مرحوم میرزا علی اکبر مرندی عارف گمنامی که مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیهما به مصالحی پرده از آن چهره تابناک برگرفت؛ مرحوم مرندی از روی آن اخلاص و صفا و صداقتی که داشتند فرموده بود: از فردا مردم به اینجا هجوم می آورند و فکر می کنند ما چیزی داریم. آقا آسید محمدحسین چرا این کار را کردید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
تجلیل از عارف وارسته و گمنام آیت الله میرزا علی اکبر مرندی رضوان الله تعالی علیه
آیةالله میرزا على اکبر مرندى در سال 1314 ه. ق در خانوادهاى بسیار متدین و متّقى، در شهرستان مرند چشم به جهان گشود.
آقا میرزا على اکبر مرندى مقدّمات علوم الهیه را در محضر پدرش سپرى کرد. سپس براى طى مراحل عالیه راهى تبریز شد و از علماى برجسته آن خطّه حظّ وافر برد. در سنه 1344 ه. ق توفیق تشرّف و اقامت در نجف أشرف را کسب نمود. و در همان روزهاى بدو ورود با علّامه طباطبایى و مرحوم الَهى طباطبایى آشنا شد.
آیةالله مرندى در استفاده از درسهاى رسمى حوزه نیز جدّیت و پشتکار وصف ناپذیرى داشت. استادان خارج فقه و اصول او در حوزه علمیه نجف عبارت بودند از: آیات عظام محمّد حسین نائینى، شیخ على ایروانى، علّامه محمّد حسین کمپانى، علّامه بادکوبهاى، سید ابوالحسن اصفهانى، آقا ضیاء الدّین عراقى.
ایشان شیفته مرحوم علّامه سید على قاضى بود و حدود 16 سال در محضر این استاد عرفان به سیر و سلوک پرداخت.
سرانجام پس از عمرى عبودیت و ارشاد و هدایت مردم، روح بلند آن عارف و فقیه فرهیخته (در روز 16 شوال) در سنه 1415 ه. ق از عالم ناسوت به عالم ملکوت پیوست؛ رحمة الله علیه (مهرتابناک ص 99)
آیة اللّه مرندی گوهر ناشناخته و عارف دل سوخته ای بود که عمری را در شهر کوچک و مرزی مرند در کمال صدق و اخلاص، به دور از شهرت و نام، به هدایت و ارشاد مردم پرداخت. ایشان هیچ گاه قدمی برای شهرت و معروف شدن خود برنداشت. تا این که این پرده های گمنامی او توسط علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه الشریف تا حدودی کنار رفت و ایشان در کتاب مهرتابان به معرفی برخی از شاگردان برجسته و وارسته آقای قاضی از جمله آیة اللّه مرندی پرداخت.
نقل می کنند مرحوم مرندی از این مطلب اندوهگین شده بود و فرموده بود: از فردا مردم به اینجا هجوم می آورند و فکر می کنند ما چیزی داریم. آقا آسید محمدحسین چرا این کار را کردید؟ (مجله افق حوزه 2 اردیبهشت 1388 - شماره 225)
همسر محترمشان نقل کرده است: یک شب از خواب بیدار شدم، دیدم آقا در دل شب، در آن سکوت، مثل ابر بهاری اشک می ریزد ... با تعجب پرسیدم: آقا! این همه گریه برای چیست؟ آقا فرمودند: از آن چیزی که من اطلاع دارم اگرشما هم مطلع بشوید به کوه ها فرار می کنید! سپس فرمودند: من تعجب می کنم که چرا تا حالا دیوانه نشده ام؟! (گلشن ابرار)