جهاتی در اتّصاف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام به اسم و صفت غریب و غربت تأثیر دارد که در این مقاله به نقل از حضرت آقای حاج سید هاشم حداد رحمة الله علیه روایت می شود که یک جهت در بین تمام انبیا و اولیای الهی و حتی مومنین و بندگان خاص خدا مشترک و چهار جهت دیگر خاص حضرت رضا علیه السلام است.
بسم الله الرحمن الرحیم
جهات پنجگانه غربت امام رضا علیه السلام
منبع کتاب روح مجرد تالیف حضرت علامه طهرانی ره
جهت اوّل: نفس عنوان ولایت ( که بین تمام انبیاء و اولیای الهی مشترک است )
عنوان ولایت فى حدّ نفْسِها که از دسترس بشر دور، و به مقام قرب و حرم خاصّ خدا نزدیک، و لازمه این حقیقت عدم انس و آشنائى قاطبه مردم با آثار و خواصّ ولایت و صفات ولىّ الله است. چون در ظهور ولایت نسبت به مردم، هم بسط و گشایش وجود دارد و هم قبض و گرفتگى، هم رحمت و هم غضب، هم جزاى نیک و هم انتقام و نکال و عقوبت. فلهذا مردم درباره آثار ولایت که سبکى و مِهر و جمال باشد آنرا مىپسندند و دوست دارند، و درباره آثارى که در آن قهر و شدّت و جلال باشد آنرا مکروه میدارند و از سر کینه و سختى و مبارزه بر مىخیزند.
أنبیاى عظام که فعل آنها فعل خداست تا در پرده خلوت و مناجات مستورند و از حالات درونى آنها کسى مطّلع نمىباشد، کسى در صدد تعرّض به آنها بر نمىآید؛ ولى همینکه از جانب خداوند مأمور به ارشاد و تبلیغ میگردند و میخواهند مردم را از آداب ملّى خود و سنن جاهلى دیرین به آداب عقلانى و رسوم و آداب تکمیلى در صراط مستقیم و منهج قویم سوق دهند، از هر گوشه و کنار دانسته و ندانسته به جنگ آنها قیام مىکنند، و از قتل و غارت و نَهْب و أسْر و شکنجه و تعذیب دریغ نمیدارند، و تا خون آنها را نریزند از عطش شهوت و غضب و اوهام و غرائز خودپسندى و خودکامى و خود محورى سیراب نمىشوند.
شخص متّصف به ولایت، پیوسته در خود منغمر و در عالم عزّ خود مستغرق و در غیبت است، چه ظاهراً ظاهر باشد و چه نباشد؛ و معلوم است که: عامّه که افکارشان از مشتهیات نفسانیّه و لذائذ خسیسه طبیعیّه تجاوز نمىکند، چه اندازه از آن عالم جان و حقیقت جان و لطافت انوار ملکوتیّه قدسیّه دور بوده؛ و عدم تسانخ عالم کثرت و آثار آن (از پابند بودن به آداب و رسوم اجتماعیّه و مرسومات زائده و مصلحت اندیشىهاى بى فائده و اعتباریّات تو خالى و بدون محتوى) با عالم وحدت و آثار آن (از گسستن زنجیرهاى اسارت هوى و هوس و عبور از مراحل لذائذ طبیعیّه و منازل وهمیّه خیالیّه اعتباریّه) به مقام ولایت عنوان عزّت، و بالملازمه از جانب مردم صَلاى غربت داده است. بر این اساس است که انبیاء و اولیاء پیوسته در این عالم غریب بوده و بطور غربت و عدم همبستگى با جامعههاى جبّار و ستمکار گذرانیدهاند
مُحِبُّ اللَهِ فى الدُّنْیا سَقیمٌ تَطاوَلَ سُقْمُهُ فَدَواهُ داهُ
( دوستدار خدا در دنیا حکم مریضى را دارد که مرضش بطول انجامیده است؛ و دارو و درمان او همان دردى است که بر او عارض شده است. که آنقدر باید این درد بطول انجامد تا نفْس او را پاک و عشق جانسوز او هستى او را محترق گرداند.)
سَقاهُ مِنْ مَحَبَّتِهِ بِکَأْسٍ فَأرْواهُ الْمُهَیْمِنُ إذْ سَقاهُ
(محبوب ازلىِ مهیمن و مراقب بر امور، به وى از محبّت خودش یک کاسه شراب عشق خود را چشانید. و بنابراین، خداوند مهیمن با همین چشانیدن شراب ازلى او را سیراب نمود.)
فَهامَ بِحُبِّهِ وَ سَما إلَیْهِ فَلَیْسَ یُریدُ مَحْبوبًا سِواهُ
(بنابراین، این سالک راه او، گیج و سرگشته محبّت او شد و به سوى او حرکت نمود، و در عالم هیچ محبوبى را غیر او نخواست.)
کَذاکَ مَنِ ادَّعَى شَوْقًا إلَیْهِ یَهیمُ بِحُبِّهِ حَتَّى یَراهُ
(آرى همینطور است حال کسیکه ادّعاى شوق و عشق او را بنماید؛ که به محبّت او سرگشته و دچار میگردد، تا زمانیکه او را دیدار کند.)
زبان حال اولیاء الهى در غربت از عالم طبع و استغراق در انوار ملکوتیّه قدسیّه
من که ملول گشتمى از نفس فرشتگان قال و مقال عالمى مىکشم از براى تو
مَعْشَرَ النّاسِ ما جُنِنْتُ وَ لَکِنْ أنَا سَکْرانَةٌ وَ قَلبِىَ صاحِ
( اى گروه آدمیان! من مجنون و دیوانه نشدهام؛ ولیکن من مست محبّت اویم در حالیکه دلم هشیار است.)
أغَلَلْتُمْ یَدَىَّ وَ لَمْ ءَاتِ ذَنْبًا غَیْرَ جَهْرى فى حُبِّهِ وَ افْتِضاحى
(آیا شما دو دست مرا در غُلّ نمودهاید بدون آنکه جرم و گناهى مرتکب شده باشم غیر از آنکه من در محبّت و عشق سوزان وى آشکارا شدهام و مشهور و شهره گشتهام، و بواطن و اسرار مخفیّه محبّتم را ظاهر ساختهام؟!)
أنَا مَفْتونَةٌ بِحُبِّ حَبیبٍ لَسْتُ أبْغى عَنْ بابِهِ مِنْ بَراحِ
(من مفتون و گرفتار محبّت دوستى و محبوبى شدهام که ابداً توانِ آنرا ندارم تا از دَرش به جاى دیگر تحوّل پیدا نمایم.)
فَصَلاحى الَّذى زَعَمْتُمْ فَسادى وَ فَسادى الَّذى زَعَمْتُمْ صَلاحى
(بنابراین آنچه را که شما براى من مصلحت مىپندارید، فساد من است؛ و آنچه را که براى من مفسده به شمار مىآورید صلاح حال من است.)
ما عَلَى مَنْ أحَبَّ مَوْلَى الْمَوالى وَ ارْتضاهُ لِنَفْسِهِ مِنْ جُناح
(گناه و معصیتى ننموده است آنکه خداى مولى الموالى را دوست داشته باشد، و وى را براى محبّت و همنشینى خود اتّخاذ نموده باشد.)
مشکلاتى که براى سالکین راه توحید پیش مىآید، اغلب بواسطه عدم انس و آشنائى مردم با این مراحل و بالنّتیجه ایجاد زحمت و سدّ طریق است، تا آنکه سالک را خواه و ناخواه به انعزال و دورى از جماعت مىکشاند
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مُهَیمنا به رفیقان خود رسان بازم
اگر ز خون دلم بوى شوق مىآید عجب مدار که همدرد نافه ختنم
جهت دوم : غربت از ناحیه بیگانگان
و دیگر، جهات خصوصى که در حضرت ثامن الحجج علیه السّلام موجب غربت شده است و آن چند چیز است:
ابتلاى آنحضرت به سیاست شیطانیّه مأمون الرّشید؛ چون با نقشهاى عجیب آنحضرت را تحت الحفظ از مقرّ و وطن مألوف خود، جوار قبر جدّش رسول اکرم حرکت داد، و زیر نظر خود تمام حالات و گزارشات را ملحوظ، و در ولایت مَرو در حقیقت زندانى و تبعید و نفى وطن و حبس نظر نمود؛ و در ظاهر آنحضرت را به خلعت حکم و ولایت مخلّع، و در باطن آنحضرت را از همه شؤون جدا و عزل نموده، اجازه فتوى و خواندن نماز جمعه و عید نمیدهد. و با نکات دقیق و أنظار خفیّه خود، و با نقشه هاى محتالانه و زیرکانه هر لحظه زهر جانکاه به کام آنحضرت میریزد، در حالیکه مردم مىپندارند او کمال فدویّت و اخلاص را در بوته صدق و صفا گذارده و تقدیم آنحضرت میکند و آنحضرت را مطلق الجناح و مبسوط الید در جمیع امور و در رَتْق و فَتْق امور لشکرى و کشورى قرار داده است. و در ظاهر کنیزکى زیبا از نصارى را مىگمارد، و خَدَم و حَشَم و غِلمان را در اطراف مىگمارد؛ ولى از آوردن اهل و عیال و فرزند دلبندش حضرت أبو جعفر امام محمّد تقى علیه السّلام عملًا منع میکند، بطوریکه وحیداً غریباً در حجره دربسته به زهر جفا شهید مىشود. و خود در تشییع جنازه پیرهن چاک میزند، و اشکش سرازیر، و مجالس فاتحه و تعزیه دائر و بطور معروف براى بزرگداشت و تجلیل از آنحضرت عزاى عمومى و تعطیل رسمى اعلام میکند؛ و مردم بخت برگشته جاهل هم توهّم مىکنند این کارها براساس اخلاص و مودّت است. وَ بِمِثْلِ هذا عَمِلَ السّیاسیّونَ. فَهُوَ لَعَنَهُ اللهُ رَئیسُهُمْ وَ قآئِدُهُم لِهَذِهِ الطَّریقَةِ، وَ أعْلَمُ مِن أبیهِ هَرونَ الَّذى اشْتَبَهَ فى سیاسَةِ مَدینَتِهِ بِقَتْلِ أبیهِ موسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِما السَّلامُ مَسْجونًا بَعْدَ سِنینَ عَدیدَةٍ جِهارًا.
جهت سوم : غربت از جانب آشنایان
جهت سوم از جهات غربت حضرت، انکار وکلاء موسى بن جعفر علیهما السّلام بر ولایت آنحضرت است
به عوض آنکه پس از شهادت پدرش موسى بن جعفر علیهما السّلام در زندان سِنْدى بن شاهِک (رئیس شرطه بغداد) طرفداران و موالیان و سر سپردگان و وکلاى پدرش، یکباره اطراف او را بگیرند و امامت او را گردن نهند و او را تجلیل و تکریم نمایند و تمام شیعیان پدرش را به او دعوت کنند و اموال خطیرى که به عنوان وکالت از پدر آن حضرت از مردم گرفتهاند به آنحضرت بسپارند و ارکان ولایت و دعائم امامتش را تقویت و تأیید و تسدید کنند، این بىانصافها تصدیق نکردند، و حاضر نشدند تسلیم شوند و پولها را بسپارند، و جاه و اعتبارى را که از برکت پدرش کسب کرده بودند به مبدأش و محورش و قطبش برگردانند.
هر یک از وکلاى مهمّ براى خود عنوانى و شخصیّتى و رفت و آمدى و رتق و فتقى و إفتاء و قضاوتى و روایت أحادیث و أخبارى و تفسیر آیه و سورهاى داشته، و با مصرف پول کلان امام موسى علیه السّلام در أهواء و آراء شخصیّه و طرفدارانشان، حاضر نشدند سر تسلیم و اطاعت نسبت به امام زمانشان فرود آورند. همه از حضرت رضا علیه السّلام برگشتند و گفتند که: موسى بن جعفر نمرده است و زنده است. مانند کیسانیّه که قائل به حیات محمّد بن حنفیّه شدند براى آنکه تسلیم امام زنده خود حضرت سجّاد زین العابدین نشوند؛ و مانند عُمَر که در رحلت رسول خدا فریاد میزد محمّد نمرده است، چهل روز دیگر برمیگردد و با منافقین جنگ میکند، براى آنکه أبو بکر که در خارج مدینه در سُنْح بود به مدینه برسد و مردم فوراً با أمیر المؤمنین بیعت نکنند، و همینکه ابو بکر رسید و گفت: رسول خدا مرده است، عمر گفت: محمّد مرده است.
بارى، وکلاى موسى بن جعفر بعد از شهادتش گفتند: امامت به همین امام ختم شده است و دیگر امامى نیست. و لذا آنها را «واقفیّه» گویند. و علناً، جُحوداً و استکباراً حجّت خدا علىّ بن موسى الرّضا را انکار کردند و او را که والى این ولایت بود تکذیب نمودند. چه غربتى از این بالاتر؟
و نه تنها خودشان تسلیم نشدند، بلکه شیعیان پدرش حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام را نیز به خود دعوت نموده و از پیروى حضرت ثامن الائمّه منع کردند؛ و براى خود حزب و دستهاى تشکیل داده و بدعت در دین گذارده، و جماعت واقفیّه از اسلام فرقه خاصّى تشکیل دادند.
و روایت است از علىّ بن محمّد که گفت: حدیث کرد براى من محمّد ابن احمد از احمد بن حسین از محمّد بن جمهور از أحمد بن فضل از یونس بن عبد الرّحمن که گفت: حضرت امام أبو الحسن موسى علیه السّلام که رحلت کردند، هیچکس از وکلا و نائبان و مدبّران امور آنحضرت نبود مگر آنکه در نزد وى مال بسیار بود، و همین امر بود که سبب شد مرگ موسى بن جعفر علیهما السّلام را انکار کردند و در پذیرش امام رضا علیه السّلام توقّف نمودند. و تنها در نزد علىّ بن أبى حمزه سى هزار دینار بود.
در «عیون أخبار الرّضا» به روایت صحیحه از حسن بن على خَزّاز روایت است که گفت: ما به سوى مکّه رهسپار شدیم و علىّ بن أبى حمزه نیز با ما بود، و با وى مال و متاعى بود. به او گفتیم: این اموال و أمتعه از کیست؟! گفت: مال عبد صالح موسى بن جعفر علیه السّلام است؛ به من امر نموده است که به سوى پسرش علىّ ببرم، و او را وصىّ خود قرار داده است.
سپس گفت: مصنّف این کتاب میگوید: علىّ بن أبى حمزه پس از وفات امام موسى انکار این مطلب را نمود، و اموال را به حضرت امام رضا علیه السّلام نداد.
بارى، با مطالعه احوال واقفیّه و عناد روساى آنان نسبت به حضرت امام رضا علیه السّلام، غربت آنحضرت در آن عصر شدّت که عصر هارون الرّشید و سپس مأمون الرّشید است خوب ظاهر میگردد.
جهت چهارم : غربت از ناحیه بستگان
یکی دیگر از جهات غربت آن حضرت انکار امامت فرزندش محمّد بن علىّ است، بلکه انکار فرزندى او را سلامُ الله علَیهما. و این نه تنها از غریب صورت گرفته، بلکه أقوام نزدیک مانند أعمام و بنى أعمام آنحضرت امامت و وصایت آن نورِ دیده را انکار کردند، مانند مخالفتهائى که با خود آنحضرت مىنمودند، همچون مخالفت برادرش زید النّار.
مرحوم شیخ انصارى در «مکاسب محرّمه» در باب حرمة القیافة روایتى نقل کرده است که شایسته دقّت است:
از کتاب «کافى» از زکریّا بن یحیى بن نعمان صیرفىّ روایت است که گفت: شنیدم علىّ بن جعفر را که با حسن بن حسین بن علىّ بن حسین گفتگو داشت و مىگفت: تحقیقاً خداوند أبو الحسن الرّضا علیه السّلام را یارى کرد. حسن گفت: آرى سوگند به خدا، فدایت شوم؛ برادران او با او از در بغى و ستم وارد شدند.
علىّ بن جعفر گفت: آرى سوگند به خدا؛ و ما هم که عموهاى وى محسوب مىشدیم با او ستم نمودیم.
حسن گفت: فدایت شوم، شما با او چکار کردید؟ براى من بازگو کنید، زیرا که در مجلس شما حضور نداشتم.
علىّ بن جعفر گفت: برادران امام رضا و همچنین ما عموهایش، همگى به او گفتیم: تا به حال در میان ما امامى با چهره تند و سیاه رنگ نیامده است.
امام رضا به آنها گفت: او پسر من است. آنها گفتند: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم به حکم قیافه شناسان تن در داده است، اینک قاضى و حاکم میان ما و میان تو قیافه شناسان هستند. حضرت فرمود: شما بفرستید به دنبالشان بیایند، و امّا من نمىفرستم. و آنان را از مطلب و مرادتان با خبر نکنید، و شما در خانههاى خود بمانید!
چون قیافه شناسان آمدند، و ما در بستان نشستیم و عموهاى حضرت و برادرانش و خواهرانش صفّ بستند، و به حضرت امام رضا علیه السّلام جُبّهاى پشمینه پوشاندند و یک کلاه (قَلَنْسُوَه) برزگرى و کار بر سرش نهادند و بر گردنش یک بیل نهادند، و به او گفتند: تو داخل بستان برو بطوریکه خود را نشان دهى که چون کارگر عمله در آنجا به کار اشتغال دارى! و سپس حضرت أبو جعفر امام محمّد تقى را آوردند و به قیافه شناسان گفتند: این طفل را به پدرش ملحق کنید! آنها گفتند: از میان این جمعیّت هیچکس پدر او نیست؛ ولیکن این عموى پدر اوست؛ این عموى اوست؛ این عمّه اوست. و اگر در اینجا پدرى براى او باشد همانا صاحب بستان است؛ به علّت اینکه قدمهاى او با قدمهاى وى یکسان است.
و چون حضرت أبو الحسن امام رضا علیه السّلام از میان بستان به سوى ایشان باز آمدند، گفتند: اینست پدر این طفل.
علىّ بن جعفر میگوید: من که این واقعه را مشاهده کردم برخاستم و آب دهان حضرت أبو جعفر را مکیدم و به او گفتم: شهادت میدهم که تو امام من در نزد خدا مىباشى. پس حضرت رضا علیه السّلام گریستند و گفتند: اى عمو جان من! آیا نشنیدى که پدرم مىگفت: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم مىگفت: پدرم به فداى پسر بهترین کنیزان باد! او پسر کنیزى است از بلاد نُوبَه، که دهانش پاک و طیّب است، و رحمش برگزیده و اختیار شده است. اى واى بر این مردم! لعنت خداوند بر اعَیْبِس و ذرّیّه او باد. اوست صاحب فتنه که آنها را در سالهائى و ماههائى و روزهائى مىکشد و ایشان را به خاک مذلّت مىنشاند و از کاسه تلخ زهرآلود به آنان مىآشاماند.
و آن پسر، فرارى و سرگردان در بیابانهاست، و هنوز خونخواهى پدرش و جدّش را نکرده است. صاحب غیبت است بطوریکه دربارهاش میگویند: او مرده است و یا هلاک شده است، و یا در کدام وادى و درّه و بیابان رفته و ناپدید گردیده است؟ اى عمو جان! مگر این پسر ممکنست وجود داشته باشد مگر از ذرّیّه من؟! من گفتم: راست میگویى؛ من به فدایت!»
پس در اینصورت آیا امامى که براى معرّفى فرزند خود به برادران و أعمامش که نزدیکترین افراد به او هستند مجبور به گریه مىشود و دلش مىشکند، و به قول قیافه شناسان که خود بدان راضى نیست، و این عمل را رسول خدا منع فرموده است تن در میدهد، آیا غریب نیست!؟
یکى دیگر از جهات غربت حضرت، مخفى ماندن حقائق توحیدى در روایات منقوله از آنحضرت است
جهت پنجم : غربت توحیدی و علمی از ناحیه خواص
و یکى دیگر از جهات غربت امام رضا علیه السّلام آنستکه: مطالبى بس نفیس و عالى در باب معرفت و توحید ذات مقدّس تعالى بیان فرموده است که در «عیون أخبار الرّضا» و سائر کتب مسطور است، و روى این روایات باید بحث ها و دقّتها شود و در حوزههاى علمیّه، مدارسى براى تحلیل و تجزیه و تفهیم این معانى بوجود آید؛ ولى مع الاسف هیچ بحثى نشده، و حقائق این معانى در بوته خفاء مانده، و مستور از أفهام طلّاب است. و این غربت از همه مراتب غربتِ گذشته شدیدتر است. صلوات الله علیه.
اللهم صل علی محمد و آل محمد