علامه طهرانی اعلی الله مقامه نقل می کنند: جناب محترم آقاى حاج سید محمّد مهدى خلخالى- که در عصر روز جمعه، 16 رجب، در مشهد مقدّس به دیدن ما در منزل آمدند- دو حکایت از مرحوم حاج شیخ عبدالحسین امینى، صاحب الغدیر از خود آن مرحوم بلافاصله نقل کردند که هر دوى آنها جالب است.
اول آنکه: آن مرحوم مى فرموده است: من براى مطالعه بعضى از کتابهاى خطّى و غیر خطّى، لازم مى شد که به حسینیه شوشترى ها در نجف کوچه «سلام» مراجعه کنم، چون آنجا داراى کتابخانه بالنّسبة معتبرى بود؛ و چه بسا مطالعات من تمام نمى شد و آن سید کتابدار مى خواست حسینیه را ببندد و به منزل برود، من از او مى خواستم درِ حسینیه را از روى من ببندد و خود برود، و من مشغول مطالعه شوم؛ با اینکه اینکار براى او ناگوار بود ولى معذلک مرا مى گذاشت و مى رفت و من شبها تا به صبح به مطالعه مى پرداختم.
دوّم آنکه: کتابى مورد نیاز مطالعه من بود که در نجف یافت نمى شد، فقط یک نفر داشت؛ من از او تقاضا کردم کتابش را بدهد و من مطالعه کنم. گفت: کتاب را از منزل بیرون نمى دهم؛ گفتم: من مى آیم در منزل و مطالعه مى کنم؛ راضى شد.
من به منزل او مى رفتم و مطالعه مى کردم، و هر وقت که مطالعه تمام مى شد به منزل مى آمدم؛ و چه بسا مى رفتم و خود او در منزل نبود، زوجه اش در را باز مى کرد و من به بیرونى مى رفتم و مطالعه مى کردم.
یک روز که براى مطالعه رفتم و در زدم زن پشت در آمد و گفت: آقا در منزل نیستند؛ گفتم: من مى خواهم کتاب را مطالعه کنم؛ گفت: نمى شود! بالأخره پس از گفت و شنود معلوم شد که دیگر به من اجازه مطالعه کتاب را نمى دهند.
من از آنجا برگشتم و خیلى متأثّر شدم و بدون آنکه به منزل بروم یکسره به کربلا آمدم و به حرم مطهّر مشرّف شدم و عرض کردم: مولانا! ما این مطالب را براى شما و احقاق حقّ شما مى نویسیم و من به این کتاب احتیاج دارم و از شما این کتاب را مى خواهم.
از حرم که بیرون آمدم در راه برخورد کردم به آقائى که غالباً مرا به منزلش مى برد و آشنائى داشتم، و پس از صرف نهار رفت و چندین جلد کتاب آورد و گفت: این کتابها از مرحوم والد مانده است و مورد نیاز و مطالعه ما نیست، همه اینها براى شما باشد. من دست بردم و اوّلین کتابى را که برداشتم، دیدم: همان کتاب مورد نیاز ماست که از حضرت تقاضا کرده بودم! (مطلع انوار، ج1، ص: 207)
پانزدهم ربیع الثانی سالروز رحلت مرحوم علامه امینی اعلی الله مقامه است.