گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


ارزش در ورزش (ورزش اخلاق ساز یا اخلاق سوز؟)

مقالۀ پیش روی حاصل یک دوره کارگاه تخصّصی برای مدیران تربیت بدنی سراسر کشور است که توسط استاد شاهرخ همدانی در شهر تبریز در سال 1432 قمری برگزار شده است که متن آن به مناسبت هفدهم شوّال المکرم روز پیروزی مسلمانان در جنگ خندق بدست امیر مومنان علی علیه السلام و  روز پهلوانی تقدیم می گردد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزیزُ

 

 

ارزش در ورزش                                                                                 

 

 

منبع: سلسله مقالات تالیف حجة الاسلام و المسلمین  حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

 

 

قال الله تعالی:  وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ... ( أنفال : 60 )

 

 

(در برابر بیگانگان هر آنچه توانایی دارید بر نیروی خود بیافزایید.)

 

 

مقدمه

 

 

بر کسی پوشیده نیست که انسان دارای دو بعد جسمی و روحی است که سلامت و کمال وی در گرو سلامت انسان در هر دو جنبه می باشد

 

 

قرآن و دین اسلام از آن جهت کامل و درخور توجه بشر امروز است که به هر دو جنبه انسان توجه کرده و مقدمات سیر و تعالی بشر را در تمام جوانب لحاظ فرموده است

 

 

خدای متعال در یکی از آیات قرآن به این امر اشاره می فرماید آنجا که وقتی فرعون راجع به خدای موسی از وی سوال می کند حضرت در جواب می گوید: قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏ ( طه : 50 )

 

 

( خدای من موسی آن پروردگاری است که وقتی موجودی را خلق می کند او را در تمام جهات به کمال می رساند و هدایت می کند )

 

 

چه زیباست که در روایات ما علم به چیزی اطلاق شده است که لوازم و ابزار رشد و تعالی و سلامت انسان را در بر داشته باشد و چون عرض شد که انسان دو جنبه مادی و معنوی، جسمی و روحی دارد علم هم تقسیم شده است به علم بدن و جسم وعلم روح و روان

 

 

رسول خدا صل الله علیه و آله فرمودند: الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَدْیَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَان‏

 

 

( تمام علم بر دو قسم است یکی علمی که جهات روحی و روانی و کمالات معنوی انسان برمی گردد و یکی هم علم طبابت که به سلامت و صحت جسمی و مادی انسان بازمی گردد.

 

 

نتیجه ای را که از این مختصر می گیریم اینست که به همان اندازه که کمال روحی و معنوی در سیر و هدایت انسان موثر است کمال و سلامت جسمانی هم نقش دارد اینجاست که در دین مبین اسلام بر تقویت قوای جسمانی در کنار تقویت قوای روحی و روانی تاکید شده است

 

 

در مذهب طریقت خامی نشان کفر است            آری طریق دولت، چالاکی است و چُستی

 

 

آقای دکتر سید محمد باقر حجّتی، در باب اهمیت اسلام به تربیت بدن و سلامت جسم می نویسد:

 

 

سلامتی تن و بدن، یکی از شرایط قابلیت شخص برای تصدّی مقام نبوت و امامت و جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به شمار می آید که باید پیامبر و یا امامی که دارای منصب الهی هستند، از نظر جسم و بدن کامل تر و معتدل ترین مردم عصر خود باشند، چنان چه باید با هوش ترین و زیباترین آن ها باشند.

 

 

یکی از آیاتی که به سلامت بدن و تقویت نیروی جسمانی به صراحت دلالت دارد آیه ای است که در ابتدای این نوشتار ذکر شده است که خدای متعال آحاد بشر را به تقویت نیرو امر می فرماید.

 

 

البته این نیرو تنها شامل نیروهای نظامی و رزمی نبوده، بلکه می تواند توانایی های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و خلاصه هر چیزی را که می تواند ما را در پیروزی بر دشمن یاری دهد، در برگیرد. حتی در برخی از روایات می خوانیم : مِنهُ الخِضابُ السُّوادُ.

 

 

( یعنی یکی از مصداق های "قوّه" در این آیه، موهای سفید را به وسیله رنگ، سیاه کردن است.)

 

 

در باب اهمیت ورزش و پرداختن به سلامت جسمانی همین بس که امام سجاد علیه السلام در رسالة الحقوق این امر را یکی از امور واجب برمی شمارد و می فرمایند: اِنّ لِجَسَدِکَ عَلَیْکَ حَقّاً (بدن تو بر تو حقی دارد )

 

 

در نگاه کاربردی و جزیی و مصداقی تر نگرش قرآن و اسلام به مقوله ورزش شایان دقت است امروزه در میان استادان و اندیشمندان فن پیاده روی به عنوان مادر همه ورزش ها از اهمیت زیادی برخوردار است که بر کسی پوشیده نیست نکته قابل عرض اینجاست که ما در قرآن و روایات دستوراتی داریم که انسان را به این رشته ورزشی تشویق می نماید به طوری که اکثر انبیای الهی با کوه و کوه نوردی سرو کار داشته اند حضرت آدم با کوه سراندیب، و حضرت نوح و کوه آرارات، حضرت ابراهیم و حضرت موسی، کوه طور، حضرت عیسی، کوه ساعیر، حضرت زرتشت، سبلان کوه، و خاتم النبیین صل الله علیه و آله، کوه فاران یا کوه حرا.

 

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز درباره پیاده روی فرموده است: خَیْرُ ما تَداوَیْتُمْ بِهِ الْمَشْیُ؛

 

 

(بهترین چیزی که خود را با آن درمان می کنید، پیاده روی است)

 

 

در نهایت باید گفت اهمیت رسیدگی به سلامت بدن از این جهت است که در واقع بدن مرکب روح است و سلامت روح در گرو سلامت بدن می باشد

 

 

همان که شیخ شیرین سخن شیراز، سعدی سخن ساز فرمود:

 

 

تن آدمی شریف است به جان آدمیت...

 

 

در سفارشات عالم ربانی و عارف کبیر مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی رحمت الله علیه به مرحوم علامه طباطبایی آمده است که هر وقت برای نماز شب و تهجد و راز و نیاز با خدای منان در نیمه شب بر می خیزید از رسیدگی به بدن و تقویت او غافل نباشید چراکه بدن مرکب روح است و سلامت روح و قدرت او بر سیر و سلوک الی الله مرهون سلامت بدن و جسم و مرکب وی است.

 

 

پیامبر خدا در روایتی راجع به تغذیه مناسب که متضمن سلامت جسم است می فرمایند: اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا وَ لَا أَدَّیْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا.

 

 

( خدایا برکت خودت را برای ما در نان فزونی بخش و هیچوقت بین ما و نان فاصله نیانداز چراکه اگر نان نباشد نیرو و قدرتی هم بر طاعت تو و روزه و نماز و ادای واجبات نیست )

 

 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند         تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

 

 

لذا در روایات در مورد امر تربیت کودکان تربیت بدنی در کنار تربیت روانی و روحی آنان در یک ردیف قرار گرفته است

 

 

رسول گرامی اسلام صل الله علیه و آله می فرمایند: حقّ الولد علی والده آن یعلمه الکتابة و السّباحة و الرّمایة و ان لا یرزقه الا طیّبا؛

 

 

(حق فرزند برعهده پدرش این است که به او نوشتن و شنا کردن و تیراندازی نمودن را آموزش داده و جز از راه حلال، روزی او را تامین نکند)

 

 

دکتر مظلومی در این مورد می نویسد:

 

 

بازی های مورد علاقه کودک نیز می توانند تا حد زیادی معرّف جهت عاطفی و نظری او باشند و قابل توجه برای کار مربی قرار گیرند. آری بازی، واقعاً بازی نیست، درس زندگی کودک است، و نمایشی از سیر درونی و نفسانی او؛ پس باید که آن را نیکو ساخت و نیکو نظارت کرد.

 

 

آیة الله ابراهیم امینی نیز در کتاب بانوی نمونه اسلام چنین می نگارد:

 

 

دانشمندان فن تربیت توصیه می کنند که باید اطفال را آزادی داد تا بر طبق دل خواه بازی کنند، بلکه باید وسایل و اسباب بازی و تفریح سالم را برای آنان فراهم ساخت. اخیراً در جهان متمدن، این موضوع مورد توجه واقع شده و در کودکستان ها و دبستان ها و دبیرستان ها انواع وسایل بازی و تفریج سالم را مطابق سن کودکان و نوجوانان برایشان فراهم می سازند، و آنان را به بازی های دسته جمعی تشویق می کنند و به اثبات می رسانند که بازی چنان که برای رشد بدنی اطفال لازم است، برای تربیت روحی آنان نیز تاثیر به سزایی دارد.

 

 

ورزش و اوقات فراغت

 

 

از این نکته نباید غفلت نمود که یکی از آسیب ها و آفت های مخرب بشر مخصوصا نسل جوان فراغت و عدم برنامه ریزی و خالی بودن اوقات فراغت اوست که در این راستا یکی دیگر از جنبه های بسیار مثبت ورزش رفع این آسیب است

 

 

بی کاری، به ویژه برای نوجوانان و جوانان و به خصوص در ایام تعطیلات تابستانی مدارس و مراکز آموزشی، بسیار خطرناک و مضرّ است و باید با آن مبارزه شده، یا به نحوی اوقات بی کاری را پر نمود که مفید بوده و یا لااقل مضر نباشد. بسیاری از انحرافات، از قبیل: اعتیاد به مواد مخدر، دزدی و ایجاد مزاحمت، دعواها و درگیری های خیابانی، انحرافات جنسی و ... زاییده بی کاری و ولگردی است.

 

 

مرحوم شهید مطهری در کتاب تعلیم و تربیت در اسلام، مطلبی تحت عنوان "زن و غیبت" دارد و می فرماید:

 

 

زن ها در قدیم مشهور بودند که زیاد غیبت می کنند. شاید این به عنوان یک خصلت زنانه معروف شده بود که زن طبیعتش این است و جنساً غیبت کن است؛ در صورتی که چنین چیزی نیست، زن و مرد فرق نمی کنند. علتش این بود که زن مخصوصاً زن های متعیّنات، زن هایی که کلفت داشته اند و در خانه، همه کارهایشان را کلفت و نوکر انجام می دادند- هیچ شغلی و هیچ کاری، نه داخلی و نه خارجی نداشت، صبح تا شب باید بنشیند و هیچ کاری نکند. کتاب هم که مطالعه نمی کرده و اهل علم هم که نبوده، باید یک زن هم شان خود پیدا کند، با آن زن چه کند؟ راهی غیر از غیبت کردن به رویشان باز نبوده، و این برایشان یک امر ضروری بوده؛ یعنی اگر غیبت نمی کردند، واقعاً بدبخت و بی چاره بودند.

 

 

شاید به واسطه جلوگیری از همین عوارض سوء بی کاری باشد که می بینیم در اسلام از "کار و انسان شاغل" بسیار تجلیل شده است.

 

 

احادیث فراوانی در این زمینه وارد شده است که به ذکر یک حدیث اکتفا می شود.

 

 

امام علی علیه السلام فرمود: اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُحتَرِفَ الاَمینَ؛

 

 

(خداوند، انسان امینی را که دارای حرفه است و به آن اشتغال دارد دوست می دارد.)

 

 

اینجاست که ورزش یکی از مفیدترین و سالم ترین سرگرمی هایی است که می تواند اوقات فراغت جوانان و نوجوانان را پر کند

 

 

امام رضا علیه السلام، انسانها را به نقش ورزش و تفریح توجه می دهد و می فرماید: ورزش کنید، بازی کنید، زیرا من دوست ندارم بیحالی شما، در امور دینی و شرعی اثر منفی بگذارد.

 

 

رسول گرامی اسلام صل الله علیه و آله  نیز در این راستا می فرماید: تفریح کنید، بازی کنید، زیرا دوست ندارم که درمیان شما خشونتی دیده شود.

 

 

تعریف ورزش

 

 

ورزش مجموعه ای از اخلاقیات و علم زیبایی شناسی است که مردم را از طبقات مختلف اجتماعی به خدمت می گیرد و در جمعی پرنشاط به حرکت و جنبش وا می دارد.

 

 

تاریخچه ورزش

 

 

برای پی بردن به اهمیت ورزش و لاینفک بودن آن از زندگی انسان ها در طول تاریخ، مختصری به تاریخچه ورزش پرداخته می شود.

 

 

اصل ورزش را از یونان دانسته اند که به منظور چابکی بدن وایجاد قوّت انجام می یافت

 

 

اولین ملتی که ژیمناستیک را بنیان و آن را نام نهاده اند، یونانیان قدیم می باشند، که ابتدا اصول ورزش در یونان خیلی خشن وناصحیح بود و اولین نتیجه از ورزش را بزرگ نمودن عضلات بدن می دانستند.

 

 

به محل هایی که در آن جا ورزش می نمودند، ژیمنازیوم گفته می شد، چون مردم در آن محل ها لخت ورزش می کردند، و کلمه ژیمناز از کلمه گیمنوس که به معنای لختی است گرفته و به آن محل ها نام نهادند و بعداً به عموم ورزش های بدنی نیز ژیمناستیک نام گذاشته شد.

 

 

مورخ مشهور، ویل دورانت می نویسد:

 

 

در آن مدینه ی فاضله، فنون خانه داری را به دختران و فنون شکار و جنگ را به پسران می آموختند و به پسران آموزش می دادند که چگونه شکار کنند و ماهی بگیرند و شنا کنند و همچنین شخم زدن کشت زارها، دام گستری، دام پروری و نشانه روی با تیر و نیزه را می آموختند، تا در جمع مخاطرات زندگی توان محافظت و حراست از خویش را دارا باشند.

 

 

اما اگر بیش تر در مساله دقت کنیم، در خواهیم یافت تعلیم و تربیت در حقیقت با پیدایش و سکنی گزیدن بشر در روی زمین آغاز شده است. خاک و سنگ و کوه و تپه و دریا و جنگل و جویبار و دیگر مظاهر طبیعت و نیز خود زندگی و نیازهای آن، نخستین کتاب های درسی نوع بشر بوده اند.

 

 

از قدیم ترین روزگاران و حتی پیش از پیدایش خط، نیاز به تامین خوراک و پوشاک از راه شکار حیوانات و احتیاج به کسب توانایی برای مقابله با خطرهای طبیعی و دشمنان گوناگون، جوامع کهن بشری را واداشته بود که به امر تربیت بدنی، به عنوان یکی از مهم ترین امور زندگی توجه نمایند و این حقیقت را دریابند که قدرت، استقامت، مهارت و سرعت را که در زندگی انسان ها از اهمیتی برخوردار است، می توان با بهره گیری از تمرین ها و فعالیت های جسمانی تا حد قابل ملاحظه ای تقویت کرد.

 

 

وقتی دولت ها و حکومت ها تشکیل و تاسیس شدند، رهبران آن ها متوجه شدند که برای حفظ یا گسترش مرزهای خود، نیازمند بازوان توانایی هستند که در جنگ ها بتوانند پیروزی را برای آن ها به ارمغان آورند.

 

 

ورزش در ایران

 

 

اما در خصوص تاریخچه ورزش در ایران باید گفت: در میان کشورهای مشرق زمین، بی گمان ایران تنها کشوری بود که در نظام تعلیم و تربیت خود بیش ترین الویت را به ورزش و تربیت بدنی داده بود، چه در حالی که چینیان به امر ورزش و تربیت بدنی توجه چندانی نداشتند و هندوان نیز پرورش تن و فعالیت های بدنی را گاه مذموم هم می دانستند، ایرانیان به اهمیت و ارزش توانایی و سلامتی بدن به عنوان وسیله بسیار مهمی برای فراهم آوردن ارتشی سلحشور و پیروزمند، پی برده بودند.

 

 

هرودوت، مورخ مشهور یونانی می نویسد:  

 

 

ایرانیان از پنج سالگی تا بیست سالگی سه چیز را می آموختند: سواری؛  تیر و کمان؛ راستگویی.

 

 

به خصوص در باره دوران پارت ها یا اشکانیان و پیدایش کلمه پهلوان باید گفت: شرح فتوحات این قوم آریایی و حکومت پانصد ساله آن ها پر از دلاوری ها و کوشش های این مردم است. کلمه پهلوان و پهلوانی، ریشه پارتی است که هر فرد زورمند را منتسب به پارت یا پرتو و پهلو دانسته اند. اینان مردمی جنگجو و شکارچی بودند.

 

 

اهمیت ورزش در اسلام

 

 

با تدبر در آیات قرآن کریم، و مطالعه سیره و سنت پیامبر و اهل بیت علیهم السلام متوجه می شویم که همیشه قوی بودن به عنوان یک عامل مثبت و امتیاز، ارزیابی شده است.

 

 

خدای متعال در آیات متعدد به عنوان یک امتیاز خود را قوی و نیرومند معرفی می کند و می فرماید:

 

 

قال الله تعالی:  اللَّهُ لَطیفٌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزیزُ ( الشورى : 19 )

 

 

(خدا نسبت به بندگانش بسیار مهربان و نیکوکار است، هر که را بخواهد روزى مى‏بخشد و او نیرومند و تواناى شکست‏ناپذیر است)

 

 

در جای دیگری می فرماید:  عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى‏ ( النجم : 5 )

 

 

( پیامبر را خدایی توانا علم آموخته است )

 

 

و باز می فرماید: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ ( الذاریات : 58 )

 

 

(همانا روزى بخشنده خلق تنها خداست که صاحب قوّت و قدرت ابدى است )

 

 

و قال الله تعالی: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ یَرَى الَّذینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعَذابِ ( البقرة : 165 ) 

 

 

(و برخى از مردم به جاى خدا معبودهایى انتخاب مى‏کنند که آنها را آن گونه که سزاوار است خدا را دوست داشت، دوست مى‏دارند ولى آنان که ایمان آورده‏اند، عاشق و شیدای خدایند. و اگر کسانى که با انتخاب معبودهاى باطل‏ ستم روا داشتند، هنگامى که عذاب را ببینند، بى‏تردید بفهمند که تمام قدرت ها از برای خداست و همه غیر آن باطل و هیچ و پوچ‏اند و خدا سخت کیفر است، از راهی که رفته اند سخت پشیمان می شوند )

 

 

سلامت جسمانی و قدرت، امتیاز انسان های کامل

 

 

برای روشن شدن این مطلب، به برخی از آیات قرآن و روایات در این باره اشاره می شود:

 

 

وقتی بنی اسرائیل انتخاب "طالوت" را از سوی پیامبرشان "اشموئیل" به عنوان رهبر، مورد انتقاد قرار می دهند، وی در پاسخ می گوید:

 

 

قال الله تعالی: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ ( البقرة : 247 )

 

 

(او پیامبری کاملی است که از دو خصوصیت سلامت روحی و جسمی برخوردار است هم در علم قوی است و هم در جسم.)

 

 

در جای دیگر وقتی قرآن سرگذشت حضرت موسی علیه السلام را بیان می فرماید، او را مردی نیرومند و قوی معرفی می کند.

 

 

قال الله تعالی: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ( القصص : 14 ) 

 

 

( هنگامی که موسی نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم، و این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم.)

 

 

اشد، از ماده شدت، به معنای نیرومند شدن است، و "استوی" از ماده استواء به معنای کمال خلقت و اعتدال آن است.

 

 

گویا یک نحو ارتباط بین سلامتی و نیرومندی جسمانی و یاد گرفتن حکمت و دانش وجود داشته باشد، و شنیده نشده که هیچ یک از پیامبران الهی- که تعداد آن ها در روایات اسلامی 124000 نفر ذکر شده است- ضعیف و یا ناقص الخلقه بوده باشند. در مورد جانشینان دوازده گانه پیامبر عظیم الشان اسلام نیز چنین است.

 

 

قرآن در بازگو کردن نیروی جسمانی جناب موسی علیه السلام در ضمن داستانی می فرماید: فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَیْهِ ( القصص : 15 )

 

 

( موسی تنها یک مشت به آن مرد زد و او مرد!)

 

 

و در جای دیگر می فرماید:  قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمینُ (القصص : 26 )

 

 

( دختر حضرت شعیب خطاب به وی گفت: ای پدر! موسی را استخدام کن، او بهترین کسی است که می توانی استخدام کنی، چرا که او جوانی نیرومند و امین است )

 

 

قدرت بدنی امیر المومنین امام المسلمین

 

 

همیشه برای ما علی علیه السلام به عنوان یک انسان کامل و الگوی متعالی مطرح بوده و هست که این مختصر مجال پرداختن به این موضوع را نداردبی شک قدرت بدنی حضرت علی علیه السلام یکی از فضایل آن حضرت بود. همین نعمت بود که به وی امکان آن همه خدمت به اسلام عزیز را بخشید و اگر این نعمت بزرگ نبود، اسلام آن چنان که باید پا نمی گرفت و یا به طور کلی نابود می گردید. پیامبر بزرگ خدا، حضرت محمد صل الله علیه و آله در مقام ارزیابی، یک ضربه شمشیر حضرت علی علیه السلام را از مجموع عبادات جنّ و انس، برترو ارزشمندتر می شمارد.

 

 

به واسطه همین قدرت و شجاعت ناشی از ایمان بی نظیر و راسخ آن حضرت به خدا و رسولش بود که، ملقّب به "اَسَدُ اللهِ الغالِب" (یعنی شیر همیشه پیروز خدا) گردید.

 

 

به نمونه هایی از قدرت و نیروی بدنی حضرت اشاره می گردد:

 

 

امام صادق علیه السلام می فرماید:

 

 

فاطمه بنت اسد، مادر حضرت علی علیه السلام می گوید: هنگامی که علی علیه السلام مقداری رشد کرد، من او را با پارچه پهنی محکم بستم و در گهواره قرار دادم، ولی او با دستان و دندان های خود آن را شکافت. سپس او را در دو پارچه پیچیدم، آن دو پارچه را نیز شکافت. به تعداد قطعات می افزودم و او همه آن ها را پاره می کرد، تا جایی که وی را در هفت قطعه که یکی از آن ها از جنس چرم و یکی نیز از جنس ابریشم بود پیچیدم، ولی او همه آنها را شکافت...

 

 

در روایت دیگری است که زمانی که حضرت علی علیه السلام در گهواره بود، ماری را دید که قصد نیش زدن آن حضرت را دارد. دستان امام بسته بود، ولی او تلاش نموده و دست راست خود را خارج نموده و با آن گردن مار را گرفت و آن چنان فشرد که انگشتانش به داخل بدن مار فرو رفته و مار در چنگ آن حضرت جان سپرد. وقتی مادرش سر رسید و مار را در دست فرزند دید، فریاد زده و از مردم کمک خواست. مردم نیز جمع شدند. آن گاه مادر حضرت، خطاب به وی گفت :"کَاَنَّکَ حَیدَرَةُ؛ ( عرب به شیر شیران حیدره می گوید )

 

 

بارزترین نمونه ای که می تواند قدرت بدنی فوق بشری حضرت علی علیه السلام را معرفی نماید، ماجرای فتح قلعه خیبر است.

 

 

قلعه خیبر که متعلق به یهودیان بود، مدتی در محاصره قوای اسلام قرار داشت. این قلعه و خندقی که در اطراف آن حفر شده بود، توسط تیراندازان حرفه ای فراوان و دلیرانی کم نظیر، چون مرحب و برادرش حارث، حفاظفت می شد. چندین سردار مسلمان به همراهی چندین هزار جنگجو، در چند مرحله تلاش کردند تا دروازه خیبر را بگشایند، ولی هیچ کدام موفق نشدند از سدّ قهرمانان و جنگجویان یهود بگذرند، و همه آن ها با به جای گذاشتن تعدادی تلفات باز گشتند.

 

 

این امر باعث شد روحیه مسلمانان تا حدودی تضعیف شود. تا این که پیامبر اکرم علیه السلام ماموریت فتح خیبر را به سردار همیشه پیروز اسلام، شیرخدا، علی مرتضی محوّل فرمود.

 

 

روزهای قبل، علی علیه السلام از جنگ معاف بود، زیرا به مشیّت الهی به درد چشم مبتلا شده بود. پیامبر گرامی علیه السلام با یک معجزه و از طریق مالیدن آب دهان، درد چشم آن حضرت را شفا بخشید. علی علیه السلام با سرعت به سوی خیبر حرکت کرد و آن چنان سریع اسب می راند که همراهان وی از او خواستند کمی آهسته تر براند.

 

 

وقتی به نزدیکی قلعه خیبر رسید، پرچم اسلام را به روی زمین نصب کرد. در این هنگام دروازه قلعه خیبر که از جنس سنگ بود، باز شد و گروهی از پهلوانان و جنگجویان خیبری، جهت مقابله با سپاه اسلام از آن خارج شدند. اولین کسی که به میدان آمده و دو نفر از مسلمانان را به شهادت رساند، "حارث" برادر مرحب خیبری بود.

 

 

او آن چنان هیبت، قدرت و شجاعتی داشت که وقتی پا به میدان گذاشت، سربازان مسلمانی که پشت سر حضرت علی علیه السلام ایستاده بودند، از ترس چند قدم به عقب برگشتند. تنها علی علیه السلام بود که همچون کوه، استوار ایستاده بود و چند لحظه بعد با حارث درگیر شد، اما این درگیری چند ثانیه بیش تر به طول نینجامید، و پس از آن، پیکر بی جان حارث بر زمین نقش بست.

 

 

وقتی مرحب (شجاع ترین و نیرومندترین سردار یهود) این صحنه را دید، خشگمین شده و با شتاب خود را به وسط میدان رسانید، تا انتقام برادر خود را بگیرد. او دارای لباس و ادوات جنگی مخصوصی بود که دیگران از پوشیدن و به کار بردن آن ها عاجز بودند.آن گاه به رسم قهرمانان عرب- جهت معرفی خود و تضعیف روحیه حریف- اشعاری به عنوان رجز خواند:

 

 

قَد عَلَمت خَیبَرُ اِنّی مَرحَب                 شاکِی السّلِاح بَطَلُ مُجَرَّبُ

 

 

اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَاِنّی اَغلَبُ                  وَ القَرنُ عِندی بِالِدّماء مُخَضَّبُ

 

 

(در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم، قهرمانی کار آزموده و مجهز به سلاح. اگر روزگار پیروز است، من نیز پیروزم. قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبه رو می شوند، با خون خویشتن رنگین می گردند.)

 

 

حضرت علی علیه السلام نیز در برابر او رجزی سرود و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را چنین به رخ دشمن کشید:

 

 

اَنَا الّذی سمّتنی امّی حیدره                ضرعام آجام ولیث قسوره

 

 

عبل الذّراعین غلیظ القصره              کلیث غابات کریه المنظره

 

 

( من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم. بازوان قوی و گردن نیرومند دارم، در میدان نبرد، همانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم.)

 

 

آن گاه دو قهرمان به سوی یکدیگر هجوم برده و با هم در آویختند. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که شیر خدا با ذوالفقار خویش ضربتی بی نظیر حواله سر دشمن نمود. مرحب، سپر بر سر کشید، اما سپر آهنین به دو نیم شد. شمشیر به کلاه آهنی رسیده، آن را نیز شکافت. کلاه سنگی نیز در هم شکسته و برق شمشیر آن حضرت از بین پاهای دشمن جستن نموده و مرحب به دونیم شد.

 

 

در آیین مقدس اسلام، بر خلاف بسیاری از آیین های دیگر، بدن آدمی مورد تحقیر نیست. اسلام بدن انسان را چیزی بی ارزش نمی شمارد، زیرا بدن انسان ابزار تکامل روح است. تحقیر بدن، در حکم تحقیر شخصیت آدمی است و کسی که مرتکب این عمل شود، مستوجب کیفر و قصاص است.

 

 

با توجه به آنچه که تا بحال از ذکر آن گذشت این نتیجه را بدست می آوریم که اسلام برای صحت و سلامتی، ارزش و اهمیت ویژه ای قایل بوده و از این رو فقه و سنّت اسلامی از مطالب و دستور العمل هایی در این زمینه مملوّ است. از طرفی، رابطه تنگاتنگی بین ورزش و سلامتی وجود دارد، به گونه ای که به طور معمول کلمه "ورزش" به کلمه "تربیت بدنی" عطف شده و گفته می شود: "ورزش و تربیت بدنی."

 

 

یکی از مهم ترین عوامل اهمیت ورزش در این است که موجب "ایجاد، تقویت و یا حفظ سلامتی" می شود؛ بنابر این، چنانچه ورزش به گونه ای باشد که برای سلامتی انسان زیان آور باشد و یا ورزشکار آن قدر در راه ورزش به خود فشار آورد که سلامتی اش در مخاطره قرار گیرد، از نظر اسلام و همچنین عقلای عالم، مردود خواهد بود.

 

 

در اسلام، احادیث و رهنمودهای فراوانی از بزرگان دین، جهت حفظ صحّت و تقویت بدن و پرداختن به آن، وارد شده است؛ از جمله می توان به موارد ذیل اشاره نمود:

 

 

الصّحّة افضل النّعم

 

 

) صحت و سلامتی از هر نعمت دیگری بهتر و ارزشمندتر است (

 

 

العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد

 

 

 (از این که حسودان در فکر سلامتی خویش نیستند، سخت در شگفتم .(

 

 

شهید مطهری در این مورد می نویسد:

 

 

جای شک و تردید نیست که تعلیمات اسلام بر اساس حفظ و رشد و سلامت جسم است. علت حرمت بسیاری از این امور، مضر بودن آن ها به حال بدن است. یکی از مسلّمات فقه، این است که بسیاری از این امور به این دلیل تحریم شده اند که برای جسم انسان ضرر دارند.

 

 

یک اصل کلی هم برای فقها مطرح است که هر چیزی که محرز بشود که برای جسم انسان مضر است- ولو هیچ دلیلی از قرآن و سنت نداشته باشد- قطعاً حرام است...

 

 

اسلام آن جا که یک امر واجب (مانند روزه) احیاناً برای بدن مضر تشخیص داده شود، تکلیف آن را ساقط می کند، بلکه چنین روزه ای را حرام می داند. هر اعتیادی که برای بدن مضر باشد، از نظر اسلام حرام است. آداب و سنن بسیاری، در اسلام به خاطر بهداشت و سلامت بدن و ضع شده است.

 

 

در سنّت، زیاد می بینیم که خوردن فلان میوه یا فلان سبزی، مثلاً مستحب است، چون دندان ها را محکم می کند؛ دیگری فلان بیماری را از بدن بیرون می برد، و این موارد در سنّت زیاد است که ملاک یک حرام یا یک مستحب و با یک مکروه، زیان رساندن یا مفید بودن و یا مفید نبودن است. فلان چیز برای معده خوب است، مستحب است.

 

 

در خواست سلامت و قوّه بدن از خداوند، جزء دعای مسلمانان است، چنان چه در دعای ابوحمزه ثمالی که از تعلیمات گران بهای امام سجاد علیه السلام است، می خوانیم:

 

 

اللّهم اعطنی السّعة فب الرّزق ... و الصّحّة فی الجسم و القوّة فی البدن؛

 

 

(خداوندا! وسعت در روزی... و سلامتی در جسم و قوّت و توانایی در بدن را به من ارزانی فرما)

 

 

در یکی از نفیس ترین پر مغز ترین دعاها که از زبان امیر کلام امیر مومنان علی علیه السلام به جناب کمیل تعلیم داده شده است می خوانیم:

 

 

یا ربّ یا ربّ یا ربّ قوّ على‏ خدمتک‏ جوارحى ...

 

 

( ای پروردگار ای پروردگار  پروردگارا جسم و بند بند اعضایم را در مسیر خدمت و اطاعت و بندگی خودت که نتیجه اش تعالی و رشد و کمال من است نیرومند بگردان )

 

 

ورزش اخلاق ساز...

 

 

در گذشته نه چندان دور که انسان بر محوریت فطرت و عقلانیت و سلامت روح و روان، جسم و جان به سر می برد و از عالم نفس و اعتبار به دور بود و در گرداب هوس و شهوت و تخیلات و خرافات غوطه نمی خورد، ورزش بستر شکوفایی و رشد و رسیدن به فضایل اخلاق و مکارم بود.

 

 

به عبارت بهتر اخلاق و آموزه های دینی از اخلاق می آمد اصلا ورزش معیار اخلاق و دین مداری بود

 

 

این ورزش بود که اخلاق و ادب را می ساخت و پایه ریزی می کرد در واقع این اخلاق بود که از دل ورزش بیرون می آمد

 

 

تشبیه روی تو نکنم به آفتاب             کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست

 

 

از این رو ، معلمین بزرگ یکی از کارکردهای ورزش را زیبائی شناسی و اخلاق می دانند. در گذشته در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی، تربیت بدنی و ورزش، آمیخته از ارزشهای اخلاقی بوده است. سنت پهلوانی ثمره پیوند ورزش و اخلاق است.
ورزش و پرورش بدن، گذشته از تأمین تندرستی و نیرومندی، صفات نیک و برجسته ای همچون جوانمردی، شجاعت، فروتنی را به ارمغان می آورد، تا بدانجا که پهلوان علاوه بر مهارت در فنون، در سجایای اخلاقی و شجاعت نیز سرآمد دیگران بوده است. درنتیجه پهلوان، نیرومندی و قدرت بازوی خود را برای دستگیری از ناتوانان بکار می گرفت نه زورگویی و ماجراجویی.

 

 

در شاهنامه فردوسی پهلوان کسی نیست که فقط زور بازویی قوی داشته باشد، بلکه پهلوان، وجدان بیدار جامعه است. چشمان جستجوگر و ریز بین اجتماع است. او دربرابر همه بویژه شاهان و ستمگران می ایستد و یاور کسانی است که با زشتیها و تباهی ها مبارزه می کنند.

 

 

نمونه ای از قرآن

 

 

در داستان حضرت موسی علیه السلام که به طور تفصیل در کتاب های قصص قرآنی آمده است نوشته شده بعد آن فراز و نشیب هایی که حضرت با آن مواجه شد وقتی نزدیک شهر مدین می رسد، گروهی از چوپانان را می بیند که برای سیراب کردن چهار پایان خود، بر سر چاهی اجتماع کرده اند و پایین تر از آن ها دو زن را می بیند که کناری ایستاده و از گوسفندان خود مراقبت می کنند، اما به چاه نزدیک نمی شوند. وضع این دختران که بسیار متین و باعفت نیز به نظر می رسند و در گوشه ای ایستاده اند و به آن ها فرصت استفاده از آب داده نمی شود، توجه موسی علیه السلام را به خود جلب می کند؛ به سوی دختران رفته می پرسد:  کار شما چیست؟ چرا پیش نمی روید و گوسفندان خود را سیراب نمی کنید؟

 

 

می گویند: ما گوسفندان خود را سیراب نمی کنیم تا چوپانان همگی حیوانات خود را آب دهند و بروند و ما از باقیمانده آب استفاده کنیم.

 

 

حضرت موسی پیش رفته و چونانان را از سر چاه کنار زده و به آنان اعتراض می کند. وضع چاه به گونه ای بود که دارای یک سطل بزرگ بود که آن را چندین نفره از چاه بالا می کشیدند و شاید دختران جوان نیز که کناری ایستاده بودند، به همین خاطر بود که نمی توانستند خود از آن چاه، آب بکشند و می بایست از آبی که چوپانان دیگر بالا می کشیدند و اضافه می آمد استفاده می کردند. از این گذشته، سنگ بزرگی نیز بر سر چاه بود که چوپانان برای محافظت از چاه، آن را بر روی آن می گذاشتند و برداشتن آن مستلزم نیروی هفت تا ده نفر جوان نیرومند بود.

 

 

چوپانان که مطمئن بودند موسی علیه السلام به تنهایی نمی تواند از چاه آب بکشد، به کناری رفته و می گویند: بفرما، اگر می توانی آب بکش. موسی علیه السلام با این که به شدت خسته و گرسنه بود، پیش رفته و با قدرت کم نظیر خویش سنگ را به سویی پرتاب می نماید و سپس به تنهایی و با همان سطل بزرگ برای گوسفندان آن دو دختر جوان (که دختران حضرت شعیب پیامبر بودند) آب کشیده و گوسفندان آن ها را سیراب می نماید. آن گاه از شدت خستگی و گرسنگی در زیر سایه درختی به استراحت پرداخته و از خداوند طلب خیر می کند و عرضه می دارد: فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ ( القصص : 24 )

 

 

( خدایا به هر خیری که از ناحیه تو بر من نازل شود محتاجم )

 

 

علامه طباطبایی می فرماید:

 

 

اکثر مفسران، این گفته موسی را که در دعای خود عرض کرد: "پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من فرستی، من به آن نیازمندم" چنین تفسیر کرده اند که از خداوند متعال مقداری غذا در خواست کرد تا گرسنگی خود را با آن درمان نماید؛ بنابر این بهتر است مراد و منظور موسی از آن چیزی که خداوند به او عطا فرموده را همان قوت و قدرت بدنی او بدانیم. همان قوتی که کارهای خداپسندانه ای همچون دفاع از آن مرد اسرائیلی، فرار از دست فرعون و سیراب نمودن گوسفندان حضرت شعیب را با آن انجام می داد. پس اظهار فقر به این قدرت بدنی که خدا به او عنایت فرموده، کنایه از اظهار فقر به آن غذایی است که بتواند به وسیله آن، قدرت بدنی خود را حفظ نماید.

 

 

در این هنگام، ناگهان یکی از آن دو دختر- در حالی که با نهایت حیا گام بر می داشت- به سراغ او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت می کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را به تو بپردازد. وقتی به خدمت حضرت شعیب علیه السلام می رسد، داستان خود را برای او تعریف می کند. آن گاه یکی از آن دو دختربه پدر پیشنهاد می کند که موسی را استخدام نماید و در ادامه، دلیل این پیشنهاد و انتخاب را چنین بیان می کند: 

 

 

قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمینُ ( القصص : 26 )

 

 

( همانا بهترین کسی که می توانی استخدام کنی، آن کسی است که قوی و امین باشد.)

 

 

نکته مهم دیگر این که، به طور معمول، انسان قوی و نیرومند بهتر می تواند امانت را حفظ نماید، و "امین بودن" با "قوی بودن" دارای ارتباط نزدیکی است؛ از این رو در آیه قرآن، دو کلمه "قوی" و "امین" در کنار یکدیگر به کار برده شده اند.

 

 

حکمت

 

 

مولانا واعظ کاشفی، دانشمند قرن نهم و دهم هجری، در باره خصوصیات یک پهلوان واقعی چنین می نگارد:

 

 

اگر پرسند: که را پهلوان توان گفت؟ بگوی: آن کس که دوازده صفت داشته باشد، و آن عبارتنداز:

 

 

اول: ترس از خدا [و به عبارتی خشیت از خدا داشته باشد، به جهت این که هم علم در این صفت دارد و هم قوّه و قدرت، که بدون ترس از خدا، مایه فساد و نشر است]؛

 

 

دوم: متابعت از شرع؛

 

 

سوم: تن قوی؛

 

 

چهارم: زبان خوش؛

 

 

پنجم: دل دلیر [تن قوی دارد، جان و روان قوی و ظرفیت بسیار که از حرف سخت و درشت جاهلانه، از کوره در نرود و متابعت هوای نفس نکند، که مبادا بر این سبیل به دیگران آسیب رسد]؛

 

 

ششم: فرد کامل؛

 

 

هفتم: صبری تمام؛

 

 

هشتم: علم به کمال؛

 

 

نهم: تلاش و کوشش دایم؛

 

 

دهم: خلقی پسندیده؛

 

 

یازدهم: دوری از حرام و پوشانیدن خویش از محرمات و ستر عورات و اجتناب از محرمات الهی.

 

 

دوازدهم: نعمتی بر دوام."

 

 

ز نیرو بود مرد را راستى            ز سستى دروغ آید و کاستى‏

 

 

حکایت مرحوم ملا خلیل قزوینی

 

 

یکی از علمایی که سرگذشتش عبرت همه ماست مرحوم حاج ملا خلیل قزوینی است . صاحب کتاب صافی که از رجال حکمت و حدیث بودند که بسیار هم قوی بودند . یکبار با قویترین و بزرگ ترین کشتی گیر زمان خودشان کشتی گرفتند و پشتش را به زمین زدند . آن پهلوان به ایشان عرض کرد شما عالم نیستید شما کشتی گیری هستید که لباس اهل علم را پوشیده اید.ایشان هم دوره ی ملا محسن فیض کاشانی بودند و در حکمت او مرحوم میرداماد استفاده می کردند . یک روز با ملا محسن بر سر یک مساله اختلاف نظر پیدا می کنند. در آخر هم مرحوم قزوینی رای خودشان را ثابت می دانند و مجلس را ترک می کنند بعد از چند روز متوجه می شوند حق با فیض است . از قزوین حرکت می کنند به سمت کاشان به درب منزل ملا محسن فیض که می رسند با صدای بلند می فرمایند: یا محسن قد أتاک المسیئ. و به مرحوم فیض می فرمایند در آن مساله حق با شما بود و من اشتباه کردم . هر چه مرحوم فیض اسرار می کنند که بفرمایید داخل و استراحت کنید می فرمایند: من فقط برای اعلام اشتباهم این راه طولانی را طی کردم و منظوری غیر از این نداشتم.

 

 

ای شهان کشتیم ما خصم برون                       ماند خصمی زان بتر در اندرون

 

 

کشتن این کار عقل و هوش نیست                   شیر باطن سخره خرگوش نیست

 

 

سهل دان شیری که صف ها بشکند                 شیر آن باشد که خود را بشکند

 

 

حکایت پهلوانی و جوانمردی پوریای ولی

 

 

هنگام سحر و اذان، در تاریک و روشن بامداد، مردی تنومند و بلند قامت از خانه ای بیرون آمد و قدم در کوچه ای تنگ نهاد. از میان دیوارهای کوتاه و بلند شهر گذشت و به مسجد آن شهر نزدیک شد . صدای اذان صبح از گلدسته ها به گوش می رسید. پهلوان وضو ساخت و با خدای خود، به راز و نیاز پرداخت. هنوز چیزی نگذشته بود که از پشت یکی از ستونهای مسجد، صدای گریه پیرزنی را شنید که به درگاه خدا چنین التماس می کند: خداوندا ! رو به درگاه تو آورده ام، نیازمندم و از تو حاجت می طلبم، نا امیدم مکن.

 

 

مرد بی تاب شد، با خود اندیشید، حتماً این زن تنگدست و نیازمند است. آرام به پیرزن نزدیک شد . او را دید که بشقابی حلوا در دست دارد. با لحنی سرشار از مهربانی پرسید: چه حاجتی داری مادر؟

 

 

چون پیرزن اندکی آرام شد، گفت: ای جوانمرد، التماس دعا دارم. برای من و پسرم دعا کن.

 

 

مرد پرسید مشکل تو و پسرت چیست؟

 

 

پیرزن آهی سرد از دل برآورد و گفت: پسری دارم زورمند و دلاور که پهلوان هندوستان است و در شهر و دیار خود پرآوازه است. هر جا نام و نشان پهلوانی را می شنود، عزم کشتی گرفتن با وی می کند. شکر خدا که تاکنون پیروز شده و تا امروز هیچکس نتوانسته پشت او را به خاک برساند. اکنون پهلوانی از خوارزم به شهر ما وارد شده و قصد هماوردی با پسر من را دارد، می ترسم پسرم مغلوب شود و روی بازگشت به شهر خود را نداشته باشد. این پهلوان که کسی جز پوریای ولی نبود، فهمید که رقیب هندی او، پسر این پیرزن است. پوریای ولی، طاقت دیدن اشکهای آن مادر غمگین را نداشت. دلداریش داد و گفت : به لطف خدا امیدوار باش مادر، خداوند دعای مادران دل شکسته را مستجاب می کند. این را گفت و با حالتی پریشان، از پیرزن دور شد و از مسجد بیرون رفت.

 

 

پس از آن پوریای ولی با خود فکر کرد که فردا چه باید بکند، اگر قویتر از آن پهلوان باشد و بتواند او را به زمین بزند، آیا طعم شکست را به او بچشاند؟ یا باتوجه به تمنای مادر او، مقاومت جدی نکند و زمینه پیروزی حریف را فراهم نماید. برای مدتی پوریای ولی، در شک و تردید بود. ناگهان از دایره تردید بیرون آمد، لبخندی زد و تصمیمی قاطع گرفت. او می دانست قهرمان واقعی کسی است که نفس سرکش خود را مهار کند. او خواست که غرور خود را بشکند و بقول مولوی ( شیر آن است که خود را بشکند ) البته این انتخاب، بسیار دشوار بود.

 

 

چون روز موعود فرا رسید و پوریای ولی، پنجه در پنجه حریف افکند، خویشتن را بسیار قوی و حریف را دربرابر خود ضعیف دید تا آنجا که می توانست به آسانی پشت او را به خاک برساند. اما عهد خود را بیاد آورد. برای آنکه کسی متوجه نشود، مدتی با او دست و پنجه نرم کرد، اما طوری رفتار کرد که دیگران احساس کنند حریف وی قویتر است. پس از لحظاتی، پوریای ولی، این پهلوان نام آور بر زمین افتاد و حریف روی سینه اش نشست. در همان وقت به او احساس عجیبی دست داد. مثل این بود که درهای حکمت به روی او گشوده شده و وی پاداش جهاد با نفس را مشاهده کرد.

 

 

باده پر خوردن و هوشیار نشستن سهل است                  گر به دولت برسی مست نگردی مردی

 

 

ورزش اخلاق سوز...

 

 

اما آنچه که در دنیای امروز می بینیم این است که به اسم ورزش پایه های اخلاق و ادب و دین سست شده است حیا و عفت و مروت و حریت و انسانیت که شالوده و زاییده ورزش بود در این میدان رنگ باخته و از دست رفته است

 

 

ورزش را برای انسان و کرامت و تعالی و انسانیت نمی خواهند بدن دیگر مرکب روح نیست بلکه انسان دارد خرج چیزی به اسم ورزش و قهرمانی و مدال می شود این روح است که مرکب بدن شده است

 

 

گفتم که هزار بُت شکستم رستم               آب بُت که هزار بُت شکستم باقیست

 

 

در میادین ورزشی سابق و باشگاه ها مخصوصا در ایران که آن روزها به زورخانه معروف بود درب های ورودی کوتاه ساخته می شد و وقتی از علتش جویا می شدی می گفتند: به این جهت است که وقتی ورزشکار  وارد این مکان مقدس می شود مجبور باشد سر خم کند که ناخاسته در حالتی از تواضع قرار گیرد یعنی ورزش نمادی بود از تواضع و به عبارت شیواتر این ورزش بود که به ورزشکار تواضع و سایر فضایل اخلاقی را می آموخت

 

 

اما آنچه که امروزه متاسفانه شاهد آن هستیم این است که در برخی از موارد ورزشگاه های ما محلی شده است برای تولید و اختراع ناسزاها و بی ادبی ها و فحش ها و شعارهایی برای به خطر انداختن حیثیت افراد

 

 

صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس                     از پی یک سیب بشکستیم صد شاخه را

 

 

در سابق پهلوان هر کس که بود پیروزی را در میدان نبرد در این می دید که نهایت شانه و پشت حریف را به خاک بکشاند اما امروزه برد با کسی شده است که بینی دیگری را به خاک بمالد و رویی کم کند

 

 

بعد از یک مسابقه ورزشی می بینیم که شهر در یک حالتی از حکومت نظامی به سر می برد تمام نیروهای نظامی و انتظامی در حال آماده باش هستند؟

 

 

این همه شکاف و فاصله بین ارزش های دیروز و امروز از کجا پیدا شد؟ بشر را چه شده است که چنین واژگون شده و دگرگون عمل می کند؟

 

 

جواب محکم و قابل دفاعی که بتوان نفس منصف و سلیم را با آن قانع کرد، و از طرفی منطبق با یک حقیقت عمومی در سطح زندگانی بشر امروزی است، این است که تمام این نابسامانی ها متاثر بیگانه شدن انسان از حقیقت حیات و هدف والای انسانیت شده به عبارت دیگر بشر دچار بحران هویت و انحراف فکری و رفتاری شده است.

 

 

بگذارید از همین واژه ی مصطلح که اتفاقا در زمینه های  ورزشی هم زیاد مورد استفاده قرار می گیرد بهره ببریم و بگوییم که انسان دیگر انسان نیست بلکه انسان نماست که مبتلا به این همه مصیبت شده است که مصیبت او غفلت از خود و استعدادهای درونی اش است در واقع انسان در عصر پیشرفت و علم و تکنولوژی مبتلی به جهل و عقب ماندگی و جهالت شده است

 

 

قرآن و آموزه های دینی ما خیلی صریح و شفاف راز این غفلت از خود را غفلت از خدا می داند

 

 

قال الله تعالی: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ( الحشر : 19 )

 

 

( مانند کسانی که خدا را فراموش کرده اند نباشید که نتیجه اش فراموشی از خود است که ریشه تمام فساد ها همین امر است) 

 

 

پس هیچ چاره ای نیست که به خدا برگردیم، راه و روش زندگی و اصول و مبانی آن را از خود خدا بخواهیم

 

 

یعنی باید به خودمان بیاییم ...

 

 

آلکسیس کارل در مقدمه کتاب انسان موجود ناشناخته می نویسد:

 

 

ای کاش تمدن مغرب زمین به جای پرداختن به ارتقاء تکنولوژی و دست یابی به رموز ظاهری حیات، به پرورش و احیاء صفات باطنی و تقویت جنبه معنوی خویش می پرداخت تا دچار اینگونه خسارت معنوی و دور بودن از مراتب عالیه ارزشها نمی گشت.

 

 

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش              بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش

 

 

می گویند:

 

 

موضوع غم انگیز در خصوص زندگی ، کوتاه بودن آن نیست بلکه غم انگیز آن است که ما زندگی را خیلی دیر شروع میکنیم . . .

 

 

فردا که پیشگاه حقیقت شود              شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

 

 

دیروز بشر محکوم جهل و جهالت و جاهلیت بود امروز محکوم علم است

 

 

علم امروز چون از مسیر انسانیت خارج شد از منبا وحی و ملکوت فاصله گرفت انسان محور و دنیا محور شد از جهالت مدرن سردرآورد

 

 

در جای دیگر قرآن کریم آیه ای جاودانه که مشتمل بر دردهای بشر امروزی است را مطرح می کند و چنین می فرماید

 

 

قال الله تعالی: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏ ( طه : 124 )

 

 

( کسانی که از راه و ممشای الهی که مسیر همراه با بیداری و عقلانیت و منطق استوار است سر باز زنند زندگی شان در دنیا پیچیده و گنگ و همراه با تحیر و سرگردانی خواهد بود و در قیامت هم به صورت کور محشور می شوند)

 

 

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست                عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

 

 

در روایتی بسیار زیبا امیر مومنان علی علیه السلام چنین می فرمایند: عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا یطلبها .

 

 

( تعجب می کنم از کسی که در این دنیا هر چیزی را که گم می کند به دنبال گمشده اش می گردد ولی خویش را گم کرده و ابدا دنبالش نمی گردد)

 

 

آری جاهل کسی است که اسیر دنیا و اعتبارات و تخیلات باشد .جاهل کسی است که اسیر شکم و شهوت و هواهای نفسانی باشد .

 

 

قرآن از چنین افراد جاهلی، تعبیر به مرده ای می کند که زیر خلوارها خاک جهالت و تخیلات و نفسانیات مدفون شده است

 

 

قال الله تعالی : وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ. (فاطر-22)

 

 

( ای پیامبر انسان ها در دنیا دو دسته اند یک دسته زنده اند به حیات فطرت و عقل و یک دسته جان دارند ولی مرده اند و اینان در یک ردیف نیستند مردگان آنان چنانند که انگار سال ها مرده اند و زیر خلوارها خاک مدفون شده اند و حتی صدای تو هم به گوش آنها نمی رسد)

 

 

هرکه در این حلقه زنده نیست به عشق   براو نمرده به فتوای من نماز کنید

 

 

این آیه خیلی آیه ی قابل تامل و تفکری است که بشر گاهی به مرزی از مردگی می رسد که حتی صدای پیامبر در او بی اثر است خدا می خواهد بفرماید حتی پیامبری که در مجسمه ای می دمد روح می گیرد و به پرواز در می آید دیگر کلامش برای عده ای از انسان ها که زنده اند جان دارند گوش دارند چشم دارند بی اثر است

 

 

 حال به قول سهراب :

 

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟

 

 

ارزش یابی و ارزش اندوزی ( احیای انسانیت )

 

 

قال الله تعالی :  أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ  ( الحدید : 16 )

 

 

( هان ای بشر آیا بعد این همه بی راهه رفتن ها و سردرگمی و حیرت ها وقت آن نشده است که دیگری برگری و قلب خودت را متوجه و خاشع و تسلیم برای آن حقیقتی کنی که موجب بیداری و هوشیاری و نجات توست و تو را به سر منزل حقیقت می رساند چون حق است که او خدای منان است )

 

 

گر نروی به سوی او راست بگو کجا روی؟...

 

 

اما نکته در این است که این راه و رفتن و رسیدن تمامش از انسان و در خود اوست .

 

 

قال الله تعالی: سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ( فصلت : 53 )

 

 

(به زودى نشانه‏هاى خود را در کرانه‏ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا براى آنان روشن شود که بى‏تردید او حق است )

 

 

بیرون ز تو نیست هر آنچه در عالم هست         از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

 

 

آگنس ریپلایر می گوید: یافتن خوشبختی در خودمان ساده نیست، پیدا کردن آن در جایی دیگر که اصلاً ممکن نیست.
چرا در اسلام این همه سفارش به معرفت انسان و پی بردن به ارزش های او شده است ؟ جواب این است که اگر انسان خود را نشاخت هیچ چیز را نشناخته است اگر خود را ارزان خرید ارزان می فروشد

 

 

گاندى جمله‏اى دارد که بسیار جمله زیبائى است. مى‏گوید: اروپائیها طبیعت و دنیا را شناختند و خود را نشناختند؛ و چون خود را نشناختند، هم خود را ضایع کردند و هم دنیا را!

 

 

اگرچه این راه سخت است و دشوار ولی زیباست و می ارزد.

 

 

ویژگی های یک ورزشکار از منظر اسلام

 

 

اینک به خصوصیات و ویژگی های یک ورزشکار با همان اهداف متعالی می پردازیم

 

 

1- ایمان: اولین خصوصیت یک ورزشکار مسلمان، ایمان و تقوای اوست. نیرومند بودن به تنهایی از نظر اسلام ارزشی ندارد.

 

 

آن چه معیار ارزش است، تقوا است.

 

 

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: انّ اکرمکم عندالله اتقیلکم؛

 

 

( گرامی ترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست.)

 

 

پیامبر خدا صل الله علیه و آله می فرمایند: المومن القوی خیر و احب من المومن ضّعیف

 

 

(شخص با ایمان قوی و نیرومند، از شخص با ایمان ضعیف بهتر و دوست داشتنی تر است.)

 

 

بنیان گزار انقلاب اسلامی رحمه الله علیه می فرمایند:

 

 

آن چه که پشتوانه ملت است، پشتوانه اسلام است. آن مردهای با ایمان هستند، ورزش کاران با ایمان هستند، روحانی با ایمان و دانشگاهی با ایمان و ... این ها می توانند پشتوانه یک ملت باشند و نگذارند دست های خائنانه کسانی که گاه می خواهند همه چیز ما را ببرند، قدرت مادّی ما، قدرت معنوی ما را از بین ببرند.

 

 

ایشان در ضمن بیان وظیفه ورزش کاران فرمودند:

 

 

ورزش کاران دو وظیفه دارند: یکی ورزش جسمانی برای قوه پیدا کردن و قدرت پیدا کردن ... یکی هم پرورش روحانی، که اگر پرورش روحانی در انسان پیدا بشود، آن وقت قدرت جسمانی اش مضاعف می شود. شما کوشش کنید که آن قدرت را هم که قدرت الهی است، قدرت هم به برکت اسلام و به برکت مولا امیرالمومنین علیه السلام در شما پیدا شود. که یک مرد روحانی قوی و جسمانی قوی بشوید، که هم جانب روحتان قوی باشد و هم جانب جسمتان قوی باشد.

 

 

2- امین بودن: ورزش کار مسلمان باید امین باشد. در مواردی از آیات قرآنی، "قوی بودن" با "امین بودن" قرین شده و گویا مکمّل یکدیگر دانسته شده اند.

 

 

یکی از آن موارد، داستان حضرت موسی علیه السلام و دختران حضرت شعیب علیه السلام که به آن اشاره شد.

 

 

3- دانش و بینش: ورزشکار مسلمان باید دارای دانش و بینش وسیع باشد. ورزش کار مسلمان، همچنان که از نظر جسمی، قوی و نیرومند است، از جهت علمی نیز باید توانا و نیرومند باشد. متاسفانه اکثر ورزش کاران مسلمان، از این نکته غافل بوده و هنگامی که وارد گود ورزش می شوند، درس، بحث، مطالعه و تحقیق را کنار می گذارند. نیرومندی بدنی و علمی برای یک انسان، بسان دو بال برای یک پرنده اند. پرنده هنگامی می تواند اوج گیرد که دو بال نیرومند داشته باشد، و داشتن یک بال- هر چند قوی و نیرومند- برای او کافی نیست.

 

 

در قرآن حکیم، در این خصوص چنین می خوانیم: 

 

 

قال الله تعالی: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی‏ مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ( البقرة : 247 )

 

 

(خداوند او را برگزیده و در دانش و توانایى و قوت جسم فزونى بخشیده، و خدا ملک خود را به هر که خواهد بخشد، که خدا به حقیقت توانگر و داناست.)

 

 

گویا از نظر قرآن، نوعی ارتباط بین کمال جسمانی و آمادگی، جهت کسب دانش، بینش، حکومت و قضاوت وجود دارد؛ از این رو درباره برخی از پیامبران بزرگ چنین می فرماید: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ( یوسف : 22 )

 

 

(و هنگامی که [یوسف] به مرحله بلوغ و قوّت رسید، ما "حکم" و "علم" به او دادیم.)

 

 

و در جای دیگر می فرماید:  وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ( القصص : 14 )

 

 

(هنگامی که موسی نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم)

 

 

     

 

 

4- سبقت در کار خیر: به طور معمول پیشی گرفتن و برنده شدن در مسابقات و رقابت های ورزشی، برای ورزش کاران از اهمیت خاصی برخوردار است، که البته اشکالی هم ندارد، ولی ورزشکار مسلمان باید به مسابقه در امور خیریّه و برنده شدن در آن، بیش از برنده شده در مسابقات ورزشی اهمیت بدهد

 

 

قال الله تعالی: أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ ( المؤمنون : 61 )

 

 

(آن ها در سعادت و خیرات تعجیل می کنند، و اینان هستند که به کارهای نیکو سبقت می جویند.)

 

 

( صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

 

 

زان پیشتر که عالم فانی شود خراب                 ما را ز جام باده گلگون خراب کن )

 

 

5- حمایت از مظلوم: ورزش کار نباید به منظور زور گویی به دیگران و دست یافتن به آن چه حق او نیست ورزش کند، بلکه باید از زورگویی پرهیز نموده و دارای روحیه دفاع از مظلوم در برابر ظالم باشد.

 

 

حضرت علی علیه السلام در وصیّت خویش به دو فرزند بزرگوارش، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام می فرماید:

 

 

کونا للظّالم خصماً و للمظلوم عونا؛ (همواره دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید. )

 

 

همان گونه که شاعر می گوید:

 

 

( شکرانه بازوی توانا         بگرفتن دست ناتوان است )

 

 

ورزش کار باید شکرانه بازوی توانای خویش را، دفاع از مظلوم قرار داده و خود را از صف ظالمان و ستم پیشگان کنار بکشد. حضرت موسی علیه السلام که جوانی نیرومند بود، می تواند در این زمینه، الگوی مناسبی برای ورزش کاران آزاده و مسلمان باشد. او وقتی می بیند یکی از غبطیان، که از ماموران دربار فرعون بود، شخص با ایمانی از بنی اسرائیل را به باد کتک گرفته و او نیز قادر به دفاع از خویشتن نبوده، از وی یاری می طلبد، به یاری مظلوم می شتابد و با مشتی که برسینه ظالم می کوبد، وی را از پای در می آورد

 

 

6-  گذشت و بخشش: ورزش کار مسلمان باید دارای روحیه گذشت و بخشش باشد. وقتی در اوج قدرت و توانایی بوده و برخصم برتری و پیروزی یافته، بر او سخت نگیرد و در صدد انتقام جویی و صدمه زدن به حریف برنیاید. او باید عفو و گذشت را شکرانه پیروزی خویش قرار دهد.

 

 

حضرت علی علیه السلام در این مورد می فرماید: اذا قدرت علی عدوّک فاجعل العفوعنه شکراً للقدرة علیه؛

 

 

( هر گاه بر دشمنت دست یافتی، پس بخشش و گذشت از او را شکر و سپاس نعمت توانایی براو قرار ده.)

 

 

در تاریخ به صراحت ذکر شده است که بر روی دسته شمشیر پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم این نوشته نقش بسته بود که از کسی که به تو ظلم می کند درگذر.

 

 

(گذشت و مهربانی را عزیزم از درخت آموز                 که سایه از سر هیزم شکن هم برنمی دارد)

 

 

7- پرهیز از غرور: ورزش کار هر چند نیرومند باشد، نباید به قدرت، توان و مقاماتی که دارد مغرور شود. او باید بداند همه نیروها و توان ها، از آن خداوند قادر متعال است.

 

 

سرور شهیدان شاهد، حضرت امام حسین بن علی علیه السلام نیز وقتی که به لشکر انبوهی از دشمن حمله می برد و در میان بارانی از تیر، یک تنه آنان را وادار به گریز نموده و تعداد قابل توجهی از آنان را از دم تیغ خویش می گذراند، با صدای بلند و رسا می فرمود:

 

 

لاحول و لا قوّة الا بالله العلی العظیم؛ (هیچ توان و نیرویی، جز از ناحیه الله که بلند مرتبه و والا مقام است، وجود ندارد.)

 

 

خداوند متعال نیز، همین مطلب را در قرآن مجید تذکر داده و می فرماید  انّ القوة لله جمیعاً؛

 

 

( همه نیروها بدون استثنا از آن خداوند است.)

 

 

این خاک نه مست ماست مست دگری است        این خاک نه پست ماست پست دگری است

 

 

این کار گره خورد به دست من و تو                تا فاش شود که کار به دست دگری است

 

 

پس دلیلی وجود ندارد که افراد نیرومند و ورزشکار به قوّت و توان خود مغرور شده، خدا را از یاد برده، و از آن در راه های غیر صحیح و غیر انسانی استفاده نمایند. حضرت سلیمان که دارای قدرت و حکومتی فوق العاده بود و وقتی اراده نموده بود که تخت بلقیس را از کاخش در سرزمین سبابه کاخ خود آورد، یکی از درباریانش در کم تر از یک چشم به هم زدن، این کار را برایش انجام داده بود، به این قدرت و عظمت فوق العاده ای که در اختیار داشت، مغرور نشده و می گوید:  هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی‏ أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ... ( النمل : 40 )

 

 

( این از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را به جا می آورم یا کفران نعمت می کنم.)

 

 

بنابراین باید قدرت را از جانب خدا و وسیله ای برای آزمایش دانسته و به آن مغرور نشد. عاقبت غرور، شکست و سقوط است، شخص مغرور، حریف را دست کم گرفته، احتیاط را از دست داده و در نتیجه شکست می خورد.

 

 

حضرت علی علیه السلام همین امر را آفت شجاعت دانسته و می فرماید: آفة الشّجاعة اضاعة الحزم؛

 

 

( آفت شجاعت، از بین بردن تدبیر و هوشیاری است.)

 

 

حضرت سیمرغ نه جولانگه توست         عرض خود می بری و زحمت ما می داری

 

 

تختی جامع ورزش و ارزش

 

 

«علی دلال باشی» که از خدمتگزاران سالن کشتی بود درباره تختی گفته است: من سعی داشتم همواره وسایل راحتی تختی را فراهم کنم در روزهای تمرین، تختی از دو لنگ استفاده میکرد یکی برای نماز و دیگری برای تمرین. لنگ مخصوص نماز او را در رختکن در جای معینی میگذاشتیم به محض اینکه تمرین تمام میشد نماز را شروع میکرد و ما هم با او به نماز میایستادیم که البته در آن روزگار با نگاه مخصوص دیگران مواجه بودیم ولی تختی توجهی به این مسایل نداشت. بعضی وقتها هم که تمرین سبک بود، به مسجد هدایت میرفت.

 

 

جناب آقای آل حسینی بچه محل قدیمی تختی که اکنون در خانه قدیمی تختی در نارمک زندگی میکند، درباره حضور غلام رضا تختی در هیئتهای مذهبی میگوید: یادم هست که ایام ماه مبارک رمضان بود و من و تختی در جلسات هیئت مذهبی خانیآباد شرکت میکردیم ولی او به من گفت: اول بیا برویم بیمارستان به بابا سری بزنیم بعد برویم هیئت

 

 

آقای محمود ملا قاسمی از قهرمانان معاصر تختی که در سفر کربلا با اوهمراه بوده است، نقل میکند: شبها در صحن مطهر بارگاه امام حسین علیه السلام مرحوم تختی زیارت نامهها را خیلی میخوانده است. او خیلی زود همه را بیدار میکرد تا نماز صبح را در صحن بخوانند.

 

 

یکی از کشتی های قابل توجه غلامرضا با «پتکوف سیراکف» قهرمان نامدار بلغارستان است. غلامرضا در این کشتی از حریف زیر گرفت و او را خاک کرد و باز هم پای او را در سگگ خود تحت فشار قرار داد. دقیقه سوم کشتی بودف فشار سگگ موجب ناراحتی شدید پای سیراکف شد. او با دست به پایش اشاره کرد، تختی که متوجه ناراحتی او شده بود سیراکف را رها کرد و از جا بلند شد. فریاد اعتراض تماشاچیان بلند شد که چرا این کار را کردی؟سیراکف که این عمل جوانمردانه را از حریف خود دید، منتظر داور نشد و دست تختی را به عنوان برنده بلند کرد.

 

 

( از کعبه آیم رشک برم به خوبانی                 که از زیارت دلهای خسته می آیند )

 

 

خاتمه ( پهلوانان هرگز نمی میرند)

 

 

با توجه به سرکش و طغیان گر بودن نفس اماره که حتی انبیاء الهی هم از خطر آن به خدا پناه می بردند همه انسان ها در معرض خطر تسلط نفس اماره می باشند

 

 

قال الله تعالی : وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ ( یوسف : 53 ) 

 

 

(من یوسف با اینکه از آن امتحانات سخت سربلند و پیروز بیرون آمدم اما هیچگاه نفس خودم را از خطاها مبری نمی دارم چرا که خاصیت نفس این است که همیشه انسان را به بدی ها و لغزش ها فرمان می دهد الا آن نفسی که از عالم هوا بیرون آمده باشد رحمانی شده باشد)

 

 

هزار دام به هر گام این بیابان است                 که از هزار هزاران یکی از آن نجهند

 

 

پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله با آن عظمت مقام و عصمتش به در گاه الهی عرضه می کرد: اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا

 

 

( خدایا مرا به نفس وامگذار حتی به اندازه یک چشم به هم زدن )

 

 

امام سجاد علیه السلام در مناجات خمشة عشر مناجات دوم که مناجات شاکرین است به درگاه خداوند چنین عرضه می دارد: إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِکَ مُولَعَةً

 

 

خدای من از این نفسی که همیشه همراه من است و مرا به لغزش ها دعوت می کند به تو شکایت می کنم )

 

 

حال آنجا که پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام از خطر و شر نفس به خدا پناه می برند و از خدا یاری می طلبند چگونه ما با همه ضعف و سستی مان از خطر نفس غافل هستیم؟

 

 

آنجا که عقاب پر بریزد                   از پشه لاغری چه خیزد؟

 

 

سخنی از مولانا

 

 

مولوی در مثنوی معنوی وقتی وارد میدان تاخت و تاز نفس وارد می شود خوب حق مطلب را ادا می کند می گوید: مثل نفس همانند سگ هایی است که در خرابه ای سر خود را بر دستانشان گذاشته و آرمیده اند...

 

 

میل ها هم چون سگان خفته اند                       اندر ایشان خیر و شر بنهفته اند

 

 

چون که قدرت نیست خفتند ان رده                  هم چو هیزم پاره ها و تن زده

 

 

تا که مرداری در اید بر میان            نفخ صور حرص کوبد بر سگان

 

 

چون که در کوچه خری مردار شد                  صد سگ خفته بر ان بیدار شد

 

 

مو به موی هر سگی دندان شده                      از برای حمله دم جنبان شده

 

 

صد چنین سگ اندر این تن خفته اند                چون شکاری نیستشان بنهفته اند

 

 

لذا در روایتی داریم که انسان باید دائما به نفس خود بد گمان باشد

 

 

قال علی علیه السلام در اینباره می فرمایند: َ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یُمْسِی وَ لَا یُصْبِحُ إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلَا یَزَالُ زَارِیاً عَلَیْهَا وَ مُسْتَزِیداً إِلَیْهَا

 

 

( مومن واقعی کسی است که هر صبح و شام به نفس خویش و خواسته هایش مظنون و بدگمان باشد )

 

 

نقل کرده اند زمانی که مرحوم میرزای شیرازی صاحب حکم معروف تحریم تنباکو به مقام مرجعیت رسید از یکی از علمای وقت به نام مولی فتحعلی سلطان آبادی خواست: هر بار که مردم به دیدار او می آیند پس از رفتن آنها به میرزای شیرازی نیم ساعت درس اخلاق بگوید که مبادا اظهار ارادت مردم باعث شود روح عجب در وی قدرت پیدا کند.

 

 

پیامبر صلى الله علیه و آله او را امین بر بیت المال نمود، و همچون برادر تنى با او رفتار مى کرد و به او مى فرمود: وقتى وارد بهشت مى شوم ، صداى کفش ‍ ترا جلوتر از خود مى شنوم ، آن وقت که در سرزمین سرسبز بهشت راه مى روى ... .بر این اساس مسلمانان نزد بلال مى آمدند، و امتیازات و افتخاراتى را که کسب کرده بود به او تبریک مى گفتند. با کمال تواضع در پاسخ آنها مى گفت : من از اهالى حبشه هستم ، دیروز عبد و غلام بودم

 

 

( حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است             بر همانیم که بودیم و همان خواهد شد )

 

 

زنگ خطر

 

 

آیه عجیبی در قرآن داریم که از او می توان به عنوان زنگ خطر یاد کرد که حکایت از آن دارد که انسان همینکه احساس قدرت و استغنا و بی نیازی کرد زمینه های طغیان و لغزش در او حاصل می شود حال این قدرت می تواند قدرت جسمانی باشد یا علمی یا مقام یا حتی معنوی باشد

 

 

قال الله تعالی: کلاَّ إِنَّ الْانسَانَ لَیَطْغَى(6) أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنىَ ( علق : 7 )

 

 

(راستى که انسان سرکش و مغرور مى‏شود چون که خود را در قدرت و دارایى ببیند)

 

 

( نردبان خلق این ما و منی است        عاقبت زین نردبان افتادنی است

 

 

هر که او بالا رود احمق تر است        کاستخوان او بتر خواهد شکست )

 

 

پهلوانان هرگز نمی میرند

 

 

تنها راه ماندگاری که آرزوی بشر است درآمدن از در نیستی و موجه شدن به وجه خدای متعالی حی سرمد ازلی ابدی است که اوست که می ماند

 

 

قال الله تعالی : لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ ( القصص : 88 )

 

 

( تمام حقیقت وجود برای پروردگار است و از برای غیر او هیچ وجودی متصور نیست و تمام این موجودات که  وجود برایشان اعتباری است وجود خود را از دست می دهند و فقط وجه اوست که باقیست )

 

 

حال نکته در این است که وجه خدا کیانند؟ جواب این سوال در ضمن آیه ی دیگری بیان شده است

 

 

قال الله تعالی:  وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ( آل‏عمران : 169 )

 

 

( گمان مبرید کسانی که نفس خود را در مقابل پروردگار از نادیده گرفتند و به مقام فنای فی الله رسیدند اینان مردگانند بللکه همیشه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند )

 

 

آری اینان همان بندگانی هستند که با وجود نفس و قدرت و مکنت و اعتبارات یک سر سوزن در مقابل خدایشان ابراز وجود نکردند بندگان و عباد واقعی بودند تسلیم محض بودند آنچنان که گویی مردگانی هستند در بین دو دست غسال و مرده شوی که چون بی جان شدند جان گرفتند به جان

 

 

( بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید    در این عشق چو مردید همه شاه و امیرید )

 

 

پس جان گرفتند به حقیقت جان جانان شدند که ماندگار شدند

 

 

( هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق         ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما )

 

 

اینان کسانی اند که شجاعت را در پیروزی بر هوای نفسشان معنا کردند

 

 

امیر مومنان علی علیه السلام می فرمایند: أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ

 

 

( شجاع ترین مردم کسی است که بر هوا و هوس های نفسش پیروزمند باشد)

 

 

گفتم که هزار بت شکستم رستم           آن بت که هزار بت شکستم باقیست

 

 

حکایت اسکندر و پیر وارسته

 

 

در حکایات وارد است که روزی اسکندر که در اوج فتوحات و کشور گشایی هایش به سر می برد از مکان مخروبه ای عبور می کرد که در آنجا شخص وارسته ای سکنی گزیده بود اسکندر که با ابهت و شکوه خاصی عبور می کرد مورد بی اعتنایی این مرد قرار گرفت و زبان به اعتراض گشود که تو که آسمان سقفت و زمین فرشت و آهی در بساط نداری و تمام وجودت محتاج به من است چرا به من احترام نکردی؟ آن شخص جواب داد من در پادشاهی و فرماندهی از تو اولی هستم اسکندر که خیلی تعجب کرده بود گفت چگونه ؟ گفت من دو غلام دارم که همواره بر تو حکمرانی و فرامانروایی می کنند تعجب و شگفت اسکندر مضاعف شد گفت اینان کیانند؟ که برده و بنده تو و امیر بر منند؟ گفت غلامی به اسم خشم دارم و غلامی به اسم شهوت بنده های منند ولی بر تو پادشاهند

 

 

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو        در پی مردی چنینم کو به کو

 

 

اینان کسانی هستند که در آثار گذشتگان و احوالات آنان به تفکر می نشینند که دیگر علم و قدرت و ثروت و مقام برایشان حجاب نمی شود

 

 

قال الله تبارک و تعالی:

 

 

أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (غافر : 82 )

 

 

(آیا این مردم در زمین به سیر و سفر نرفتند تا عاقبت حال پیشینیانشان را که از اینها بسیار بیشتر و قوى‏تر و مؤثرتر در زمین بودند مشاهده کنند؟ که چگونه همه هلاک شدند و آنچه اندوختند آنها را از مرگ و هلاکت حفظ و حمایت نکرد)

 

 

امیر المومنان علیه السلام هر گاه از کنار خرابه های به جا مانده از کاخ های سلاطین عبور می کردند می فرمودند: این الفراعنه و ابناء الفراعنه

 

 

( این کاخ نشینان و زورمداران گذشته و آقا زاده هایشان کجایند؟ )

 

 

دامن کشان که می رود امروز بر زمین            فردا غبار کالبدش در هوا می رود

 

 

اشکال کار اینجاست که ما به خود می گیریم و احوالات و اوضاع و اعتبارات با ما بازی می کند و ما را از اصالت به فرع و مجاز می کشاند 

 

 

مثلا یک دوربین یک منبر یک نگاه یک تعریف یک مقام یک مدال و سکوی قرمانی ما را تغییر می دهد چون به چیزی که مال اوست ما به خود گرفته ایم و حکایت همان شغالی است که خم رنگرزی افتاده بود و خود را طاووس می دید

 

 

جمال خوب است وقتی آسیب می زند که به خود گرفتیم اگر جمال را از خدا که صاحب تمام و حقیقت جمال است بدانیم این جمال موجب کمال ماست نه فساد و زوال ما

 

 

چیست دنیا از خدا غافل شدن                         نی قماش و نقره و فرزند و زن

 

 

مال را کز بهر دین باشی حمول                     نعم مال صالح خواندش رسول

 

 

آب در کشتی هلاک کشتی است                      آب اندر زیر کشتی پشتی است )

 

 

قدرت خوب است اما مال اوست دست ما عاریه است نباید گول خورد

 

 

ما همه شیران ولی شیر علم              حملمان از باد باشد دم به دم)

 

 

حملشان پیدا و ناپیداست باد                           آنکه ناپیداست هرگز کم مباد

 

 

باد ما و بود ما از داد توست              هستی ما جمله از ایجاد توست)         

 

 

حال بیچاره کسی که گول این اعتبارات و مجازات و عاریه ها را بخورد و خوشا به حال افراد و جوانانی که مورد فضل خدا در ظاهر و باطن قرار می گیرند اما از اصالت خود که عبودیت و بندگی محض پروردگار است خارج نمی شوند منش و مرامشان تواضع و فروتنی است که خدا در قرآن از اینان به عنوان بندگان خاص خودش یاد می فرماید

 

 

قال الله تبارک و تعالی: وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ ا لَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً .( سوره فرقان، آیه 63 )

 

 

(اوّلین صفت از صفات شایسته عبادالرّحمن و بندگان خاصّ خداوند، تواضع و فروتنى شمرده شده است. )

 

 

و چقدر در این مقام اشعار دلربا و پر بهای سعدی جان نواز است که به عنوان حسن ختام این نوشتار تقدیم می گردد

 

 

یکى قطره باران ز ابرى چکید                       خجل شد چو پهناى دریا بدید

 

 

که جائیکه دریاست من کیستم؟                       گر او هست حقّا که من نیستم‏

 

 

چو خود را به چشم حقارت بدید                      صدف در کنارش به جان پرورید

 

 

سپهرش به جائى رسانید کار                         که شد نامور لؤلؤ شاهوار

 

 

بلندى از آن یافت کو پست شد                        درِ نیستى کوفت تا هست شد

 

 

بزرگان نکردند در خود نگاه                         خدا بینى از خویشتن بین مخواه‏

 

 

بزرگى به ناموس و گفتار نیست                    بلندى به دعوىّ و پندار نیست‏

 

 

تواضع سر رفعت افرازدت                           تکبّر به خاک اندر اندازدت‏

 

 

ز مغرور دنیا ره دین مجوى                         خدا بینى از خویشتن بین مجوى‏

 

 

تقدیم به تمام کسانی که در راه و روش و زندگی به کمتر از مقام خلیفه اللهی و مقام عبودیت و بندگی محض خدای متعال راضی نمی شوند گرچه این زبان این قلم بس قاصر بود

 

 

آری،

 

 

قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید           ورای حدّ تحریر است شرح آرزومندی

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد

 

 

نویسنده: شیخ محمد شاهرخ همدانی، سنۀ 1432 هجری قمری 

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.