا .شد دریا !  میگویند یک عالمی نامه ای نوشت برای یک عارفی که من تو را به اندازه ی حتّی یک قطره هم قبول ندارم .مثلا تو را یک سر سوزن هم قبول ندارم .آن عارف در جوابش گفت :آن یک قطره هم مال خودت ، ما همان قطره هم نیستیم و همان را هم ما نمیخواهیم .این از کجا می آید؟ از توحید می آید. توحید از کجا می آید؟ از تفکّر از تعقّل . مراقبه ای که گفته می شود مخصوصا در ایاّمی که پیش رو هست ایّام ماه رجب و اینها .برای همین است .مراقبه یعنی چه ؟ یعنی انسان فکر بکند و آن راجلوتر از همه ی کارهای خودش قرار بدهد.روایت داریم امام رضا علیه الصلوة و السلام می فرمایند : از علایم مؤمن این است که مرد به میل عیالش ،به میل همسرش ،به میل فرزندانش غذا بخورد .و علامت منافق این است که آنها به میل مرد غذا بخورند و این فکر است .مرد وقتیکه میخواهد تا بگوید ها !تا میل به یک غذایی پیدا میکند  سریع یک ایست ! و بیاید این مسأله ی کلام امام رضا علیه السلام را در نظر بگیرد وحالا آن وقت بگوید من میخواهم یا نمی خواهم !فکر همه جا با انسان است .مرحوم علامه ی طباطبایی می فرمودند : که آقا من روزهایی که مراقبه و تفکرم بیشتر بوده و تأمّلم در کارها بیشتر می شد،شب قرآن را که میخواندم فهمم از این آیات قرآن بهتر و صافتر و دقیق تر بود و یک ظرائف ولطائفی را ادراک می کردم که روز قبلش این مسایل نبوده و آن موقعی که مراقبه نداشتم این طور نبوده است . آقا امتحان بکن !یعنی همین طوری سرمان را پایین نمی انداختیم که هر حرفی را بزنیم و هرکار را بکنیم وهرجایی برویم وهر چیزی را بنویسیم، امان از این نوشتنها، امان از این قلم که گاهی وقتی دست انسان می آید فکر واختیار واراده را از انسان می گیرد .چرا انسان باید این طور باشد این مؤمن نیست .مؤمن آن کسی است که قلم وقتی دست فکر هم که می آید این قلم در اختیار فکر می رود .کدام فکر؟ فکری که اراده ی خدا بر او حاکم است فکری که اراده ی امام زمان علیه الصلوة والسلام بر او حاکم است .این گونه درست می شود.میخواهد پیام بدهد یا می خواهد چیزی بنویسد تا یک پیام می آید شروع میکند سریع جواب بدهد. ببین موضوع چه بوده است ببین چه مسأله ای بوده است ؟ چرا انسان عجله بکند ؟میگویند برای داشتن مراقبه چه کاربکنیم ؟ آقا کم حرف بزن ،کمتر به این طرف و آن طرف نگاه کن.  « گفتم به چشم کز عقب گلرخان مرو    نشنید و رفت عاقبت از گریه کور شد »

حالا حی بنشین گریه کن ،حالا حی بنشین به سرت بزن ! آن موقعی که می گفتند آقا نگاه نکن. چرا نگاه می کردی؟ شما این دستور مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه را در کنارسایر مطالب بگذارید.زمانی که ما در مشهد بودیم می فرمودند : رفقا وقتیکه می خواهند حرم مشرّف شوند، اوّلا أدب زیارت ،أدب تشرّف ،أدب رفتن عبد به محضر مولا إقتضاء می کند که انسان با حال تواضع و با حال خشوع و مؤدبانه برود .سوار باماشین نروید آنهایی که منزلشان نزدیک است پیاده بروند ،آنهایی که دورند تا یک مقداری را باماشین بیاید و مقداری را انسان سعی بکند که پیاده برود حالا ممکن است بعضی ها هم باشند که پیر مرد یا پیر زنی است یا اینکه پا درد می کند یا اینکه مشکل است  ومثلا 

دیسک دارد حالا اینها استثنا ء است و هر کسی اینها را می فهمد .می فرمودند :وقتیکه می روید به این طرف و آن طرف هم نگاه نکنید ،مغازه را نگاه نکنید. سر راه نایستیم که ویترین مغازه را نگاه بکنیم و چهارتا  لباس و چها رتاالنگو و چهار تا وسیله را هم ببینیم و ... ما که داریم میرویم ! بعضی ها میگویند حالا ما که  داریم می رویم ، انسان استفاده بکند . چشم به همان و به هر مقداری که ببیند به همان مقدار سهمش از برداشت از مقام ولایت امام رضا علیه السلام کم میشود این دارد از آنجا خرج می کند دارد ازنفس و مقدار نورانیّت و حیاتی که درون قلب است استفاده می کند . این دیدن که همینگونه نیامده است . چشمت را بازکنی و بببینی ، همان ولایت امام رضااست. تو داری می بینی خوب این را جای دیگرخرج کردی سهمت کم می شود !چهار تا روزنامه هم ببینیم ،یک وسیله هم  بخریم ،ما که صبح زود است داریم می رویم ، حالا این را هم برای صبحانه بخریم .نه آقا! برو زیارتت را بکن وقتی که برگشتی حالا برو چیزی هم می خواهی تهیه بکنی ،بکن . انسان زیارت را طوری تنظیم کند که یک مسأله ی جدا وممتاز و برتری باشد نه اینکه آن را هم جزءلیست کارهایمان قرار دهیم .دیدید صبح که می خواهیم بیرون برویم یک لیست می دهند که گاهی به اندازه ی یک پرونده ی روز قیامت بر انسان سنگینی می کند .لیستی می دهند که قبض روح است .خوب یکی از آن ها کلم است ویکی خیار است و گوجه است و لباسها را از آنجا بگیریم هست و یکی هم این است که نوشته شده  است برویم زیارت امام رضا علیه السلام و یا  اینکه برویم زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها .بله! رحمت خدا و رحمت اولیای خدا آنقدر هست که نرفته هم حتی شامل بشود .مگر اینهایی که نمی روند می گوییم  آقا ! می گوید چی هست آقا ؟چیه مگر حالا ! میگوییم هیچی نیست . مگراینهایی  که می نشینند  در خانه  و زیارت نمی روند عنایت امام رضا علیه السلام شامل حالشان نشده است در این مملکت ! عنایت سید الشهداء علیه السلام و عنایت  امام زمان علیه السلام شامل حالشان نشده است ؟نفسی که می کشد از آنجاست ،رزقی که می خورد از آنجاست ،سلامتی که دارد از آنجاست .بله نرفته می دهند .اما آن کجا که انسان با أدب برود.« از خدا جوییم توفیق ادب     بی ادب محروم گشت از لطف رب »  او دیگرلطف ربّ شامل حالش نمی شود.رحمت است ولی لطف چه؟ آن عنایت خاص چه ؟ آن رحیمیت  پروردگار چه؟ آن هدایت و دستگیری چه ؟ آن نجات و سعادت چه؟ آن أدب می خواهد .لذا شاه کلید سیروسلوک إلی الله أدب است .أدب نسبت به خدا ،أدب نسبت به اولیای خدا ، أدب نسبت به منسوبین خدا ،أدب نسبت به رفیق، أدب نسبت به شوهر ،أدب نسبت به همسر ، أدب نسبت به استاد .مسأله خیلی خیلی مهمّ است .خدا رحمت کند مرحوم آیة الله بروجردی رضوان الله تعالی علیه را . می فرمودند که آنقدر مؤدب بودند مخصوصا در این اواخرعمرشان.علماء می رفتند دیدنشان .ایشان در تابستان هم حتی کرسی خود را جمع نمی کردند . چون پیر بودند و مجبور بودند پایشان را دراز بکنند که این پا را مثلا زیر کرسی دراز کنند که به کسی بی أدبی نشود .یکی از علماء می گوید یکبار رفتیم به دیدن ایشان ، که خوداین شخص هم عالم بزرگی است  بعدا متوجه شد یم که ایشان پرتقال را که می خورده اند و چون پرتقال هسته داشته است این هسته ها را دیدیم همانطوری مشت ایشان بازنمی شود نگو که این هسته ها را در نمی آورده اند در بشقاب بگذارند که مثلا حالا دیگران و این شخص عالم هم نشسته واینها هم نشسته اند ،خوب یک چیزی را  انسان ازدهانش در بیاورد و در بشقاب بگذارد واین را همانطوری داخل دستشان نگه داشته اند. چقدر اینها  أدب داشتند و چقدر اینها مؤدب بودند.خوب این فرق نمی کند؟ نگاه خدا به کسی که این چنین نسبت به یک عالم احترام و حرمت نگه می دارد ، با من بی أدب یکی است ؟ یک جور است ؟ به همین جهت انشا ءالله راجع به این مسأله صحبت خواهیم کرد .لذا حضرت پیغمبر می فرمایند :حتی در عبادت انسان فکرش را با فکر دو رکعت نماز با فکر نمازی که این نماز فکر راهم در تحت خودش در نیاورده است ،فکر را هم مشغول این خم و راست شدن نکرده است .فکر و آن جنبه ی باطن را هم مشغول فقط صرف گفتن این حرفها و اینها نکرده است . لذا وقتیکه  مرحوم شهید مطهری ،خدمت آقای حدّ اد رفته بودند. مرحوم حدّاد گفته بودند :خوب آقا ی شیخ مرتضی ! در نماز چه کارمیکنید ؟ گفته بودند: نفی خواطر میکنم. مرحوم حدّاد گفته بودند: پس کی نماز میخوانی ؟ تو که مشغول نفی خواطرهستی ،تو که مشغول سین وصاد هستی ؟ هنوز اینها را مشغول هستی .     مرحوم آقا می فرمودند : که اینها را  در حال متعارف بیرون از نماز درست بکنید  تا در نمازدیگر به این چیزها توجه نکنید . حتی به معنا هم انسان توجه نمی کند. نماز باید بخوانی! تو چه کار داری که معنایش چیست ؟این مطلبی را که تو میگویی او دارد می فهمد. حالا شما ببینید مردم را نگاه داشتند این بدبخت یک ساعت در نمازمشغول این است که حالا سین شد ،صاد شد ،سوت داشته باشد ،نداشته باشد ، به لبها بخورد این طرف بخورد آن طرف بخورد .بابا بخوانید! ما تجویدمان را میخواهیم در نماز درست بکنیم .پس کی نماز میخونی؟ یعنی آقا جان! دو رکعت نماز بخوان اما در ست بخوان، با فکر بخوان، با مراقبه بخوان. لذاست که سالک راه خدا برای رسیدن به این معنا باید در مسیری قرار بگیرد که حتی نماز او را به خودش مشغول نکند چه برسد به مسائل دیگر. روایتی از امام صادق علیه الصّلوة والسّلام داریم که راجع به اویس قرنی نقل می کنند.اویس از اولیای خدا بود. افراد و اوتاد وشاگردانی در یمن داشت .یک روز آمدند و گفتند: آقا در این نزدیکی ها یک روستا و قریه ای است و یک شخصی آنجاست و مسائلی دارد برویم او را ببینیم .گفت :برویم ببینیم در چه موقعیتی است ؟درچه وضعیتی است ؟ به کجا رسیده است ؟ و چه مرحله ای را طی کرده است؟این همه میگوینداهل زهد و تزکیه و تهذیب است ، راهش چه بوده است ؟ آمدند دیدند یک شخصی است و یک قبری هم آنجا کنده است.گفتند تو چه کردی ؟ چه داری؟ گفت : من سی سال است که شبها در این قبر می خوابم .اویس به او نگاهی کرد و فرمود :«  شَغَلَکَ القَبرُ عَنِ اللهِ ».سی سال است که این قبر تو را از خدا به خود مشغول کرده است .تو مشغول قبر هستی.تو در این مسیر تهذیب ماندی ،در این ابزار ماندی.اینکه گفتند مؤمن هر چند گاهی در قبرستان و قبر برود و تذکّرمرگ ومعاد بکند نه اینکه خودش را در آنجا دفن بکند. برای این است که از این تذکّر ،تذکّری بشود .قبرو آن شئون معاد در این دنیا یک تذکّری بشود ،فکر او را جلا بدهد و فکرش راصفا بدهد و اورا از این  تعلّقات نجات داده و بیرون بیاورد و ببرد در مسیر خدا حرکت بدهد و سرعتش را زیاد بکند .نه اینکه در این قبر سی سال است که آمدی و مانعی شده است در مقابل تو . قبرأنیس تو شده است ، قبر مونس تو شده است .چیزی که حجاب شود چه فرقی میکند قبر باشد یا قصر باشد ؟ آخرش خدا در آن نیست. لذا یک روایتی را مر حوم علامه رضوان الله تعالی علیه در کتاب امام شناسی خود از مصباح الشریعه ی  امام صادق علیه السلام نقل می کنند که حضرت راجع به لباس می فرمایند: بهترین لباس لباسی است که تو را از یاد خدا و از قرب به خدا و از سلوک به خدا و از معرفت به خدا به خودش مشغول نکند .چه لباسی بپوشیم ؟ لباسی که تو را مشغول نکند .لباسی بپوش که تو را حرکت بدهد ، تو را به یاد خدا بیندازد. فرمودند : این بهترین لباس است .بعد مرحوم علامه می فرمودند :که از همین جا به تنقیح مناة قطعی می رسیم .که مناة این است دلیل این است، تنقیح مناة یعنی دلیل این است  . چرا این لباس نه! چون تو را به خود مشغول می کند پس هر چیزی که تو را از یاد خدا مشغول کرد او را باید کنار بگذاری. لذا می فرمودند: حالا باید بگوییم بهترین خانه آن خانه ای است که انسان رابه خود مشغول نکند،  ازیاد خدا غافل نکند. بهترین ماشین ، ماشینی است که انسان را از خدا غافل نکند .بهترین رفیق آن رفیقی است که انسان را ازیاد خدا غافل نکند. « خیرُ سَفَرِکَ »بهترین سفر آن سفری است که در طول سفر و انتهای سفر احساس نورانیّت ، احساس قرب ، احساس کسب علم ، احساس کسب معرفت بکند .اصلا سفر به معنای کتاب است .لذا به کتابهای ملا صدرا أسفار أربعه می گویند .یعنی انسان کتاب را دستش می گیردهمانطوری که به معلوماتش اضافه می شود .آیا در سفر اضافه شد؟ چه اضافه شدنی ؟ اضافه شدنی که تو را به خدا نزدیک کند.می فرماید: بهترین سفر این است. آن سفری که انسان را به خود مشغول کند ،آن سفری که انسان را از یاد خدا غافل کند آن سفر را نباید انسان برود .ولو اینکه هزار هزار  ،میلیون ، میلیارد سود و رزق در آن باشد .بعد هم توجیه کند که رزق زن و بچه است .بله انسان باید چنین باشد رزق حلال وفلان و بسان .بله رزق حلال است نمگوییم حرام است .اما راهی که برای این رزق رفتی آیا تو را از یاد خدا غافل نکرد؟  ما یادمان است که در زمان مرحوم علامه ،رفقا می خواستند مسافرت بروند  از مرحوم آقا اجازه می گرفتند.مثلا می خواهیم برویم حج مستحبی و یا عمره و یا تهران و یا مشهد  ...این اجازه برای چیست ؟ او می داند که آیا این سفر الان به صلاح است ؟ به صلاح است یعنی چه؟ یعنی اینکه تو را مشغول میکند یا نه؟ او این را می داند . حالا ما بلند می شویم برای چند غاز این طرف ،آن طرفمی رویم. کشورهای کفر، کشورهایی که بویی از خدا نبرده اند. به چه مسأله ای به چه دلیلی؟ آن وقت اسم خودمان را هم سالک و مؤمن می گذاریم .آیا ما ازمبانی و اصول فاصله نگرفته ایم ؟ آیا اگر مرحوم علامه بودند و ما می گفتیم در این سفر در مسیررفتن با چه افرادی سر کار داریم ، چه مناظری که نباید ببینیم چه جاهایی است که ما می رویم و ناخود آگاه هم می رویم و نا خود آگاه هم چشممان می افتد.آیا به ما اجازه می دادند؟ اصلا می رفتیم بپرسیم یا نه؟ خوب چه شد ؟ چطور شد؟ اینکه حقیر بارها عرض کردم بعد از مرحوم علامه آنچه که از سلوک و عرفان و توحید و راه خدا ماند ، توجیه سلوک بود نه خود سلوک ،توجیه عرفان بود.همان کارهایی را که دیگران زمان ایشان انجام می دادند وما قبیح می دانستیم و ما منع می کردیم .ما هزار دلیل یقینی و قطعی داشتیم برای خلاف این کار ،برای سالک ها ! نمی گوییم حرام! نمی گوییم مکروه! برای سالک «عَنِ اللَّغوِ مُعرِضُونَ  »چطورالان همان کار را داریم انجام می دهیم؟ چطور دیگران را داریم تشویق می کنیم؟ چطور در پاورقی کتابهایمان مرتّب از سفرهای به این طرف و آن طرف و رفت و آمدها می نویسیم؟ آقا میخواهید بروید ! بلند شوید بروید.چرا  انسان منّت آن را سر زن و بچه بگذارد ؟ چرا منّت آن را سررفیق خود بگذارد چرا منّت آن را سر خدا بگذارد چرا سر امام زمان بگذارد چرا به اسم سلوک چرا به اسم عرفان ؟ چرا باید اینگونه باشد ما هم که شدیم مثل بقیّه .اینها انسان را نگه می دارد.«خیر سفرک »بهترین سفر آن سفری است که تو را از یاد خدا غافل نکند و همین طور بهترین ، بهترین ،بهترین استاد ، استادی است که اگرانسان  به علمش اضافه می شود به معرفتش هم اضافه بشود به نور خدا در وجودش هم اضافه بشود .روایتی داریم از حضرت عیسی علیه السلام می فرمایند که بد بخت ترین مردم آن کسی استکه در میان مردم به علمش مشهور و معروف بشود تا به عملش .اگر بگویند فلانی ! بگوییم ها !ها! مرد عالمی است! نه، میگوید باید بگویند مرد با تقوایی است .سالک آگاهی است، اهل مراقبه است .ما مر حوم علامه ی طباطبا یی رضوان الله تعالی علیه را به همان مقدار که عالم می دانیم به همان مقدار یا بالاتر عارف می دانیم .اهل تقوا و مؤمن می دانیم. دقت می کنید ! لذا پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمودند : « مَن اِزدادَ عِلماً و لَم یَزدِد هُدیً » کسیکه علمش را زیاد کند و در کنار این علم ایمانش را بالا نبرد و طهارت و تقوا و قرب به خدا و یاد خدا را در دلش زنده نکند ،یاد خدا یعنی چه؟ یعنی در کسب همان مقدار پیمانه که از چشمه ی علم زد به همان مقدار پیمانه ای از  چشمه ی تقوا و مراقبه بزند.این مراقبه می آید علم را تنظیم می کند دیگر انسان به خاطر علم هر جایی نمی رود هر کتابی را نمی خواند درهرمکتبی حاضر نمی شود . این علم می آید اندازه می زند و حدّ را مشخص می کند و می گوید برای کسب علم باید حدود را مراعات کنی . مگر علم حدود دارد ؟ بله ! پیغمبر می فرمودند که : « أَعوذُ بِاللهِ مِن عِلمٍ لا یَنفَع »ازعلمی که برای من نفع ندارد به خدا پناه می برم .کدام علم برای پیامبر نفع ندارد؟ علمی که در کنارش توحید و تقوا و معرفت نیست. گاهی انسان می بیند علمی که می آید نماز انسان را تحت تأثیر می گذارد. رفت دوازده شب! این علم .مر حوم علامه ی طباطبایی به شهید مطهری فرمودند : خیلی سخنرانی کردی وخیلی کتاب نوشتی ! بنشین وقدری به خودت بپرداز!

« از قیل و قال مدرسه حال دلم گرفت        یک چند نیز خدمت معشوق و می کنیم»

این قال و قیل ها خوب است، امّا یک مقدار هم به خودت برس! خیلی روایت عجیبی است، کسی که علمش را زیاد کند و در کنا ر این علم هدایتش را بالا نبرد به هر مقداری که علمش بالا می رود این به همان مقداراز خدا دور می شود ، ازحق دور می شود از امیر المؤمنین دور می شود از ولی خدا دور می شود از آنچه که ملاک و میزان و مبنا و اصول است دور می شود از آنچه که در سابق به آن عمل می کرده  است دور می شود .دورمی شود یعنی چه؟ یعنی توجیه می کند حالا! یکی انجام نمی دهد.ولی یکی نه،هم توجیه می کندو هم دست کاری و کم و زیاد می کند منظور این است. خوب تو می آیی میگویی منظور علامه تهرانی بیست سال پیش این بوده است او هم می آید می گوید هزارو چهارصد سال پیش منظور حضرت علی و حضرت زهرا  و پیغمبراین بود .چرا به او می پری؟ لذاست که متأسفانه گاهی می بینیم دچار قرائت های مختلف از سلوک شدیم 

.فلورئالیسم سلوکی هم داریم .برداشتهای مختلف .چرا؟ ان شاء الله اگر فرصتی بود به بقیه ی مطالب و مباحث در جلسات بعد خواهیم پرداخت.ان شاء الله خدا به همه ی ما توفیق بدهد در مسیر حق قرار بگیریم و شاخص حق و حقیقت را ازدست ندهیم که اگر این شاخص را ازدست بدهیم اهل حق را هم از دست دادیم، اهل حقیقت را هم از دست دادیم پس بنابراین مهم ترین مسأله در سیرو سلوک الی الله که عرض کردیم، تفکر و مدیریّت تفکر باید بیاید و تمام شئون سالک راه خدا را به عهده بگیرد که اگر نباشد جاها عوض می شود و مطالب تغییر می کند و دیگرانسان از آن إتقان در سابق دست بر می دارد.

اللهم صل علی محمد و ال محمد.

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.