در کتاب «بحارالانوار» از بعضى از مؤلَّفات اصحاب از ابن عباس ذکر شده است که: چون جنگ صفّین بر پا بود و ما در آن نبرد بودیم على علیه السّلام پسرش: محمّد بن حنفیّه را فرا خواند و به او گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم
گریزی ناب از علامه طهرانی در روضه علی اکبر علیه السلام
در کتاب «بحارالانوار» از بعضى از مؤلَّفات اصحاب از ابن عباس ذکر شده است که: چون جنگ صفّین بر پا بود و ما در آن نبرد بودیم على علیه السّلام پسرش: محمّد بن حنفیّه را فرا خواند و به او گفت:
اى نور دیده پسرک من! بر لشگر معاویه حمله کن! محمد بر مَیْمَنَه تاخت و آن را از هم گسیخت و مظفّرانه به سوى پدرش با جراحتى که برداشته بود مراجعت کرد. و گفت: یَا أبَتَاهْ! الْعَطَش! الْعَطَش! حضرت جرعهاى از آب به او خورانید، و سپس بقیّه را ما بین زره و پوستش ریخت. ابن عباس گوید: سوگند به خداوند من دیدم: تکّه هاى خون را که از حلقه هاى زره اش بیرون مى زد.
حضرت او را ساعتى مهلت دادند، و پس از آن به او گفتند: اى نور دیده پسرک من! الآن بر مَیْسَرَه لشگر حمله کن! محمد بر میسره لشگر معاویه تاخت و آن را از هم گسیخت و مظفّرانه برگشت، و بدن وى جراحت هائى را برداشته بود، و مى گفت: المَاء! المَاء! یَا أبَاهْ!
حضرت جرعه اى آب به او دادند و بقیّه اش را ما بین زره و پوستش ریختند و پس از آن به او گفتند: اى نور دیده پسرک من! اینک بر قلب لشگر بتاز! محمد بر قلب تاخت و از ایشان بسیارى از سوارگان را کشت. و سپس باز آمد به سوى پدرش و گریه مى کرد در حالى که جراحتها او را سنگین کرده بود.
حضرت در برابر او ایستاد و پیشانیش را بوسید، و به او گفت: فدایت شود پدرت! مرا با این جهادى که در برابر من نمودى خوشحال کردى! چرا گریه مى کنى؟! آیا از خوشحالى گریه مى کنى، یا از روى جزع؟!
محمد گفت: چگونه گریه نکنم با وجود آنکه تو سه بار مرا در دهانه مرگ بردى و خدا مرا نجات داد؟! و فعلًا همان طور که مى بینى: بدنم مجروح است! و هر وقت برگشته ام به نزد تو تا اینکه مرا یک ساعت از ادامه جنگ مهلت دهى، مرا مهلت نداده اى! و این دو نفر دو برادران من حسن و حسین أبداً آنها را اجازه جنگ نداده اى!
حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام برخاست و صورتش را بوسید و گفت: اى نور دیده پسرک من! تو پسر من هستى، و ایشان دو پسران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى باشند. آیا درست نیست که من آنها را از کشته شدن بر حذر دارم؟!
محمد گفت: آرى اى پدر جان! خداوند مرا فداى تو و فداى ایشان از هر گزندى بفرماید- انتهى.
مرحوم محدّث مى فرماید: با وجودى که حسین علیه السّلام در صفّین حاضر بوده است و شاهد آن اعمالى بوده است که أمیر المؤمنین علیه السّلام با پسرش: محمد انجام داده است هنگامى که از جنگ با دشمنان مراجعت کرد و مى گفت: الْعَطَش الْعَطَش، از آنکه او را آب داد و بقیّه آن را در لاى زره و پوست بدن او ریخت، براى آنکه حرارت جراحات از آهن تفتیده فرو نشیند، پس چگونه بوده است حال وى در روز عاشورا چون پسرش على بن الحسین علیه السّلام را مشاهده نمود که از قتال دشمنان بر مى گردد در حالتى که زخمها و جراحت هاى کثیرى بر بدن او وارد شده بود و مى گفت: یَا أبَهْ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِى وَ ثِقْلُ الْحدِیدِ أجْهَدَنِى و شکایت تشنگى و شدّت بر خورد آهن داغ شده را بر جراحت هایش به سوى پدرش برد، و پدر را آبى نبود تا جگرش را خنک کند و از حرارت زخم هایش قدرى فرو نشاند و تسکین بخشد؟!
اینجا حضرت گریست و گفت: وَاغَوْثَاهْ! یَا بُنَىَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً صلى الله علیه و آله و سلم فَیَسْقِیَکَ بِکَأسِهِ الاوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً!
تا آنکه گوید: به طورى که در بعضى از مقاتل معتبره وارد شده است: حضرت سیّد الشهداء محاسن خود را رو به آسمان بلند کردند، و لسان حال آن حضرت این بوده است که: مصیبتى فجیعه و داهیه اى عظیمه بر من وارد شده است، و من فقط شکایت خودم و حُزن و غصّه درونیم را به سوى خدا مى برم. چرا که دست در زیر محاسن بردن و آن را گرفتن و به بالا حوالت دادن علامت هجوم حزن و کثرت اغتمام مى باشد، همان طور که رئیس المحدّثین أبو جعفر بن بابویه قمى بدین نکته اشاره فرموده است. [«نفثة المصدور فى تجدید أحزان یوم العاشور»، ص 24 و ص 25]