مرحوم آقا شیخ هادی طهرانی در علمیت از بزرگان نجف بود و یک قدری صراحت در کلام داشت و خیلی ها هم از این نظر از او خوششان نمیآمد تا جاییکه در اواخر عمر حتی تکفیرش هم کردند،! معمولا چنین است که هر کسی که افراد زورشان به او نمی رسد تکفیر و مرتدش می کنند!
علت آن بود که حرفهایش را نمیفهمیدند میگفتند کافر است، البته ایشان هم آن هم گوشش به این حرفها بدهکار نبود، اصلًا اینها را آدم نمی دانست، و ده یا پانزده تا هم بیشتر شاگرد نداشت و خیلى هم خوش بود
یکبار شاگردان وی دیدند که این بنده خدا نیست، موقع درس نیست و هرچه گشتند پیدایش نکردند، آخر بعد از چند روز رفتند دیدند در مسجد کوفه نشسته و در یکی از این حجرات، میوه مفصّل خریده و برای خودش شعر حافظ میخواند!
یکی از شاگردان جلو رفت عرض کرد: آقا شما حالتان خوب است؟ گفت چطور مگر؟ گفت ما چند روز است دنبال شما میگردیم شما اینجا بساط راه انداختید، شعر میخوانید! حافظ میخوانید!، گفت: یک پولی از ایران به من رسیده تا این پول تمام نشود درس بی درس! شما هم بلند شوید بیایید اینجا با همدیگر تمامش میکنیم، وقتی تمام شد خلاصه کیفمان را که کردیم بلند میشویم میرویم بقیّه درسها را ادامه میدهیم، خلاصه یک همچنین آدمی بود!.
(دهم شوّال سالگرد رحلت آقا شیخ هادی طهرانی رحمة الله علیه است)
منبع: متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: 1855 با ویرایش