از اصول و ارکان نظام های دموکراسی، انتخابات و اعتماد بر آراء اکثریت مردم برای دادن زمان امور به دست گروه یا شخص خاصی است، در آنچه پیش روی شماست نظر و دیدگاه عارف بالله حضرت علامه طهرانی اعلی الله مقامه الشریف، درباره انتخابات و رای اکثریت و جایگاه آن در نظام حکومت اسلامی بحث می شود.
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
انتخابات و رأی أکثریّت در اسلام از دیدگاه علامه طهرانی ره
منبع: کتاب ولایت فقیه در اسلام، تالیف عارف بالله علامه طهرانی ره ج 3 ص 187 تا 208
مبنای قرآن بر رجوع به أهل حلّ و عقد است نه أکثریّت مردم
در هر موضوعى از موضوعات، إنسان باید به خبره آن فنّ مراجعه کند، تا یقین حاصل نموده و از شکّ و تردید بیرون آید. زیرا فقط أهل خبره آن موضوع را مى شناسند، نه همه مردم. آن ظرائف و دقائق و درجات عالیه که در نفس فقیه است، أبداً مردم به آن راه ندارند. مردم جز صورت چیز دیگرى نمى بینند؛ و جز نمائى از ظاهر، مطلب دیگرى إدراک نمى کنند. هر کس ظاهرش آراسته تر و فریبنده تر و جالب تر باشد، مردم به او گرایش پیدا مى کنند. آن دقائق و رقائق را باید أفرادى بفهمند که خودشان أهل فنّ باشند و تشخیص بدهند و بتوانند در موارد خاصّ، بین فرد مهمّ و أهمّ، عالم و أعلم، و تقىّ و أتقى فرق بگذارند.
رجوع به أهل خُبره، أمری عرفی و تجربی است
البتّه این یک مسألة ارتکازى، عرفى، طبیعى و تجربى است که مردم در مراجعات خود به أفراد متخصّص- در هر موضوعى از موضوعات- چنانچه در تعیین أفراد تردید و تشکیک نمودند، خود به خود یکى را انتخاب نمى کنند، بلکه به أهل خبره مراجعه مى نمایند تا آنان نظر دهند که در این فنّ، کدام فرد متخصّص تر، بصیرتر و واردتر است.
اگر بخواهند عمل جرّاحى انجام دهند (و در این جهت، أطبّاء متعدّدى وجود داشته باشند) خود به خود نمى روند طبیبى را انتخاب کنند؛ بلکه با مراجعه به أطبّاء دیگر، از وضع او کاملًا مطّلع مى شوند؛ و آنها که أهل خبره هستند و در فنّ طبابت حاذقند، یکى را بر دیگران مقدّم مى دارند.
اگر إنسان انتخاب متخصّص تر را به دست عامّه مردم بسپارد، از جهت اینکه عامّه مردم در این موضوع خبرویّتى ندارند، حکم آنها باطل است و رأى أکثریّت در اینجا به کلّى از درجه اعتبار ساقط مى باشد. چون أکثریّت مردم بر أساس همان منویّات و آراء و أفکار و مقاصد روزمرّه خود حرکت مى کنند و دنبال مطلبى مى روند.
أفکار عامّه مردم در سطح پائین و نازلى است. عامّه مردم نمىتوانند آن خصوصیّاتى را که براى فرد متخصّص لازم است إدراک نمایند.
دلالت آیات قرآن بر معتبرنبودن رأی عامّۀ مردم
در این مسأله، آیاتى از قرآن کریم وارد است:
در سوره زُمَر مىفرماید: قُلْ هَلْ یَسْتَوِى الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الالْبَبِ. ذیل آیه 9، از سوره 39: الزّمر
أفرادى که مى دانند، با أفرادى که نمى دانند مساوى نیستند؛ و این مطلب را صاحبان خرد إدراک مى کنند؛ که در این امور نباید اختیار را به دستِ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ، در درجه واحده سپرد؛ و همه آنها را به یک میزان و به یک نصاب، ذى رأى در انتخاب ولىّ فقیه قرار داد.
در سوره رعد مى فرماید: قُلْ هَلْ یَسْتَوِى الاعْمَى وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَتُ وَ النُّورُ. قسمتى از آیه 16، از سوره 13: الرّعد
در اینجا به عنوان استفهام إنکارى مى فرماید: مگر میشود شخص نابینا با بصیر و بینا یکسان باشد؟ مگر مى شود ظلمت با نور یکسان باشد؟ جهل، عَمى و کورى و ظلمت است؛ و علم، بصیرت و نور است. شما نمى توانید نور را با ظلمت، و نابینائى را با بینائى جمع کنید و همه را در رتبة واحده، منشأ أثر قرار بدهید!
در سوره مؤمنون مى فرماید: بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقّ کرِهُونَ* وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَآءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَوتُ وَ الارْضُ وَ مَن فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنَهُم بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِکْرِهِم مُّعْرِضُونَ. ذیل آیه 70 و آیه 71، از سوره 23: المؤمنون
ما براى مردم حقّ آوردیم (حقّ یعنى أصالت و واقعیّت؛ وجود پیغمبر حقّ است و متحقّق به أصالت و واقعیّت) أمّا أکثریّت مردم از پذیرش حقّ امتناع دارند. طِباع أکثریّت مردم از حقّ إعراض مىکند. هنوز تربیت مردم و تکامل نوعى آنها در رشد و ارتقاء، به سرحدّى نرسیده است که طبع اوّلیّه مردم بسوى حقّ گرایش داشته باشد؛ و آنها قدم به سوى حقّ بردارند، گرچه مخالف با لذّات شهوانى و تمایلات طبیعى و مادّى آنها باشد.
مردم هنوز در سطح بساطت و إسارت در أفکار بهیمیّه هستند؛ و عامّه مردم هنوز از این حدود خارج نشده اند تا به حقّ گرایش پیدا کنند؛ طبع اوّلیّه آنها از حقّ روى مى گرداند و فرار مى کند. در این صورت، حقّ نمى تواند متابعت از آراء و أفکار آنها بکند.
چرا نمی توان به رأی اکثریّت اعتماد کرد؟
این آیه، آراء و أفکار آنها را به عنوان أهواء تعبیر فرموده است. أهواء، یعنى أفکار پوچ و تو خالى که مثل هوا چیزى ندارد. اگر حقّ و أصالت و واقعیّت و حقیقت، تابع أهواء و أفکار تو خالى و پوچ و بى اعتبار این مردم بشود، آسمانها و زمین و أفرادى که در آسمانها و زمین هستند، همه فاسد و تباه مىشوند. پس حقّ نمى تواند از أکثریّت تبعیّت کند.
ما براى این مردم، حقیقت ذکر و یاد آور از حقّ، و آنچه را که یک فرد إنسان براى تذکّر لازم دارد آوردهایم و نشان دادهایم؛ أمّا آنها از ذکر پروردگار إعراض کرده و توجّه نمىکنند.
در سوره مائده مىفرماید: قُل لَّا یَسْتَوِى الْخَبِیثُ وَ الطَّیّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَهَ یَأُولِى الالْبَبِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون. آیه 100، از سوره 5: المآئدة
بگو اى پیغمبر: خبیث و طیّب، هم سطح و مساوى نیستند؛ و لو اینکه خبیث در عالم، کثرت داشته باشد (هم کثرت عددى و هم کثرت تخیّلى و تخیّل جمالى) اگرچه کثرت خبیث و تعداد أفرادیکه در أهواء و آراء شیطانیّه زندگى مىکنند و نفس آنها خبیث و آلوده به خبث است، آنقدر جالب باشد که کثرت آنها تو را به شگفت در آورده و چشمگیر باشد. در عین حال به خبیث توجّه نکن، و به کثرت آنها اعتناء منما؛ و نباید آنها تو را به شگفت در آورند! به دنبال طیّب و حقّ برو و لو اینکه تعدادشان اندک، و أفرادشان بسیار قلیل باشد! فَاتَّقُوا اللَهَ؛ بنابراین از خدا بپرهیزید اى اولى الالباب و صاحبان خرد. اگر میل و امید به رستگارى دارید، باید از این منهاج طىّ طریق کنید.
انتخاب عامّه مردم، طبق ذوق و اندیشه سطحى و چشم ظاهر بین آنهاست
عامّه مردم کسى را انتخاب مى کنند که مطابق با ذوق آنها باشد؛ و در روش و سلوک با آنان هم سلیقه و هم گام باشد. و در این صورت واضح است که جامعه به چه درجهاى از سقوط و تباهى و فساد افتاده، و از محور عدل و أصالت عقل، به وادى تمایلات شخصى و وهمیّات واهى تنزّل مىنماید.
اى پیغمبر! اگر تو از أکثریّت أفرادى که در روى زمین هستند پیروى و إطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه مىکنند. زیرا که آنها متابعت نمىکنند مگر پندار و گمان خود را. و تمام آنها بر أساس خَرْص و تخمین و شکّ و تخیّل و پندار حرکت مىکنند؛ و کارهاى خود را بر این أساس قرار مىدهند.
این آیه خیلى روشن و صریح است در اینکه: أکثریّت مَنْ فى الارض، أفراد مضلّ و ضالّ، یعنى نارس و ناقصند. أفراد کثیر و أکثر مَنْ فى الارض، أفراد کال و ناپخته، و مانند میوه نارس و درختان هرس نکرده و پیوند نزده و جنگلى هستند. اینها باید تربیت شوند؛ نفوسشان باید تحت تربیت و تهذیب قرار گرفته، هرس بشوند. باغبان باید آنها را تربیت کرده پیوند بزند، تا قابل استفاده شوند.
أمّا این أکثریّت با این آراء و أهواء خود، همه به دنبال مادّیّات و تلذّذات صورى و چشمگیر طبیعى، و تخیّلات اعتبارى و آرزوهاى زودگذر حرکت کرده، خود را فدا مىکنند؛ جنگ و صلحشان بر این أساس است؛ آشتى و قهرشان بر این منهاج است؛ معاملات، مزاوجات، مراودات، اجتماعات و بازارشان بر این رویّه و روش است. و اگر تو بخواهى از آنها پیروى کنى، تو را از راه خدا گمراه مىکنند. چون راه خدا راه حقّ است؛ باید تمام راهها را بِبُرد و جلو برود. و تو اگر بخواهى از آنها پیروى کنى، آنها تو را بر أساس اندیشه خود تنازل مىدهند. لذا از پیمودن راه حقّ باز مانده و گمراه خواهى شد.
جمله: إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ در حکم تعلیل است. یعنى به علّت آنکه تمام مردم دنبال گمان مىروند؛ و به حقّ و واقعیّت و علم و یقین نمىرسند؛ و تمام فعّالیّت و حرکتشان در دنیا بر أساس احتمال و خرص و تخمین است.
أیضاً در سوره أنعام مىفرماید: وَ إِنَّ کَثِیرًا لَّیُضِلُّونَ بِأَهْوَآئِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ. قسمتى از آیه 119، از سوره 6: الانعام
تحقیقاً بسیارى از مردم بدون علم و درایت، با أهواء و آراء پوچ و تو خالى خود دیگران را گمراه مىکنند. و هر جا که أمر به دست أکثریّت صورت پذیرد، نتیجه جز گمراهى چیزى نخواهد بود.
خداوند در سوره شُعَرآء، در هشت موضع که از حالات امّت هشت پیغمبر (قوم حضرت خاتم النّبیّین صلّى الله علیه و آله و سلّم، و قوم حضرت موسى، إبراهیم، نوح، هود، صالح، شعیب و لوط) شرحى بیان مىکند و ارتباط آنان را با پیغمبرانشان ذکر مىکند، در پایان هر موضعى مىفرماید: وَ مَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِین. «اکثریّت این امّتها اینطور نبودند که إیمان بیاورند.»
حال اگر این پیامبران وظیفه خود را بر أساس آراء أکثریّت قرار مىدادند، مردم آنان را أمر مىکردند که: اى پیغمبر! از تبلیغ و جهاد و أمر و نهى و صوم و صلوة و إنفاق به فقراء و ... دست بردار و در مجالس و محافل ما شرکت کن؛ در کارهاى خلاف و إسراف کارىها و تبذیرها و امور لهو و لعب ما مساعدت نما!
اگر بنا بود که رأى أکثریّت حجّت باشد، آراء أکثریّت، بلکه أکثریّت قریب به اتّفاق، بلکه أکثریّت ملصق به اتّفاق أهل مکّه و قریش این بود که باید پیغمبر را کشت و تکّه تکّه کرد، تا از این أفکار تازه و جدیدى که در میان ما آورده است خود را نجات دهیم. این مرد، مرد گمراهى است!
این است نتیجة پیروى از أکثریّت! هجرت پیامبر أکرم به مدینه هم بر أساس رأى أکثریّت آنها پیش آمد کرد، چرا که رأى أکثریّتشان بر این قرار گرفت که پیامبر را باید کشت. فلهذا پیامبر هجرت فرمود.
آیات دالّه بر اینکه عامّه مردم از حقّ گریزانند
بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقّ کرِهُونَ. ذیل آیه 70، از سوره 23: المؤمنون
«پیغمبر از طرف پروردگار براى آنها حقّ را آورد (یعنى قلبش، قرآنش، نزولش، گفتارش، برخوردش در میان اجتماع، همهاش حقّ بود) در حالیکه أکثر آنها از پذیرفتن حقّ ناراضى هستند».
وَ لَکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقّ کرِهُونَ. ذیل آیه 78، از سوره 43: الزّخرف «ولیکن أکثر شما از پذیرفتن حقّ ناراضى هستید».
وَ مَا وَجَدْنَا لِاکْثَرِهِمْ مّنْ عَهْدٍ. صدر آیه 102، از سوره 7: الاعراف 5 «ما ندیدیم که أکثریّت مردم، بر عهد و پیمان خود استوار و ثابت باشند».
وَ مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا. صدر آیه 36، از سوره 10: یونس 6 «متابعت نمىکنند أکثریّت آنها مگر از خیال و پندار».
وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ. ذیل آیه 111، از سوره 6: الانعام 7 «ولیکن أکثریّت مردم جاهلند، نمىدانند».
وَ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُون. 4- ذیل آیه 103، از سوره 5: المآئدة
بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ. ذیل آیه 63، از سوره 29: العنکبوت
کِتَبٌ فُصّلَتْ ءَایَتُهُ و قُرْءَانًا عَرَبِیًّا لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ* بَشِیرًا وَ نَذِیرًا فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا یَسْمَعُونَ. آیه 3 و 4، از سوره 41: فصّلت
«کتابى است که آیاتش جدا جدا، مُبیَّن، روشن، با تفصیل، با لسان عربىّ، فصیح و آشکار بر شما تلاوت میشود (خدا آن را قرآن قرار داده است تا قابل قرائت بوده و شما آن را بخوانید) براى أفرادى که مىفهمند و مىدانند؛ این قرآن بشیر است و نذیر است (بشارت دهنده به سعادت و بیم دهنده از بدبختى و شقاوت) أمّا افسوس که أکثریّت مردم از این قرآن إعراض کردهاند! فَهُمْ لَا یَسْمَعُونَ: گوش نمىکنند؛ قرآن را نمىشنوند؛ قرآن براى آنها خوانده مىشود أمّا نمىشنوند؛ آرى أکثریّت مردم نمىشنوند»!
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُون. صدر آیه 44، از سوره 25: الفرقان به عنوان تعجّب مىفرماید: «آیا تو چنین مىپندارى که أکثریّت این مردم مى شنوند یا فکر مىکنند؟! نه، این گمان را أصلًا نداشته باش! أکثریّت مردم نمىشنوند و تعقّل ندارند.»
عبارت: وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ و مشابه آن، در چندین جاى از قرآن آمده است.
در چند جاى از قرآن آمده است: بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ.
و در سوره أنبیاء مىفرماید: بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ. ذیل آیه 24، از سوره 21: الانبیآء
و در سوره شورى مىفرماید: فَلِذلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَمَآ أُمِرْتَ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ مِن کِتبٍ وَ أُمِرْتُ لِاعْدِلَ بَیْنَکُمْ.
«بدین علّت اى پیغمبر، مردم را به راه خدا دعوت کن؛ و در مشکلاتى که براى تو پیدا مىشود استقامت و پافشارى نما، همان طور که به تو أمر شده است که استقامت کنى. و متابعت نکن از أهواء و گفتار و اندیشه ها، و از تقاضاهاى آنها و از راههائى که مىپیمایند (أفکار آنها، أهواء و تو خالى است). و بگو من إیمان آوردم به آنچه را که خداوند نازل فرموده است از کتابهاى آسمانى، و أمر شدهام که در میان شما عدالت را برقرار کنم.»
بناءً علیهذا عامّه مردم گرفتار إحساسات هستند، و به درجه تکامل عقلى ارتقاء نیافتهاند؛ بنابراین، اگر بنا شود حقِّ انتخاب رئیس و حاکم به آنها سپرده شود، اختیار آنها بر أساس تخیّلات واهیه و توهّمات دانیه مىباشد. از دیدن عکسى، و یا استماع یک سخنرانى فریفته مىشوند و رأى مىدهند، در حالتى که ممکن است آن صاحب عکس یا آن سخنران از شیّادان بوده و به قصد شکار مردم عامى خود را مجهّز کرده باشد.
إشکال وارد و لا ینحلّ، بر طرفداران رأى أکثریّت عامّه
در اینجا یک سؤال مطرح میشود؛ و طرفداران دمکراسى که حقّ انتخاب حاکم و پیشوا را به تمام أفراد و تودههاى مردم مىدهند، باید پاسخگوى آن باشند. آن سؤال اینست:
در هر جمعیّتى از تودههاى مردم، عامّه مردم در سطح واحد از فهم و شعور و درایت نیستند؛ بلکه مشهود است که مختلف و در مراتب متفاوتى قرار دارند. بعضى زحمت کشیده و رنج برده، عقل و علم خود را فزونى بخشیدهاند؛ و چون یک حکیم و فیلسوف با درایت، و یک عالم با کفایت، و یک عارف روشن ضمیر از حقائق اطّلاع حاصل کردهاند؛ به وضعیّات مصالح و مفاسد مردم پى برده، و با حسّ إنسان شناسى خود مىتوانند أعقل و أعلم و أورع و أشجع و أقوى و أبصر أفراد امّت را به امور و مصالح تشخیص داده، و او را براى رهبرى و پیشوائى مردم برگزینند. البتّه این أفراد در تمام جوامع بشرى کمیاب هستند و دسترسى به آنها مشکل است.
طبقة دیگر کسانى هستند که بدین درجه از کمال نرسیدهاند، ولى در راه تقویت قواى علمى و عملى برآمده و در صدد تکمیل آنها هستند؛ و با پیمودن درجات و مراتب علمى و عملى و کلاسهاى تربیتى مىخواهند خود را به کمال برسانند. این أفراد در جوامع بشرى یافت مىشوند و تعداد آنان نیز کم نیست، ولى نسبت به تعداد أفراد تودة مردم بسیار اندکند.
اینان در تشخیص حقّ از باطل گرچه به درجه طبقة أوّل نرسیدهاند، ولى تا اندازهاى به این مرحله آشنائى پیدا کردهاند.
طبقة سوّم عامّه مردم هستند که تودهها را تشکیل مىدهند. اینان نه تنها به سطح عالى علم و عمل ارتقاء نیافتهاند، بلکه در این صراط گامى هم بر نداشتهاند. اینان تابع جلوه ها، رنگها و بوها هستند؛ هر چه را چشم ببیند به طرف آن کشیده مىشوند، گرچه از معنویّت و واقعیّت تهى باشد. اینانند که به هر که زیباتر باشد بیشتر رأى مىدهند؛ و هر که عکسش بر در و دیوار بیشتر باشد و رسانههاى تبلیغاتى او را بیشتر تبلیغ کرده باشند، به او مىگروند.
بنابراین، اگر بنا شود- فرضاً- حقّ رأى را به تمام مردم سپرده، آنان را در انتخاب پیشوا دخالت داد، باید این سپردن بر میزان عقل و علم و درایت و بصیرت آنان ضریب بگیرد. مثلًا به مردم عامى حقّ یک رأى داد؛ به محصّل حقّ ده رأى؛ به طالب علم حقّ صد رأى؛ به دانشمند و عالم، حقّ هزار رأى؛ به حکیم و فیلسوف إلهى حقّ ده هزار رأى؛ و به عالم ربّانىِ امّت و عارفى که از خود بیرون جَسته و از هواى نفس تهى شده و به حقّ و حقیقت و کلّیّت راه یافته است حقّ صد هزار رأى داده شود.
بنابراین، در اینجا باید بگوئیم: اى آزادى خواهان دلباخته صحنه جاهلى! آیا شما هم حقّ انتخاب پیشوا و رئیس و حاکم را بر همین میزان به تودههاى مردم مىدهید؟! آیا مردم را به گروهها و دسته جات مختلف قسمت مىکنید؟! و با ضریبهاى مختلف، حقّ انتخاب را به آنها مىسپارید؟!
بدیهى است که چنین نیست؛ بلکه بر أساس سیاهى جمعیّت و تعداد نفرات، به هر یک (خواه فاضل و دانشمند باشد، خواه جاهل و نادان؛ خواه مغز متفکّر کشور باشد، خواه یک فرد تهى مغز) حقّ یک رأى مىدهید؛ و این در منطق عقل و درایت غلط است.
این رویّه و سنّت، ارزش عقل و عقلاء و علم و علماء را ساقط مىکند؛ و در میزان سنجش، قیمت و ارزش رأى و بینش دانا و دانایان و جامعه شناسان و شخص بى إطّلاع را مساوى قرار داده، و أفراد صاحب درایت و بینش را در ردیف عادىترین مردم قرار مىدهد. چگونه شما به این سؤال پاسخ مىدهید؟! چگونه در محضر عدل و شرف إنسانیّت جوابگوى آن هستید؟! چگونه در برابر عدل پروردگار، حقوق عامّه مردم را به ترک انتخاب پیشوائى که مورد عنایت عقلاى جامعه و متفکّران مردم است ضایع مىکنید؟! و بالنّتیجه جامعه را رو به تباهى و فساد مىکشید؟!
این إشکالى است که به لواداران دمکراسى جاهلى وارد است. در تمام دنیا انتخابات بر أساس أکثریّت بوده و این إشکال بر همه آنها وارد است.
خداوند تبارک و تعالى چنین إلهام فرموده است. اکنون بیائید و جواب آن را بدهید! و هیهات که بتوانید جواب آن را بدهید؛ زیرا که قابل پاسخ نیست.
وقتى که بناست ما بهترین و دلسوزترین أفراد را (روى آن خصوصیّات) ولىّ فقیه قرار بدهیم، و هر کشورى هم بنابر مصالح واقعیّه خود، أعقل را برگزیند، نمىتوان انتخاب ولىّ فقیه و آن أعقل را به دست عامیان سپرد؛ و آنها را در درجه و کفایت و درایت، همردیف با روشنفکرترین أفراد آن جامعه، و از نقطة نظر ضریب رأى، آنان را با همدیگر در یک درجه به حساب آورد؛ در حالتى که در جامعه آن شخصى که دانشمند است و درایتش آنقدر عالى است که چه بسا فکرش به اندازه تمام ملّت ارزش دارد، او را با آن فردى که دست راست و چپش را نمىشناسد، در یک سطح قرار داده و به هر کدام حقّ یک رأى مىدهند!
این عمل، جامعه را از عقل و أصالت و واقع بینى به پائین سقوط مىدهد، و بر أساس همین أفکار و أوهام فعلى طبیعىِ عادى در مىآورد.
در إسلام مشورت با أکثریّت عامّه نیست؛ مشورت با أهل حلّ و عقد است
إسلام بنایش فقط بر أصالت و حقیقت و واقعیّت است. لذا راه إثبات ولىّ فقیه را (با آن خصوصیّات، که مقاماتش در عالم ثبوت گفته شد) به دست أفراد خبره و متعهّد و أهل حلّ و عقد که هر کدام آنها به اندازه هزار یا ده هزار نفر از أفراد امّت، ارزش فکرى و علمى و تخصّصى و تقوائى دارند، مىسپرد؛ و باید این أفراد أهل حلّ و عقد و خبره با این خصوصیّات، آن ولىّ فقیه را تشخیص بدهند.
مثلًا رأى گرفتن براى أفرادى که به مجلس شورى مىروند، در وضعیّت انتخابات فعلى (رأى أکثریّت) پایهاى از قرآن و أخبار ندارد.
تجربۀ تلخ اعتماد بر رأی اکثریّت در زمان ما
ما چه بسا در زمان خود به کرّات و مرّات دیدهایم که با نصب پوستر و حمل پلاکارتها و نوشتن نام شخص کاندیدا بر در و دیوار، مردم به او گرایش پیدا کرده و رأى مىدهند؛ و چون صحنه تغییر مىکند و تبلیغات دگرگون مىشود، شخص دیگرى باز به همین منوال، با عکس و پوستر و پلاکارت و إدّعاهاى پوچ و واهى، مردم را به دور خود جذب مىنماید، و درجه رأى خود را افزونى مىبخشد.
در إسلام که بناء آن بر أصل تبعیّت از حقّ، و پیروى از أصالت و متن واقع بنیان گذارى شده است، آیا اختیار انتخاب ولىّ فقیه را که عقل منفصل توده هاست، و عهده دار مسؤولیّتِ بار گران ترقّى و تکامل أفراد و جمعیّتها به سر منزل هدایت و سعادت دنیا و آخرت، و تشکیل مدینة فاضله و إقامة قسط و عدل در سراسر جهان، و رهبرى امّت به وادى عرفان و توحید إلهى است، مىتوان به دست أفرادى سپرد که از درجه علم و تقوى و إدراکات عقلانیّه، در مرتبه پستى قرار دارند؟! أبداً، أبداً!
تبلیغات در انتخابات بر خلاف مبنای اسلام است
بطور کلّى در إسلام، قضیّة تبلیغات در انتخابات نیست و نباید مطرح شود. کسانى که بخواهند در انتخابات با نشان دادن پوستر و عکس، خود را معرّفى کنند و جلو بیفتند، تبلیغات کنند و در أثر تبلیغات بر دیگران سبقت گیرند و تنافس کنند، این أفراد بطور کلّى قابل براى انتخاب شدن و ولایت بر مردم نیستند؛ و از درجه اعتبار و تقواى معنوى ساقطند. همین عمل تبلیغاتى شان دلالت بر انحطاط روحى و فساد نفس آنان دارد؛ و اینان در شرعِ عقل و در عقلِ شرع از اعتبار ساقطند.
آن کسى مىتواند زمام امور مردم را در دست بگیرد که آرزوى سبقت از دیگران در دلش نباشد (چه وکیل مجلس باشد چه عضو مجلس خبرگان، هر چه مىخواهد باشد) بلکه باید خود را در وجدان و ضمیرش خادمى از أفراد بداند، و اشتغال به این پُست را از جهت أمر دنیوى حقیر و پَست بشمارد؛ و فقط براى انجام وظیفه و رسیدگى به امور مسلمین و تکفّل أیتام آل محمّد بدین امور داخل شود. نه اینکه با خرج أموال کثیره و نصب پوسترها و پلاکارتها و تبلیغات آنچنانى، این مشاغل را تصاحب کند و دیگران را کنار بزند! اینها تبلیغات کفر است. این تبلیغات، تبلیغات شیطانى است؛ و منهاج و ممشایش بر أساس حقّ نیست.
أفرادى که در ممشاى حقّ حرکت مىکنند و قصد خدمت به إسلام و مملکت را دارند، باید بدون هیچگونه تبلیغ و تنافسى خودشان را در معرض بیاورند؛ و تمام أفراد ملّت هم، بدون تبلیغ ظاهرى و خارجى، بروند فکر کنند و با بزرگانشان گفتگو و مشورت کنند؛ و أهل حلّ و عقد هم بیایند و آنهائى را که صلاحیّت این مقام را دارند، تشخیص داده و به این مقام برسانند. این راهى است که از أخبار و آیات بدست مىآید.
مشورت پیامبر با مردم، به معنای قبول رأی أکثریّت نبود
و أمّا اینکه پیغمبر أکرم در جنگ احد به رأى أکثریّت عمل کرد و از أکثریّت تبعیّت نمود، و قضیّة جنگ را به شورى گذارد و بر أساس آیه قرآن: وَ شَاوِرْهُمْ فِى الامْرِ قسمتى از آیه 159، از سوره 3: ءَال عمران عمل نمود، به این جهت بود که بزرگان و پیرمردهاى مدینه گفتند: یا رسول الله! ما صلاح نمىدانیم جنگ را بیرون از مدینه قرار دهى! در خود مدینه جنگ خواهیم نمود. هیچ سابقه ندارد که جنگى با ما واقع شده باشد، و ما در داخل مدینه باشیم و دشمن پیروز شده باشد. آنها مقدارى بیرون مدینه مىمانند و آذوقه شان تمام مىشود و بر مىگردند و مىروند. ما هم در حصار خود هستیم، و زنها و بچّهها هم به آنها سنگ و تیر مىزنند، و همه متفرّق مىشوند.
أمّا جوانها که در جنگ گذشته (در صحنه بدر) حاضر نشده بودند، و داستان فداکاریهاى بدریّون به گوش آنها رسیده بود، گفتند: ما مىخواهیم برویم و در بیرون مدینه جنگ کنیم؛ و چنان ضرب شستى به دشمن نشان دهیم که تا تاریخ باقى است، نام شجاعت ما ثبت و ضبط شود!
و در حالى که پیغمبر أکرم هم میل نداشتند جنگ در بیرون مدینه صورت بگیرد، و ترجیح مىدادند در خود مدینه باشند، هر کدام از این جوانان بلند شدند و یک فصل مُشبِعى از مزایا و مرجّحات نبرد در بیرون از مدینه را یاد آور شدند که: میدان است، جنگ است، فداکارى و إیثار است، و اگر هم إنسان کشته شود یا بکشد به بهشت مىرود. بودن ما در مدینه ننگ است که بگویند: کفّار براى جنگ آمدند، و پیغمبر و مسلمانها ترسیدند و از خانههاى خود بیرون نیامدند.
این براى ما ننگ است. مرد باید شمشیر دست بگیرد و بیرون برود، و أمثال این عبارات.
خلاصه اینکه، پیغمبر هیچ میل به جنگ در بیرون مدینه را نداشتند و رأى همان أصحاب قلیل را انتخاب فرمودند و صلاح هم همین بود؛ ولى اینها إصرار کردند و حتّى بعضىها گفتند: یا رسول الله! مگر تو نمىگوئى: اگر إنسان بکشد یا کشته شود به بهشت مىرود؟! ما مىخواهیم کشته بشویم! خداوند وعده داده است که هفتاد نفر از ما کشته مىشوند، ما آرزوى کشته شدن داریم. در حالیکه خبر ندارند که در این جنگ، همه پا به فرار مىگذارند، و پیغمبر و أمیر المؤمنین صلوات الله علیهما را در صحنه نبرد تنها گذارده به دست دشمن مىسپارند.
على کلّ تقدیر، پیغمبر در این مرحله به رأى آنها تن در دادند و کرهاً با آنها مماشات نمودند و از مدینه بیرون رفتند. گرچه بعضى از همان أفرادى که ترغیب و تحریص به بیرون رفتن مىنمودند به مسأله واقف شده، از آن حضرت معذرت خواستند و تقاضا نمودند که پیامبر در مدینه باقى بماند، ولى پیغمبر فرمود: نه؛ خداوند بر پیغمبرى که جامه حرب بپوشد، ناروا دارد که دست به جنگ نزده، جامه را از تن در آورد.
پیغمبر در اینجا رأى أکثریّت را انتخاب نکرد، بلکه با أکثریّت مُماشات کرد.
فرق است بین مماشات و تنزّل، و انتخاب رأى أکثریّت. یک وقت إنسان با وجود أقلّیّت و أکثریّت، پس از مشورت، رأى أکثریّت را به عنوان أکثریّت أمارهاى بر واقع قرار مىدهد و مىگوید: چون أکثریّت رأى دادهاند، پس تحقّق و وصولش به واقع أقرب است؛ این تبعیّت از رأى أکثریّت است.
ولیکن گاهى إنسان رأى أکثریّت را انتخاب مىکند نه از جهت أکثریّت، بلکه بجهت مماشات با آنها. مثلًا شما قصد دارید غذائى در منزل طبخ کنید، و در منزل دو نفر بزرگسال و چند کودک وجود دارد؛ از آنها سؤال مى کنید امروز غذا چه میل دارید؟ آن دو نفر بزرگ مىگویند: مثلًا فلان غذا؛ ولى بچّهها همه مىگویند: نه، ما به فلان غذا رغبت داریم. در اینصورت شما به حرف بچّهها گوش مىکنید، براى اینکه دل بچّهها را بدست بیاورید! نه اینکه واقعاً آن چیزى که آنها انتخاب کردهاند، بهتر است.
مشورت پیامبر، مقدّمه است براى تصمیم گیرى در رأى نهائى خود
اگر پیغمبر أکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم با صد هزار نفر هم مشورت کند، آراء آنها هرگز معادل با رأى پیغمبر نخواهد بود. رأى، رأى پیغمبر است.
آنها نمىتوانند بگویند: ما پنج نفریم و پیغمبر یک نفر. ما پنج رأى مخالف پیغمبر داریم و پیغمبر باید تابع ما باشد؛ چون أکثریّت با ماست!!
وَ شَاوِرْهُمْ فِى الامْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَهِ. قسمتى از آیه 159، از سوره 3: ءال عمران
اى پیغمبر، با مردم و با أصحابت در هر أمرى که اتّفاق مىافتد مشورت کن، أمّا رأى، رأى توست و نسبت به آراء آنها حقّ عمل ندارى. فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَهِ. وقتى که مشورت کردى و مطلب برایت روشن شد، آنچه به نظر خودت آمد، بر آن تصمیم بگیر و عمل کن، و توکّل بر خدا بنما!
مشورت، رأى گیرى و انتخاب رأى أکثریّت نیست. مشورت، براى واضح شدن و روشن شدن مطلب براى خود إنسان است؛ و رأى نهائى از آنِ شخصى است که صاحب مشورت است. و در مقام ولایت، هیچکس نمىتواند با خودِ ولىّ، همفکر و در رتبة او بوده، و مشورت خود را با او در یک میزان و مِنساق قرار بدهد.
موارد نادری که می توان بر رأی أکثریّت اعتماد کرد
مماشات و راه آمدن با بچّهها یا جوانان و یا عدّة أکثر از طبقات مختلف، غیر از انتخاب رأى أکثریّت است. و تمام لطماتى که بر پیغمبر واقع شد بواسطه همین جهت بود؛ این انتخاب أکثریّت نبود. بلى مسأله اینجاست که اگر هر دو طرف از نقطة نظر إصابه به واقع علَى السَّویّه باشند، و یک طرف بیشتر باشد، این أمارة براى حقّ است.
مثلًا اگر در مسألهاى أقلّیّت و أکثریّت دو رأى مختلف دارند، و از تمام جهات، وِزانشان و استحکامشان و متانتشان بالسَّویّه است، و انتخاب یکى از دو طرف براى ما مشکل است، در این صورت گروه أکثریّت با وجود تساوى در همه جهات، أماریّتش به واقع بیشتر خواهد بود.
مثل مقبولة عمر بن حنظله که در آنجا حضرت صادق علیه السّلام مىفرماید: انْظُرُوا إلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوَى حَدِیْثَنَا، وَ نَظَرَ فِى حَلالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا، فَارْضَوْا بِهِ حَکَمًا.
راوى سؤال مىکند: هر یک از آن دو نفر، یک قاضى را براى خود به عنوان حَکَم اختیار مىکنند و آن دو قاضى در حُکم مخالفت کردهاند؛ حالا چه کنند؟
در اینجا حضرت، میزانِ براى انتخاب را بیان مىکنند و مىفرمایند: الْحُکْمُ مَا حَکَمَ بِهِ أَفْقَهُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِى الْحَدِیثِ وَ أَوْرَعُهُمَا.
سپس راوى مىگوید: کِلاهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِیَّانِ؛ هر دو در این جهت مساوى هستند.
اینجا حضرت مىفرمایند: یُنْظَرُ إلَى مَا کَانَ مِنْ رِوَایَتِهِمَا عَنَّا فِى ذَلِکَ الَّذِى حَکَمَا بِهِ الْمُجْمِعُ عَلَیْهِ أَصْحَابُکَ، فَیُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُکْمِهِمَا وَ یُتْرَکُ الشَّآذُّ الَّذِى لَیْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِکَ؛ فَإنَّ الْمُجْمَعَ عَلَیْهِ لَا رَیْبَ فِیهِ.
حضرت مىفرمایند: در اینجا أکثریّت را ملاحظه کن! اگر هر دو فقیه ناظر در حکم و حلال و حرام ما هستند، و هر دو أفقه و أبصر و أورع و أصدق در حدیث مىباشند (یعنى از جهت متن و مایه علمى کاملند) اینجا آن رأیى که مطابق با مُجمَعٌ علیه است، بر آن رأیى که شاذّ و نادر است تقدّم دارد. در اینجا رأى أکثریّت و إجماع، أماره و علامت و آیه براى حقّ قرار داده شده است؛ و این إشکالى ندارد.
نه اینکه از ابتداء حضرت رأى فقیهى را که أکثریّت و شهرت دارد ترجیح بدهند. در اینجا أکثریّت میزان نیست؛ بلکه مُرجِّح و أمارة به واقع همان أصالت و واقعیّت آن فقیه است؛ و در درجه دوّم أصدقیّت و أعدلیّت، و در درجه سوّم موافقت مشهور أمارة براى واقع قرار مىگیرد.
پس ما نمىتوانیم ابتداءً در انتخابات رأى را به أکثریّت بدهیم؛ و مقبولة عمر بن حنظله هم دلالت بر این معنى ندارد. أوّل باید به همان أفراد متخصّص و متعهّد و مؤمن و أهل حلّ و عقد مراجعه کنیم؛ در اینصورت اگر أهل حلّ و عقد با تمام آن شرائط اختلاف کردند، و گروهى فردى را و دستهاى دیگرى را براى حکومت برگزیدند، در اینجا رعایت أکثریّت بلا مانع است؛ و مقبولة عمر بن حنظله به همین جهت نظر دارد.
بنابراین، تمام آرائى که بر أساس أکثریّت گرفته میشود، باید بر أساس همان عنوان خُبرویّت و دستوراتى باشد که در إسلام آمده است، و میزان حقّ است، نه عنوان أکثریّت.
رأى در مجلس هم به عنوان أکثریّت نیست؛ ولىّ فقیه مىتواند هر چه را که به نظر خود صلاح مىداند (بعد از آنکه در مقام ثبوت داراى تمام و کمال شرائط بود) عمل کند؛ خواه مطابق أکثریّت باشد یا نباشد.
اگر أکثریّت مجلس بر أمرى رأى دادند، او مىتواند أقلّیّت را ترجیح دهد. و اگر تمام أفراد مجلس إجماعاً بر أمرى رأى دادند، او مىتواند با همه مخالفت کرده و رأى خودش را بگزیند. معنى ولایت اینست.
چون مجلس مرکّب است از أفراد مشاور و زیر دستان که در تحت ولایت فقیه میباشند، نه در رتبه و مقام ولایت.
شاهدی از نهج البلاغه در حدود مشورت با مردم
در «نهج البلاغه» پاسخ أمیر المؤمنین علیه السّلام به عبد الله بن عبّاس شاهد گفتار ماست.
وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلامُ لِعَبْدِ اللَهِ بنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إلَیْهِ فِى شَىْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ عَلَیْهِ السَّلَامُ: لَکَ أَنْ تُشِیرَ عَلَىَّ وَ أَرَى؛ فَإنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنِى! «نهج البلاغه» حکمت 321؛ و از طبع عبده، ج 2، ص 212
عبد الله بن عبّاس در مسألهاى از مسائل، رأى خود را به حضرت أمیر المؤمنین علىّ علیه السّلام إظهار نمود و آن موافق با نظر حضرت نبود (گویا عبد الله بن عبّاس خیلى به عقل و درایت و نظریّه خودش اطمینان داشت، و مىخواست رأى خودش را بر أمیر المؤمنین علیه السّلام تحمیل کند).
حضرت به او میفرماید: من باید با شما مشورت کنم، أمّا بعد از اینکه مشورت کردم، رأى، رأى من است. و اگر شما را به نزد خود طلبیدم و براى مشورت از شما نظر خواهى کردم، این بدان معنى نیست که رأى شما را عِدل رأى خود قرار دادهام؛ أبداً!
عبد الله بن عبّاس اینطور گمان مىکرد که موقعیّت او چنین و چنان است. و از سرلشکران و از نزدیکان و خِصّیصین حضرت است؛ از شاگردان مکتب قرآن حضرت مىباشد و حضرت او را أمین بر بعضى از مسائل و پیغامها قرار دادهاند؛ به او راه دادهاند، با او مىنشینند و صحبت دارند؛ غذا مىخورند و ... حال چون حضرت در مسألهاى با او مشورت کردهاند، او توقّع دارد که فکرش را بر أمیر المؤمنین علیه السّلام تحمیل کند!
حضرت مىفرمایند: لَکَ أَنْ تُشِیرَ عَلَىَّ وَ أَرَى؛ فَإنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنِى!
حقّ تو اینست که: وقتى تو را مشاور خود قرار دادم نظرت را به من بگوئى؛ ولیکن من از رأى خود متابعت مىکنم. و اگر مخالف رأى تو عمل کردم، بر تو واجب است که از من إطاعت کنى. مبادا بر رأى خود پافشارى کنى، و أمر مرا مخالفت نمائى و بگوئى: حال که أمیر المؤمنین با من مخالفت نموده است، من هم حقّ دارم از نظر خودم تبعیّت کنم!
انتخاب رأى، فقط براى من محفوظ است؛ فَإنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنِى: اگر من عصیان تو را کردم و مخالفت رأى تو را نمودم، بر تو واجب است که از من إطاعت کنى؛ زیرا من ولىّ و تو مُولّى علیه مىباشى. حقّ مشورتى که بر تو دارم، إیجاب نمىکند که رأى تو را همردیف و هم میزان با رأى خودم قرار بدهم. رأى، رأى ولىّ فقیه است و بس! در شرع إسلام، غیر از فقیه أعلم و أورع و جامع الشّرائط إلهى و عارف بالله و بأمر الله، هیچکس حقّ رأى براى امور عامّه مسلمین را ندارد.