گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


حکایات (میهمان نوازى و سختی معیشت آقاى انصارى همدانی ره)

مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه نقل می کردند: مرحوم انصارى در همدان ملجأ دوستان راه خدا و سالکان إلى الله از اطراف و اکناف بود. در همه وقت از فصول سال، شیفتگان معرفت و ولایت از اقصى نقاط براى ادراک محضرش شَدّ رحال نموده چند روزى در منزل ایشان سکونت مى‏ نمودند، به طورى‏که به ندرت اتّفاق مى ‏افتاد منزل ایشان خالى از مهمان و مسافرین باشد.

مرحوم انصارى به کسى از رفقاء و ارادتمندان خود در همدان اجازه نمى ‏دادند کسى متصدّى و متکفّل ضیافتِ اخوان گردد، و حتّى خود آن مرحوم با آن جثّه بسیار نحیف به خرید ما یحتاج شخصاً اقدام مى‏ نمودند و حتّى در تهیّه غذا نیز با دوستان همکارى مى ‏کردند.

 

 

برخى از افراد نادان که این اوضاع و احوال و رفت و آمدهاى اشخاص را مى‏دیدند چنین تصوّر مى ‏کردند که ایشان مخارج ضیافت را به طریق غیر معمول و از خارق عادات به دست مى‏ آورند و حتّى بین خود گفته بودند: «آقاى انصارى دست مى‏ برد از زیر تشک و مخدّه خود پول برمى ‏دارد، و الّا از طریق عادى و طبیعى چطور ایشان از عهده این مصارف مى ‏تواند برآید؟!»

 

 

در حالى‏ که از احوال ایشان و شدّت عسر و تضیّقاتِ مالى کاملًا مطلّع بودم و شنیدن چنین سخنانى از این گونه افراد برایم ناگوار بود.

 

 

روزى در فصل تابستان که طبعاً ورود دوستان و ارادتمندان ایشان به همدان شدّت یافته بود و بیرونى ایشان مملوّ از رفقا طهرانى و اصفهانى و شیرازى و غیره بود، من در اطاق بیرونى بعد از ظهر استراحت مى‏ کردم که ناگاه متوجّه صداى مرحوم انصارى از اطاق مجاور شدم که با دو نفر مشغول صحبت بر سر فروش باغى کوچک در بیرون و اطراف همدان مى ‏باشند، ظاهراً این دو نفر دلّال و واسطه فروش بودند، پس از گذشت اندک زمانى متوجّه شدم این واسطه ‏ها مى ‏خواهند باغ را به ثمن بخس بفروشند و مرحوم انصارى از فروش آن امتناع مى ‏ورزند؛ تا اینکه کم‏کم صداى آن دو نفر بلند شد و شروع کردند به هتّاکى و بى ‏احترامى به مرحوم انصارى که ایشان در این هنگام صحبت را قطع کردند و به نزاع و مشاجره خاتمه دادند و آن دو نفر از منزل خارج شدند.

 

 

من از این پیش ‏آمد بسیار متأثّر شدم که باید کار اولیاى خدا به اینجا برسد که براى تحصیل قوت مهمانان مجبور شوند باغ کوچک انگور خود را بفروشند و بعد با این مسایل روبرو شوند، در حالى ‏که برخى از دوستان نادان ایشان چنین مى‏ پنداشتند این مخارج و مصارف تماماً توسّط تصرّفات ایشان و از راه غیر طبیعى تأمین مى‏ گردد، و با خود گفتم: به مجرّد بازگشت به طهران از آشنایان قدرى پول مى‏ گیرم و براى آقاى انصارى ارسال مى‏ کنم.

 

 

غروب براى ادراک فیض نماز جماعت مرحوم انصارى در مسجد جامع همدان به اتّفاق رفقا حرکت کردیم، و پس از اقامه نماز عشاء در صحن مسجد جامع هنگام خارج شدن از مسجد در حرکت بودم که ناگاه مرحوم آقاى انصارى آمدند و در کنار من قرار گرفتند و به آهستگى در گوش من فرمودند:

 

 

«آقا سید محمّد حسین مبادا آنچه را که در ذهن دارى درباره مخارج و مصارف من جامه عمل بپوشانى! إن شاء الله خدا بزرگ است!» این جمله را فرمودند و از من فاصله گرفتند.

 

 

(مطلع انوار، ج‏2، ص: 395)

 

 

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.