این همه گرفتار در امواج نفس و دنیا و گناه، این همه حیران و سرگشته این همه طوفان زده ی در حال غرق از …؛
آری، کِشتی می خواهیم.
فرمود: إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وَ سَفینةُ النِجاة
گفتند: تا کجا ؟
فرمود: تا قطعه قطعه شدن علی اکبرم، تا ذبح علی اصغرم، تا تنها شدنم و تا تمام تنهایی ام که:
بخدا عشق به تنها شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
پس، یَا قدیم الإِحسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ...
مرحوم انصاری همدانی رحمة الله علیه می فرمودند: همه ائمه علیهم السلام کشتی نجاتند اما کشتی حسین علیه السلام أسرعٌ.
در شب فوت مرحوم آیة الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی اعلی الله مقامه الشریف شخصی از موثقین در خواب می بیند که یک جای وسیعی است و آب همه جا را فرا گرفته است و باران شدیدی می بارد و همه گرفتار غرق شدن هستند، و گویا این جریان تصویری از مرگ و قیامت است و از جمله مرحوم آیت الله گلپایگانی هم آنجا هستند. آن شخص از آقا سؤال می کند شما چه کردید و چگونه نجات یافتید؟ ایشان فرمودند: « ما بر کشتی حسین نشستیم و رستیم. »
باب نجات از غم و بحر بلا کشتی منجی حسین است و بس
حال چه بهانه ای دارم برای بی راهه رفتن، برای سُر خوردن و لغزش، برای حیرت و سردرگمی، کسی را که خواندنش بر سفینه ای که کشتی بانش نوحی است از جنس حسین علیه السلام.
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
فقط کافیست انگشت نفس که حجابم شده بردارم از برِ چشم،
دو سر انگشت بر دو چشم نه هیچ بینی از جهان انصاف ده
گر نبینی این جهان معدوم نیست عیب جز انگشت شوم نفس نیست
و بگویم یا حسین ادرکنی...
من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو
من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو
حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو
مگر حسین علیه السلام با تمام داشته هایش مال ما نیست که اگر نبود چه داشتیم؟
در کتاب مجمع البحرین است که حضرت موسى علیه السلام در مناجات خود عرضکرد: خدایا به چه جهتى امت پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله و سلام را بر سائر امتها فضیلت و شرافت دادى ؟!
خداوند متعال فرمود: بواسطه ده صفت خوبى که دارند.
عرض کرد: آن ده خصلت و خوبى کدامند که بنى اسرائیل را به آن امر کنم که انجام دهند؟!
پروردگار متعال فرمود: نماز و زکوة و روزه و حج و جهاد و جمعه و جماعت و قرآن و علم و عاشوراء.
حضرت موسى علیه السلام عرض کرد: خدایا عاشورا دیگر چیست ؟!
خطاب رسید: گریه و عزادارى و مرثیه خوانى در مصیبت فرزند پیامبر آخرینم، اى موسى هر کس از بندگانم که در آن زمان گریه و عزادارى کند و بر فرزند مصطفى صلى علیه وآله مهموم و مغموم گردد، بهشت را براى او جاودان قرار دهم و هر بنده اى که مال خود را در محبت فرزند آن پیغمبر صرف نماید از هر چه باشد از طعام و .... من به او برکت دهم و در برابر هر درهمى که خرج کرده هفتاد برابر به او عنایت کنم . و او را عافیت دهم و او را از گناهانش مى آمرزم تا وارد بهشت شود.
قسم به عزت و جلالم هر کس که در روز عاشورا یا در غیر آن یک قطره اشک براى حسینم بریزد، ثواب صد شهید را براى او مى نویسم .
حسینا،
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
مرحوم علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف لب اللباب حکایتی بس گرانبها نقل می فرمایند:
(یکى از دوستان چنین نقل مىکرد که: «در ماشین نشسته و مشرّف به کربلاى معلّى مىشدم، سفر من از ایران بود. در نزدیکى صندلى من جوانى ریش تراشیده و فرنگى مآب نشسته بود لهذا سخنى بین ما و او ردّ و بدل نشد. ناگهان صداى این جوان دفعتا به زارى و گریه بلند شد. بسیار تعجّب کردم، پرسیدم سبب گریه چیست؟ گفت: پس اگر به شما نگویم به چه شخصى بگویم. من مهندس راه و ساختمان هستم. از دوران کودکى تربیت من طورى بود که لامذهب بار آمده و طبیعى بودم و مبدأ و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبّتى به مردم دیندار احساس مىکردم خواه مسلمان باشند یا مسیحى یا یهودى.
شبى در محفل دوستان که بسیارى بهائى بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و غیره اشتغال داشتم. پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از افعال خودم خیلى بدم آمد ناچار از اطاق خارج شده به طبقه فوقانى رفتم و در آنجا تنها مدّتى گریه کردم و چنین گفتم: اى آنکه اگر خدائى هست آن خدا توئى، مرا دریاب. پس از لحظهاى به پائین آمدم. شب به پایان رسید و تفرّق حاصل گردید. فرداى آن شب به اتّفاق رئیس قطار و چند نفر از بزرگان براى مأموریّت فنّى خود عازم مسافرت به مقصدى بودیم، ناگهان دیدم از دور سیّدى نورانى نزدیک من آمده به من سلام نمود و فرمود: با شما کارى دارم، وعده کردم فردا بعد از ظهر از او دیدن کنم. اتّفاقا پس از رفتن او بعضى گفتند: این بزرگوار است و چرا با بىاعتنائى جواب سلام او را دادى؟ چون وقتى که آن سیّد به من سلام کرد گمان کردم او احتیاجى دارد و براى این منظور اینجا پیش من آمده است. از روى تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود مىنمود باید فلان مکان بوده و دستوراتى چنین و چنان به من داد که باید عمل کنى، من با خود گفتم بنا بر این نمىتوانم دیگر به دیدن این سیّد بروم. فردا چون وقت کار محوّله رئیس قطار نزدیک مىشد در خود احساس کسالت کردم و کمکم تب شدیدى روى نموده به قسمى که بسترى شدم به طورى که طبیب براى من آوردند و طبعا از رفتن براى مأموریّتى که رئیس قطار داده بود معذور گردیدم.
پس از آنکه فرستاده رئیس قطار از نزد من بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم به حالت عادى برگشت کاملا خوب و سرحال خود را دیدم، دانستم باید در این میان سرّى باشد، از این روى برخاسته به منزل آن سیّد رفتم، به مجرّد آنکه نزد او نشستم فورا یک دوره اصول اعتقادیّه با برهان و دلیل براى من گفت به طورى که من مؤمن شدم و سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نیز بیا، چند روزى همچنان نزد او رفتم. هنگامى که پیش روى او مىنشستم آنچه از امور واقعه روى داده بود براى من بدون ذرّهاى کم و بیش حکایت مىنمود و از افعال و نیّات شخصى من که احدى جز من بر آنها اطّلاع نداشت بیان مىنمود.
مدّتى گذشت تا اینکه شبى از روى ناچارى در مجلس دوستان شرکت کردم و ناچار شدم قمارى بنمایم. فردا چون خدمت او رسیدم فورا فرمود: آیا حیا و شرم ننمودى که این گناه کبیره موبقه را انجام دادى؟ اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شد گفتم:
غلط کردم، توبه کردم، فرمود: غسل توبه کن و دیگر چنین منما، و سپس دستوراتى دیگر فرمود. خلاصه به طور کلّى رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگى مرا تغییر داد. چون این قضیّه در زنجان اتّفاق افتاد و بعدا خواستم به طهران حرکت کنم امر فرمود که بعضى از علماء را در طهران زیارت کنم و بالأخره مأمور شدم که براى زیارت اعتاب عالیات بدان صوب مسافرت کنم. این سفر، سفرى است که به امر آن سیّد بزرگوار مىنمایم».
دوست ما گفت: «در نزدیکىهاى عراق دوباره دیدم ناگهان صداى او به گریه بلند شد، سبب را پرسیدم گفت:
«الآن وارد خاک عراق شدیم چون حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام به من خیر مقدم فرمودند».
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
آری اگر کسى واقعا از روى صدق و صفا قدم در راه نهد و از صمیم دل هدایت خود را از خداى خود طلب نماید موفّق به هدایت خواهد شد.
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
گفت: می خواهم یکرنگ باشم. گفتند: نوکر باش بر درِ خانه أباعبد الله حسین علیه السلام.
لذا هر وقت مرحوم آقای حاج سید علی قاضی رحمة الله علیه این کوه عرفان، در منزل روضه داشتند دمِ در می ایستاند و کفش های دلسوختگان و عاشقان ابی عبد الله علیه السلام را جفت می کرند و به واردین خوش آمد می گفتند.
گفتند: آقا شما سرشناسید استاد عرفان و سلوک هستید مردم شما را می شناسند، خوب نیست اینجا ایستاده اید تشریف ببرید داخل مجلس بنشینید خادمی را می گذاریم که این کار را انجام دهد.
فرموده بودند: می خواهم مولایم سید الشهدا علیه السلام شاهد باشد که من نوکرم نوکر هم که باید نوکری کند و جایش دم در است.
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
گفت: نه یکرنگ، اصلا می خواهم بی رنگ باشم، گفتند نباش...
جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت...
به یاد دارم در یکی از جلسات بین الطلوعین که منزل مرحوم علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه طبق معمول و مرسوم همه ی روزهای شهادت و ولادت معصومین علیهم السلام مجلس روضه برقرار بود، هنگام پایان مجلس، شخصی که مسئول آبدارخانه بود از افرادی که مسئولیت پذیرایی و نظافت مجلس را بر عهده داشتند تشکر و با آنها خداحافظی می کرد
چون محل کتابت مرحوم علامه هم درست پشت همین درب خروج بود ایشان متوجه شدند و یکدفعه سراسیمه و با آشفتگی بیرون آمدند و در حالیکه عمامه ای سبز بر سر داشتند، وقلمی در دستت، با یک عالَمی از فناء و نیستی فرمودند که آقای ... چه کسی به شما گفته که از این افرادی که اینجا خدمت کردند تشکر کنید ما که نباید از اینها تشکر کنیم اصلا ما که هستیم؟ این مجلس، مجلس سیدالشهداء علیه السلام است این افراد در جلسه امام حسین علیه السلام خدمت کردند و از واردین پذیرایی نمودند.
بعد مرحوم علامه در حالیکه همه منقلب شده بودند و سر به زیر انداخته بودند، با حالتی پر از محبت و صورتی برافروخته و صدایی ملکوتی و طمأنییه ای وصف ناپذیر فرمودند:
صاحب جلسه اوست ما چه کاره هستیم که از اینها قدردانی کنیم لیاقت نوکران سید الشهداء است که همان حضرت از این ها تشکر کند. ما عبدیم، ما هیچیم، عبد که در مقابل مولی چیزی نمی گوید چیزی نیست خودی ندارد.
جانی گرفتیم و با سرور و بهجت و درسی از عبودیت، بیت ایشان را ترک کردیم و فهمیدیم حقیقت ولایت و امام شناسی را.
چقدر مناسب این مقام است اشعاری از میرزا حبیب الله خراسانی که مورد توجه خود علامه طهرانی بود:
بنده را پادشاهی نیاید از عدم کبریائی نیاید
بندگی را خدائی نیاید از گدا جز گدائی نیاد
من گدا من گدا من گدایم
بنده ام گر به خویشم بخواند رانده ام گر ز پیشم براند
آستانم چو بر در نشاند پاسبانم چو بر ره بماند
هر چه گوید جز او را نشایم
گر بخواند به خویشم فقیرم ور براند ز پیشم حقیرم
گر بگوید امیرم امیرم ور بگوید بمیرم بمیرم
بنده حکم و تسخیر رأیم
از عدم حرفِ هستی نشاید دعوی کبر و مستی نشاید
خاک راجز که پستی نشاید از فنا خود پرستی نشاید
من فنا من فنا من فنایم
بنده ام ره به جائی ندارم عقل و تدبیر و رائی ندارم
در سر از خود هوائی ندارم ره به دولت سرائی ندارم
در گه دوست دولت سرایم
بله حضرتش در کتاب شریف روح مجرد یادنامه مرحوم حاج سید هاشم حداد رحمة الله علیه میفرمایند:
( نهایت سیر هر موجودی، فنای در موجود برتر و بالاتر از خود است. یعنی فنای هر ظهوری در مُظهِر خود، و هر معلولی در علّت خود. و نهایت سیر انسان کامل که همۀ قوا و استعدادهای خود را به فعلیّت رسانیده است، فنای در ذات أحدیّت است، و فنای در ذات الله است، و فنای در هُوَ است، و فنای در ما لا اسْمَ لَهُ و لا رَسْمَ لَهُ میباشد.
اینست غایت سیر هر موجودی، و غایت سیر متصوَّر در انسان کامل، و غایت سیر أنبیاء و مرسلین و أئمّۀ طیّبین صلواتُ الله و سلامُه علیهم أجمعین، و منظور و مراد صحیح از معرفت و نتیجۀ سلوک و سیر به سوی مقام مقدّس او جلَّ شأنُه، و سیر عملی عرفانی، و بحثهای علمی عرفاءِ بالله عَلَتْ أسْماوُهُم؛ نه چیز دیگر. فَتأمَّلْ یا أخی فی هَذا المَقامِ، فَإنَّه مِن مَزآلِّ الاقْدامِ. وَهبَکَ اللَهُ هَذا بِمحمَّدٍ وَ ءَالِهِ أجمعینَ.)
یعنی باید شکست ظرف خودیت و منیت را، باید نیست شد، وقتی که شدی او می آید، من که رفت او می ماند
آینه بشکست و رخ یار ماند ای عجب این دل شد و دلدار ماند
گل عزیز است ...
روی همین جهت است که اولیای خدا عزیز می دانند این مجالس را، جلسه ای که به نام أباعبد الله الحسین علیه السلام باشد چون امام حسین علیه السلام را شناختند، ربط با او را عرفان کردند و نورش را دیدند
در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
یکبار که محضر علامه طهرانی، آن آموزگار مکتب عزت، در مجلس روضه ای که در منزلشان برقرار بود، نشسته بودیم و به رسم خیلی از جلسات در انتهای مجلس چایی آوردند
بیان این نکته خالی از لطف نیست که مرحوم علامه طهرانی اعلی الله مقامه الشریف نظر خاصی روی این چایی های آخر جلسات روضه داشتند مقید بودند و می فرمودند: رفقا حتما میل کنند چرا که این چایی روضه سید الشهداء است ولایت دارد و تصور نکیند که چایی و قندی که در اینگونه جلسات می آید با چایی و قندی که در جلسات دنیایی و کذا و کذا مصرف می شود یکی است نه اینها با اختیار خودشان و با ولایت و با محبت به حضرت در این مجالس آمده اند
ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
عل ای حال، وقتی که سینی چایی را جلوی مرحوم علامه گرفتند مقدرای از چایی در نعلبکی ریخته شده بود که این امر در جلسات و هیئت ها و روضه ها خصوصا اگر شلوغ باشند امری طبیعی و خیلی هم مورد توجه و دقت نیست.
تا ایشان این وضع را مشاهده کردند فرمودند برگردانید و چایی ها را عوض کنید و مواظب باشید دوباره چایی ها درون نعلبکی و یا سینی نریزد و به دنبال آن فرمودند: اینجا جلسه و روضه سید الشهداء علیه السلام است و کسانی که به این جلسات می آیند عاشقان و محبین و دلسوختگان ابا عبد الله هستند، آقا جان مجالس سید الشهداء علیه السلام عزیز است و مهمانان آن حضرت عزیزند باید به نیکوترین وجه از آنها پذیرایی کرد نباید چایی مثلا سرد یا کمرنگ و یا سرریز شده باشد این بی احترامی است این خلاف ادب است.
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال با که گویم که درین پرده چه ها می بینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه ی چین آنچه من هر نظر از باد صبا می بینم
دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید که من او را زمحبّان خدا می بینم
حال شما بنگرید که چقدر فرق است بین این طرز تفکر و رفتار و بین آنکه در اینگونه مجالس به هر کیفیتی رفتار می شود بعد می گویند ای آقا هیئت است یا مثلا در جواب کسی که ازش می پرسیم این چه سر و وضعی است می گوید هیئت بودم گویی هیئت شده علامت و اسم رمز بی انظباطی ها و شلختگی ها و سوء رفتارهای عده ای.
آنوقت به دنیا و جلساتی که برای فرح و سرور دنیایی برگزار می شود و یا برای ختم یک شخص معمولی که این دنیا را ترک کرده چه توجه ها که نمی کنند و تمام آداب و و مبادی اخلاق وانظباط آنجا رعایت می شود
واقعا ما به عنوان مسئول یا پدر یا مادر و یا هر بزرگتری به کدام جلسه و شخص و... اهمیت و عزت می دهیم؟
کدام برایمان مهم تر بوده است؟
لباس ها مرتب و نیکو را برای کدام جلسه ای اصلا خریدیم و آماده کردیم؟
امام حسین علیه السلام عزیز بود و هست و چون ما را عزیز شمرد، عزیزترین داشته هایش را خرج ما کرد؛ حال ما چگونه ایم؟
به یقین مطلوب انسان چیزی است که مهم باشد عزیز و گرانبها باشد چیزی که پست شد نگرش و گرایشی به آن نیست.
همینقدر بدانیم که با عملکردمان داریم به دیگران مخصوصا فرزندانمان درس عزت می دهیم ببینیم چه چیزی را برایشان عزیز داشته ایم که همان برایشان عزیز می شود و دل به همان می دهند و بر اساس همان تربیت می شوند.
و تو قدر بدان خودت را عاشق حسین ...
روحانی مبلغی می گفت : یک بار برای تبلیغ در ماه محرم به جائی رفتم اما دو جوان در آن مجلس بسیار بی ادبی می کردند؛ نه در سوگ سیدالشهداء لباس عزا پوشیده بودند و نه به سخنان من گوش می دادند و پیوسته در مجلس با هم حرف می زدند و خلاصه حال مرا گرفتند .
پس از پایان آن دهه با خود گفتم دیگر برای تبلیغ به این جا نمی آیم اما سال بعد هم در پی دعوت و پافشاری مردم آن مسجد دوباره به آن جا رفتم ولی این بار با تعجب دیدم آن دو جوان هم جامه ی مشکی به تن کرده اند و و واقعاً عزادار و مودب شده اند ! از آنان پرسیدم : « چطور شده امسال تغییر کرده اید ؟! » گفتند : « پس از روزهای عزای سال پیش ، ما هر دو در خواب دیدیم که امام حسین علیه السلام همراه حضرت ابوالفضل علیه السلام به این جا آمدند و امام حسین به برادرش فرمود : " نام این دو را هم در فهرست عزاداران بنویس " .حضرت عباس عرض کرد : " آقا جان! این دو نفر عزادار نبودند و پیوسته اذیت می کردند " اما امام حسین علیه السلام فرمود : " نه ؛ اینها یک قندان از جلو راه عزاداران برداشته اند " و آن فرمایش امام حسین علیه السلام مربوط به این بود که روزی ما در مسجد منتظر آمدن دسته ی عزاداران بودیم که یکی از ما قندانی را جلوی در دید و به دیگری گفت : " آن قندان را بردار تا پای مردمی که می آیند به آن نخورد " و دیگری هم برداشت .
وقتی دیدیم حتی یک قندان برداشتن از جلو پای عزاداران حسینی تا این اندازه در بارگاه امام حسین ارزش دارد و از دید صاحب این عزا دور نمی ماند ، پی به نادانی و غفلت خود بردیم ...
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری این مهرگیاه آمدهایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم
راهش را که شناخت نشان داد آن عارف واصل آن دلشده مکتب حسین علیه السلام؛
شخصی که سال ها مداح و روضه خوان بیت مرحوم علامه طهرانی قدس الله نفسه بود حکایت می کرد:
در یکی از جلساتی که به مناسبت میلاد حضرت ابی عبد الله الحسین علیه السلام در منزل مرحوم علامه برپا بود مشغول به خواند شعر خود ایشان که به همین مناسبت سرده بودند، بودم رسیدم به بیت آخر که زبان حال ایشان است به سید الشهداء که:
هر که سرود این درر پاک را خاک ره کوی حسین است و بس
راستش از محضرشان خجالت کشیدم که این بیت را بخوانم، نخواندم و رد شدم که یکمرتبه صدای غراء مرحوم علامه را شنیدم که فرمودند: آقا، بیت آخر را هم بخوانید من تمام این شعر را برای رسیدن به همین جا گفته ام.
بیا تا سری در سر خم کنیم من و تو تو و من همه گم کنیم
و بارها و بارها سخنرانان در محضرشان را تذکر می دادند که مبادا بر منبری که به نام سید الشهداست نامی از من برده شود
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
یکى از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی قدس الله نفسه الزکیة نقل می کنند :
شنیدم وقتى علامه طباطبایی در عتبات بودند به توسل و بکاء بر امام حسین علیه السلام و شرکت در مجالس عزادارى مراقبت داشتند، و در دستورات اخلاقى خود به نقل از مرحوم قاضی رحمة الله علیه مى فرمودند:
هیچ کس به هیچ مرتبه اى از معنویت نرسید و گشایش و فتح بابى برایش نشد مگر در حرم مطهر امام حسین علیه السلام و یا در توسل به آن حضرت .
و باز علامه طباطبایی از مرحوم قاضی رحمة الله علیه نقل می کنند که اگر من به جایی رسیدام یا از قرآن بوده یا زیارت سید الشهداء علیه السلام.
مرحوم علامه طهرانی در کتاب لب اللباب می فرمایند:
اکثر افرادى که موفّق به نفى خواطر شده و توانستهاند ذهن خود را پاک و صاف نموده و از خواطر مصفّا کنند و بالأخره سلطان معرفت براى آنان طلوع نموده است در یکى از این دو حال بوده است: اوّل در حین تلاوت قرآن مجید و التفات به خواننده آن، که چه کسى در حقیقت قارى قرآن است و در آن وقت بر آنان منکشف مىشده است که قارى قرآن خداست جلّ جلاله.
دوّم از راه توسّل به حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام زیرا آن حضرت را براى رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا عنایتى عظیم است.
حقیقتا باید گفت:
دست شفاعت همه را روز حشر از کرم و جود حسین است و بس
و گریه و عزاداری را لازمه کمال اولیاء خدا می دانستند
در کتاب روح مجرد در بیان حالات مرحوم حداد نسبت به وقایع عاشورا می فرمایند:
( ... و تازه وقتیکه أسفار أربعه طىّ شد، از لوازم بقاء بالله بعد از مقام فناء فى الله، متشکّل شدن به عوالم کثرت، و حقّ هر عالم را کما هو حقّه رعایت نمودن است که با خداوند در عالم خلق بودن و متّصف به صفات خلقى در عین وحدت ربوبى گردیدن مىباشد که هم عشق است و هم عزا، هم توحید است و هم کثرت؛ چنانکه عین خود این حالات در حضرت آقاى حدّاد در اواخر عمر مشاهده مىشد که پس از مقام فناءِ صرف و تمکّن در تجرّد، داراى مقام بقاء بودهاند. توأم با همان عشق شدید، در مجالس سوگوارى، گریه و عزادارى ناشى از سوز دل و حرقت قلب از ایشان مشهود بود. خود حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام هم به حضرت سکینه دختر عزیزشان فرمودند:
لا تُحْرِقى قَلْبى بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّى الرّوحُ فى جُثْمانى
«قلب مرا با سرشکت آتش مزن، این سرشکى که از روى حسرت مىریزد؛ تا وقتیکه جان در بدن دارم!»
و آن نازنین امام...
و فرزند زهرای مرضیه علیها السلام، حسین علیه السلام، آن سالار اشک را شنیدم که شب عاشورا هنگامی که شب از نیمه گذشت در آن تاریکی و ظلمتی که احاطه کرده بود دشت نینوا را به اطراف خیام و مسیر فردای کودکان و ماندگان حرمش رفته بود و خار ها را با دست بر می کند.
اهل ذوق و معنی فرمودند: یعنی حسین تا روز قیامت تمام موانع بر راه سالکان طریق توحید و معرفت و جویندگان سبیل حق را از سر برداشت و آنها را در تاریکی ها و ظلمت نفس نجات و هدایتگر است و دستگیری می کند.
من چه بگویم به جهان هر چه هست سر بتکاپوی حسین است و بس
گر تو بخواهی که شوی رستگار راهْ تولای حسین است و بس
یادش بخیر...
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان بحث سرِّ عشق و ذکر حلقه ی عشاق بود
یکبار که مجلس عزای امام حسین علیه السلام برپا بود و از طرفی همزمان شده بود با وقت جلسات ذکر، فرمودند:
جلسات ذکر تعطیل باشد و همه در روضه شرکت کنند بعد فرمودند: حقیقت جلسات ذکر، برای وصول به سید الشهدء علیه
السلام است و ما ذکر را برای تقرب و درآمدن تحت ولایت آن حضرت می خواهیم.
در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه...
و چقدر عظیم است و نورانی این مجالس ذکر ابی عبد الله علیه السلام حتی مجالس به ظاهر کوچک
یکی از بزرگان که خداوند عنایاتی هم به ایشان کرده بود می گفت : به روستائی رفتم که برخی از مردم آن جا برای امام حسین علیه السلام و به یاد ایشان در خانه ای گرد هم می آمدند و چای می خوردند اما نه کسی برای آنان سخنرانی می کرد و نه مرثیه ای می خواندند ؛ تنها همان چای را می خوردند و می رفتند ! من با تندی و تشر با آنان برخورد کرده و گفتم : « این چه جلسه ایست؟! این هم شد محفل حسینی ؟! » و آنان را از این کار پرهیز دادم اما همان شب در خواب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دیدم که با ناراحتی و تندی به من اعتراض کرده و فرمودند : « چرا محفل فرزندم حسین را بهم زدی؟!»
فهمیدم که حتی جلسه ی ساده ای که به نام و یاد امام حسین علیه السلام تشکیل شود ، مورد عنایت و توجه آل الله علیهم السلام است.
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
و در آخر،
محضر استادنا العلامه آیة الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی أعلی الله مقامه عرض شد: آیا تا بحال شعر دیگری غیر از شعر « حسین است و بس » سروده اید؟ فرمودند: حسین است و بس.
و زبانحال این فقیر و بنده ی محتاج به لطف و احسان سید الشهداء علیه السلام است:
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن تست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
رَبَّنا احْشُرْنا مَعَ الْحُسَیْنِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛ رَبَّنا وَ تَقَبَّلِ الدُّعآءَ.