گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


عاشورا در پرتو عقل و احساس

وقایع، هرچقدر که مهمّ باشند، نوع نگاه و شکل ترویج و نشر آن در اثربخشی و ماندگاری آن و دریافت هدف از آن نقشی بسزا دارند؛ نگاه منطقی و حقیقی آن را در مسیر خود جاودان و نگاه احساسی و خیالی آن را کمرنگ کرده و از هدف دور می سازد. در مقاله پیش رو، عاشورا از منظر عقل و احساس مورد توجّه قرار گرفته است.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

عاشورا در پرتو عقل و احساس

 

 

منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

 

 

مقدمه:

 

 

وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَریعُ الْحِساب‌ . أَوْ کَظُلُماتٍ فی‌ بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور. (نور/۳۹ و ۴۰)

 

 

(و کسانی که کفر ورزیدند کارهایشان مانند تاریکی‌هایی است که در دریایی ژرف است که موجی آن را می‌پوشاند و روی آن موجی دیگر است و بالای آن ابری است. تاریکی‌هایی است متراکم که بعضی روی بعضی قرار گرفته است. هرگاه این شخص غریق دستش را بیرون آورد، بعید است که آن را ببیند و هر کس خداوند به او نوری نداده باشد، او را هیچ نوری نخواهد بود.)

 

 

بر کسانی که با اندیشه و خرد به دنیای امروز نگاه می کنند پر واضح است که ریشۀ تمام چالش ها و هر جنایت و خیانت و تمام بد اخلاقی ها در کمرنگ شدن عقلانیت و یا بهتر بگوییم از بین رفتن رفتار و گفتار از روی تعقّل و تفکّر است، چیزی که، عنصر فراهم شدن ماجرای مظلومانه کربلا و ریخته شدن خون فرزند رسول خدا و بهترین مردمان آن روزگار و اسارت اهل بیت آن حضرت شد!.

 

 

از طرفی همه انسان ها با هر دین و آیین، کیش و گرایش، منتظر موعودند، که ما شعیان آن را قائم آل محمد صلی الله علیه و آله می دانیم و البته که چنین است، امام غریب و مظلومی که وقتی تکیه به کعبه میکند و ظهور می نماید، خودش را با انتساب به جدّ غریبش، ابا عبد الله الحسین علیه السلام معرفی می کند و شعارش یا لثارات الحسین است.

 

 

به نظر می رسد اینچنین تعریفی از امام زمان علیه السلام ظرائف و دقائقی را همراه دارد که می توان مدّعی بود، مهمترین آن همان چیزی است که امام حسین علیه السلام را وادار به قیام نمود که نبود جز از بین رفتن عقلانیت و به اندازه آن بالارفتن احساسات در حیات و معیشت آدمیان.

 

 

کسانی که از احساسات یکسویه دست برداشته و به جنبه دیگر وجودی خود یعنی عقلانیت و فهم و شعور و ادراک و کسب علم و معرفت دست یازیدند، همان هایی شدند که به عنوان کاملترین انسان ها در کنار امام زمانشان حسین بن علی علیه السلام قرار گرفتند؛ در مقابل، افرادی، گرچه مُحبّ اهل بیت علیهم السلام بودند، اما چون فقط احساسات را رشد دادند و عقلانیت را تعطیل کردند، همان کسانی شدند که در مقابل فرزند زهرای مرضیه سلام الله علیها صف کشیدند، غافل از اینکه احساسات وقتی فارغ از عقلانیت طرح شود، آسیبش این است که با دنیاطلبی و نفسانیات پیوندی عمیق برقرار می کند و تیشه به ریشه می زند.

 

 

آری آنچه کربلا را کربلا کرد، بی دینی نبود، بی مُحبّتی به اولیای الهی نبود، که این موضوع در جای خود ثابت شده و این مقال را مجال تبیین آن نیست، بلکه برخوردهای احساسیِ منهای عقلانیت با قضایا بود که شد آنچه شد.

 

 

این رویایی حق و باطل، فقط منحصر به تاریخ کربلا نبوده و نیست و قبل از آن هم بارها در تاریخ پیامبر صلی الله علیه و آله و مخصوصا امیرمومنان علی علیه السلام شاهدش بودیم!

 

 

به راستی در جنگ صفین آن هنگام که غلبه با امیر مومنان بود و نزدیک پیروزی، که اگر به همین جا ختم شده بود دیگر هیچ کربلائی بوجود نمی آمد، مگر غیر از این بود که از احساسات مردم سوء استفاده شد آنجا که قرآن ها را بر نیزه کردند؟

 

 

آنچه اتفاق افتاد محبت و احساس و شوری بود که غالب بر عقلانیت گشت، که چنان قدرتی دارد که علی علیه السلام را کنار زد و معاویه را بر اریکه قدرت استوار نمود! آیا ما بودیم حاضر بودیم با قرآن بنجگیم؟ شمشیر و نیزه بر قرآن بکشیم؟ آیا واقعا حاضر می شدیم؟ جواب این است که هر کس که درگیر توحید و ولایت و مکتب و سلوک احساسی باشد ابدا حاضر نمی شد.

 

 

به عبارت دیگر در عرصه های دینی، حق و باطل دارای یک اسم اند اما یکی حق است یکی باطلی که لباس حق بر تن کرده است! باطل یک امر عدمی است و امر عدمی قابلیت عرض اندام با وجود که حق است را ندارد اصلا چیزی نیست پس برای اینکه بتواند بایستد می بایست لباسی از جنس حق را به تن کند پس در ظاهر هر دو یکی هستند اما آنچه بین این دو را فارق می شود همان چیزی است که نیاز ما را به مساله ولایت بیان می دارد این است فلسفه وجودی امام و ولی خدا که جایی که نباشد باطل به اتکاء شیطان و نفس بر حق ظفر می یابد کما اینکه تا پای قرآنِ احساسی به میان آمد به کمک نفس چنان قدرتی پیدا کرد که قرآن ناطق را کنار زد؛ آری احساس گرائی همان چیزی است که امام علیه السلام را خانه نشین می کند حتی اگر زنده باشد و در میان مردم رفت و آمد کند و حتی اگر روزی هزار بار خود را معرفی کند که مردم من امام زمان شما هستم.

 

 

متاسفانه همین تقابل احساس و عقلانیت و به عبارت شفاف تر حقّ احساسی (باطل) و حقّ عقلانی (حقّ) را در زمان حاضر در قالبی دیگر مشاهده می کنیم که تا تذکری بر اساس حق و حقیقت داده می شود، قرآنی به شکل امام حسین علیه السلام و محبت و روضه و مجلس و عزاداران و مداحان او بر نِی می کنند.

 

 

چقدر در این هیئت ها و مجالس و محافل ها، امام حسین و تقدسش را بر نیزه می کنند و در مقابل کلام خدا و اولیای الهی و حتی فتاوای مراجع می ایستند تا امر خود را حتی با نیات خیر پیش ببرند؟! آیا صریحا گفته نمی شود آقا هیچ حرف نزن، اینجا مجلس روضه است، این آقا مدّاح اهل بیت است، این شخص خادم هیئت است، این لباس لباس نوکری است! عجبا این همان قرآن است که امروز نه در برابر علی بلکه در مقابل خدا و کلام خدا و سنت پیامبر و سیره علی علیهما السلام بر نیز می کنند!

 

 

این کلام که دستگاه امام حسین علیه السلام فوق فقه است بسیار کلام غلطی است از هر کسی که باشد غلط است، یا گوینده این کلام فقیه نبوده است یا توحید و ولایت را لمس نکرده است. مگر نماز از فروع دین و از فقه ما نیست!

 

 

یکی از دوستان برای حقیر نقل می کرد: یکبار در هیئتی با جوانی برخوردم که می گفت: آقا من به عشق حضرت عباس علیه السلام سه شب است کفشم را از پایم در نیاورده ام و مدام مشغول خدمتم؛! گفتم: پس چطور وضو گرفتی کی نماز خواندی؟ گفته بود: آن حضرت عباسی که نتواند نماز نخواندن مرا حل کند را قبول ندارم.

 

 

معنای آن کلام بالا این است که حق با این جوان است. حال آیا ما می توانیم صحّه بر عمل این شخص بگذاریم؟ قطعا کسی که ملتزم به منطوق و مفهوم کلماتش باشد چنین کلامی از وی صادر نمی شود.

 

 

حقیقتا باید گفت: امام حسین علیه السلام بعد از این همه سال عزاداری مظلومتر از گذشته است، هنوز امیر مومنان مظلوم است، پیامبر هم از همه مظلوم تر است؛ اینکه انسان در بین دوستانش غریب باشد خیلی ظلم است.

 

 

در حقیقتِ مظلومیت پیامبر همین بس که 23 سال برای قرآنی زحمت کشید و زجر چشید که با چماق کردن همان قرآن به اسم «حسبی کتاب الله» بر درب خانه دختر و وصی اش ریختند و آتش زدند و آن جنایات را به بار آوردند. در مظومیت پیامبر همین بس که با بر نیزه کردن همان قرآن به جنگ با میوه دل و رسالتش رفتند و قرآن ناطق را بر نوشته هایی بر کاغذ ترحیج دادند، در مظلومیت پیامبر همین بس که با خارجی خواندن فرزندش از مکتب قرآن او را بین دو نهر آب با لبانی تشنه سر بریدند و اما امروز در مظلومیت پیامبر و امیر مومنان و اباعبد الله الحسین علیه السلام همین بس که در امت اسلام و شیعه، اسم اهل بیت و مجالس و روضه و گریه بر مصائبشان مقدس تر از خودشان و کلامشان شده است که این صحنه های تأثربار را بارها و بارها دیده ایم. آری، هزار بار تاسف از آن روزی که احساسات مقدّس شود.

 

 

نقل است که: سال هاى اول مرجعیت مرحوم آیت اللّه بروجردى اعلی الله مقامه بود. زمانى که ایشان قدرت فوق العاده اى داشتند, به وى خبر دادند که وضع شبیه خوانى قم, خیلى خراب و ناجور است. دعوت کردند از تمام رؤساى هیئت ها تا به منزل ایشان بیایند. آقا از حاضرین پرسید: شما مقلّد کى هستید؟ همه گفتند: مقلد شما. فرمود: اگر مقلد من هستید, فتواى من این است که این شبیه هایى که شما به این شکل درمى آورید, حرام است.

 

 

با کمال صراحت به آقا عرض کردند: آقا، ما در تمام سال مقلد شما هستیم الاّ این سه چهار روز که ابداً از شما تقلید نمى کنیم! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقلیدشان اعتنا نکردند. (حماسه حسینى، ج1، ص185)

 

 

یکبار در مجلسی به مناسبت ایام سوگواری سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام برای سخنرانی دعوت شدم؛ ممشای حقیر چنین است که اگر قبل از منبر زیارت عاشورا قرائت شود قدری زودتر رفته تا در جلسه پر فیض زیارت هم حاضر باشم و از فیوضات آن بهره مند باشم.

 

 

شخصی که مشغول خواندن زیارت بود چون دید کسی گریه نمی کند، یکمرتبه وسط دعا به رسم غلط امروزی شروع کرد اشعار بسیار سخیف و زننده ای را خواندن تا به هر وسیله ای شده اشکی بگیرد و مجلس را به اصطلاح سر حال بیاورد از جمله اشعاری به این مضمون که ای امام حسین ما همه سگ هستیم و اینجا آمدیم که تو تکه استخوانی جلوی ما بیاندازی و چنین و چنان.

 

 

حال حقیر از شنیدن این اشعار بهم ریخت و از آن عبارات قبض بسیار شدیدی پیدا کردم، ضربان قلب به شدت تند شد یک مرتبه به خود آمده و با صدایی بلند به شکلی که همه بشنوند، گفتم: آقا نخوانید این اشعار را، نخوانید، غلط است اشتباه است.

 

 

آن شخص پشت بلندگو در عین احترام گفت: حاج آقا می فرمایند: این اشعار را نخوان، ولی من خودم را می گویم.

 

 

بنده عرض کردم: برای خودت هم نخوان؛ غلط، غلط است. مردم برای تعالی فهم و شعور و رسیدن به کمالات انسانی و دریافت نفحات الهی به اینجا آمدند، اینجا کودکان و نواجوانانی نشستند که تک تک این کلمات در نفس و اندیشه آنان اثر می گذارد، این کودک می رود فکر می کند که عجب من در مجلسی دعوت شدم که ما را یک مشت سگ و حیوان دانستند و آنجا مجلس روضه بود آنوقت هر وقت اسم روضه بیاید این مطالب در ذهنش تداعی می شود حال آیا حق دارد که مجالس لهو و لغو را که در آن مجالس وی را آقا می دانند، ترجیح دهد بر جلسات روضه؟ آیا ما با این حرف ها زمینه دورشدن و انحراف این افراد را فراهم نکردیم؟ و الحمدلله بسیاری بودند که آمدند و از اینگونه سخن گفتن و تذکر حقیر تشکر کردند.

 

 

وقتی که بر منبر نشستم بدون هیچ مقدمه ای و حتی بدون مطالعه ای عرض کردم:

 

 

حضرت زینب سلام الله علیها یک زن است و به اقتضای طبیعت زنانگی خود، دارای احساسات است؛ از طرفی این همه مصیبت دید آن هم مصائبی که یک ذره اش وقتی به ما برسد هزار حرف و عمل خلاف از ما سر می زند. اما چرا حضرت زینب در عین حال، یک کلمه از مسیر توحید فاصله نگرفت و کلامی به دور از عقلانیت و معرفت بر زبان جاری نساخت و در عین آن همه مصیبت جانکاه فرمود: ما رایت الا جمیلا!

 

 

واقع امر اینست که حضرت زینب یک سر سوزن خدا و قرآن و امام زمانش را نادیده نگرفت یک لحظه عقلانیت را بر احساس غلبه نداد نه اینکه احساس نداشت بلکه احساس را در کنترل عقل درآورد، لذا همان احساساتش زمینه ساز تمام تفکّرات عالم شد و پیام آور کربلا گشت.

 

 

اگر قرار بود مصائب کربلا و محبت و عشق، کسی را استثناء بزند و از مسیر عقلانیت خارج کرده به جنون و رفتارهای احساسی و گفتارهای لغو و لهو بکشاند و مصداق ورای فقه و شرع باشد، آن می بایست اعوذ بالله زینب می بود اما او زینت پدر بود و زینت سیدالشهداء علیه السلام و تمام زنان بلکه مردان و اولیاء الهی گشت. او کسی است که توحید و ولایت را بر اساس معرفت و تزکیه نفس در راه عبودیت و بندگی دریافته است لذاست که امام سجاد علیه السلام می فرمود:

 

 

عمه ام زینب کبری سلام الله علیها با این همه مصیبت و ماتم وارده از کربلا، هیچ گاه نوافلش را ترک نکرد. فقط در یکی از منازل به خاطر شدت ضعف و گرسنگی، نشسته نماز خواند که بعد معلوم شد، سه روز است غذا میل نکرده؛ زیرا عمه ام سهمیه یک گرده نانِ هر روز خود را به کودکان می داد.

 

 

محمد جواد مُغنیه، نویسنده معروف لبنانی درباره ایمان و عرفان حضرت زینب سلام الله علیها می نویسد: ایمان زینب، همچون ایمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. این سخن را از روی مبالغه نمی گویم؛ چه دلیلی بهتر از اینکه آن حضرت در شب یازدهم محرّم نماز شب خود را ترک نکرد.

 

 

حضرت زینب سلام الله علیها کسی است که خدا را بر اساس هوا نمی پرستید امام حسین را بر اساس عشق و محبت و احساسات و هوای دلش پیروی نمی کرد.

 

 

قرآن در آیه ای از آیات از خدای خیالی و احساسی پرده برمی دارد و می فرماید:

 

 

أَ رَءَیْتَ مَنِ اتخَّذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ أَ فَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً * أَمْ تحَسَبُ أَنَّ أَکْثرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کاَلْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً(سوره مبارکه جاثیه آیات 43 و 44)

 

 

(آیا دیدى حال آن کس را که (از غرور) هواى نفسش را خداى خود ساخته؟ آیا تو حافظ و نگهبان او (از هلاکت) توانى شد؟  یا پندارى که اکثر این کافران حرفى مى‏شنوند یا فکر و تعقلى دارند؟ اینان (در بى‏عقلى) بس مانند چهار پایانند بلکه (نادان‏تر و) گمراه ‏ترند.)

 

 

و عجیب اینجاست که قرآن بر این معنا تاکید دارد: جایی که خدای خیالی جای خدای عقلانی را می گیرد، انسان سر از حیوانیت در می آورد.

 

 

یعنی کسی که خود را در مجلس سیدالشهداء علیه السلام سگ می داند طوق به گردن می اندازد و صدای سگ از خود در می آورد، کسی است که به تصریح قرآن خدایش خیالیست یعنی هوای نفسش، خدای او شده است؛ کسی است که پیامبر و قرآنش خیالیست کسی است که امام حسینش خیالیست.

 

 

گرچه باید گفت: کسانی که خود را حیوانی از حیوانات قلمداد کرده و چنین کلماتی را بر زبان جاری می کنند نیتشان آن حالت حقارت و کوچکی و پستی در برابر ائمه است اما،

 

 

اولا: از کجا معلوم آن حیوان پست باشد در جایی که حضرت موسی علیه السلام نتوانست خود را در درگاه الهی از یک سگ بالاتر ببیند.

 

 

ثانیا: آنچه شایسته ما در برابر خدا و اولیایش هست پستی نیست بلکه نیستی است خدای متعال این حقیقت را از ما خواسته است حقیقتی که با عالم واقع هم سازگار است.

 

 

این نیستی همان مقام بندگی و عبودیت است که فرمود: ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون وقتی انسان در این مسیر قرار گرفت و نام عبد را بر خود نهاد در مقام تزکیه و تهذیب نفس و تربیت آن قدم برمی دارد متخلق به اخلاق الهی می شود یک سر سوزن از رضای پروردگار با نیت با زبان با نگاه با دست و پایش فاصله نمی گیرد در حالیکه اگر فقط به ظاهری از مقام حیوانیت و پستی دل خوش کند نفس را به مرحله سبعیت و حیوانیت تنزل داده است همان مرحله ای که مسبب تمام رفتارهای غلط در این عالم است.

 

 

خیلی به این نکته دقت شود که وقتی کسی خود را به مرتبه یک حیوان چه در اصل وجود و چه در صفات تنزل دهد واقعا آن حیوان نمی شود که اگر آن حیوان شود خیلی خوب است یعنی اینطور نیست که اگر کسی خود را سگ دانست واقعا سگ باشد سگ در عالم خود حیوان ذی نفعی است با وفاست دارای صفاتی است به صاحبش خدمت می کند بلکه بسیار بسیار پست تر از او می شود که خدای متعال هم در قرآن هر جا که در مقام تعریف انسان تنزل یافته به مرتبه حیوانیت برمی آید بلافاصله می فرماید: بل اضل یعنی پست تر از حیوان.

 

 

مرحوم شوشتری رحمة الله علیه حماری را می نگریستند که مشغول حمل بار است و وقتی بار را به مقصد رساند بسیار منقلب شدند و اشکشان جاری گشت و فرمودند: این حیوان بارش را برداشت و به منزل رساند نمی دانم آیا من در نهایت موفق می شوم بارم را به منزل برسانم؟!

 

 

اما کسی که خدای او واقعی است، عبد می شود نه سگ چراکه عبد دنبال عبودیت است.

 

 

امیر مومنان علی علیه السلام خود را عبد خدا و عبد رسول خدا می دانست و می فرمود: انا عبد من عبید محمد صلی الله علیه و آله و سلم. (من بنده ای فرمانبردار از بندگان محمدم)

 

 

اما عبد خداست، معلوم و واضح است و اما عبد پیامبر است چون پیامبر تمام وجود و هستی اش فانی در خداست و دیگر چیزی از خودیت خود برایش نمانده تا گفته شود بندگی مختص خداست در واقع آنجا هم که گفته می شود من بنده محمدم مراد آن نبی و رسول استقلالی نیست تا شرک لازم آید بلکه کسی است که مظهر اتم خداست در واقع یعنی بنده خدا هستم.

 

 

همه ما قبول داریم که عشق علی علیه السلام نسبت به پیامبر به مراتب بیشتر از عشق ما به اباعبد الله الحسین است در حالیکه هیچگاهه دیده نشد که حضرت خود را در برابر پیامبر حیوان خطاب کند نه او گفت و نه پیامبر راضی است بله خود را عبد و فانی و نیست می دانست. حال ما که خود را تابع و شیعه حضرت می دانیم چقدر خوب است که در این مبنا هم از ایشان تبعیت کنیم نه از اهواء نفسانی مان.

 

 

مرحوم قاضی خود را نوکر ابی عبد الله می دانست و وقتی به ایشان خرده می گرفتند چرا دم درب می ایستید و کفش های حاضرین در مجلس روضه را جفت می کنید، می فرمودند: می خواهم سیدالشهداء علیه السلام بداند که من نوکرم

 

 

کوتاه سخن آنکه:

 

 

فرق بین خدای خیالی و خدای واقعی، امام حسین خیالی و امام حسین واقعی در آنست که خدای خیالی را ما می سازیم و حال آنکه خدای واقعی است که ما را می سازد.!

 

 

مرحوم حداد رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: عامه مردم مردم خدای خیالی را پرستش می کنند و در این راستا مرتب اشعار جان دار و پر مغز مثنوی را می خواندند که:

 

 

روستایی گاو در آخور ببست                        شیر گاوش خورد و بر جایش نشست

 

 

روستایی شد در آخور سوی گاو                     گاو را می جست شب آن کنجکاو

 

 

دست می مالید بر اعضای شیر                      پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر

 

 

گفت شیر ار روشنی افزون بدی                     زهره اش بدریدی و دل خون شدی

 

 

این چنین گستاخ زآن می خاردم                      کو در این شب گاو می پنداردم

 

 

حق همی گوید که ای مغرور کور       نی ز نامم پاره پاره گشت طور؟

 

 

مرحوم علامه در ذیل مکاتبات آیتین مرحوم حاج سید احمد کربلایی و مرحوم حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی اعلی الله مقامهما که در باب توحید به مباحثه ای مکتوب و مبسوط دست زدند می فرمایند:

 

 

حضرت آیة الله حاج شیخ عبّاس هاتف قوچانى أدام الله برکاته: وصىّ مرحوم قاضى أعلى الله مقامه، از مرحوم قاضى قدّس الله نفسه نقل مى‏نمودند که: آن مرحوم مى ‏گفت: از استادمان مرحوم آیة الحقّ و سند العرفان (حاج سید احمد کربلائی) سؤال شد: با اینکه دأب أهل مراقبه، و سلّاکِ راه خدا، و أولیاى معرفت، در برابر این گونه بحث ها رعایت اختصار، و در صورت عدم قبول سکوت است؛ چرا شما این طور در این نامه ‏ها مطلب را دنبال فرموده اید؟!

 

 

در جواب گفتند: اینها در ذهن خود از روى قواعد ذهنى (فورمول) خدائى تراشیده، و ساخته و پرداخته‏ اند؛ و آن را مى‏پرستند؛ و سجده مى‏ کنند. آن خدا خداى حقیقى نیست؛ خداى خارجى نیست؛ خداى تخیّلى است. من خواستم شاید بتوانم این خدا را از ذهنشان بیرون بکشم. (توحید علمى و عینى، ص : 324)

 

 

امام حسین علیه السلام تصریح کردند که تمام هدف من از این خروج احیای معروف و نهی از منکر است به پاداشتن سنت پیامبر و سیره پدرم علی بن ابی طالب است اگر این کلام حق است پس ما به چه اجازه ای خون این امام عزیز را با پا گذاشتن بر روی دستورات اسلام و قرآن ارزان می کنیم؟

 

 

گاهی یک تمرد بین عاشق و معشوق فاصله می اندازد بین امام و ماموم جدایی ایجاد می کند

 

 

در روایت است که روزی امام صادق علیه‌السلام با یکی از اصحاب که اکثراً با حضرت در راه‌ها همراه بود، می‌رفتند و او با غلامش بود. پشت سرش را نگریست و غلامش را ندید و این کار سه بار تکرار شد. مرتبة چهارم که او را دید گفت: ای پسر زنِ بدکاره کجا بودی؟!

 

 

امام علیه‌السلام با شنیدن این سخن دست بر پیشانی زد و فرمود: سبحان الله! به مادرش نسبتِ بد دادی؟! من تو را پرهیزگار می‌پنداشتم و اکنون می‌بینم که وَرَعی نداری.

 

 

عرض کرد: مادرش سِندی و مشرک است.

 

 

حضرت فرمود: آیا نمی‌دانی که هر امّتی نوعی ازدواج رسمی دارند. از من دور شو.

 

 

راوی حدیث (عمرو بن نعمان جعفی) می‌گوید: دیگر ندیدم با حضرت راه برود تا اینکه مرگ بین ایشان جدایی افکند. (کافی، ج۲، ص۳۲۴)

 

 

خیلی دردناک است که خود امام حسین می گوید من خون و عرض خود و فرزندان و یاران و نوامیسم را دادم تا دین احیاء شود ما به اسم همان امام دین را نادیده می گیریم!!

 

 

اما در مقابل، تا انسان دست از احساس بردارد یعنی ریشه های حب نفس و حب دنیا را در خود کمرنگ نماید ناخودآگاه به سمت و محور تعقل و شعور سوق پیدا می کند و عجیب قوتی می دهد از جنس یقین. یقینی که می گوید: اگر مرا هزار بار بکشند و دوباره زنده کنند دست از این راه برنمی دارم.

 

 

خوشبختانه در جای جای ماجرای کربلا علامت هایی وجود دارد که حکایت از حضور عقلانی اصحاب دارد که به طور کلی ورود و حضور احساسی را دفع می کند.

 

 

در شب عاشورا آنجا که سیدالشهداء علیه السلام خبر از فردای اصحاب و فرزندان و اقربائش می دهد یادگاری از نسل امام حسن مجتبی علیه السلام عرضه می دارد: عمو جان آیا من هم فردا شهید می شوم؟ امام حسین قبل از جواب برای اعلان اینکه آیا این حضور و درخواست تحت تاثیر احساس است یا برخاسته از یک مبنای عقلانی، سوال می کند: کیف الموت عندک؟ مرگ در نزد تو چگونه است؟ که جواب می دهد: شیرین تر از عسل. اینجاست که باید گفت: صحنه عاشورا که صحنه زخم و نیزه وشمشیر است اگر بخواهد احساسی باشد دیگر شیرین تر از عسل نمی تواند باشد.

 

 

همانطور که در مورد جناب حضرت حرّ بن ریاحی دیدیم که تا دست از احساسات با ریشه دنیا طلبی برداشت بلافاصله گفت: خود را مخیر بین بهشت و جهنم می بینم. خوب باید دقت شود حضرت حرّ نمی گوید: خود را مخیر بین حسین و یزید می بینم تا گفته شود از روی احساس تحت تاثیر امام حسین قرار گرفت می گوید خود را مخیر بین بهشت و جهنم می بینم که معلوم می کند که تمام افراد و اصحاب حضرت بر اثر تبعیت از عقل دنبال امام حسین علیه السلام آمدند.

 

 

درس عاشورا برای امروز تمام انسان های آزاد اندیش و برخوردار از تفکر و تعقل همین است که در هر کاری خود را مخیر بین حق و باطل درست و نادرست ببینید که چاره ای جز این ندارند که همان راهی را بروند که امام حسین علیه السلام و یارانش رفتند.

 

 

ماهاتما گاندی، رهبر بزرگ انقلاب هندوستان، می گوید: من برای هند چیز تازه ای نیاوردم؛ فقط نتیجه ای را که از مطالعات و تحقیق هایم درباره تاریخ زندگی قهرمانان کربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند کردم. اگر بخواهیم هند را نجات دهیم واجب است همان راهی را بپیماییم که حسین بن علی علیه السلام پیمود

 

 

مُسیو هاربین آلمانی می گوید: اگر در کلمات و گفتار حسین علیه السلام درست دقت شود معلوم خواهد شد که هدف و آرمان حسین علیه السلام جلوگیری از ستم بود و این همه قوّت قلب و از خود گذشتگی را در راه مقصود عالی خویش خرج کرده است. حتی در آخرین دقایق زندگی طفل شیرخوار خود را قربانی حقّ و حقیقت نمود و با این عمل اندیشه فلاسفه و بزرگان عالم را متحیر ساخت.

 

 

چارلز دیکنز نویسنده انگلیسی درباره دور بودن نهضت عاشورا از احساسات منهای عقلانیت می نویسد:

 

 

اگر منظور امام حسین علیه السلام جنگ در راه خواسته های دنیایی بود، من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می کند که او فقط برای اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.

 

 

آری پیام امام حسین علیه السلام را خردمندان با هر آیین و مذهبی دریافت می کنند در حالیکه برخی از درون اسلام و تشیع دست از برخوردهای احساسی خود هرگز برنخواهند داشت.

 

 

عارف کامل حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمودند:

 

 

آن نفسى که نخواهد قبول کند معجزه هم برایش بکنند مى ‏گوید سحر است، مى‏گوید چشم بندى است، جادو است. چون قلب وقتى واژگون بشود، مثل ‏یک مریض حصبه‏ اى می شود، براى مریض حصبه ‏اى شما بهترین غذاها را بدهید، این مى‏زند کنار، مى‏گوید: این بو دارد و اصلًا نزدیک من نیاورید؛ غذا بد بو نیست، بد نیست، این حالش خراب است، مزاجش از اعتدال افتاده است. شرک و کفر و نفاق قلب را ضایع مى‏کند؛ وقتى ضایع شد، شما هر چه او را نصیحت کنید، اصلًا این نصیحت نمى‏فهمد؛ هر چه بگوئید: خدا، این خدا نمى‏فهمد؛ هر چه بگوئید: صداقت، او به خلاف برداشت مى‏کند و تعبیر مى‏کند؛ امراض معنوى هم مثل همین امراض جسمانى است، نفس را خراب مى‏کند، مدرکات را خراب مى‏کند، قوّه تشخیص عوض مى‏شود.

 

 

برای کسانی که از سر عشق و محبت و شور قرآن و اهل بیت و در یک کلام حق را کنار می زنند آیا همین مقدار کافی نیست که گفته شود: خود مولایمان علی علیه السلام که تمام شورها و شعورها تمام حب و بغض از او نشأت گرفته و به او ختم می شود، آنگاه که خبر شهادتش را از رسول خدا شنید یک دغدغه داشت:

 

 

«أ فی سَلامة من دینی»؛ «آیا در وقت جان دادن دینم سالم است و یا آفت زده است؟

 

 

و با پاسخ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: نعم، فی سلامة من دینک. چنان خوشحال شد که آن هنگام (هنگام شهادت) را از «مواطن شکر» دانست و نه از «مواطن صبر» و در عمل هم با فریاد «فُزت و ربّ الکعبه» سلامت دین و سعادت نهایی خود را اعلام فرمود. (مناقب ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۹)

 

 

عزادار واقعی کسی است که اگر با چشمی نظر به فرموده حسین علیه السلام دارد که: «انی قتیل العبرات» (من کشته اشک چشمم)، چشمی را به تمام ظهور و بروزش بر این کلام می اندازد که فرمود: «انِّی لَمْاَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِداً وَ لاظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِی اُمةِ جَدِّی محمد اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَ بِسیرةِ جَدِّی محمد و اَبی عَلیِّ بنِ‌ اَبِی‌ طالِبٍ» (من کشته احیای توحید و نبوت و ولایتم)

 

 

این صریح کلام حضرت استاد است که می فرمایند: کربلا مرکز انسانیّت است؛ یعنى مکتب امام حسین به انسان درس انسانیّت مى‏دهد و این مکتب از بین نمى ‏رود، روز به روز روشن مى‏ شود.

 

 

و چه زیبا حضرت حاج سید هاشم حداد روحی له الفداء این جامعیت را در موجزترین کلام ابلاغ فرمود که: از خدا امام حسین علیه السلام را بخواهید و از امام حسین علیه السلام خدا را بخواهید.

 

 

یعنی امام حسین علیه السلام را فقط باید برای خدا خواست کسی که به مجلس او می رود عزاداری می کند گریه می کند برای وصول و قرب به خدا باید این عمل را انجام دهد نه امر دیگری نه حتی برای خود امام حسین علیه السلام با نظر استقلالی.

 

 

در حالات جناب سید بن طاووس اعلی الله مقامه آمده است: در یکی از مسافرتهایی که به جهت زیارت امام حسین علیه السّلام می‌رفتیم، جهت خواندن نمازهای مستحب و واجب توقف کردیم اما رفقای ما عجله داشتند که هر چه سریعتر حرکت کنند و خود را به کربلا برسانند. من به آنها گفتم: آیا قصد ما از زیارت امام حسین علیه السّلام خداست؟ و یا اینکه قصد ما از خداوند، امام حسین علیه السّلام است؟ آنها گفتند قصد از زیارت، خدا می‌باشد.گفتم اگر ما اعمال خود را در راه خدا که زیارت امام هم بخاطر همین راه است خراب و ضایع کنیم، در این صورت حالِ ما در ملاقاتِ حضرت با ما چگونه خواهد بود، و چگونه خدا با ما که نزدِ امام حسین علیه السّلام رفته و فضل خداوند را خواهانیم، برخورد خواهد کرد؟! رفقای سید پس از این استدلال متین به اشتباه خود پی برد. (کشف‌ المحجة، فصل 112، ص 149)

 

 

عزاداری که نشات گرفته از هدف اصیل امام حسین علیه السلام باشد نه تنها که پس از 1400 سال مذموم نیست بلکه ..

 

 

موریس دوکبری می گوید: – اگر مورخان ما حقیقت این روز (عاشورا) را می دانستند و درک می کردند که عاشورا چه روزی است، این عزاداری را مجنونانه نمی پنداشتند؛ زیرا پیروان حسین به واسطه عزاداری حسین علیه السلام می دانند که پستی و زیردستی و استعمار را نباید قبول کرد؛ زیرا شعار امام و آقای آنها تن ندادن به ستم بود

 

 

آنچه در جریان کربلا گریستن دارد فقط آن کشتن ها و زخم زبان ها و اسارت و غارت ها نیست که بر آن باید خون گریست و به فرمودۀ آیت الله بهجت رحمة الله علیه گریه بر مصائب امام حسین، مستحبی است که از هزار واجب هم واجبتر است مستحبی است که از نماز شب هم بالاتر است، بلکه بیشتر باید گریست از آنکه که عاشورا آن صحنه تعارض علم و جهل ، عقل و شهوت را وادی جنون معنا کردند، باید گریست که پیروان مکتب حسین را دیوانگان نتیجه گرفتند باید گریست که عاقلانه ترین کار اباالفضل العباس را تقابل عشق و عقل آنهم با ظفر عشق بر عقل انگاشتند و گرچه کسی رویش نشد که بگوید پس یعنی عباس کاری غیر عاقلانه کرد؟!

 

 

آیا این آن چیزی بود که امام حسین علیه السلام از ما خواست؟ آیا خون عزیزترین کسان عالم برای دامن زدن به احساسات و صرفا برای برانگیختن عواطف ریخت؟ آیا گناه ما کمتر است از گناه کسانی که شبه ها افکندند و از روی مستی های حیوانی گفتند: حسین برای بدست آوردن دختری از دختران عجم به جنگ با یزید رفت؟

 

 

اما ما فقط گریه کردیم و گریه کردیم و گریه؛ چون فقط احساس شنیدیم و احساس و احساس.

 

 

در مجالس سیدالشهداء علیه السلام فقط نباید به دنبال این باشیم که در هنگام روضه و ذکر مصیبت گریه کنیم که گر گریه نکردیم احساس ناراحتی نماییم، بلکه باید در صدد باشیم که حالت حضور خود را در کنار امام علیه السلام  بیابیم که اگر این حالت پیدا شد خود به خود اشک از چشم سرازیر می شود که این همان اشکی است که زینب سلام الله علیها ریخت.

 

 

بلال موذن مدینه می گوید: شبى، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن قدر گریسته بود که محاسن و جاى سجده‏ اش خیس شده‏ بود، بامداد که براى برپا نمودن نماز از منزل خارج شد، پرسید: اى رسول خدا! چرا این قدر گریسته ‏اى؟ فرمود: امشب آیه «إِنَّ فى‏ خَلْقِ السَّمواتِ ...» بر من نازل شد، واى بر کسى که آن را قرائت کند و پیرامونش نیندیشد. (محجة البیضا، ج 8، ص 194)

 

 

صحیح است که بگوییم: گریه، محصول تفکّر است همانطور که تفکّر باید حاصل گریه باشد.

 

 

در واقعه کربلا اصحاب سیّدالشّهداء همه عاشق آن حضرت بودند، امّا نه عشق مجازى و صورى، و نه عشق احساسى و عاطفى؛ آن عشق ارزشى ندارد و پشیزى بحساب نمى‏ آید. عشق اصحاب عشق از روى فهم و بینش بود، عشق از روى موازین و مبانى عقلانى و شرعى بود، عشق به حقیقت نورانى و عظمت مطلقه و نفس قدسى بود. عشق به مبدأ وجود و بهاء اتمّ و مجلاى اکمل و اوسع خدای متعال بود.

 

 

خدای متعال در قرآن گریه را نشانه اهل ادراک و فهم و کسانی که از روی تعقل نفس خود را تسلیم در برابر حق می کنند، معرفی کرده است و می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلىَ‏ عَلَیهْمْ یخَرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا * وَ یَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن کاَنَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا * وَ یخَرُّونَ لِلْأَذْقَانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعًا (سوره اسراء آیات 107 تا 109)

 

 

(آنها که از روی تفکر به مقام علم و ادراک واقع رسیدند هر گاه این آیات بر ایشان تلاوت شود همه با کمال خضوع و فروتنى سر طاعت بر حکم آن فرود آورند. و گویند: پروردگار ما پاک و منزه است، البته وعده خداى ما محققا واقع خواهد شد. و آنها با چشم گریان همه سر به خاک عبودیت نهاده، و پیوسته بر فروتنى و ترسشان از خدا مى‏افزاید)

 

 

درست است که فرموده اند: دین غیر از محبت نیست و بزرگانی چون حضرت استاد علامه طهرانی رحمة الله علیه تاکید داشتند که راه توحید و ولایت را بدون محبت نمی توان طی کرد، لذا مبنای ایشان اصلا بر محبت بوده اما این بدان معنا نیست که همه چیز را فدای محبت کنیم و فقط به اسمی از او بسنده کرده و حرکت کنیم بلکه حقیقتش این است که کسی که می خواهد راه خدا را طی کند یعنی می خواهد از در عقل وارد شود خودش را متصف به صفات الهی نماید تنها راهش محبت است.

 

 

محبت در مثالی بسیار عامی حکم آن روغنی را دارد که بین چندین چرخ دنده جاری می شود تا اینها براحتی در کنار هم قرار گرفته و حرکتی را آغاز نمایند که بدون آن حرکت چنان خشک می شود که در میانه راه توقف پیش می آید و همه چیز را از کار می اندازد. بله محبت همه چیز راه خداست اما همه چیز نیست.

 

 

منظور این نیست که احساسات را نادیده گرفته و سر بپوشانیم که باید گفت یکی از الطاف الهی برای تکامل همین نیروی احساس است که چنان در وجود آدمی پر رنگ است که در حد یک غریزه خود را بروز می دهد و خدای متعال در قرآن در تبیین جامعیت پیامبر صلی الله علیه و آله طبع بشری و آکنده از احساسش را یادآور شده و بهره داشتن از هم احساس و عواطف بشری و هم عقلانیت که همان ربط با خداست را وسیله کمال انسان تا لقاء خدا بیان می دارد و می فرماید:

 

 

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ‏ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (سوره کهف آیه:110)

 

 

(بگو: جز این نیست که من مانند شما بشرى هستم که به من وحى مى‏رسد که خداى شما خداى یکتاست، پس هر کس به لقاى پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدى را با او شریک نگرداند)

 

 

حقیر در جاهای گوناگون عرض کردم که احساسات در جای خودش عین عقلانیت است و از این حیث زنان بر مردان غلبه دارند که وقتی آن را بر اساس نظام عالم توحید و تکلیف الهی خود در تربیت کودکان بر اساس سرشت و طبع خود بکار گیرند چنان کارائی دارد که هزار مرد با هزار استدلال و کلیت و عقلانیت نمی توانند جای خالی اش را پر نمایند و می توان گفت که در حقیقت عاطفه و احساس زن، عاقل پرور است،

 

 

به عبارت دیگر ما نمی خواهیم احساس و شور و ظهور و بروز عواطف را از کربلا بگیریم که اصلا نمی توانیم چرا که آنچیز که عیان است چه حاجت به بیان است؛ اصلا می توان گفت یکی از جهات همراهی کاروان عده ای زن و دختر و کودک به همراه سیدالشهداء علیه السلام، رقم زدن صحنه های عاطفی و احساسی و حساسیت برانگیز است که پاسخی شایسته به نیاز احساسی پیروان این مکتب است.

 

 

گیبون، مورخ معروف انگلیسی، می گوید: با آن که مدتّی از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه هم وطن نیستیم، مع ذلک مشقّات و مشکلاتی که حضرت حسین علیه السلام تحمّل نمود، احساسات سنگ دل ترین خواننده را بر می انگیزد، چندان که نوعی عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود می یابد.

 

 

و دروویل در سفرنامه خود می نویسد: سرگذشت غم انگیز امام حسین علیه السلام و یارانش اذهان نیمی از جهان اسلام را به خود مشغول داشته است. گذشت قرن های بسیار که هرکدام فاجعه ها و غم های خود را به همراه دارد این داغ را بی اثر نکرده است و احساسی را که یادآوری آن واقعه برمی انگیزد تخفیف نداده است…. حتی دشمنان حسین علیه السلام با دیدن مقاومت بردبارانه او و از خودگذشتگی یارانش… به رحم آمدند. وقایع ثبت شده روز هولناک دهم محرم چنان از عواطف پاک انسانی سرشار است که مردم را تکان می دهد و تأثر آنها را از نسلی به نسلی دیگر منتقل می کند.

 

 

بلکه مقصود آنست که: خدای متعال قوه عاقله را ناظر و مدیر و کنترل کننده تمام قوای درونی و بیرونی انسان قرار داده که اگر یک لحظه غفلت شود قوه دفاعیه یا همان غضب می شود خشم و عصبانیت که محصولش حز جنایت نیست و همینطور است احساسات و عواطف و محبت که باید حتما و حتما بر مدار تفکر و منطق و عقلانیت قرار گیرد و الا آسیب زا بوده و بسیار خطرناک است.

 

 

حتی خدای متعال بهترین و استوارترین مسیر  راه عبودیت و بندگی را قرار گرفتن در مسیر عقلانیت می داند و اگر غیر از این بود پیامبر خدا صلی الله عیله و آله نمی فرمود: دو رکعت نماز خفیف اما از روز تفکر بهتر است از چندین رکعت نماز بدون تفکر .

 

 

پس نماز و روزه و حتی سیر و هر عبادتی سلوک الی الله بدون تفکر نتیجه ای کمتر از غضب و شهوت خارج از کنترل عقل ندارند.

 

 

یکی از شاگردان حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه نقل می کرد:

 

 

در اوائل پیروزی انقلاب اسلامی‌ ایران گروهی که ادّعای سلوک و عشق داشتند، به طور قاچاق ارز از کشور جمهوری اسلامی‌ایران خارج می‌کردند و وقتی با نهیب استاد روبه‌رو شدند که گفته بودند: ما اهل عشقیم، عشق قانون نمی‌شناسد که استاد فرموده بودند: در دنیای دیگر که با سر به دوزخ افتادید، آن وقت می‌فهمید قانون عشق کجا ظاهر می‌شود و بعد فرمودند: قوانین کشور اسلام لازم الاجراست و همه باید در این زمینه‌ها از ولیّ فقیه تبعیت کنند و نه هیچ‌کس دیگر حتّی مرجع تقلید خاصّ خود.

 

 

عزیز من خوب تامل کن که محبت و دوستی و احساسات بدون نظارت عقلی که شریعت مبیّن آنست، می تواند ابزار نفس شود و آلت دست شیطان که قهرا شیطان هم خواهان آنست اما محبت و عبادت از سر تفکر فقط در دست خدا و اولیای خداست.

 

 

احساسات تنها، بسیار متزلزل است قابل تحریف است صبح با امام حسن مجتبی علیه السلام بودند عصر در لشگر معاویه و این را هم باید دانست که اگر احساسات را در کنار عقلانیت نیاوریم ناخودآگاه در کنار نفسانیات و حب دنیا پهلو می گیرد.

 

 

خود را ملامت نمی کنم که صریح بگویم : که از صدر تبلور اسلام، آنقدر که دین از خود دین و متدینان ضربه خورد، از بی دینی و بی دینان ضربه نخورد شما گمان نکنید کسانی از یهود و نصاری با جام شراب و بستن زنار کمر به قتل فرزند پیغمبر بستند خیر بلکه مسلمانانی با پیشانی های ورم کرده به مصاف آمدند کسانی که در ورودیه کربلا نمازشان را به خود اباعبدالله الحسین علیه السلام اقتدا کردند!

 

 

حال فهمیدیم که چرا قرآن آیات تقوایش را ختم به تفکر و تعقل می کند؟ چرا پیامبر صلی الله علیه و آله بارها فرمود: تفکر الساعه افضل من عبادة الثقلین. در یک کلام رمز موفقیت موحدین عالی مقدار از صدر اسلام تا حال تکیه بر تفکر بوده است.

 

 

همه ما درباره محبت وصف ناشدنی بین پیامبر صلی الله علیه و آله و جناب اویس یمانی علیه السلام شنیده ایم بارها پیامبر بر او سلام و درود فرستاد و به هر کسی که می دانست وی را می بیند می فرمود: سلام مرا به او برسانید و بگویید برای من دعا کند و برای شما استغفار و بارها می فرمود: خلیل امت من اویس قران است.

 

 

غرض آنکه این همه تجلیل از ناحیه اول شخص عالم خلقت تعجب ها را برانگیخته بود که دلیل چیست تا اینکه شخصی از مادر اویس ‍ مى پرسد: از کجا این جایگاه عظیم و پایگاه رفیع براى فرزندت حاصل شده که پیامبر  او را به گونه اى مدح و ستایش ‍ کرده که نمونه ندارد، و حال آن که حضرت او را ندیده است ؟!

 

 

مادر پاسخ مى دهد: اویس از دوران بلوغ ، عزلت و گوشه نشینى را بر مى گزید، و به تفکر و عبرت آموزى مى پرداخت. (ارشاد القلوب دیلمی، ص 100)

 

 

آنچه انسان را بر حیوان فزونی می بخشد تفکر است و آنچه او را پست می گرداند احساسات صرف است گرچه طبق برخی تحقیقات می گویند حتی در حیوانات کوچک و ناچیز هم بهره ای از تفکر وجود دارد.

 

 

در گزارشی می خواندم حتی حیوانات فارغ از تفکر نیستند. جمع‌آوری اطلاعات پیش از تصمیم‌گیری نشانه‌ای از هوش محسوب می ‌شود که در انسان و برخی پستانداران دیده می‌شود.

 

 

محققان مرکز مدارهای عصبی و رفتاری دانشگاه آکسفورد در تحقیقات خود دریافته‌اند، مگس میوه زمان بیشتری را برای اتخاذ تصمیمات دشوار صرف می‌کند. این گزارش می گوید: در آزمایشات صورت گرفته، تمایز قائل شدن مگس میوه بین غلظت‌های نزدیک‌تر یک رایحه مورد بررسی قرار گرفت و محققان دریافتند، مگس بصورت غریزی یا ناگهانی تصمیم‌گیری نکرده و پیش از انتخاب، اقدام به جمع‌آوری اطلاعات می‌کند.

 

 

ژن FoxP - فعال در یک مجموعه کوچک از 200 سلول عصبی - در فرآیند تصمیم‌گیری در مغز مگس میوه نقش دارد. به گفته پروفسور «گرو میزنباک» سرپرست تیم تحقیقاتی، آزادی عمل از انگیزه‌های خودکار، مشخصه شناخت یا هوش است و نتایج این مطالعه نشان می دهد که مگس میوه از ظرفیت ذهنی خارق‌العاده‌ای برخوردار است که تاکنون ناشناخته باقی مانده بود. (خبرگزاری ایسنا، کد خبری: 403691، به نقل از مجله Science)

 

 

فکر را باید بزرگترین استاد و معلم بشریت دانست که البته در روایات ما از او به حجت و امام باطن هم تعبیر آورده شده است.

 

 

آیت الله شهید شیخ مرتضی مطهری رحمة الله علیه درباره علت ابتکارات علمی آیت الله بروجردی اعلی الله مقامه می گویند:
آقاى بروجردى را اغلب ایراد مى گرفتند که کم استاد دیده ، و از نظر ما حسنش همین بود که خیلى استاد ندیده بود.
ایشان هم کم استاد ندیده ، ده ، دوازده سال استاد درجه اول دیده بود، هفت ، هشت سال نجف و سه ، چهار سال اصفهان استاد دیده بود، ولى نجفیها قبولش نمى کردند، مى گفتند: این استاد کم دیده ، مثلا باید سى سال استاد دیده باشد. و به همین دلیل که کمتر استاد دیده بود، ابتکارش از اغلب آن علماء بیشتر بود، یعنى فکر مى کرد. مسائل ، مسائلى است که خودش فکر مى کرد، مجال فکر کردن داشت.

 

 

تمام اهمیت قضیه کربلا این است که پای امام معصوم در میان است و اگر غیر از این بود حتی با وجود حضرت عباس علیه السلام کربلا کربلا نمی شود و اینطور استمرار پیدا نمی کرد و از همین جا باید گفت: این جلمه که گفته می شود کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود غلط است آنچه بود وجود امام معصوم بود و آنچه موجب استمرار شد فقط وجود امام معصومی دیگر به نام حضرت زین العابدین علیه السلام است. وا اسفا از ما که گرچه در ظاهر قبیح می شماریم که لقب بیمار را برای امام سجاد اما در واقع ایشان را چون نه شمشیری بدست گرفت و نه کلامی گفت ، هیچکاره انگاشتیم. این است معنای امام شناسی ما؟

 

 

به تحقیق می توان گفت: بعد از عاشورا، آنچه بر امام سجاد علیه السلام گذشت اگر بیشتر نباشد از آنچه بر پدرش گذشت، کمتر نبوده است و آنچه از حضرت در عالم ولایت سر زد نمود دیگری از نمای ولایت بود که در روز عاشورا از امام حسین علیه السلام سر زد. همانطور که حضرت استاد علامه می فرمودند: هر روزِ زندگی امام رضا علیه السلام با مأمون و در محیطِ درباره، برای حضرت، عاشورایی بود.

 

 

مولف محترم کتاب اسرار ملکوت در اینباره می گوید:

 

 

اگر این قضیّه  (واقعه کربلا) بدون حضور آن حضرت انجام مى‏گرفت و سررشته تدبیر و اداره آنرا فرد دیگرى همچون حضرت أبى‏الفضل العبّاس و یا حضرت علىّ اکبر علیهما السّلام به دست مى‏گرفت، دیگر عاشوراء نبود بلکه هویّت دیگرى مى‏یافت و خصوصیّات متفاوتى با این مسأله پیدا مى‏کرد، گرچه نفس حوادث و ابتلائات فرقى نمى‏کرد. یعنى اگر همان زدن و کشتن و تشنگى و کوبیدن و قطعه‏قطعه کردن و انواع بلایا وارد کردن را ما در آن مشاهده نمائیم، باز مسأله فرق داشت. در اینجاست که ما متوجّه مى‏شویم سرّ مسأله در این است که زمام حوادث در روز عاشوراء باید فقط به دست امام معصوم علیه‏السّلام باشد تا عاشوراء عاشوراء شود و بر صفحه تاریخ تا ابد چون خورشید بتابد و دیگران را بدنبال خود بکشاند و از اقیانوس بى‏کران فیض خود همه را سر مست و سیراب نماید.

 

 

و بهمین جهت است که هیچ واقعه ‏اى نظیر عاشوراء نخواهد شد و این اسم را بر غیر آن واقعه گذاردن خطاى محض است. چنانچه به فردى غیر از امام حسین علیه‏السّلام حسین گفتن باطل و خرافه است. امام معصوم را نباید به غیر او تسرّى داد، و گفتن علىّ زمان و یا حسین زمان صددرصد غلط و موجب عقبات و تبعات است. (اسرار ملکوت، ج‏2، ص: 191)

 

 

اساس دین متابعت و پیروی از امام معصوم علیه السلام و اطاعت محض و انقیاد کامل از فرامین اوست؛ محبتی که چنین ولایتی را به همراه داشته باشد، طریق به توحید و عبودیّت است که علامتش تسلیم از روی رضا در مقابل حضرت حقّ است.

 

 

پس تمام ارزش و اهمیت کربلا در بین بودن امام بود که با هزار افسوس می نگریم که در عزاداری ها و برپایی مجالس توسل و ذکر مصیبت و عزاداری و روضه خوانی خیلی جاها امام را کنار گذاشته و اصلا کاری با وی نداریم.

 

 

گریه بر سیدالشهداء علیه السلام باید تصفیه جوی های پر شده از انانیت و تعصب و جهالت باشد تا جریان علم و معرفت را به تمام نورانیتش شاهد باشیم. ‏

 

 

کوتاه سخن آنکه: نیاز امروز کسانی که می خواهند در کنار امام زمانشان قرار گیرند فقط احساسات نیست انتظار خشک و بی روح نیست محبت خالی از فهم و شعور نیست، بلکه عقلانیت است که این عقلانیت وقتی در کنار احساس و عاطفه و محبت و انتظار قرار میگیرد غوغایی می کند از قبیل آنچه از یاران حسین علیه السلام سر زد.

 

 

آری پیام امام زمان علیه السلام از تعریف حسین گونه و عاشوراوار خود، این است که ای اهل انتظار، اولی الابصار شوید، ای احباب اولی الالباب گردید و ای صاحبان اشک و روضه و شور از در معرفت و فهم و شعور وارد شوید تا تنها نمانم.

 

 

رشد عقلانیت عاشورایی در امروزه ما همان دریافت حقیقت توحید بر اساس قرآن و پیروی محض و تام و تمام و بدون چون و چرا از سنت و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله در حیات معنوی و مادی و زندگی روزمره و ارتباطات و تاسی به ممشای اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین است و بس.

 

 

از این روی می بینیم رویکرد اولیای الهی در زمان سیر و سلوک بر پایه فهم و بالابردن عقلانیت و تقویت آن است که می توانیم به صراحت بگوییم که این مهم نیاز به یک قیام فرهنگی داشت که مرحوم حضرت علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی رضوان الله تعالی علیه عهده دار آن شد و بر همه صاحبان فرهنگ و درایت واجب و ضروریست که آن را ادامه داده تا زمینه ای شایسته برای ظهور منجی آخر الزمان قطب عالم امکان اباصالح المهدی علیه السلام فراهم آید ان شاء الله تعالی.

 

 

حال، وقتی نگاهی از سر قیاس و  تحلیل بر اهل زمان و زمانه امام حسین علیه السلام با اهل و زمانه حضرت مهدی عجل الله فرجه می اندازیم چقدر مشابهت می بینیم، که بله کربلائی دگر در کار است حسینی دیگر در راه؛ و آیا ما آنقدر برخوردار از معرفت و فهم و محبت و احساسات همراه با عقلانیت هستیم که در کنارش باشیم یا خیر؟

 

 

حقیقت آنست که: حسینی بودن احساسی که مرجعیت را نادیده گیرد حسینی بودن احساسی که کلام خدا و سیره پیامبر و صراحت کلمات ائمه هدای علیه السلام را کنار زند همان بود که روزی امام حسین علیه السلام را به کربلا کشاند و می تواند امام زمان علیه السلام را تنها گذارد و حتی اگر پایش بیافتد به تقابل بکشاند.

 

 

خاتمه:

 

 

اهل توحید کسانی که ولایت را از آبشخوار حقیقت ادراک کردند و هیچگاه حاضر به مماشات با اهل دنیا و عوام یعنی کسانی که با دیده احساس به هر چیزی نگاه می اندازند نشدند معمولا بار تهمت غیر ولایی بودن را با خود یدک می کشند در حالیکه عالی ترین مظاهر ولایت در توسل و توجه و ذکر مصیبت و گریه از آنان سر می زند.

 

 

چنانکه در احوال موحد بی نظیر عصر حضرت آقا سید هاشم حداد رحمة الله علیه در ایّام محرّم طبق آنچه در کتاب «روح مجرّد» آمده است که آثار وجد و عشق و شور و حال کاملًا از وجنات حضرت حدّاد مشهود بود. گوئى حلول این ماه دور جدیدى را در حیات و زندگى او بوجود مى‏آورد و حال و هواى او را بکلّى عوض مى‏نمود، گرچه او تماماً و مستمرّاً با محبوبش حضرت سیّدالشّهداء علیه‏السّلام اتّحاد و معیّت داشت، امّا ورود در این ماه براى او جاذبیّت و تلألؤ دیگرى را بهمراه مى‏آورد. صبحها در منزل ایشان قرائت زیارت عاشوراء و شبها سخن از حالات و عوالم و حقائق توحیدى متجلیّه از نفس آن حضرت بود. در روزهاى تاسوعا و عاشوراء به شاگردانشان دستور مى‏دادند به خیابان بروند و در دستجات عزادارى شرکت کنند، و خود نیز در انقلاب عجیبى بسر مى‏بردند. اشک بدون اختیار مانند ناودان بر چهره ایشان جارى بود و قدرت بر تکلّم و معاشرت را از ایشان سلب مى‏کرد. ولى آرام و بى‏سر و صدا و بدور از هاى و هو در درون خود با معشوق به راز و نیاز و نجوى مى‏پرداختند.

 

 

و همین وضع را با جمع و جامعیت برتری در عالم بقاء در احوال حضرت استاد علامه طهرانی می بینیم که فرزندنشان دراینباره می گوید:

 

 

اینجانب در تمام مدّت عمر خود احدى را ندیدم که اینقدر به حضرت سیّدالشّهدا علیه‏السّلام مانند ایشان عشق بورزد و از هر فرصتى براى اقامه مجالس عزاء و ذکر استفاده کند. ایشان نه تنها ما را ملزم به اقامه مجالس عزاء و ذکر اهل بیت (چه در مشهد و یا در سایر امکنه) مى‏نمودند، بلکه مجبور مى‏کردند که ذکر مصیبت را با صداى بلند بخوانیم، و اگر کسى تخطّى مى‏کرد مؤاخذه مى‏نمودند. در تمام مدّت دو ماه محرّم و صفر در منازل دوستان و رفقاى خود صبحها مجالس روضه و مصائب اهل بیت دائر بود و خود در آن شرکت مى‏نمودند. در روزهاى عاشوراء ما را ملزم مى‏کردند که در منبر به نوحه‏خوانى و سینه‏زنى بپردازیم و خود درحالیکه عمامه از سر برداشته بودند بلند مى‏شدند و همراه با مردم به سینه‏زنى مى‏پرداختند. در شبهاى جمعه در مشهد مجلس روضه مختصرى با حضور حدود بیست نفر در منزلشان منعقد بود، و فقط ذاکر به ذکر مصیبت مى‏پرداخت و صحبت دیگرى در میان نبود و سپس اطعام مى‏دادند. (اسرار ملکوت، ج‏2، ص: 192)

 

 

این جامعیت همان معرفت صحیح به امام زمان علیه السلام است. و حقیر برای این منظور عزیزان را به مطالعه کتاب امام شناسی مخصوصا مجلد 5 آن توصیه می نمایم که مرحوم علامه می فرمودند: مطالعه جلد 5 امام شناسی برای مومنان از نان شب هم واجبتر است.

 

 

حضرت ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه در توقیع شریفی، خطاب به شیخ مفید رحمة الله علیه می ‌فرمایند:

 

 

اگر شیعیان ما - که خداوند متعال ایشان را به اطاعتخویش موفّق بدارد- با دل های متّحد و یکپارچه بر وفای به عهد و پیمان خویش اجتماع می‌کردند، ملاقات ما از آنها به تأخیر نمی‌افتاد و سعادت دیدار و مشاهدة با معرفتبرای آن‌ها به زودی حاصل می‌شد و زودتر از این به دیدار ما نایل می‌شدند.[ الإحتجاج، جلد 2، تهران ج ‏2، ص 655]

 

 

آری، همچنانکه فریاد استنصار و طلب یاری امام حسین علیه السلام ،هنوز هم از رواق تاریخ به گوش می‏رسد: « هَلْ مِنْ نَاصِرٍ یَنْصُرُنِی ؛ هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یغیثنا ؛ هَلْ مِنْ ذَابَ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ »[ بحار الانوار]فریاد استنصارحضرت مهدی علیه السلام، نیز همواره بلند است. آیا کسی هست که مهدی آل محمد را یاری کند؟ آیا کسی هست عشق مرا در دل‏ها زنده کند؟ و انسان‏های بریده از مرا، با من پیوندزند؟

 

 

امام صادق علیه السلام فرمود: « انَّ لَنَا دَوْلَةً یَجِی‏ءُ بِهَا الله اذا شَاءَ ثُمَّ قَالَ : مَنْ سَرَّهُ انَّ یَکُونُ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ علیه السَّلَامُ فَلْیَنْتَظِرْ وَ لْیَعْمَلِ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الاخلاق وَ هُوَ مُنْتَظِرُ »[ منتخب الاثر، ص 497، فصل 10، باب 2، ح 9] ما دولت و حکومتی داریم و خداوند، هرگاه بخواهد این دولت ظهور خواهد کرد و اگر کسی خوشحال و خشنود می‏شود که از یاران مهدی علیه السلام باشد؛پس منتظر باشد و در حال انتظار، اهل ورع و اجتناب از گناهان و اهل محاسن و مکارم اخلاق باشد.

 

 

السَّلَامُ علی الْمَقْطُوعِ الوتین * السَّلَامُ علی المحامی بِلَا معین * السَّلَامُ علی الشیب الخضیب * السَّلَامُ علی الْخَدِّ التریب * السَّلَامُ علی الْبَدَنِ السلیب * السَّلَامُ علی الثَّغْرِ المقروع بالقضیب سلام بر آن دندان که با چوب خیزران بر آن نواخته شد* السَّلَامُ علی الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ *

 

 

اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود

 

 

تمام این مقاله را خلاصه می کنم در این دو بیت از اشعار سیدنا الاستاد که فرمود:

 

 

نور خدا آینه حق نما                       نور هدی نور حسین است و بس

 

 

گر تو بخواهی که شوی رستگار        راه تولای حسین است و بس

 

 

اللَّهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجّل فرَجَهُم

 

 

تقریر یافت در ساعات پایانی شب جمعه بیست و دوم محرم الحرام سنه یک هزار و چهار صد و سی و هفت هجری قمری مدینه طیبه قم عش آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین.

 

 

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.