از مهمترین و حتمی ترین لوازم سلوک و طی مدارج عرفان عملی استاد است و مهمتر از آن شناخت استاد است؛ مجموعه پیش روی با نام "همرهیِ خضر" سلسله مقالاتی از حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی است که در سال 1434 هجری قمری تالیف شده و به ضرورت و راه شناخت استاد سلوکی اختصاص دارد که در پنج بخش به مشتاقان سیر و سلوک الی الله تقدیم می گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم
همرهیِ خضر (ضرورت استاد در سیر الی الله و راه شناخت آن)
منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
قسمت چهارم
بعضی از اهم خصوصیات عارف بالله و استاد کامل و سالک واصل
اشراف کامل عارف واصل بر مشاهدات خود
یکی از مهمترین خصوصیات استاد کامل و عارف واصل اینست که: بر آنچه دیده و با عین شهود آنرا لمس و مشاهده نموده است اشراف کامل دارد، و هر آنچه را که در این مورد از او سؤال شود مانند آفتاب پاسخ خواهد داد. و از آنجا که نفس او با در گذشتن از همه عوالم غیب و أسفار اربعه جمیع آثار و خصوصیات آنها را در وجود خود حیازت و تمکین نموده است، إخبار و حکایت او از کیفیّات و خصوصیات، إخبار و حکایت و نقل کتابى و مطالعهاى و قرائتى نمى باشد، بلکه اخبار از ما فى الضمیر و آنچه در وجود او تحقق یافته است مى باشد؛ همچنان که یک فرد گرسنه از کیفیّت حال خود و یک فرد مریض از خصوصیات مرض خود و یک شخص از صفات و ملکات خود خبر مى دهد و حکایت مى کند. شخص مریض براى بیان کیفیّت ناراحتى خود لازم نیست به کتاب و یا مجلهاى مراجعه کند و یا از کسى استفسار نماید؛ او از درون خود شرح ما وقع را بازگو مى نماید. و همچون مثل معروف که گوید: «مادر فرزند مرده را گریه آموختن خطا است» زیرا گریه او ظهور و بروز همان حالت و کیفیّت آتش درون است که از فقدان طفل خود حاصل آمده است، و حرقت فراق و التهاب قلب چیزى نیست که به او آموخته شود. آرى نوحه خوان که بیان این حالت را مى نماید خود را مجازاً و تشبّهاً مانند آن مادر فرزند مرده جا مى زند و اطوار او را بیان مى کند و چنانچه گریه اى نیز بکند این گریه مجازى و اعتبارى و تشبیهى است نه گریه واقعى.
عارف حقیقى و واصل کامل در سخنانش چنان استحکام و اتقان و قوام وجود دارد که اگر کوهها از جاى بلرزد او در کلامش نخواهد لرزید، و اگر تمام عالم در برابر مطالب و مبانى او بایستد او یک تنه خواهد ایستاد. هیچ کس در هیچ مرحله اى نمى تواند او را در مبانى و مطالبش محکوم نماید و حجّت او را ابطال کند. امکان ندارد فردى پیدا شود و مطلبى متقنتر و محکمتر و پابرجاتر از مطلب او به بازار آورد. او در مقابل استدلال تمامى مستدلّین همچو کوه مقاوم و پابرجاست. بزرگترین و خبیرترین از علماء و فلاسفه و عالمین به عرفان نظرى نمى تواند او را محکوم وحجّت او را باطل گرداند.
گفتار انسان کامل فقط بر محور توحید بوده و از آن تنازل نمى کند
یکی دیگر از خصوصیات اهل توحید این است که: دعوت آنها و تبلیغ و گفتگو و معاشرت و صحبت با افراد بر اساس و محور توحید است و از آن به سایر جهات و مراتب اسماء و صفات تنازل نمى کنند، و این مسأله کاملًا طبیعى و مطابق با اصول مى باشد.
طبیعى است هر فرد در هر مرتبه اى از مراتب رشد و کمال بوده باشد طبعاً گفتار و کردار او حاکى از همان مرتبه و عکس العمل بروزات و ظهورات همان مرحله است. و از آنجا که عارف کامل حقیقت را فقط در توحید و معرفت شهودى حضرت حق یافته است و باقى مراتب را در اسماء و صفات مادون آن مرحله مى داند، طبیعتاً گفتار و عمل او تماماً سوق و میل به آن سو و آن وجهه را دارد. و ابداً نمى خواهد از آن رتبه به سایر مراتب بروزات و ظهورات تنازل نماید، و این تنازل را هم براى خود و هم براى دیگران خسران و اتلاف وقت مى پندارد. او وجودش همانطور که مندکّ در ذات احدیّت گشته است، آثار وجودى او نیز تماماً در همان راستا و بر همان محور چرخ مى زند و در تمام اطوار وجودى او توحید تلألؤ و نورافشانى مى کند و او را به هیچ مرتبه مادونى معاوضه نمى کند و رضایت نمى دهد.
روزى مرحوم علامه قدّس الله سرّه مى فرمودند: به اتّفاق مرحوم حدّادرضوان الله علیه و سایر رفقا و احبّه در منزل یکى از دوستان در کاظمین بودیم؛ صحبت از عروج مقام حضرت جبرائیل به عالم وحى و کیفیّت نزول آن به قلوب انبیاء و رسل الهى و انتقال حقائق علمى از حقیقت کلیّه آن به نفوس جزئیّه بشریّه و قدرت و قوّت و اشراف او بر همه علوم و صور کلیّه و جزئیّه حقیقت علمیّه حضرت حقّ جلّ و علا بود، و در این زمینه هر کس مطابق با فهم و ادراک خود مطلب را بسط و گسترش داده و اعجاب خود را از این مسأله ابراز مى داشت. مرحوم حدّاد که مدّتى ساکت نشسته و این کلمات را گوش مى کردند، پس از مدّتى سر برداشتند و با لحنى جدّى که حکایت از حقیقتى بس شگفت و عمیق و عالى و راقى مى کرد فرمودند: این چه بحثى است که شما دارید از علوّ درجات و مقامات و سعه وجودى حضرت جبرائیل مى کنید! ما در مقام و مرتبه اى هستیم که ابداً جبرائیل را قدرت و قوّت بر تصّور آن مقام و حقائق وجودى آنجا نیست. و چرا خود را متوقّف بر صعود و نزول ملائکه نموده اید؟ بیائید ببینید که بالاتر از آن چه خبر است! جائیکه هزارها مانند جبرائیل قدرت بر وصول به آن را ندارند و در مادون آن مقام متوقّف مى مانند. سالک که نباید خود را به مادون ذات تنزّل دهد و از اشراب ماء مَعین آن حقیقت خود را محروم نماید، و به حقائقى مادون حقیقت خود که همان ذات حضرت حقّ است خود را سرگرم نماید و عمر خود را به بیهوده بگذارند.
انسان کامل امور خود را با نزول اراده و مشیّت حقّ منطبق مى کند
یکی دیگر از خصوصیّات عارف کامل این است که: فعل و گفتار و کیفیّت مشى و مرام و تربیت او با قوانین عالم ظاهر انطباق کامل داشته باشد. یعنى در حرکات و رفتارش کمتر مسأله اى مشاهده شود که با جریانات عادى و مسائل متعارف عمومى منافات داشته باشد. و این بدین معنى نیست که اصلًا در اطوار حیات او این مسائل بچشم نخورد، بلکه اصل و اساس در طول حیات و زندگى او و ارتباط او با مسائل خارجى بر رعایت آداب و قواعد ظاهرى همچون سایر افراد از مردم استوار باشد؛ و به هر میزان این مطلب در او قویتر باشد، سعه و ظرفیّت بقاء او از دیگران بیشتر خواهد بود.
بدین جهت در مکتب اهل بیت علیهم السّلام وقوع در مرض و شدّت و گرفتارى همانند تحفه اى است که خداى متعال بندگان خود را به آن کرامت مى بخشد؛ چنانچه در روایت وارد است:
«خداوند بندگان خاصّ خود را بواسطه ابتلاء سرفراز مى کند و مورد محبّت و لطف خود قرار مى دهد همانطور که فرد در مراجعت از سفر اهل و عیال خود را به انواع تحَف و هدایا خشنود و مبتهج مى نماید.» (کافى، ج 2، ص 255، حدیث 17)
بنابراین در مکتب توحید و عرفان نه تنها از بلایا و شدائد احتراز و اجتناب نمىشود، بلکه از آن بخوبى استقبال مى گردد و مقدمش را گرامى و مغتنم مى شمرند و از آن بخوبى پذیرائى مى کنند.
در مکتب توحید و عرفان مرض و شدّت و سایر ابتلائات با صحّت و گشایش و حصول توقّعات متعارف در یک راستا و در یک خطّ (که همان نزول مشیّت و اراده حقّ است) قرار دارد، و ابداً فرقى بین آن دو نمىباشد؛ صورتهاى آن متفاوت و باطنش یکیست، مظاهر متفاوت ولى ظهور یکى است. عارف هر دو رتبه را یک مشیّت مى داند و به یک چشم به آن نگاه مى کند؛ نه اینکه اصل و اولویّت را بر صحّت و سلامتى و سرور بگذارد و به مرض و ابتلاء به چشم یک اجنبى و مهمان ناخوانده و نامیمون نظر بیندازد و در صدد بیرون کردن آن از خانه برآید؛ و نه اینکه مرض و شدّت را استقبال کند و به آن دل خوش نماید و از اینکه مبتلا به بلیّهاى شده است، در نفس خود احساس فخر و عظمت و خودبزرگبینى بنماید و این بلیّه را موجب امتیاز خود از سایر افراد بداند. هر دو غلط است و هر دو باطل است، و هر دو ناشى از دوبینى و شرک است و با وحدت مخالف است.
حقّ با مکتب اهل بیت است و با امام سجّاد علیه السّلام است که مى فرماید:
«اگر براى من صحّت را خواستى مرا بدان راضى، و اگر مرض خواستى بردبار و شاکر و صابر بدار. هر چه تو خواستى همان رضاى من است.»
امام باقر علیه السّلام به عیادت جابر بن عبدالله انصارى که بیمار بود تشریف آوردند و فرمودند: حالت چگونه است؟ عرض کرد: در حالى هستم که پیرى را بر جوانى و مرض را بر صحّت و موت را بر زندگى ترجیح مى دهم.
حضرت فرمودند: و امّا من اینگونه نیستم. اگر خداى براى من پیرى بخواهد ما نیز همان را مى خواهیم، و اگر جوانى را تقدیر کند ما نیز به همان رضا مى دهیم، و اگر مرض را بپسندد من نیز مى پسندم، و اگر شفا بخشد من نیز آنرا مى طلبم، و اگر بمیراند من همان را خواهانم، و اگر باقى بدارد من نیز طالب آن مى باشم.
زمانى که جابر این را از آن حضرت شنید صورت حضرت را بوسید و عرض کرد: راست فرمود رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم که: تو فرزندى از ذریّه مرا ادراک خواهى کرد که نام او نام من است و شکافنده علم خواهد بود، چونانکه گاو زمین را شخم مى زند؛ و بدین جهت به شکافنده علوم اوّلین و آخرین موصوف گشت. (مسکّن الفؤاد، ص 82)
امّا در سایر مکاتب براى رفع گرفتارى و مرض دیده مى شود که إعمال رویّه و اراده مى کنند؛ و براى رفع گرفتاریها و شدائد با توسّلات منافى با مقام رضا و تسلیم به دفع آن اقدام مى کنند. و به هر طریقى مى خواهند این تقدیر را از خود و دوستان خود بگردانند و خود را در رفاه و خوشى و انبساط قرار دهند. تو گوئى فقط مرض و گرفتارى و شدّت براى غیر است و آنان باید از این مسأله مستثنى شوند؛ و به عبارت معروف مرگ براى همسایه است نه اهل خانه.
علامه طهرانی رضوانالله علیه مى فرمودند: یکى از بزرگان و صلحاء و معاریف نجف مرحوم آیةالله حاج میرزا فتحعلى سلطان آبادى بود. مردى بود فقیه، مجتهد، اهل معرفت و باطن و صاحب علوم و اسرار غریبه. همان کسى که مرحوم آیةالله حاج میرزا حسین نائینى به اتّفاق بعضى از همطرازان خود یک ماه رمضان شبها به منزل ایشان مى رفت و از درس تفسیر او در حیرت واقع مى شد. ایشان در شب اوّل ماه رمضان یک آیه از قرآن را انتخاب و درست یک ساعت در اطراف او بحث کردند؛ بنحوى که بزرگان حاضر در جلسه مى گفتند: تا بحال در عمرشان یک همچو تفسیرى به این مرتبه از درجه و شأن و رُقاء نشنیده بودند. و در شب دوّم نیز ایشان همان آیه را به نحو دیگرى تفسیر نمود و یک ساعت طول کشید، و همینطور تا سى شب. و هر شب تفسیر بطور کلّى با شبهاى قبل تفاوت داشت. پس از انقضاى ماه فرمود: قرآن هفتاد بطن و تفسیر دارد و من فقط بر سى بطن و تفسیر آن وقوف دارم و از چهل تفسیر و بطن آن خبرى ندارم، و هستند افرادى که از چهل تاى آن اطّلاع دارند. و ایشان داراى حالات و مکاشفات و مشاهدات برزخیّه و ملکوتیّه بوده است.
ایشان سالى به قصد حجّ بیت الله الحرام از کوفه حرکت مى کند به سمت مکّه، درحالیکه سالها بود که به بیمارى اگزما که یک بیمارى پوستى و بسیار پرزحمتى است مبتلا بوده است؛ و دائماً ایّام زمستان از دستها و بدن او خون و جراحت خارج مى شده است و ایشان را واقعاً به اذیّت و زحمت مى انداخته است.
هنگام خروج از کوفه مى ایستد و عرض مى کند: خدایا! من دارم به سمت خانه تو حرکت مى کنم و دوست ندارم در حرم تو و در مشاهد تو با این وضع و موقعیّت قرار بگیرم! در این هنگام یک مرتبه مشاهده مى کند هیچ اثرى از قروح و جراحتها بر بدن او وجود ندارد. حرکت مى کند به سمت مکّه و به انجام اعمال و فرائض مى پردازد و پس از اتیان اعمال صحیحاً و سالماً بدون هیچ اثرى از آن مسائل به کوفه برمى گردد. همینکه به همان مکانى که ابتداءً از خدا خواسته بود تا او را شفاء دهد مى رسد، یک مرتبه تمام آن مسائل دوباره بحال اوّل خود برمى گردد!
البتّه بعضى این مطلب را از کرامات این بزرگوار بحساب مى آورند و شاید هم همینطور باشد؛ امّا مطلب در نزد مکتب اهل بیت و عرفان و توحید فرق مى کند. در مکتب اهل بیت حجّى مورد قبول و رضاى الهى است که به همان کیفیّت و حالتى که خداوند براى انسان مقرر کرده است انجام پذیرد، و انسان نباید از پیش خود دخل و تصرّفى در کیفیّت و نحوه آن بنماید. آن حجّى که انسان مایل است با پاکیزگى و طهارت لباس و بدن انجام پذیرد، حجّ متوقّع خود اوست، نه حجّى که اراده حقّ بر آن تعلّق گرفته است. مگر حجّ فقط براى افراد صحیح البدن و سالم واجب و مشروع شده است، و فرد مریض نباید حجّ بجاى آورد؟ فرد مجروح نباید بجاى آورد؟ فردى که سَلسالبول دارد نباید بجاى آورد؟ نه! همه باید بجاى آورند و براى همه به یک نحو و یک شکل واجب شده است؛ ولى هر کدام وظیفه خاصّ خود را دارند، و این مطلب دیگرى است.
خدا براى انسان مرض را خواسته و در حال مرض حجّ را واجب کرده است؛ پس حجّ در حال مرض مورد رضا و امضاى او است. اگر در حال مرض حجّ را برمى داشت و مى گفت: کسى نباید با این حال به مکّه بیاید و به بیت من داخل شود، و بیت من باید از وجود این افراد خالى و فارغ باشد! خوب این مطلبى بود. امّا حال که او این را نگفته است و انجام این فریضه را به یک سان براى همه عبادت قرار داده و به یک نحو تشریع نموده است، چرا انسان بیاید و شِقّى را انتخاب کند که خواست خدا بر آن تعلّق نگرفته است!
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین و عماد العلماء العاملین آقاى حاج سیّد عبدالحسین معین شیرازى رحمةالله علیه، ابوالزوجه علامه طهرانی مردى بود عالم، عابد، ناسک، سالک، اهل ورع و تقوا و داراى حالات و مکاشفات روحانیّه، و از شاگردان سلوکى آیة الحقّ و سند العرفاء الرّبّانیّین مرحوم آیةالله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى تَغمّده الله برحمته و أدخلَه بُحبوحةَ جنّاته.
ایشان بسیار به زیارت أعتاب مقدّسه و حجّ بیتالله الحرام مشرّف مىشد، و در هر سال شاید حدود پنج الى شش ماه را در زیارت مقامات مقدّسه و أعتاب عالیات بسر مى برد و از برکات آن مکانهاى مقدّس کسب فیض و روحانیّت مى نمود.
در یکى از این سفرها که با ماشین سوارى به سمت مکّه در حرکت بودند، بواسطه بروز حادثهاى ماشین از جادّه منحرف و واژگون مىشود و ایشان بطور معجزه آسائى نجات مى یابند، ولى کاملًا مجروح و از سر و صورت خون مى ریخته و استخوانهاى ایشان بشدّت شکسته و کوفته مى شود. ایشان را به مدینه مى آورند و در بیمارستان بسترى مى کنند؛ و خلاصه از رفتن به مکّه و اتیان مناسک باز مى ماند. در وقت مراجعت به طهران، مرحوم علامه طهرانی به عیادت ایشان می روند؛ حالتى بسیار نحیف و رنجور و بیمار و بسیار ضعیف و بى رمق داشتند. وقتى که به منزل برمی گردند به همسرشان مى فرمایند: اگر همین پدر شما، حاج آقا معین ده بار به مکّه مى رفت به اندازه این مرتبه که حال او تغییر پیدا کرده است کسب فیض نمى نمود! (نقل از کتاب اسرار ملکوت ج 2)
راه شناخت استاد عام و پی بردن به کمالات او
خدای متعال اولیا و بندگانش را که محرمان اسرار الهی هستند در حجاب اوصاف بشری مخفی نموده است
اولیای تحت قبایی لایعرفهم غیری (مرصاد العباد ص 226)
( اولیای من در حجاب مخفی هستند و کسی غیر از من ایشان را نمی شناسد)
با هیچ کس نشنانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
سالک الی الله بر اثر مجاهده و طهارت و نورانیت قلب می تواند به مقام فرقان یعنی تشخیص حق از باطل برسد
امیر المومنین علیه السلام می فرمایند: راه تشخیص اهل حق از اهل باطل همین شناخت خود حق از باطل است
إنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یُعْرَفانِ بِأقْدارِ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ أهْله (بحار الأنوار، ج 40، ص 125)
(شخصیّت و شؤون افراد میزان حقّانیّت کلام و رفتار آنان نیست. ابتداء حقّ را خوب بشناس تا بتوانى اهل و دنبالهروان آن را بشناسى. و باطل را بشناس تا افراد باطلگرا بر تو معلوم گردند.)
سیدنا الاستاد علامه طهرانی می فرمودند: اگر کسی اهل مراقبه و مجاهده و صاحب ضمیر روشن و صفای باطن گردد در اثر مجالست و همنشینی نزدیک از طریق باطن و همان صفای و صدق و خلوص قلب می تواند بر کمال استاد واقف شده و استاد عام را بشناسد
و در رساله منسوب به بحرالعلوم می فرمایند:
و امّا اگر ذاکر به مقام طهارت رسیده باشد و ضمیرش از آلودگیها پاکیزه گشته باشد، و داراى مرتبه عظیم از ذکر باشد مىتواند با توجّه به حقیقت شخصى دریابد که آیا او استاد عامّ و قابل دستگیرى است یا نه، زیرا با توجّه به حقیقت، درجه و میزان آن شخص براى شخص متوجّه معلوم مى گردد.
و امّا اگر ذاکر به مرتبه طهارت نرسیده و صاحب مرتبه ذکر عظیم نشده است چون با نظر آلوده خود توجّه به شخصى کند در اثر ممارست صورت آن شخص در ذهن ذاکر نقش بندد و در اثر محبت و انتقاش صورت مذکوره او را شخص کامل تلّقى مى کند و مى پندارد، در حالى که ممکن است شخص مذکور کامل نباشد، بلکه از ابالسه و قطّاع طریق راه خدا باشد.
یا مثلًا این ذاکر آلوده ذهن به یکى از اولیاى حقّه خدا نظر و توجّه کرده و او را در دل آلوده خود آلوده و باطل پندارد. (رساله سیرو سلوک منسوب به بحر العلوم ص 199)
آن روز بر دلم در معنا گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
اما کسی که به این درجه از صفای سر و باطن نرسیده باشد باید با بررسی و تامل و تفکر در مدرکات و مشاهدات و احوال و اعمال آن شخص به مقام و منزلت وی پی ببرد باید در مدتی با او نشست و برخاست نماید و با دقت و موشکافی در حرکات و سکنات و اعمال وی در خلوت و جلوت و حضر و سفر و مواقع امتحان کشف کند که آن شخص در چه جایگاهی قرار دارد که این هم در نهایت صعوبت و مشقت و مشکل است
در نهایت برای کسی که دستش از همه این امور کوتاه است باید با توکل به خدای متعال و سپردن خود به وی پس از جستجو و تحقیق در حد وسع خویش قدم در راه نهاده و به کسیکه احتمال می دهد به مقام کمال رسیده یا از طرف شخص کاملی اجازه دستگیری دارد مراجعه کرده و دست ارادت و محبت داده و از او فقط در اموری که موافق با شرع است اطاعت نماید
وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدَینَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (. آیه 69، از سوره 29: عنکبوت)
(و کسانیکه در ما مجاهده مىنمایند، البتّه ما آنها را در سبل و راههاى خودمان هدایت مىکنیم؛ و خداوند با محسنین است).
سیدنا الاستاد در اینباره می فرمودند: کسی از باطن صادق باشد و طلب استاد کند خدا دستش را در دست استاد قرار می دهد