حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه یکی از اصول بنیادین صلاح و فساد جامعه را مساله غیرت مردان و حجاب زنان می دانند که با حفظ آن سلامت و صلابت جامعه پابرجا خواهد بود و با سست شدن آن مخالفین و دشمنان اسلام به مقاصد پلید خود می رسند ایشان حجاب را صرفا یک پدیده اجتماعی نمی دانند بلکه آن را از اموری حیاتی در سلامت روحی و معنوی یک جامعه می دانستند
بسم الله الرحمن الرحیم
متانت حجاب ، اصالت دین
مروری بر مسألۀ کشف حجاب در نوشته های علامه طهرانی (ره) به مناسبت سالروز کشف حجاب
منبع: سلسله مقالات تالیف حجة الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
اشاعه بی حجابى و شرابخوارى و بیکارى از دستورات اکیده انگلستان بود
از جمله سیاستهاى انگلستان درباره امر مسلمانان که اینک آمریکائیان آنرا مو به مو دنبال مىکنند، ایجاد شرابخوارى و بىحجابى و منکرات و بیکارى و بىهدفى است. در کتاب «خاطرات همفر»، ص 45 آمده است که: «... در اینجا بود که من بیاد سخن طلائى وزیر مستعمرات افتادم که هنگام وداع بمن مىگفت: ما اسپانیا را از کفّار (مقصود مسلمین است) با شراب و فساد پس گرفتیم؛ اینک باید سائر سرزمینهایمان را نیز به پایمردى این دو وسیله نیرومند بازپس گیریم.»
و در ص 84، از جمله دستورات کتاب مأموریّت چنین آورده است که «14-: در مسأله بىحجابى زنان باید کوشش فوق العاده بعمل آوریم تا زنان مسلمان به بىحجابى و رهاکردن چادر مشتاق شوند. باید به استناد شواهد و دلائل تاریخى ثابت کنیم که پوشیدگى زن از دوران بنى عبّاس متداول شده و مطلقاً سنّت اسلام نیست.
مردم همسران پیامبر را بدون حجاب میدیدهاند. و زنان صدر اسلام در تمام شؤون زندگى، دوش بدوش مردان، فعّالیّت داشتهاند. پس از آنکه حجاب زن با تبلیغات وسیعى از میان رفت، وظیفه مأموران ما آنست که جوانان را به عشقبازى و روابط جنسى نامشروع با زنان تشویق کنند؛ و بدینوسیله فساد را در جوامع اسلامى گسترش دهند. لازم است زنان غیر مسلمان کاملًا بدون حجاب ظاهر شوند، تا زنان مُسلِم از آنان تقلید کنند.» (1)
خاطرات علامه از کشف حجاب
سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه در خاطرات خود مساله "کشف حجاب" را از نقاط بارز انگیزه دینی و الهی خود برای اقدام به تشکیل حکومت اسلامی بیان می فرمایند و می نویسند:
مطالبى که امروز خدمت آقایان عرض مىکنم، مطالبى است که بسیارى از آن تازگى ندارد و کراراً به نحو پراکنده و منتشر عرض شده و حالا بمقدارى که خداوند توفیق بدهد امروز به نحو دسته جمعى و مجموعهاى عرض مىکنیم و تتّمه آنرا به جلسات بعد موکول مىنمائیم، تا روح و سرّ این مطالب روشن شود.
اصل مطلب درباره ولایت شرعى است که خداوند علىّ أعلى زندگى ما را که روى زمین قرار داده است مهمل قرار نداده، بلکه مىخواهد ما را بر یک اساس و مَشى صحیح و بر یک نحو خاصّى حرکت بدهد که آن صراط مستقیم بسوى خداست. و طبعاً این معنا بسیار دقیق و لطیف و عمیق است که انسان آن صراط مستقیم را پیدا کند؛ چون صراط مستقیم واحد است، و أدقّ من الشَّعر و أحَدُّ من السَّیف، از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر.
انسان باید طورى در دنیا زندگى کند که هر لحظهاى که مىخواهد بمیرد، با حجّت بمیرد، و با قلب محکم بمیرد و متزلزل نباشد؛ و آنچه را که خداوند عالم و أرواح طیّبه و نفوس زکیّه از انسان توقّع دارند، به اندازه قدرت و سعه خودش انجام داده باشد.
دوران تاریک ستم شاهى
من بخصوصه از زمان کوچکى در همین همّ و غمّ بودم؛ حتّى یادم مىآید وقتى کوچک بودم بخصوص آن سالهائى که سنّم بین شش سال و هفت سال بود، مرحوم پدر ما رحمة الله علیه در طهران مجالسى داشتند و در مسجدى إقامه نماز مىکردند، تا اینکه کم کم قضیّه کشف حجاب پیش آمد و مجالس عزادارى و وعظ در طهران و سائر جاها ممنوع شد. و از همان کوچکى پدر ما دست ما را مىگرفت، و در این مجالس با خودش مىبرد.
کشف حجاب
از همان کوچکى این فکر در ذهنِ ما بود که آخر یعنى چه؟ مثلًا پدر ما یک آدمى است که ما او را دیدهایم و شناختهایم، بر نهج خودش است، حرفش درست است و صحیح؛ آخر این دستگاه چرا با اینها مخالفت مىکند؟ چرا کلاههاى معمولى و محلّى را از سر مردم بر مىدارند؟ و کلاه شاپو بر سر مردم مىگذارند؟ چرا کشف حجاب مىکنند؟ پاسبانها چرا زنها را با لگد مىکوبند و چادر را از سرشان مىکشند و پاره مىکنند؟
این فکر همینطور در ذهن ما بود، و خلاصه در باطن به اینها لعن مىفرستادیم که آخر این چه زندگى است که انسان را با سر نیزه مجبور کنند و بگویند چادرت را بردار! یا لباست را کوتاه کن! یا ریشت را بزن! یا حتماً باید کلاه شاپو سرت بگذارى!
در آنوقت همه مردم مجبور بودند کلاه شاپو سرشان بگذارند؛ و هر کس شاپو سرش نمىگذاشت أعمّ از کاسب و عمله و بنّا، او را مىبردند کلانترى و حبس مىکردند و شلّاق مىزدند و شکنجه مىدادند، و این وضع خیلى عجیبى بود.
بله، تا آنکه کشف حجاب عملى شد؛ کشف حجاب در سنه 1354 هجرى قمرى، تقریباً 55 سال پیش واقع شد؛ و وضع آن زمان اصلًا گفتنى نیست. آن کسانى که دیدهاند مىدانند که گفتنى نیست و نوشتنى هم نیست. هر چه انسان بخواهد بنویسد مطلب بالاتر است. و هر چه بخواهد بگوید، نمىتواند آن مطلب را برساند.
مبارزات مرحوم والدِ علامه طهرانی
مرحوم پدر ما مقیّد بودند در ایّام ماه مبارک رمضان پس از اقامه جماعت در مسجدشان، خودشان منبر بروند و صحبت کنند. در اوائل زمان رضاخان پهلوى که من خیلى کوچک بودم، و آن وقت را به یاد ندارم (که پس از ایّام نهم آبان 1304 شمسى و تاجگذارى موقّت بود) ایشان در بالاى منبر گفته بودند: اى مردم بیدار باشید! خطرات عجیبى بسوى ما در حرکت است و پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمودند که: بترسید از آن زمانى که باد زردى از طرف مغرب بوزد و شما صبح از خواب بیدار شوید و ببنید همه دین و ایمانتان از دست رفته است. امروز آن روز است؛ گِلادسْتُون انگلیسى که در صد سال پیش قرآن را برداشت و بر روى تریبون کوفت و گفت: اى اعیان زبده انگلیس تا این کتاب در جامعه مسلمین است، اطاعت از ما در سرزمینهاى استعمارى انگلستان محال است! باید این قرآن را از روى زمین بردارید!
در منبر مطالبى شبیه به آن ایراد مىکنند و پیشگوئیها و پیش بینىهائى را در جریان واقعه و حمله مفاسد و استعمار مدهش و موحش را شرح مىدهند، و در آخر منبر هم دعا مىکنند به افرادى که بیدارند و دینشان را در مشقّات و مشکلات حفظ مىکنند، و بعد نفرین مىکنند بر دشمنان آل محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم و کسانى که به دین قصد خیانت دارند.
بعد ایشان مىآیند منزل در حالى که روزه بودند. والده ما براى ما تعریف مىکردند که بعد از یک ساعت چند مأمور و پاسبان به منزل آمدند، و یک دستورى آوردند که خلاصه باید جلب بشوید، و به کلانترى تشریف بیاورید. ایشان به عموى ما آقا سیّد محمّد کاظم اطّلاع مىدهند که بیایند منزل سرپرستى کنند. و به أهل بیتشان مىگویند: من مىروم جائى و کارى دارم. ایشان را مىبرند به کلانترى، و از آنجا ایشان را یکسره مىبرند براى نظمیّه در حبس شماره 1، و یک شبانه روز در همان سلولها ایشان را حبس مىکنند؛ حالا نه استنطاقى، نه حرفى، هیچ هیچ، همینطور بلا تکلیف و بدون ارائه جرم.
کم کم از طهران سرو صدا بلند مىشود، و افرادى شروع مىکنند به اقدامات، از جمله آیة الله آقاى میرزا محمّد رضاى شیرازى فرزند مرحوم آیة الله مرحوم آقا میرزا محمّد تقى شیرازى رحمة الله علیه که پدرش استاد پدر ما بود، تلگرافى به شاه مىکند. و همچنین بعضى از همین مردم محلّ و کسانیکه قدرى غیرت دینى داشتند جمع مىشوند که همان وقت بروند به منزل شاه، و کاخ را سنگباران کنند؛ که ایشان را بعد از یک شبانه روز آزاد مىکنند.
البتّه عرض کردم اینها در آن وقتى بود که من خیلى کوچک بودم که مُدرَکم نیست. خلاصه وضع اینطور بود که اگر کسى مىگفت: ملاحظه دین و ایمان خودتان را بکنید، این بدترین جرم و بالاترین شورش بود.
دولت بى حجابى را رسمى کرد. بعد دانشکده معقول و منقول را براى برانداختن طلّاب و حوزههاى علمیّه تشکیل داد؛ و منبرها را محدود کرد و گفت: هیچکس حقّ منبر رفتن ندارد. چون همه عِمامهها را پاره کرده بودند مگر آنانکه از دولت اجازه رسمى مىگرفتند؛ و بدون استثناء مردم را مىبردند به کلانترى و التزام مىگرفتند که تا فلان روز باید عمامه ات را بردارى یا خودشان بر مىداشتند، و قباها را هم مىبریدند.
مرحوم پدر ما گفت: من عمامهام را بر نمىدارم و اجازه هم نمىگیرم! من عمامهاى که با اجازه باشد سرم نمىگذارم. در آن وقت علماى طهران بدون استثناء اجازه گرفتند، آن کسانیکه عمامه بر سر داشتند چاره نداشتند، چون با اهانت عمامهها را بر مىداشتند. ایشان گفت: من بدون عمامه هم کار خود را مىکنم و وظیفهام را انجام مىدهم. اگر عمامه مرا هم بردارند، من با همین قبا و لبّاده یک شب کلاه سرم مىگذارم و صبح تا غروب در خیابانها فقط راه مىروم. گفتند: خوب چرا راه مىروى؟ گفت: براى اینکه مردم مرا ببینند! فقط همین تبلیغ من است، در آن وقت همین وظیفه من است. و همین کار را هم مىکنم.
ایشان مقیّد بود که حتماً هر سالى یکبار مشرّف بشوند براى کربلا، و دهه عاشورا را آنجا باشند؛ و چند سال شهربانى تذکره و گذرنامه را که مىخواست به ایشان بدهد مىگفت: لباس باید بى عمامه باشد. و ایشان مىگفت: من بى عمامه اصلًا کربلا نمىروم، من عکس بى عمامه نمىاندازم. گفتند: اگر مىخواهى بروى این است. گفتند: نمىروم، و نرفتند کربلا تا هنگامى که تمام آن دستگاه بهم خورد، و آقایان را هم با عمامه عکس بردارى کردند، و اجازه دادن که با عمامه عکس بردارند.
در طهران و شهرستانها وقتى خواستند بى حجابى را رسمى کنند امر کردند که رئیس هر صنفى یک مجلس ضیافت و میهمانى تشکیل بدهد، و افراد آن صنف را دعوت کند که با خانمهایشان مکشّفه و با کلاه (زنها هم با کلاههاى فرنگى) در آن مجلس شرکت کنند. این مجالس خیلى تشکیل شد؛ در میان ادارات، شهربانى، دادگسترى، مجلس، کسبه، تجّار، اصناف، در همه شهرستانها برگزار شد.
آنوقت در طهران، براى آقایان علماء که اجباراً باید مجلسى تشکیل دهند و آقایان علما همه در آن مجلس شرکت کنند، چهار نفر را مشخّص کردند که از سرشناسان درجه یک طهران بودند؛ و اینها بایستى که مجلسى درست کنند و علماء را با خانمهایشان دعوت کنند. یکى از آن چهار نفر پدر ما بود، یکى مرحوم آیة الله آقا شیخ على مدرّس، یکى مرحوم آیة الله امام جمعه طهران، و یکى مرحوم آیة الله شریعتمدار رشتى. این چهار نفر را معیّن کردند که بعنوان رئیس، تمام علما را با خانمهایشان بى حجاب و مکشّفه، در چهار مجلس در خانههاى خود دعوت کنند.
و آن زمان غیر این زمان بود. و آن زمان حتّى غیر از زمان این محمّد رضا هم بود؛ زمان محمّد رضا شدّت و فشار و مشکلات خیلى بالا بود، ولى حساب شده و کلاسیک و از راه بود. امّا در آن زمان فقط فُحش و قدّاره و تفنگ بود و اگر کسى اینکار را نمىکرد یک پاسبان مىآمد و او را مىکشید و مىبرد؛ اینطورى بود و خود آن رضا شاه بارها خودش از ماشین در هنگام عبور از خیابانها پیاده مىشد، و به شکم زنها لگد مىزد و چادر از سرشان مىکشید. بله خودش یک همچنین آدمى بود.
اگر کسى مىخواهد درست از تاریخ اینها اطّلاع پیدا کند، اجمالًا تاریخى دارد حسین مکّى به نام «تاریخ بیست ساله ایران» در سه جلد، آن وقتى که بنده در قم بودم این کتاب ممنوع بود. تقریباً سه جلدش 1500 صفحه است. بنده آنرا از یکى از آقایان علماء: آیة الله حاج سیّد احمد زنجانى گرفتم و مطالعه کردم، و به ایشان برگرداندم. ولى بعد آنرا تهیّه کردم و الآن آنرا دارم.
در آن طریق ورود کودتائى که نرمان انگلیسى بدست سیّد ضیاء و رضاخان کرد و همچنین عواقب او و پایان دوره احمدشاه و کیفیّت پیدایش پهلوى و رضان خان، شرح داده شد، که بالاخص خواندن زندگانى احمدشاه براى همه لازم است؛ یکدوره زندگانى احمد شاه باید خوانده شود. و همین حسین مکّى هم یک کتابى دارد به نام «زندگى احمدشاه» که خیلى مطالب از آنجا بدست مىآید. ملک الشعراء بهار هم در زندگى احمد شاه کتابى نوشته است.
به هر حال عرض شد یکى از افرادى که مأمور شده بود آقایان علما را دعوت کنند، پدر ما بود. و رئیس نظمیّه هم سرتیپ محمّد خان درگاهى بود که او را باید از اشرار روزگار محسوب داشت؛ در شرارتها و جنایتها داستانهائى دارد که از تصوّر بیرون است، از همان همپیالههاى رضاخان بود. هر کسى را مىگرفتند مىبردند، دیگر برده بودند؛ و اصلًا کسى برود حبس و برگردد معنى نداشت. هر کس مىرفت، میرفت. آنقدر افرادى را گرفتند و کشتند و سرها را در انبانهاى آهک آبزده گذاشتند و بستند، إلى ما شاء الله که گفتنى نیست.
در آنوقت پدر ما مریض بود. حصبه داشت و در منزل بسترى بود. یکى از مأمومین مسجد ایشان: مسجد لاله زار که دُکانش در خیابان اسلامبول بود و براى نماز به مسجد مىآمد، ساعت سازى بود به نام سیّد علیرضا صدقىنژاد. و فرد متدیّنى بود، ولى از طرفى هم با همان سرتیپ محمّدخان درگاهى بمناسبت همین امور تعمیرات ساعت، سلام و علیک داشت.
یک روز که من از مدرسه به منزل آمدم، ظهر بود، کیفم دستم بود و کوچک بودم، آمدم در قسمت بیرونى خدمت پدرمان نشستم و ایشان هم در بستر افتاده بودند؛ دیدم در زدند، و این سیّد علیرضا صدقىنژاد آمد منزل و سلام کرد و نشست و شروع کرد به احوالپرسى و پدر ما هم افتاده بود. در بین احوالپرسى و سخنانش گفت که: سرتیپ محمّد خان درگاهى آمده در دکّان ما و گفته که تو به آقا این خبر را بده که ایشان هم یکى از چهار نفرى هستند که در طهران معیّن شدهاند براى اینکه مجلس تشکیل بدهند. ولى من گفتم آقا مریضاند، الآن توى رختخواب افتادهاند. سرتیپ گفت: ما صبر مىکنیم تا ایشان حالشان خوب شود، ما صبر مىکنیم.
تا این جمله را پدر ما شنیدند بلند شدند و در رختخواب نشستند و گفتند: تو فلان ... خوردى گفتى فلان کس مریض است. من کجا مریضم؟ من سالمم! این خیال مىکند که ما مثل خودش هستیم؛ و شروع کرد به فحش دادن، از آن فحشهاى بسیار قبیح و زشت نه از این فحشهاى عادى که این پدر سوخته چه هست و چه هست، این فلان است که دست دخترانش (اشرف و شمس) را گرفته و در 17 دى، و برده نشان سربازها داده بعنوان جشن. او خیال مىکند ما مثل خودش هستیم که دخترهاى خودمان را به مردم نشان دهیم؟ زن خودمان را نشان دهیم؟
ایشان شروع کرد به فحش دادن و رنگش شده بود مثل توت سیاه، و آن بیچاره سیّد علیرضا رنگش مثل لیمو زرد شده بود. اصلًا داشت مىمرد!
برو بگو به اینها (اشاره به سرتیپ درگاهى) که عین این پیغام مرا براى این غول بیابانى ببرند: ما دین داریم، شرف داریم، عزّت داریم، مسلمانیم، حیا داریم، زنهاى ما عفیفاند، نجیبند؛ این خیال را از سر خودت دور کن!
و امّا من یک سر دارم و اگر خیلى بیشتر از این هم سَر مىداشتم، حاضر بودم در این راه بدهم. حالا متأسّفم چرا یک سر دارم! امّا زن و بچّهام بعد از اینکه من کشته شدم اینها را هم نمىتوانید ببرید، مگر اینکه طناب به پایشان ببندید و توى کوچه بکشید، وسط کوچه هم آنها جان مىدهند. برخیز برو.
صدقىنژاد گفت: آقا من چطور این حرفها را به سرتیپ بگویم؟ چطور من این حرف را بزنم؟ عین اینها را من بروم بگویم؟! من چطور بگویم؟!
گفتند: از شفاعت جدّم در روز قیامت محروم باشى اگر یک کلمه از اینها را که بتو گفتم کمتر بگوئى.
سیّد علیرضا صدقىنژاد برخاست و با حالى بسیار افسرده و ناراحت رفت.
و بعد مرحوم پدر ما بما گفت که: سرتیپ محمّد خان رفته دکّان سیّد علیرضا، و او هم ماجرا را گفته که ایشان چنین پیغامى دادهاند. سرتیپ هم سرى تکان داده و گفته: تا ببینیم تا ببینیم (یعنى که آیا واقعاً راست مىگویند یا نه؟)
در دنباله کارى که پدر ما کرد، آقاى شیخ على مدرّس هم گفته بود: من این کار را نمىکنم! آقاى شریعتمدار رشتى هم گفته بود: من اینکار را نمىکنم! مرحوم امام جمعه طهران هم گفته بود: من یک سر دارم، آن را هم در این راه مىدهم! ما اینکار را نمىکنیم؛ آن سه تا هم نفى کردند.
امّا این جریان در اصناف دیگر انجام شد و بعضى از افرادى که غیرتمند بودند شروع کردند به خودکشى کردن. چون دعوت مىکردند زنهایشان را با خودشان در این مجالس و آنها هم مىبایست شرکت کنند و بعضى هم حاضر نبودند و بالاخره بخصوص در خود طهران خیلىها خودکشى کردند.
از جمله یکى از کسانیکه خودکشى کرد، از قوم و خویشهاى خود ما بود؛ یک محمّدخانى بود شریف زاده، و این شوهر دختر خاله مرحوم مادر ما بود، و از اجزاى آنوقت دادگسترى بود، مرد متدیّنى هم بود. به او گفته بودند که: عیالت را فلان شب باید بیاورى دادگسترى در فلان مجلس.
ایشان شب مىآید مقدار زیادى تریاک مىگیرد و مىخورد، و در خیابان راه مىافتد، منزل هم نمىآید، آب زیادى هم مىخورد و راه مىرود که این زهر اثر خودش را بکند. نزدیک طلوع آفتاب بود که روى همان خیابان به زمین مىافتد، او را به منزل مىآورند و به فاصله یک ساعت مىمیرد.
افرادى به همین کیفیّت خودکشى کردند. این انتحارها در وقتى صورت گرفت که رضاخان رفته بود براى مازندران، در آنجا شنیده بود که قشون روس یک مانورى در سرحدّ دادهاند، و لذا ترسید و دید الآن که روسها آمدهاند در سرحدّ، اگر این قضیّه کشف حجاب و زد و خوردها موجب اغتشاش در داخل کشور باشد مصلحت نیست. از همانجا تلگراف زد به «جَم» که رئیس الوزراى آن وقت بود که فعلًا دست نگهدارید تا بعداً خبر بدهم. و جم هم این مجالس را همان زمان به کلّى تعطیل کرد. جم همان کسى بود که در وقت حرکت رضاخان به مازندران به او گفته بود: اگر اعلیحضرت همایونى تشریف ببرند براى مازندران و برگردند، آب از آب تکان نمىخورد و تمام چادرها برداشته شده است.
مرحوم پدر ما وقتى که رضاخان از ایران رفت، در همان وقتى که انگلیسها و روسها آمده بودند، نُقل خرید آورد در منزل ما، و به اندازهاى خوشحال بود که کم وقتى من ایشان را آنقدر شاداب دیدم. و سوگند یاد کرد که چند سال است (یا ده سال است) که یک شب نشد که من بیایم خانه با فکر راحت بخوابم و امید داشته باشم که تا صبح زنده هستم. وضع اینطور بود.
این قضایا منحصر در چادر و حجاب و أمثال اینها نبود، بلکه هدف از بین بردن قرآن بود؛ یعنى همان حرف نخست وزیر و رئیس حزب سوسیالیست انگلیس که مسیحى ولى صهیونیزم مسلک بود. که او واقعاً استعمار انگلیس را در آن وقت جان داد و او مردى بود عجیب، تاریخش کوبنده است، کارهایش شکننده و بشر براندازنده است.
اینها بطورى وارد شدند که دین و ایمان و مذهب و شرف و دختر و پسر و حَمیّت و زندگى و مال و ثروت و عزّت و ... همه را بردند.
این بود نمونهاى از مسأله کشف حجاب که ما همه این مسائل را وجب به وجب مىدیدیم. (2)
نمونه ای دیگر از سیاست های ضد قرآنی شاه
و در جای دیگری نسبت به خیانت هاى محمّد على فروغى در زمان رضاخان و محمّد رضا پهلوى می نویسند:
مقارن زمان آتاترک، انگلیسها در ایران رضاخان را بروى کار آوردند. در برداشتن حجاب و عمامه عیناً مانند آتاترک عمل کرد. منبر رفتن را قدغن کرد. مساجد را محدود، و بنا بود که درهاى آنها را از خیابانها در داخل کوچه بگذارند. تدریس زبان عربى را که سابقاً از کلاسهاى ابتدائى شروع مىشد، به دبیرستان آنهم با وضع بسیار سخیف و اهانتآمیزى منحصر نمودند.
قرآن را از مدارس برداشت؛ فقط در کلاسهاى پنجم و ششم- آیاتى را از قرآن انتخاب نموده، بنام آیات منتخبه که مجموعش شاید از یک جزء هم کمتر بود- تدریس مىشد.
آیات منتخبه در زمان وزارت على أصغر حکمت در آموزش و پرورش که در آنوقت بنام وزارت معارف بود، با نظریّه و تصویب محمّد على فروغى (ذکاء الملک) که از فراماسونهاى سابقه دار و سر سپردگان غرب و از خدمتگذاران صدیق پهلوى بود و بر على أصغر حکمت سمت ریاست داشت و دورههائى نخست وزیر بود، تهیّه میشد.
آیات قرآن انتخابى نیست، همهاش از جانب خداست و باید خوانده شود: آیات نماز و روزه، و آیات عدل و احسان، و آیات جهاد و مبارزه، و آیات قِصص و أمثال.
در آن آیات منتخبه که فروغى تهیّه کرد ابداً آیهاى از جهاد و مبارزه و امثالها نیست؛ یک سلسله آیات اخلاقى است که پذیرش مفاد آنها هم براى مسلمان و هم براى کافر مورد قبول است.
فروغى دستور داد در مسجد مجد الدّولة طهران و بعضى از مساجد دیگر صندلى و نیمکت و میز گذاردند، و مجالس ترحیم را در آنجا مىگرفتند. و شرکت کنندگان در روى صندلى مىنشستند و پاى خود را دراز کرده و قرآن مىخواندند. و این عمل بى سابقهاى بود که مسلمانى پا دراز کند و قرآن بخواند، و یا در شبستان مسجدى میز و صندلى بگذارند.
فروغى در نظر داشت که قرآن را تلخیص کند و آیات مکرّره و شبه مکرّره را از آن بردارد، ولى خدا به او مهلت نداد و تیر غیب در رسید.
با ورود قشون روس و انگلیس در ایران، رضاخان با پیشنهاد همین فروغى که نخست وزیر بود، چمدانش را برداشته و به اصفهان و از آنجا به بندرعبّاس گریخت؛ و سوار کشتى انگلیسى شده و پس از توقّف در محلّى به جزیره موریس روانه شد، و طولى نکشید که در آنجا جان داد. اوضاع دینى ایران فى الجمله تغییرى حاصل کرد؛ و معاندین و دشمنان اسلام از جمله همین فروغى که در دوران انگلیسها در ایران و تا پایان جنگ مقام نخست وزیرى را براى پسر شاه فرارى: محمّد رضا (که اربابها بعداً به وى لقب آریامهر داده بودند) داشت، دیگر نتوانستند به مقاصد خود ادامه دهند.
قبول پنج مادّه پیشنهادى مرحوم آیة الله العظمى حاج آقا حسین قمّى، از طرف شاه
دوباره تدریس قرآن در مدارس رائج و مساجد معمور، و وعّاظ و اهل منبر در منابر به خطبهها و سخنرانیها پرداختند. و عمامهها بر سر گذاشته شد و رفع ممنوعیّت شد. و با قیام و اقدام آیة الله العظمى مرحوم حاج آقا حسین قمّى، و حرکتش از نجف و کربلا به طهران، و اعلان جنگ با دولت و شاه براى آزادى مردم و آزادى نسوان در حجاب، و برداشتن مدارس مختلط (دخترانه و پسرانه درهم) و تدریس قرآن و شرعیّات، للّه الحمد و المنّه شاه و دولت عقب نشینى نموده، تاب مقاومت نیاوردند. و چون بر پنج مادّه پیشنهادى ایشان متعهّد به قبول شدند، حجاب آزاد شد؛ و بحمد الله و المنّه دین و دیندارى در سطح متوسّطى- البتّه نه بتمام معنى- بجاى خود برگشت.
شخصیت آیت الله قمی نزد علامه طهرانی
مرحوم علامه در مورد شخصیت آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی رحمة الله علیه می نویسند:
ایشان سیّد غیور و پابرجائى بود، و ایستادگى کرد و زنها را از إسارت آنها بیرون آورد. چندین سال بود که زنها چادر بسر نکرده بودند و بعضى هم چادرها را با کفنهاى خود بسته بودند؛ چون مىدانستند تا هنگامى که بمیرند روزى نخواهد آمد که دو مرتبه حجاب برگردد. و آن مرد ایستادگى کرد و پنج مادّه را از تصویب دولت گذراند که یکى از آن پنج مادّه آزادى حجاب بود، تا اینکه زنها آزاد باشند و أفرادى که مىخواهند چادر سرشان کنند مجبور به بى حجابى نباشند.
نقشه هاى شوم دشمنان قرآن با رسیدن وعده هاى إلهى بر باد میرود
و ما بالعیان و المشاهده دیدیم وعده خدا را که ضمانت حفظ قرآن را با إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ و لَحَفِظُونَ (3) فرموده است.
و باز در این انقلاب عظیم و یکپارچه ملّت مسلمان ایران، تمام آن کاسهها و کوزهها شکست؛ و آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. محمّد رضا هم فرارى شد؛ و گوینده دروازه تمدّن بزرگ در سوراخ آن گیر کرده، از جائى بجائى چمدان بدست، تا پس از مدّت کوتاهى در مصر جان داد. و کوههاى حسرت و آرزو، و نیابت کورش و سلطنت دو هزار و پانصد ساله او بر دلش بماند. و آیات معجزات خداوندى یک به یک در برابر چشمان این ملّت ستمدیده مظلوم و نجیب ظاهر و هویدا گشت.
وَ لَا یَزَالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِیبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّى یَأْتِىَ وَعْدُ اللَهِ إِنَّ اللَهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ. (4)
«و پیوسته و همیشه به آن کسانیکه کفر ورزیدهاند، در اثر کردارشان کوبنده آسمانى اصابت نموده ایشان را میکوبد، یا آن کوبنده در نزدیکى خانه ایشان فرود آمده جا میگیرد؛ تا وعده خدائى در رسد. و تحقیقاً خداوند خلف وعده نمىنماید.» (5)
نظر جامع علامه طهرانی درباره حجاب و استاندارد آن در بدو انقلاب
در اینجا مناسب است که نظر حضرت علامه طهرانی را راجع به کیفیت و کمیت حجاب بانوان مسلمان بیاوریم که ایشان ضمن تبیین و تشریح نظرات مبنایی و اصولیی خود در بدو تشکیل حکومت اسلامی این مطالب را به بنیانگذار حکومت اسلامی حضرت آیة الله العظمی خمینی قدس الله نفسه الزکیه ارسال می فرمایند که خود در تفصیل آن می فرمایند:
... مسأله سوّم: حجاب بود که ایشان به عنوان تحفه اى که براى مملکت ایران آوردند حجاب را یک حجاب صحیح استاندارد کنند یعنى زنها داراى پوشش صحیح باشند؛ و بتوانند در عین پوشش دنبال کار بروند. بچّه بغل کنند، خرید کنند سوار اتوبوس شوند و چادر از سرشان نیفتد، بدن معلوم نباشد. لباسى با آستین بلند همراه شلوارى بلند و گشاد و داراى رنگ خاصّ (استاندارد سرمهاى یا خاکسترى) البتّه بعضى از فقهاء وجه و کفیّن را جائز مىدانند که جائز هم هست، ولى بعضى از آقایان احتیاط مىکنند که مقلّدین آنها باید چهره خود را هم بپوشانند و یک روسرى بلند که در حکم جلباب باشد سر کنند، در این صورت بسیار بهتر از چادر نمازهاى فعلى امروزه که آنرا چادر بیرون قرار دادهاند مىتواند حافظ زنان باشد. این چادرهائى که کمر ندارد و جلوى آن بسته نیست و باید پیوسته زنان آنها را با دستشان نگاهدارند و اگر احیاناً بادى بوزد و کنار برود تمام اندامشان نمایان مىشود، حجاب صحیح نیست؛ و علاوه جلوى کار آنها را نیز مىگیرد.
بالاخره این مانتو و شلوار بلند و گشاد باید استاندارد باشد بطورى که هر کس برود در دکانى براى خرید این لباس و بگوید من لباس بیرون مىخواهم، مقدار پارچه آن مشخّص باشد مثل چادر مشکى که مثلًا شش متر است، تمام زنهاى ایران این لباس را بپوشند، کفشها هم خیلى ساده و بدون پاشنه بلند و نرم باشد.
بعد یکنفر از همان زنهاى لخت طاغوتى را بیاورند در تلویزیون و نشان بدهند و با یکى از این زنها مقایسه کنند که اى مردم مسلمان براى آزادى، شرف، براى دنبال کار رفتن حتّى براى آسایش زنان کدامیک از اینها بهتر است؟ آیا زن با آن قسم مىتواند دنبال کار برود، یا با این قسم؟
البتّه اینها اجمال مسأله است و گفتم که: این مطلب در صورتى براى عموم مردم قابل قبول است که ایشان اوّل درباره عیالات خودشان عملى کنند؛ نه اینکه خودشان عملى نکنند.
و سپس زنهاى ایران بخواهند که حجابشان را اینطور کنند چون ایشان الآن در رأس هستند، و فرمایشاتشان نافذ است، و از ایشان بعنوان رئیس مىپذیرند.
اگر بنده و أمثال بنده هزار نفر هم بگویند فایده ندارد؛ امّا از ایشان قابل قبول است و قابل عمل ... (6)
شکر بر نعمت حجاب
سیدنا الاستاد علامه طهرانی قدس الله نفسه الزکیه می نویسند:
این نکته را در اینجا مىنویسم تا نسل آینده بدانند: در زمان پهلوى پدر و پسر، طلّاب و اهل علم در چه مشکلاتى بودهاند! و مردم متدیّن و زنان اهل حجاب در چه شرائطى زندگى میکردند!
من که ( در یکی از سفرها به خاطر مصلحتی ) رفتم براى پس دادن بلیط؛ به اهل بیت که همراه من بود گفتم: محلّ مسافربرى میهن تور شلوغ است، شما بیرون بایستید تا من بلیط را پس بدهم و بیایم. من که بیرون آمدم، دیدم ایشان دنبال افسرى میرود و میگوید: آقا! من گدا نیستم!
قضیّه از این قرار است که: چون محلّ میهن تور در خیابان فیما بین سوّم اسفند و خیابان ثبت اسناد واقع بود، و آنجا مرکز نظامیان است، از قورخانه و باشگاه افسران و شهربانى و وزارت جنگ، محلّ تردّد و عبور افسران بسیار است. و یک نفر افسر که اهل بیت ما را محجّبه و با عبا و پوشیه دیده بود گمان کرده بود این خانم نیازمند است و براى سؤال آنجا ایستاده است، لهذا آمده بود و به ایشان چیزى داده بود، و بعد ایشان متوجّه شده بود که پول است و دنبال آن افسر میرفته است. افسر هم پول را میگیرد و میگوید: خانم ببخشید!
کسانیکه پاسدار و حافظ دین بودند، نه تنها خصوص بنده بلکه همه، در چنین شرائطى زیست مىنمودند که عِمامه لباس تکدّى، و چادر عصمت زن پوشش خجلت از دریافت وجه گدائى تلقّى مىشد. اینک فضلا و طلّاب ما قدر عِمامه رسول الله را مىشناسند، و زنان ما در حجاب و عفّت، خود را از دستبرد نظر اجانب و نگاههاى شیطانى مصون و محفوظ میدارند. (7)
اشعاری نقل شده از سیدناالاستاد حضرت علامه طهرانی به مناسبت موضوع غیرت مردان و حجاب زنان
چقدر خوب و عالى وافى عراقى در اشعار پاکیزه خود فائده غیرت مردان و حجاب بانوان را تشریح کرده است
معنى ناموس چیست؟ روى نهان داشتن پرده عفّت زدن، عالَم جان داشتن
عصمت و ناموس ما، به مسلک هوشمند گنج بود گنج را به که نهان داشتن
اى که تو را آرزوست به کشف ناموس خویش پردهدرى نارواست، پردگیان داشتن
مگر کمى از وحوش، نگر به سوى طیور پند بگیر از خروس ز ماکیان داشتن
حافظ شیرین لبان، مقنعه عصمت است تلخ بود بىنقاب، روى زنان داشتن
قصّه ناموس و غیر، چه برق با خرمن است خرمن خود را مخواه برقِ یَمان داشتن
تا نگمارى نظر، دل نکند آرزو گرسنه چشمى دهد، دیده به نان داشتن
آینه بیحجاب، به طبع گیرد غبار خوش بود آئینه را پرده برآن داشتن
منع تماشاچیان، گر نکند باغبان مینتواند به باغ نخل روان داشتن
گر بگشائى درى ز خانه بر مفلسان دگر مدار این امید، به خانه خوان داشتن
غنچه به باغ ایمن است تا بود اندر حجاب آفت جان و دل است چهره عیان داشتن
مرد و زن اجنبى، چه آتش و پنبه است جمع به یکجا دو ضدّ، نمیتوان داشتن
کشف حجاب زنان، بارى باشد گران دور ز غیرت بود، بار گران داشتن
کمانِ ابرو متاب، خدنگ مژگان بپوش نیست به دوران شاه، تیر و کمان داشتن
وافى اگر گشته پیر، طبعى دارد جوان خوش است پیرانه سر، طبع جوان داشتن (8)
اللهم صل علی محمد و آل محمد
پی نوشت ها:
(1) رساله نکاحیه، ص: 236
(2) وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص : 9
(3) آیه 9، از سوره 15: الحجر
(4) ذیل آیه 31، از سوره 13: الرّعد
(5) ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج 4 ص : 23
(6) وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص: 57
(7) روح مجرد ص : 91
(8) نور ملکوت قرآن، ج 2 ص : 479