از مهمترین و حتمی ترین لوازم سلوک و طی مدارج عرفان عملی استاد است و مهمتر از آن شناخت استاد است؛ مجموعه پیش روی با نام "همرهیِ خضر" سلسله مقالاتی از حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی است که در سال 1434 هجری قمری تالیف شده و به ضرورت و راه شناخت استاد سلوکی اختصاص دارد که در پنج بخش به مشتاقان سیر و سلوک الی الله تقدیم می گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم
همرهیِ خضر (ضرورت استاد در سلوک و راه شناخت آن)
منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
قسمت دوّم
مناسب این مقام است آنچه را که سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه در باب لزوم استاد در کتاب روح مجرد در جواب کسانی که مدعی بودند راه خدا را با وجود امام زمان علیه السلام و بدون نیاز به استاد می شود پیمود، مرقوم داشتند ؛ می فرمایند:
پس از ارتحال حضرت انصارى قدَّس اللهُ تربتَه میان رفقاى طهرانى از ارادتمندان ایشان اختلاف شدیدى به میان آمد.
حقیر اصرار داشتم که: براى سیر این راه از «استاد» گریزى و گزیرى نیست، و وادى هاى عمیق مهلک و کریوه هاى صعب و سخت را جز استاد نمى تواند عبور دهد؛ و خودسرانه راه پیمودن، جز شقاوت و هلاکت و گرفتار شدن در وادى ابلیس و پیچ و خم هاى نفس امّاره و لِه شدن و لگدکوب گشتن در زیر پاى شیطان رجیم نتیجه اى ندارد.
یک نفر از مریدان و رفت و آمد کنندگان به محضر مرحوم انصارى (قدّه) که قبلًا هم نزد مرحوم قاضى (قدّه) تردّد داشته است، ولى عمدةً شاگرد و ملازم مرحوم آقا سیّد عبد الغفّار مازندرانىّ در نجف بوده است به نام ... که اینک هم بحمد الله در قید حیات مى باشند با پیشنهاد حقیر بناى مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بیانى جذّاب و چشمگیر که به آسانى و سهولت میتوانست افکار سُلّاک بالاخصّ افراد درس نخوانده و تحصیل نکرده را به خود جلب کند، اصرار و ابرام بر عدم نیاز به استاد را مطرح کردند. و مجموع بیان ها و گفتگوهاى ایشان در اطراف و گرداگرد چند مطلب دور میزد:
پنج دلیل بعضى از مدّعیان، بر عدم لزوم استاد در سیر و سلوک إلى الله
اوّل: استاد حقیقى، امام زمان عجَّل اللهُ فرجَه الشَّریف، حاضر و ناظر است؛ و او زنده و احاطه به عالم ما سوى دارد، و از حالات و جریانهاى هر شخص سالک مطّلع و بنحو اکمل و اتمّ وى را به نتائج سلوک میرساند. ما شیعیان که در أدعیه و زیارات موظّفیم او را یاد کنیم و سلام کنیم و عرض حاجت نمائیم، براى همین سبب است. و در صورت اعتقاد به امام زنده و امید تعجیل فرج او، آیا حاجت خواستن از غیر و استمداد از استاد غلط نیست؟! با وجود امام واقعى و حقیقى که داراى ولایت کلّیّه الهیّه است، آیا دست نیاز برآوردن به استادى که همچون خود انسان خطا میکند و اشتباه مى نماید شرم آور نیست!؟
دوّم: آنچه استاد به انسان تعلیم میدهد ظهورات نفس اوست؛ مگر کسى میتواند از حیطه نفس خود قدمى فراتر نهد؟! بنابراین تبعیّت از استاد، یعنى از افکار و آراءِ او پیروى نمودن و در راه و طریق نفسانى او جارى شدن. و این صد در صد غلط است. چون خداوند انسان را که آفرید به او نیروى استقلال و خود اندیشى داد. حیف نیست که انسان این نیرو را در هم شکند و عزّت و استقلال خدادادى را از بین ببرد و تابع شخصى شود که او هم همچون خود اوست!؟
سوّم: خداوند به انسان نیروئى داده است که با آن میتواند با عالَم غیب متّصل شود و حوائج خود را از آنجا اخذ نماید. از راه مکاشفات باید انسان به حقائق برسد. فلهذا تبعیّت از علماء هم غلط است. آنها احکام را از جمع و تفریق و از ضرب و تقسیم به دست مى آورند، و از راه فرمول سازى جعل حکم مى کنند؛ پیروى از ایشان شخص را به حقیقت نمى رساند. آن عالمى که خودش علم ندارد و راه صرف وجوه شرعیّه را در مظانّ خود نمیداند، چگونه مردم به او رجوع مى کنند و وجوهات خود را بدو مى سپارند. هر کس باید با تزکیه و اخلاق انسانى و اسلامى خودش به ملکوت راه یابد و احکام لازمه خود را از آنجا اخذ کند.
چهارم: روح مرحوم أنصارى زنده است، و او به درد رفقا و عاشقان راه و طریق خدا میرسد و بدانان اعانت مى نماید. روح انصارى پس از مردن قدرتش بیشتر است، چون از لباس عالم کثرت و غشّ طبیعت خلع شده و به تجرّد صِرف ابدى رسیده است. در اینصورت بهتر و بیشتر و عالى تر در صدد تکمیل رفقاى سلوکى خود بر مى آید. آیا وى که در زمان حیاتش با آن سعه و گسترش، مراقب و مواظب حال رفقا در خواب و بیدارى، در حضور و پنهان، در غیب و عیان، در سفر و حضر بود، با آنکه گرفتار عالم طبع و بدن و طبیعت بود، بعد از مرگش که مسلّماً تجرّدش قویتر و احاطه اش افزونتر و علمش فراوانتر است، بهتر و بیشتر رفقا را اداره نمى کند؟! در این صورت رجوع به غیر انصارى، هتک حرم انصارى و شکستن حریم اوست که گناهى است نابخشودنى.
پنجم: خود مرحوم انصارى استاد نداشت، و همه شنیده اند که میفرمود: من استاد نداشتم و این راه را بدون مربّى و راهنما پیمودم. و در صورتیکه خود آن مرحوم که همه شما به استاد بودن و بالاخصّ به آدم شناس بودن او اعتراف دارید، اینچنین بود؛ چگونه شما استاد میخواهید؟! مگر کاسه از آش داغتر ممکن است؟!
... حقیر سنّم در زمان رحلت آیة الله انصارى سى و پنج سال بود، و آنان نسبت به من حکم پدر مرا داشتند و بسیار مسنّتر و پیرتر بودند، و از طرفى در مجالس هم غالباً سکوت اختیار میکردم و فقط گوش میدادم و اصولًا حال و مجال جنجال را نداشتم، و شاید هم قدرى نسبت به آنان روى حساب سابقه، احترام قائل مى شدم؛ ... اجمالًا تذکّر میدادم که: این سبک صحیح نیست؛ و نیاز به استاد، و داشتن ذکر و فکر و مراقبه، از ارکان سلوک است و بدون آن قدمى را نمى توان فراتر نهاد. و شب تا به صبح را دور هم جمع شدن و به خواندن اشعار حافظ و ذکر خوبان و سرگذشت طالبان و گرم کردن مجالس را به این نحو، و سپس شام خوردن و باز مشغول بودن به همین گونه امور تا پاسى طولانى از شب برآمدن، و بدون تهجّد خوابیدن و تنها به نماز صبح فریضه قناعت نمودن، دردى را دوا نمى کند، و مانع و سدّى را از جلو پاى سالک بر نمیدارد.
البتّه این مجالس خوب است در صورتیکه توأم با دستورات عمیق سلوکى از مشارطه و مراقبه و محاسبه باشد، بطوریکه سالک را در بازار و کنار ترازو، و در معاملات تجارتى و سائر امور، همچون این مجالس با نشاط و مراقب گرداند؛ نه آنکه بدون تعهّد و التزام باطنى، صبح دنبال کار رود، و با بعضى از معاملات ربوى و بانکى و عمل به چک و سفته، و یا خداى ناکرده عدم عمل صحیح و راستین در هنگام کار و گیرودار بازار، خود را به دریا زده و هر گونه کارى را با فعّالیّت خود انجام دهد؛ آنگاه به حضور در جلسه شبها دلخوش باشد. این راه غلط است و جز اتلاف عمر و سرگرمى به بعضى از امور دلپسند همانند سائر طبقات، حاوى هیچگونه مزیّتى و فضیلتى نیست.
پاسخ از «اشکال اوّل: عدم احتیاج به استاد با وجود امام زمان عجّل اللهُ فرجَه»
درست است که امام زمان عجَّل اللهُ تعالَى فرجَه الشّریف زنده و حاضر و ناظر به همه اعمال است، و طبق عقیده و ایمان شیعه، داراى ولایت کلّیّه الهیّه است، و تکویناً و تشریعاً در مصدر ولایت و آبشخوار احکام و جریان امور مى باشد؛ ولى آیا این اعتقاد و عقیده باید راه ما را به استاد ببندد؟! و بدون هیچ دستور و تبعیّتى از ارشادات او در راه سیر و سلوک خود به مقصد برسیم؟! و فقط و فقط از امام زمان که غائب از نظر ماست و به صورت ظاهر هم به او دسترسى نداریم استمداد نمائیم؟!
چرا ما در سائر امور این کار را نمى کنیم؟! چرا در خواندن حدیث و تفسیر و فقه و اصول و تمام علوم شرعیّه از حکمت و اخلاق دنبال استاد میرویم و بهترین و عالىترین استاد ذى فنّ را اختیار مىن مائیم، و سالهاى سال بلکه یک عمر در تحت تعلیم و تدریس او بسر می بریم؟!
اگر وجود امام زمان ما را از استاد بى نیاز میکند، چرا در این علوم بى نیاز نمى کند؟ شما که معتقدید و ادّعا مى کنید: امام زمان به تمام جهان و جهانیان و جمیع علوم و أسرار و به غیب ملک و ملکوت احاطه علمیّه بلکه احاطه وجودیّه دارد، چرا در اینگونه از علوم وى را فاقد احاطه مى پندارید؟! آنگاه با هزاران رنج و شکنجه و سفرهاى طولانى به نجف اشرف، و زندگی هاى ساده خرد کننده، و گذراندن سالیان متمادى در گرماى سوزان نجف، و تنفّس عَجِّهها و بادهاى مسموم که طبقات رَمْل و ماسه بادى را از زمین بر میدارد و بر روى هوا حمل میکند و آسمان را غبار آلود و مانند شب سیاه تاریک مى نماید، و با زندگى در سردابهاى عمیق چهل پلّهاى و بیست و پنج پلّهاى و دوازده پلّهاى بسر میبرید و تحصیل علم مى کنید تا متخصّص و مجتهد و فیلسوف و مفسّر و محدّث و ادیب بارع گردید؟!
شما در خانه هاى خود بنشینید و از راه توسّل به امام زمان کسب اینگونه علوم را بنمائید! بسیار بهتر و ساده تر و آسانتر است. آیا علوم باطنیّه و عقائد و معارف و اخلاق، و کریوه هاى صعب العبور عالم توحید، و نشان دادن منجیات و مهلکات راه و ارائه طرق تسویلات شیطانیّه و کیفیّت تخلّص از آن، و شناخت حقیقت ولایت و درجات و مراتب توحید در ذات و اسم و صفت و فعل و أمثالها مهمتر است، یا خواندن صرف و نحو و ادبیّات و فقه و تفسیر و حکمت؟! همه میگوئید: آنها مهمتر است، زیرا تمام سعادت و تمام شقاوت انسان به آنها وابسته است.
در اینصورت مى پرسیم: چگونه از امام زمان، کار در این امور غیر مهمّه و این علوم ظاهرى و سطحى بر نمى آید، و براى آن شما مدرسه ها و مسجدها و کتابخانه ها مى سازید و رنج سفرهاى خطیره را بر خود مى کشید، و امّا از او در آن امور أهمّ و أدَقّ و أعظم کار ساخته است، و بدون هیچ سبب و وسیل هاى شما بدان فائز می گردید! هیچ چارهاى ندارید که یا باید بگوئید: در هر دو جا کارى از امام زمان ساخته نیست، و یا در هر دو جا ساخته است؟!
امّا حلّ مسأله اینست که: همه امور و شؤون بدست مبارک اوست، ولى این امر، سنّت اسباب را تعطیل نمى کند؛ همچنانکه همه امور بدست خداست و این مستلزم تعطیل سلسله اسباب و مسبّبات نیست. زیرا خود اسباب و مسبّبات هم تحت احاطه گسترده عالم توحید و ولایت است. دنبال علم رفتن چه در امور ظاهریّه فقهیّه و چه در امور باطنیّه وجدانیّه، هر دو تحت احاطه تکوینیّه و تشریعیّه مى باشند.
علیهذا دنبال استاد رفتن، و در تحت سیطره و تربیت وى درآمدن، نه آنکه منافاتى با ولایت آن حضرت ندارد، بلکه مؤیّد و ممدّ و امضا کننده آن نهج و آن طریقه نزول نور از عالم توحید به این عالم است.
اگر بى نیاز بودن از استاد در علوم معرفتى با منطق شما تمام بود، لازم بود در جمیع صنایع و حِرَف از نجّارى و بنّائى و پزشکى و دارو سازى و معدن شناسى و سائر علوم طبیعى، مردم به دنبال استاد نروند، و با توجّه به حیطه عظیمه ولائیّه امام زمان رفع مشاکل خود را بنمایند. آیا هیچ انسانى حتّى وحشى هاى جنگل، بدین سخن ملتزم مى شوند و میتوانند آنرا برنامه زندگى خود قرار دهند!؟
پاسخ از «اشکال دوّم: تبعیّت از استاد، پیروى از ظهورات نفسانى اوست»
امّا پاسخ اشکال دوّم: درست است که هر کس در تبعیّت استاد درآید، در راه و مَجرى و ممشاى نفس او در مى آید؛ ولى اگر خود بخود کارى را بکند، از ممشى و مجراى نفس خودش کارى را کرده است. حال سخن فقط در اینست که: کدامیک افضل است و انسان را به مقصود میرساند؟
ولایت و نفس استاد، روحانى و ملکوتى است؛ و نفس سالک راه نرفته، آلوده و خراب. اگر در ولایت استاد درآید، نفس استاد در وجود سالک رهبر مى شود؛ و اگر به اراده و اختیار خود عمل نماید، خودش با همین آلودگى رهبر خودش است. و فرض اینست که: سالک است نه مرد کامل، راه رو است نه راه رفته؛ بنابراین خواسته هایش طبق نفس أمّاره و تسویلات شیطانى است.
غرور و استقلال وى همچون غرور و استقلال نفس بهیمیّه است که میزند و مى برد و مى شکند و خراب میکند، همچون ستور و اسب بدون افسار؛ ولى استاد به او دهنه میزند، لگام میزند، پالان مى نهد، رکاب درست میکند؛ آماده براى سوارى.
نرُنها، شاپور ذوالاکتافها، هیتلرها، بلعم باعورها، و بالاخره مستکبران هر عصر و زمان به نیروى استقلال نفسانى خود کار کردند، و از تبعیّت استاد و مربّى اخلاقى بیرون بودند و جهانى را به آتش و خون و نفس امّاره و جهنّم گداخته کشیدند. امّا همین ها که در تحت ولایت و مجراى نفسانى استاد در آمدند، غرورشان شکست، استبدادشان در هم فرو ریخت؛ مانند سلمان فارسى و رُشَید هَجَرى و إبراهیم أدهم و أمثالهم درآمدند. معاویه با حُجْر بن عَدىّ هیچ فرقى نداشت، جز آنکه او به اراده خود مستقلّا کار میکرد و این خود را در تحت تربیت استاد قرار داد. آن شد دوزخ، و این شد رضوان.
آیا مسأله شیطان و غرور و جهنّم و آیات قرآنیّه، غیر از مسأله استقلال طلبى و یا در تحت تعلیم و تربیت درآمدن است!؟
پاسخ از «اشکال سوّم: خداوند در انسان نیروى اتّصال به ملکوت را قرار داده است»
امّا پاسخ اشکال سوّم: درست است که خداوند بالغریزه و بالفطره نیروئى در انسان نهاده است که میتواند با عالم غیب متّصل شود و رابطه بر قرار نماید، ولى آیا این نیرو در جمیع مردم عالم بالفعل موجود است؟! و یا باید در اثر تربیت و تعلیم استاد، این قابلیّت به فعلیّت رسد؟ و این استعداد بروز و ظهور نماید؟ و این غنچه نهفته تو در توى عمیق، شکوفا گردد؟
آیا همه مردم جهان از عالم و عامى، عالى و دانى، داراى این قدرت هستند که بتوانند از عالم غیب حقائق را بگیرند؟ یا نه! در میلیونها نفر یک نفر هم پیدا نمى شود؟ در اینصورت إحاله به عالم غیب، غیر از احاله به شیطان و خاطرات ابلیسیّه در طىّ طریق و به اوهام و افکار جنّیان متمرّده و تسویلات ضالّه و مضلّه نفس امّاره، ثمر دیگرى در بردارد؟!
راه کسب احکام در زمان غیبت، طریقه مألوفه فقهاست؛ و باید عامّه مردم از راه تعلیم و تعلّم و تدریس و تدرّس و بیان روایات أئمّه معصومین، احکام را اخذ کنند و به اعمال و وظائف خود رفتار نمایند. طبق أدلّه قطعیّه و شواهد یقینیّه مطلب از اینقرار است، و به ضرورت مُسَلَّمیّتِ اجماع مسلمین و همه شیعه، راه منحصر به فرد است. براى عامّه مردم ابداً چارهاى جز رجوع به علماء و فقهاء نیست، و گرنه در کام شیطان فرو رفته و لقمه چربى براى یکبار بلعیدن او مى شوند.
پاسخ از «اشکال چهارم: کفایت روح مرحوم آیة الله انصارى در تربیت شاگردان»
امّا پاسخ اشکال چهارم: این استدلال صد در صد همان استدلال عُمر است که گفت: پس از رسول خدا، احتیاج به امام زنده نداریم. سنّت رسول خدا در دست است، و کتاب خدا براى ما بس است: حَسْبُنا کِتابُ اللَهِ، کَفانا کِتابُ اللَه. اگر روح انصارى پس از مرگ در تدبیر امور عالم ظاهر کافى بود، و نیاز به استاد زنده وارسته پیراسته از هواى نفس گذشته نبود، چرا رسول خدا صلّى الله علیه و آله این همه توصیه و سفارش و بیان و خطبه درباره رجوع به حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام ایراد فرمود؟ چرا آن گروه انبوه را در مراجعت از حِجّة الوَداع در هَجیر تابستان در جُحْفَه در سرزمین غدیر خمّ معطّل کرد و آن خطبه غرّا و شیوا را قرائت فرمود؟ آیا روح آیة الله انصارى قوىتر است یا روح رسول الله؟!
چرا أمیر المؤمنین علیه السّلام وصیّت به امام حسن مجتبى علیه السّلام نمود؟ و چرا هر یک از امامان وصیّت به امام زنده اى نمودند، و تا امروز هم ما قائل به امام زنده هستیم؟ و برآورده شدن حاجات و توسّلات و تدبیر امور عالم به دست ولىّ الله المُطلق الاعظم حجّة بن الحسن العسکرىّ أرواحنا فداه مى باشد؟ بطوریکه توسّل به هر امام و هر ولىّ متوفّى به آنحضرت بر میگردد، و رتق و فتق امور به ید مبارک اوست. چرا هر پیامبرى براى خود جانشین معیّن نمود؟ کافى بود که به تمام امّت بگوید: من که از دنیا رفتم، روحم قوى تر مى شود، نفسم مجرّدتر میگردد، و بهتر از زمان حیات به درد شما مى رسم و شما را در معارج و مدارج کمال بالا میبرم. شما حقّ ندارید به احدى از اعاظم معنوى و روحى امّت من رجوع کنید! بلکه دعا کنید تا من زودتر بمیرم و تجرّدم افزون گردد، تا بهتر و صافتر و پاکیزهتر شما را تربیت کنم!
شما را بخدا سوگند! مگر مُفاد و مرجع آن گفتار غیر از این است؟! مگر لُبّ و شکافته سخن عمر غیر از این بود؟!
عزیزم! به أدلّه فلسفیّه و براهین حِکَمیّه و مشاهدات عینیّه و روایات و احادیث وارده، ثابت است و قابل تردید نیست که تمام مردگان بدون استثناء پس از مرگ تجرّدشان بیشتر مى شود، یعنى بیشتر در فناى توحید در ذات متوغّل میگردند؛ و این مستلزم انصراف از عالم طبیعت است، و حتّى از عالم مثال و صورت.
به همین جهت برهان قطعى قائم بر لزوم امام زنده و مربّى زنده است تا روز قیامت. تا شما با مربّى زنده تماسّ نداشته باشید و طبق دستورات وى رفتار ننمائید، و تا روز قیامت به انتظار آن بنشینید که روح حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام شما را تربیت کند، دست خالى و حسرت زده و ندامت کشیده از دنیا میروید! کال و ناپخته مى مانید! و ناخود آگاه در کام نفس امّاره و شیطان فرومیروید! و مى پندارید ترقّى کرده اید! امّا گرفتار عقوبت خداوندى در دنیا: سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ [آیه 44، از سوره: 86 القلم] خواهید شد! (ما رفته رفته بدون آنکه خودشان بفهمند، آنانرا از درجات پائین میبریم.)
شما چرا پس از رحلت مرحوم انصارى قدَّس الله نفسَه منتظر افادات و افاضات وى مى باشید؟! مگر از زمان هبوط حضرت آدم على نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام هیچ روحى بهتر و قوىتر و مجرّدتر نیامده است؟! چرا به حضرت نوح نمى گرائید و نمى گوئید: او تجرّدش پس از مرگ بهتر است، ما را بهتر اداره میکند، چه نیازى به مربّى زنده داریم؟! چرا به حضرت موسى و حضرت عیسى متوسّل نمى شوید؟! مگر آنان از پیامبران أُولوا العَزم نبوده اند؟!
دلیل روشن و قطعى بنده اینست که: از زمان ارتحال آیة الله انصارى که در دوّم ذو القعده 1379 هجریّه قمریّه واقع شد، تا امروز که روز بیست و چهارم شهر رجب المرجّب سنه 1412 مى باشد و سى و سه سال میگذرد، آیا براى نمونه یک نفر شخص موحّد تربیت کرده اید؟! یکنفر کسى که از عالم مثال و عقل عبور نموده و به تجلّیات ذاتیّه رسیده باشد تربیت کرده اید؟! لطفاً نشان دهید، که بسیارى از شیفتگان وادى حقیقت اینک در به در و کوى به کوى دنبال یک چنین انسانى میگردند! پس بدانید که این راه، راه غلط است؛ و این طریق جز راه ظلمت چیزى نیست! مسؤولیّت جمعى را بر عهده گرفتن، و آنان را یله و رها ساختن، و بدون مربّى و آموزنده به دست اختیار و اراده خویشتن سپردن، جز تضییع نفوس قابله، و باطل ساختن موادّ مستعدّه، آیا چیز دگرى مىتواند همراه خود داشته باشد!؟
پاسخ از «اشکال پنجم: استاد نداشتن مرحوم آیة الله انصارى
و امّا پاسخ اشکال پنجم: از بیانات حضرت آقاى انصارى استفاده مى شود که خدمت بزرگانى رسیده اند، از جمله مرد شوریده اى که به همدان مى آمده و از کوه الوند گیاه هاى خاصّى را مى چیده و جمع آورى مى نموده است. و نزد بعضى از شاگردان مرحوم آیة الله حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى قدَّس اللهُ تربتَه همچون حاج آقا سیّد حسین فاطمى و آقا حاج سیّد محمود رفته و مذاکراتى داشته است.
مرحوم انصارى در زمان سلوک خود، نیازمند به استاد بود
علاوه، طریق آن مرحوم در بَدو امر صحیح نبوده است؛ خود ایشان به حقیر فرمودند: من که به قم براى تحصیل مشرّف شدم، بنایم مبارزه با اهل عرفان بود، و با یک نفر از معروفین همدان که مدّعى این مطالب بود سخت درافتاده بودم. چون به قم رفتم مدّتى براى تسخیر ارواح و تسخیر جنّیان ریاضت کشیدم، ولى خداوند مرحمت فرمود و مرا در میان راهِ گمراهى نجات داد، و به سوى حقّ و حقیقت و عرفان الهى رهنمائى فرمود. این خواست خدا بود که بر این بنده ضعیف منّت نهاد. و اضافه فرمودند: هر کس با جنّیان سر و کار داشته باشد، گرچه با مسلمانان آنها باشد، بالاخره کافر از دنیا خواهد رفت.
میفرمودند: پس از آنکه خداوند مرا نمایانید که آن روش غلط است و راه حقّ، عشق به خدا و عبودیّت اوست، من دست تنها ماندم. هیچ چارهاى نمیدانستم. صبحها به کوهها و بیابانها میرفتم تا غروب آفتاب تنها و تنها. مدّت چهل و پنجاه روز بدین منوال متحیّر و سرگردان بودم، تا اضطرار به حدّ نهایت رسید و خواب و خوراک را از من ربود؛ در اینحال بود که بارقه رحمت بر دلم خورد و نسیم زلال از عالم ربوبى مرا نوازش داد، تا توانستم راه را پیدا کنم.
تازه این ابتداى پیدا نمودن راه بود که باب مکاشفات بر ایشان باز شد، و بالاخره به مقصد رسیده و داراى توحید ذاتى الهى شدند.
ولى با چه خون دلها و مشکلات که فقط رفقا و ارادتمندان همدانى ایشان میدانند؛ تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحى و تازه به ثمر نشستن درخت تجرّد تامّ و توحید کامل یعنى در سنّ 59 سالگى رحلت نمودند، که تحقیقاً اگر در سلوک خود به استاد کاملى میرسیدند، تمام این مشکلات را از جلوى راه ایشان بر میداشت، و مرگشان را مانند سائر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملّا حسینقلى همدانى و حاج شیخ محمّد بهارى همدانى و آقا حاج میرزا على آقا قاضى از هفتاد به بالا و هشتاد میرسانید.
مشکلات مرحوم انصارى ایشان را از پاى درآورد، و در 59 سالگى رحلت نمودند
بهترین دلیل بر لزوم استاد اینست که خود آن مرحوم میفرمود: من در قم هر چه دنبال استاد گشتم، استاد کامل و واردى را که به درد من برسد و راه چاره را به من نشان دهد نیافتم، فلهذا بیچاره شدم، و بیچارگى و اضطرار دست مرا گرفت.
اگر در آنوقت در بلده طیّبه قم استادى را مى یافت، بدون تأمّل به او رجوع میکرد. خود آن مرحوم میفرمود: در آن هنگام مرحوم آیة الله حاج میرزا جواد آقا از دنیا رحلت نموده بودند.
و اگر استاد لازم نبود، چطور خود مرحوم انصارى خود را استاد طریق میدانست و دستور میداد؟! به حقیر دستوراتى در نجف اشرف- که براى زیارت مشرّف بودند- دادند. و در مدّت اقامت حقیر در نجف پس از زیارت ایشان که چهار سال طول کشید، و پس از مراجعت حقیر به طهران که تا ارتحالشان سه سال طول کشید، پیوسته به حقیر دستوراتى میدادند؛ حتّى از أوراد وارده که جز به مرحوم آیة الله حاج شیخ حسنعلى نجابت و حجّة الإسلام آقاى سیّد عبد الله فاطمى شیرازى به کسى نداده اند به حقیر داده اند ( روح مجرد، ص: 39)
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ادامه دارد...