هنگامی که عارف کامل حضرت علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه مشغول کتابت کتاب روح مجرد یادنامه استادشان حضرت آقای حاج سید هاشم حداد اعلی الله مقامه بودند وقتی به توصیف دلدادگی اولیای الهی و غربت و عدم سنخیتشان به عالم کثرت و انسشان به محبوب ازلی و ابدی می پردازند به یکباره دچاره عارضه ای می شوند و بسیاری از پزشکان خبره برای ادامه مداوا و عملیه جراحی رفتن به خارج را توصیه و اصرار می کنند که با خودداری علامه مواجه می شوند مرحوم علامه تمام جریان را اینچنین به نگارش درآورده و می فرمایند:
بسم الله الرحمن الرحیم
خودداری علامه طهرانی از رفتن به خارج جهت عمل و مداوا با وجود اصرار پزشکان
منبع: کتاب روح مجرّد، ص 211، پاورقی، تالیف علّامه طهرانی رحمة الله علیه
شرح بیماری علامه طهرانی ره حین نوشتن کتاب روح مجرّد
در قبل از ظهر روز شنبه بیست و دوّم شهر جُمادَى الاولى سنه 1404 هجریّه قمریّه، دردى در طرف راست شکم توأم با لرز و استفراغ براى بنده پیدا شد و یکى دو روز ادامه داشت. کم کم زردى در بدن و صورت و چشمها پیدا شد و تشخیص یرقان دادند و به بیمارستان قائم مشهد مقدّس براى معالجه الزام نمودند؛ و پس از تجزیههاى فراوان و عکسهاى بسیار و معاینات متعدّد، بالاخره پس از سونوگرافى که مشاهده تصویر تلویزیونى است به طریق خاصّى، محقّقاً معلوم شد یرقان انسدادى است نه کبدى؛ و در اثر گیر کردن سنگ در لوله و مجراى کیسه صفرا به روده که نام آن مجراى کُلِدُوک است پیدا شده است.و در همان بیمارستان عمل جرّاحى کردند و چهار سنگ از کیسه صفرا و یک سنگ از مجراى کلدوک بیرون آوردند، و خود کیسه صفرا را نیز درآوردند.
و در قبل از ظهر روز پنجشنبه سوّم شهر رجب المرجّب از بیمارستان مرخّص کردند. مدّت این کسالت یک اربعین شد بدون یک روز و یا یک ساعت کم و زیاد. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، و لَهُ الْحَمْدُ فِى الاولَى وَ الآخِرَةِ، وَ ءَاخِرُ دَعْوانا أَنِ الحمدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمین.
در آن زمان جناب صدیق ارجمند آقاى دکتر حاج سیّد أبو القاسم حسینى همدانى رئیس روانپزشکى مشهد، و آقاى دکتر حاج سیّد رضا فرید حسینى رئیس بیمارستان قائم، و آقاى دکتر عبد العلى خوارزمى معاون بیمارستان که از سالیان قبل مراتب مودّت و محبّت میان ما و این بزرگواران برقرار بود، همگى متّفقاً براى عمل جرّاحى، آقاى دکتر حاج محمّد توسّلى را توصیه نمودند و اضافه کردند که: این مرد، پزشک متخصّص و متدیّن است که پزشکى خود را در فرانسه گذرانده است و سپس به کانادا مهاجرت نموده و با عیال و فرزندانش در آنجا توطّن گزیده است و داراى مطبّ شخصى و بیمارستان است. و اینک براى کمک به انقلاب اسلامى از همه چیز خود دست شسته و تک و تنها به ایران آمده است، و با نداشتن منزل و حتّى تلفن، و حتّى عدم مساعدت حکومت بأىّ نحوٍ کان، شب و روزش را براى تعلیم جوانان پزشکى به اصول جرّاحى و ایضاً به عمل نمودن سیل خروشان مجروحان جنگى که تختهاى بیمارستان قائم را براى آنها خالى کرده و اختصاص به آنها دادهاند، میگذراند.
خودش به من گفت: چون انقلاب اسلامى در ایران پدید آمد، من پیوسته در درونم میل حرکت به سوى این کشور پیدا مىشد ولى تعلّل مىنمودم؛ امّا چون جنگ تحمیلى و تجاوز عراق به ایران پیدا شد، دیدم توقّفم دیگر در کانادا غلط است، و براى عملیّات جرّاحى باید فوراً خودم را به کشور اسلام برسانم؛ فلهذا آمدم.
وى به حقیر گفت: عمل کیسه صفرا براى من ممکن است ولى باید مشخّص شود که انسداد صفراوى شما از سنگ است نه از چیز دیگر. و دستگاه سونوگرافى بیمارستان قائم خراب بود و در جاى دیگر نیز موجود نبود. بنابراین با شدّت و اوج کسالت، دو روزه با طیّاره به طهران آمدم و عمل سونوگرافى در طهران انجام گرفت و در مراجعت فوراً ایشان عمل نمودند.
علّت استنکاف مؤلّف از رفتن به خارج جهت معالجه
در طهران که بودم بسیارى تأکید و اصرار داشتند که براى معالجه و یا عملیّه به خارج بروم. بعضى از دوستان مىگفتند: عمل کیسه صفرا پس از عمل قلب، عظیمترین عملى است که در بدن انجام میگیرد. یعنى متوجّه باشید که عمل، عمل خطیرى است.
بعضى از معمَّرین از ارحام سببى که خود زمینگیر بودند، پیام فرستادند: چرا فلان کس در رفتن به خارج تعلّل مىورزد؟ چرا بر خودش و بر حیاتش رحم نمىکند؟! یک نفر از همشیره زادگان حقیر که آنوقت در کانادا بود، چون از کسالت بنده مطّلع شده بود گفته بود: شما آقا دائى را به دست من برسانید دیگر مطلب تمام است. بعضى گفتند: ما در مدّت 24 ساعت براى شما جواز سفر و بلیط طیّاره به هر نقطه دنیا که بخواهید تهیّه مىکنیم! و بنده هم ابداً گوش به سخن آنها نمیدادم؛ و بلکه حاضر نشدم در طهران بمانم تا اطبّاى جرّاح و سابقه دار و معروف مرا عمل کنند. و مىگفتم: محال است به خارج بروم، و در طهران ماندن هم معنى ندارد. چرا که ما براى عملیّه به طهران نیامدهایم؛ آمدن ما براى تصویر سونوگرافى بوده است؛ و اینک که مشخّص است که سنگ است باید به أرض اقدس مراجعت کنم و حتماً باید دکتر توسّلى عمل کند.
امّا در مشهد باید عمل کنم، به علّت اینکه مرض ما در مشهد پیدا شده است، و ما را به بیمارستان به نام قائم انتقال دادهاند، و زمین این بیمارستان از املاک حضرت امام رضا علیه السّلام است، و در حقیقت ما میهمان امام رضا هستیم و در ملک او و در خانه او هستیم، و او ما را جواب نکرده و بیرون ننموده است، و من از آنجا به جاى دیگر نمىروم. و امّا علّت اینکه باید دکتر توسّلى عمل کند، براى آنکه من وى را، هم متخصّص و هم متعهّد یافتهام. او مردى است که در این زمان که سیل پزشکان لا ابالى و فرصت طلب و یغماگر به سوى خارج روان است و مملکت را خالى گذاردهاند، او به عکس با یک کت و شلوار تنش به ایران برگشته است. او نماز گزار و روزه گیر است، و راستگو است و کارى را که از عهدهاش ساخته نیست متقبّل نمىشود. بنابراین حتماً ظفر و صحّت و عافیت قرین کار اوست. و براى ما هم مردن و زندگى تفاوتى ندارد، اگر هم در این عملیّه جان باختیم به سوى رحمت خدا میرویم إن شاء الله تعالى.
امّا علّت استنکاف حقیر از رفتن به خارج چند امر بود:
اوّل آنکه: آن بلاد، شهرهاى کفر است؛ شهرهاى یهود و نصارى و مشرکین و ملحدین است. رفتن بدانجا براى معالجه، در حقیقت دست تکدّى به آنها دراز نمودن است، و استمداد و استعانت از آنها براى ادامه حیات است. و این امر، خلاف شرافت مسلمان غیور است که پزشکان مسلم را یله کند و براى بقاءِ زندگى از آنها گدائى نماید.
دوّم آنکه: من یک شخص عادى نیستم و امروز به عنوان یک مرد روحانى، و یا فقیه و یا هر چه فرض کنید مردم مرا مىشناسند و عمل مرا الگوى کار خود قرار میدهند؛ آنوقت هر که سرش هم درد بگیرد میگوید: من باید بروم به خارج، چون فلان کس به خارج رفته است. امّا در اینجا اگر عمل کنم گرچه منجرّ به فوت شود، این عاقبت سوء را در پى ندارد. بخصوص آنکه ما براى حیات خودمان، براى حیات شخصىمان- نه براى حیات نوع و براى حیات جامعه- خیلى اهمّیّت قائل مىشویم درحالىکه آن مقدار هم ارزش ندارد.
سوّم آنکه: هزینه عمل به خارج چند صد برابر هزینه عمل در داخل است، و از هر راه بدست آید، بالاخره از صندوق اسلام کسر شده و به صندوق کفر و به خزانه استعمار کافر افزوده شده است. چرا ما خودمان پیشقدم در این مبادله گردیم؟
چهارم آنکه: آخر ما خاک بر سران خود را مسلمان میدانیم و اهل توحید و قرآن مىپنداریم و حیات و ممات و نفع و ضرر را مستقیماً از جانب خدا میدانیم. مگر ما در قرآن نمىخوانیم:
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ. (آیه 107، از سوره 10: یونس) «و اگر خداوند به تو ضررى برساند، غیر از ذات او هیچ موجودى را قدرت رفع آن نیست. و اگر براى تو خیرى را اراده نماید، هیچ موجودى قدرت ردّ فضل و رحمت او را ندارد. خداوند از خیر و فضل خود به هر یک از بندگانش که بخواهد میرساند. و اوست صاحب غفران و رحمت خاصّه.»
ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. (آیه 2، از سوره 35: فاطر) «رحمتى را که خدا براى مردم بگشاید، هیچ موجودى را توان بستن آن نیست. و رحمتى را که خدا ببندد، هیچ موجودى را توان رهائیش پس از بستن خدا نیست؛ و اوست داراى مقام عزّت و استقلال و إتقان و استحکام
.»وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ. (آیه 38، از سوره 39: الزّمر) «و اى پیامبر اگر تو از این مردم شرک پیشه بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟ میگویند: البتّه و البتّه الله آفریده است. به ایشان بگو: شما به من بگوئید اگر خداوند نسبت به من اراده ضررى داشته باشد، آیا مىتوانند این موجودات مؤثّره غیر از خدا در نزد شما، جلوى ضرر وى را بگیرند، و آن ضرر و گرفتارى را برطرف کنند؟! یا اگر خداوند نسبت به من اراده رحمتى و خیرى را داشته باشد، آیا مىتوانند آنها جلوگیر فیضان رحمت و ارسال خیر او باشند؟! بگو: خدا مرا بس است. اوست تنها کفایت کننده من که باید متوکّلین پیوسته بار توکّل خود را برعهده او بنهند.»
إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. (آیه 56، از سوره 11: هود) «من حقیقةً توکّل نمودم بر الله که او پروردگار من و پروردگار شماست. هیچ جنبندهاى نیست مگر آنکه مقدّراتش مستقیماً به دست اوست. و پروردگار من بر راه راست و صراط مستقیم، تدبیر امور مخلوقات خود را مىنماید
.»قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. (آیه 51، از سوره 9: التّوبه) «بگو: ابداً چیزى به ما نمیرسد (گزندى و ضررى، یا خیرى و رحمتى) مگر آنچه را که خداوند براى ما نوشته است. اوست صاحب تدبیر و ولایت امور ما. و بنابراین حتماً باید متوکّلین و مؤمنین او را در جمیع امورشان وکیل در تصرّف بگیرند و بر او توکّل نمایند.»
و أمثال و نظائر این آیات در قرآن مجید بسیار است. با وجود این آیات، وقتى طبیب متخصّص و متعهّدى آماده معالجه شده است، و میدانیم همه امور به دست خداست و نفع و ضرر از ناحیه اوست، اگر از او فرار کنیم و به خارج برویم درحالىکه میدانیم آن نفع و ضرر هم هر گونه باشد از ناحیه خداست؛ در این صورت، این انحراف طریق نیست؟ این عمل، شرک فعلى و عملى نیست؟ گو آنکه شرک قولى نباشد.
پنجم آنکه: ما بندهایم و باید مطیع امر خدا باشیم. او یک وقت مصلحت انسان را در حیات میداند و یک وقت در موت. و اگر فى الواقع صلاح انسان در مرگ باشد و او دنبال حیات بگردد، طالب شرّ خود بوده است، نه خیر خود. وقتى انسان مریض شد باید به طبیب مراجعه کند و طالب عافیت و طول عمر هم باشد، چون اینها فى حدّ نفسه خیر است، ولى در هر حال باید تسلیم امر خدا باشد و دل به مقدّرات بدهد. و اگر احیاناً موت او رسید خندان باشد؛ و نگاه برگشت به عالم طبیعت نکند، و بر نعمتهاى از دست رفته آن گریان نباشد که این خطرى است بزرگ. ما که بحمد الله و المنّة در مکتب تشیّع زیست مىکنیم، و چون بزرگ چراغ پر فروغ «صحیفه کامله سجّادیّه» را به پیروى از آن امام راستین در پیش رو داریم، و در فقره پنجم از دعاى استخاره (طلب خیر) که دعاى سى و سوّم است به درگاه خداوند ابتهال داریم که: وَ ألْهِمْنا الانْقیادَ لِما أوْرَدْتَ عَلَیْنا مِنْ مَشیَّتِکَ؛ حَتَّى لا نُحِبَّ تَأْخیرَ ما عَجَّلْتَ، وَ لا تَعْجیلَ ما أخَّرْتَ، وَ لا نَکْرَهَ ما أحْبَبْتَ، وَ لا نَتَخَیَّرَ ما کَرِهْتَ- الدّعاءَ. «اى پروردگار ما! به ما الهام بخش تا در برابر آنچه را که از اراده و مشیّتت بر ما وارد میکنى منقاد و مطیع باشیم؛ بطورى که دوست نداشته باشیم تأخیر آنچه را که تو در آن تعجیل نمودى، و نه تعجیل آنچه را که تو در آن تأخیر فرمودى. و ناپسند نداریم چیزى را که تو دوست داشتى، و نگزینیم چیزى را که تو ناپسند داشتى!»
و در دعاى مروىّ از رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم میخوانیم:
اللَهُمَّ أحْیِنى ما دامَتِ الْحَیَاةُ خَیْراً لى، وَ أمِتْنِى إذا کانَ الْمَماتُ خیْرًا لى.
«بار خداوندا! مرا زنده بدار مادامىکه زندگى براى من خیر است. و بمیران مرا در زمانی که مردن براى من خیر است.»
در این صورت اگر ما جدّاً از خدا حیات بخواهیم مادامىکه ممات خیر ماست، آیا اشتباه نرفتهایم؟ و خلاف حقّ و واقع را طلب ننمودهایم؟
بارى، حال بنده روز به روز سختتر مىشد و یرقان تمام سطح بدن را طورى گرفته بود که دستمال زردِ زردچوبهاى از بدن تشخیص داده نمىشد و مرض رو به پیشرفت بود، چون مادّه سمّى سودا بههیچوجه از بدن بواسطه انسداد کامل لوله کلدوک خارج نمىشد. عمل جرّاحى انجام گرفت و خود عمل بیش از سه ساعت بطول انجامید، و حقیر از ابتدا تا انتهاى بیهوشى هفت ساعت بیهوش بودم. و لیکن به لطف حضرت بارى تعالى شأنه العزیز عمل بقدرى خوب و پاکیزه بود که همه أطبّاى بیمارستان قائم و بعضى از جاهاى دیگر تصدیق کردند که: اگر به خارج هم میرفتم و عمل در أعلا مرکز پزشکى جهان انجام مىشد، از این بهتر متصوّر نبود.
بارى، نظیر این مسأله در دو سال بعد براى چشم بنده پیدا شد. یعنى بدون هیچ مقدّمه و سبب ظاهرى، شبکه چشم راست بطور نعلى شکل به اصطلاح چشم پزشکان در «محور ساعت 12 و 20 دقیقه» پارگى پیدا کرد، و دید چشم از میان رفت و تمام أطبّاى مشهد و طهران از عمل آن عاجز بودند و رفتن به خارج را الزام میکردند. و من هم گفتم به خارج نمیروم گرچه کور شوم. امّا چون جوان غیور و فهیم و ذىقیمت ما آقاى دکتر حاج سیّد حمید سجّادى معاینه کرد، گفت: عمل این چشم اورژانس (فورى) است. یعنى السّاعه باید عمل شود و حقّ بیرون رفتن از بیمارستان را نداد و گفت: من متعجّبم از گفتار پزشکان که حواله به خارج دادهاند. زیرا در این صورت در فاصله کوتاهى چشم از دست میرود. ایشان با دستیارى معاون و شاگرد ممتازش جناب صدیق ارجمند مؤمن متعهّد آقاى دکتر حاج حسینعلى شهریارى در عملیّهاى که هفت ساعت تمام بطول انجامید عمل کردند. و الحمد للّه و المنّة عملیّه در نهایت خوبى و پاکى صورت گرفت بطورى که موجب شگفت همه شد. و اینک پس از شش سال، این سطورى را که ملاحظه میفرمائید با معونه همان چشم عمل شده مىنویسم.