گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


ملاقات دانشمند مسیحی با امام باقر علیه السلام

هشام بن عبد الملک، خلیفه اموى، امام باقر علیه السّلام را از مدینه بشام، پایتخت خلفاى اموى، برد و در نزد خویش جای داد، و آن حضرت در مجالس مردم شرکت میکرد و با آنها نشست و برخاست داشت. در این بین روزى آن حضرت نشسته بود و گروهى از مردم در نزدش بودند و از او مسائلى مى ‏پرسیدند؛ نگاه حضرت باقر علیه السلام به عده ای از نصارى افتاد که بکوهى که در آنجا قرار داشت میرفتند.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

ملاقات دانشمند مسیحی با امام باقر علیه السلام

 

 

هشام بن عبد الملک، خلیفه اموى، امام باقر علیه السّلام را از مدینه بشام، پایتخت خلفاى اموى، برد و در نزد خویش جای داد، و آن حضرت در مجالس مردم شرکت میکرد و با آنها نشست و برخاست داشت.

 

 

در این بین روزى آن حضرت نشسته بود و گروهى از مردم در نزدش بودند و از او مسائلى مى ‏پرسیدند؛ نگاه حضرت باقر علیه السلام به عده ای از نصارى افتاد که بکوهى که در آنجا قرار داشت میرفتند.

 

 

حضرت پرسید: اینها بالای آن کوه چه کار دارند؟ آیا امروز عیدى دارند؟ عرض کردند: نه اى فرزند رسول خدا، اینها دانشمند و عالمى در این کوه دارند که هر سال یک بار در چنین روزى بنزد این دانشمند میروند و هر چه خواهند و از هر چه در آینده سال براى آنها پیش آید از او مى‏پرسند.

 

 

امام باقر علیه السّلام فرمود: چیزى هم میداند؟

 

 

عرض کردند: از دانشمندترین مردم است، و از کسانى است که شاگردان حواریین حضرت عیسى علیه السّلام را درک کرده، حضرت فرمود: چطور است که ما هم نزد او برویم؟ عرض کردند: اى فرزند رسول‏ خدا، هر طور که میل شما است.

 

 

راوى گوید: امام باقر علیه السّلام، براى اینکه او را نشناسند، سر خود را با جامه ای پوشانید و با همراهان، بسوى آن کوه به راه افتادند و در میان مردمى که به کوه میرفتند خود را همراه کرده تا در میان نصارى نشستند.

 

 

نصارى فرش گستردند و روى آن پشتیها چیدند سپس رفتند و آن عالم را بیرون آوردند و ابروهاى او را بالا بستند که ببیند. پس آن عالم چشمان نافذ خود را که همانند چشمان افعى میدرخشید گردانده و متوجه امام باقر علیه السّلام شد و به آن حضرت گفت: اى شیخ تو از ما هستى یا از امت مرحومه؟

 

 

امام باقر علیه السّلام فرمود: از امت مرحومه هستم.

 

 

عرض کرد: از دانشمندانشان هستى یا از نادانانشان؟

 

 

فرمود: از نادانان ایشان نیستم.

 

 

نصرانى گفت: من از تو بپرسم یا تو از من میپرسى؟

 

 

فرمود: تو از من بپرس.

 

 

نصرانى رو به نصارى کرده گفت: اى گروه نصارى مردى از امت محمد به من میگوید: تو از من بپرس! شایسته است چند مسأله از او بپرسم، سپس گفت: اى بنده خدا بگو: آن ساعتى که نه از شب است و نه از روز، چه ساعتى است؟

 

 

امام باقر علیه السّلام فرمود: ما بین الطلوعین یعنی اذان صبح تا طلوع خورشید.

 

 

نصرانى گفت: اگر نه از ساعت هاى شب است و نه از ساعت هاى روز، پس از چه ساعتى است؟

 

 

امام علیه السّلام فرمود: از ساعت هاى بهشت است، و در آن ساعت است که بیماران ما بهبودى یابند.

 

 

نصرانى گفت: من بپرسم یا تو میپرسى؟

 

 

امام باقر علیه السلام فرمود: بپرس.

 

 

نصرانى رو به نصارى کرده گفت: اى گروه نصارى این مرد شایسته پرسش است، بگو: بهشتیان چگونه‏اند که غذا میخورند ولى مدفوع ندارند؟ نظیرش را در دنیا براى من بیان کن؟

 

 

امام باقر علیه السّلام فرمود: نظیرش جنین است که در شکم مادر زندگى میکند، از همان غذائى که مادرش میخورد او هم میخورد ولى مدفوعى ندارد.

 

 

نصرانى گفت: مگر نگفتى من از دانشمندان ایشان نیستم؟

 

 

امام باقر علیه السّلام فرمود: من بتو گفتم: من از نادانانشان نیستم و نگفتم از دانایانشان نیستم نصرانى گفت: تو میپرسى یا من بپرسم؟

 

 

امام علیه السّلام فرمود: تو بپرس.

 

 

نصرانى رو به نصارى کرده گفت: اى گروه نصارى، بخدا یک مسأله از او بپرسم که در آن بماند چنانچه ... در گل میماند.

 

 

امام علیه السّلام فرمود: بپرس.

 

 

نصرانى گفت: بمن خبر ده از مردى که با زنش هم بستر شد و آن زن، در همان حال دوقلو آبستن شد و هر دو را در یک ساعت زائید، و هر دوى آن بچه‏ها هم در یک ساعت مردند، و در یک گور هم دفن شدند ولى یکى از آنها صد و پنجاه سال عمر کرد و دیگرى پنجاه سال آن دو چه کسانى بودند؟

 

 

امام باقر علیه السّلام فرمود: آنها عُزَیر و عزره بودند که همان طور که گفتى مادرشان بدانها آبستن شد و به همان طور که گفتى آن دو را زائید و آن دو چند سالى با هم زندگى کردند سپس خداى تبارک و تعالى عزیر را صد سال میراند، و پس از صد سال دوباره او را زنده کرد و با عزره تا پایان پنجاه سال عمر عزیر زندگى کردند و هر دو در یک ساعت مردند.

 

 

نصرانى گفت: اى گروه نصارى من تاکنون به چشم خود مردى دانشمندتر از این مرد ندیده‏ام، و تا این مرد در شام است از من هیچ حرفى نپرسید، مرا بجاى خود باز گردانید.

 

 

راوى گوید: او را به جایگاهى که در آن زندگى میکرد، برگرداندند، و آن روز نصارى با امام باقر علیه السّلام به شهر بازگشتند. ( اصول کافی، ج‏8، ص: 122 )

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.