مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه نقل می کردند: مرحوم انصارى در همدان ملجأ دوستان راه خدا و سالکان إلى الله از اطراف و اکناف بود. در همه وقت از فصول سال، شیفتگان معرفت و ولایت از اقصى نقاط براى ادراک محضرش شَدّ رحال نموده چند روزى در منزل ایشان سکونت مى نمودند، به طورىکه به ندرت اتّفاق مى افتاد منزل ایشان خالى از مهمان و مسافرین باشد.
مرحوم انصارى به کسى از رفقاء و ارادتمندان خود در همدان اجازه نمى دادند کسى متصدّى و متکفّل ضیافتِ اخوان گردد، و حتّى خود آن مرحوم با آن جثّه بسیار نحیف به خرید ما یحتاج شخصاً اقدام مى نمودند و حتّى در تهیّه غذا نیز با دوستان همکارى مى کردند.
برخى از افراد نادان که این اوضاع و احوال و رفت و آمدهاى اشخاص را مىدیدند چنین تصوّر مى کردند که ایشان مخارج ضیافت را به طریق غیر معمول و از خارق عادات به دست مى آورند و حتّى بین خود گفته بودند: «آقاى انصارى دست مى برد از زیر تشک و مخدّه خود پول برمى دارد، و الّا از طریق عادى و طبیعى چطور ایشان از عهده این مصارف مى تواند برآید؟!»
در حالى که از احوال ایشان و شدّت عسر و تضیّقاتِ مالى کاملًا مطلّع بودم و شنیدن چنین سخنانى از این گونه افراد برایم ناگوار بود.
روزى در فصل تابستان که طبعاً ورود دوستان و ارادتمندان ایشان به همدان شدّت یافته بود و بیرونى ایشان مملوّ از رفقا طهرانى و اصفهانى و شیرازى و غیره بود، من در اطاق بیرونى بعد از ظهر استراحت مى کردم که ناگاه متوجّه صداى مرحوم انصارى از اطاق مجاور شدم که با دو نفر مشغول صحبت بر سر فروش باغى کوچک در بیرون و اطراف همدان مى باشند، ظاهراً این دو نفر دلّال و واسطه فروش بودند، پس از گذشت اندک زمانى متوجّه شدم این واسطه ها مى خواهند باغ را به ثمن بخس بفروشند و مرحوم انصارى از فروش آن امتناع مى ورزند؛ تا اینکه کمکم صداى آن دو نفر بلند شد و شروع کردند به هتّاکى و بى احترامى به مرحوم انصارى که ایشان در این هنگام صحبت را قطع کردند و به نزاع و مشاجره خاتمه دادند و آن دو نفر از منزل خارج شدند.
من از این پیش آمد بسیار متأثّر شدم که باید کار اولیاى خدا به اینجا برسد که براى تحصیل قوت مهمانان مجبور شوند باغ کوچک انگور خود را بفروشند و بعد با این مسایل روبرو شوند، در حالى که برخى از دوستان نادان ایشان چنین مى پنداشتند این مخارج و مصارف تماماً توسّط تصرّفات ایشان و از راه غیر طبیعى تأمین مى گردد، و با خود گفتم: به مجرّد بازگشت به طهران از آشنایان قدرى پول مى گیرم و براى آقاى انصارى ارسال مى کنم.
غروب براى ادراک فیض نماز جماعت مرحوم انصارى در مسجد جامع همدان به اتّفاق رفقا حرکت کردیم، و پس از اقامه نماز عشاء در صحن مسجد جامع هنگام خارج شدن از مسجد در حرکت بودم که ناگاه مرحوم آقاى انصارى آمدند و در کنار من قرار گرفتند و به آهستگى در گوش من فرمودند:
«آقا سید محمّد حسین مبادا آنچه را که در ذهن دارى درباره مخارج و مصارف من جامه عمل بپوشانى! إن شاء الله خدا بزرگ است!» این جمله را فرمودند و از من فاصله گرفتند.
(مطلع انوار، ج2، ص: 395)