عالم جامع کمالات شیخ بهاء الدّین عاملى معروف به شیخ بهائى در کتاب «کشکول» راجع به بایزید بسطامى مطالبى دارد و گوید: وى سقّاى حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بوده است بدون شکّ و اشکال.
بسم الله الرحمن الرحیم
«بایَزید» و «شَقیق» و «مَعْروف» سه شاگرد عالى رتبه سه امام بوده اند ائمّه دین هم از افاضه حقائق به آنها مضایقتى نداشتند. بخصوص که سه نفر از آنان به سه امام، اختصاص بسیار نزدیک صورى و معنوى پیدا کردند:
یکى از این سه نفر بایَزید بَسْطامى بود که به علّت تقیّه از مخالفین، به نام سقّائى چندین سال ملازم امام جعفر صادق علیه السّلام شد و از حقائق و معارف آنحضرت اقتباس فیض کرد.
دوّمى شَقیق بَلخى بود که بوسیله حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام از گناهان توبه کرد و اختصاص به آن جناب پیدا نمود.
سوّمى مَعروف کَرْخى بود که او هم بعلّت تقیّه و ترس از مخالفین به اسم دربانى سالها ملازم حضرت رضا علیه السّلام شد.
این سه نفر به علّت حقائق و معارفى که از آن سه امام کسب کرده بودند و به دیگر زهّاد و عبّاد تعلیم دادند، زهد و عبادت را توأم با معارف مخصوصى نمودند که در عصر بنى امیّه سابقه نداشت.
عالم جامع کمالات شیخ بهاء الدّین عاملى معروف به شیخ بهائى در کتاب «کشکول» طبع مصر در ج اوّل، ص 86 راجع به بایزید بسطامى مطالبى دارد و گوید: وى سقّاى حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بوده است بدون شکّ و اشکال.
این قضیّه را جماعتى از اصحاب تاریخ ذکر کردهاند، و امام فخر رازى در بسیارى از کتب کلامیّه اش آورده است، و سیّد جلیل رضىّ الدّین علىّ بن طاوس در کتاب «طرآئف» ذکر نموده است، و علّامه حلّى در شرح خود بر «تجرید الاعتقاد» خواجه طوسى آورده است.
... آخر چه کسى أمثال گفتار بایزید بسطامى و شقیق بلخى و شیخ مُستجاب الدّعوة اهل بغداد: معروف کرخى را از زمره شاگردان اهل بیت عصمت علیهم السّلام اخراج کرده است و به زمره مخالفین پیوند داده است، جز همین أمثال شما محدّثین حَشْویّین ظاهریّین که به مجرّد ناپسند آمدن کلمات راقیه و مطالب عالیه ایشان فوراً با چماق تکفیر و تفسیق بر رؤوسشان آنها را جزو مخالفین و متمرّدین و متعدّین و منحرفین به شمار آوردید؟!؟!؟!
تصوّر کردید که آنگاه که قلم در دستتان بود، و قدرت داشتید چنین تهمتهائى را به أمثال اخصّ خواصّ و أحبّ محبّان امامان ما، همچون حضرت امام صادق و فرزند اکبرش حضرت موسى بن جعفر و فرزند ارشد وى حضرت علىّ بن موسى علیهم الصّلوة و السّلام بزنید؛ و با این کَرّ و فَرها، و خیز و جستها، و بم و زیرها، آنها را منزوى کنید و در زندانِ عزلت و حبسِ دورى و کناره گیرى از عامّه مردم رها کنید؛ آنان شما را یله و رها باز مى گذارند!؟ به خداوند سوگند میخورم که اینک دیده اید و خواهید دید در عَقَبات سخت و کریوه هاى مهیب و سهمگین وقت مرگ، و عالم قبر، و حشر، و نشر، و عرض، و سؤال، و حساب، و مواقف عظیمه عِند الله ربِّ العالَمین، فرد فرد این افراد ایستاده و از شما مؤاخذه مى کنند که به چه دلیل و مستند قطعى به ما چنین نسبتهائى را به رایگان روا داشتید؛ و در محافل و مجالس درس و بر روى منبر پیامبر و در لابلاى کتابهاى دینى و عقیدتى جمیع اهل جهان بر ما نثار کردید؟!؟!؟! (الله شناسى، ج3، ص: 324)
أمّا خیلى جاى تأسّف است بر خودپسندى إنسان، که نمى تواند خود را حاضر کند و باور کند که: سقّاى درِ خانه حضرت که می رود و مشک آب را پر مى کند، داراى چنین مقامى باشد! و چه بسا از همین سقّاها هم براى ما آب بیاورند و یا خانه ما را بروبند، در حالى که حالات نفسانى و روحى و ملکات و اعتقادات آنها همچون بایزید بسطامى و معروف کرخى باشد.
بایزید بسطامى و معروف کرخى از این أفراد بوده اند. همینهائى که محدّث عظیم و خرّیت جلیل: حاج میرزا حسین نورى رحمة الله علیه، آنها را از صوفیان مى شمارد و از زمرة أهل بیت خارج مى کند و مىگوید: «اینها مُلَفَّقات و تَمْویهاتى دارند؛ آمده اند خدمت أئمّه علیهم السّلام و استفاده کرده اند، بعد با مزخرفات و تمویهات خود مخلوط نموده، و با ألفاظ: صَحْو، سُکْر، عشق، وصل، فراق، مشاهده، إنّیّت و جَذبه آمده اند و مردم را گول زدهاند.»
نتیجه این میشود که قرنها بر روى قرن ها، و متجاوز از هزار سال مى گذرد و دست إنسان به یک ذرّه از همان مدارج بایزید و یا معروف نمیرسد!
چرا ما اینچنین کنیم؟! چرا باید حساب آنها را اینطور جدا کنیم؟! چرا ما نباید بر فکر خود تحمیل کنیم که یک جوانى ممکن است بیاید در خانه حضرت صادق یا حضرت إمام رضا علیهما السّلام پاسبانى کند، و او هم مقامات عالیه پیدا کند و از خواصّ حضرت بشود؟ (ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج3، ص: 59)