حضرت امام موسى کاظم علیه السّلام ایَّام امامتش را در میان دو زندان سپرى نمود: زندان خانهاش که بعید از تماس با مردم از خوف بنى عباس بود، و زندان بنى عباس که شدید الظُّلم و الظُّلمة بوده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام کاظم علیه السّلام
منبع: امام شناسى، علامه طهرانی، ج 16 ص 199 تا ص 203
حضرت امام موسى کاظم علیه السّلام [1] ایَّام امامتش را [2] در میان دو زندان سپرى نمود: زندان خانهاش که بعید از تماس با مردم از خوف بنى عباس بود، و زندان بنى عباس که شدید الظُّلم و الظُّلمة بوده است.
این محدودیّت و تنگنائى تا به جائى رسیده است که چون راوى حدیث بخواهد روایتى را به او نسبت و استناد دهد با نام صریح او نمىتوانسته است إسناد دهد، بلکه گاهى به کنیه او مثل ابو ابراهیم، و ابو الحسن و گاهى با ألقاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و یا عَالِم و أمثالها إسناد مىداده است. و گاهى با اشاره مثل گفتار راوى: عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد» به علّت آنکه چون تقیّه در ایّام حضرت شدید بوده است، نام مبارک حضرت بسیار اندک در حدیث به میان آمده است، و به علّت آنکه تضییق بر آنحضرت از معاصرینش از عبّاسیّین همچون منصور، و مهدى، و هادى بسیار بوده است.
و هنوز هارون الرّشید بر تخت سلطنت استقرار نیافته بود که او را در زندانهاى داراى طبقه میخکوب نمود. آنحضرت- که سلام خدا بر او باد- مدّت چهارده سال را بدین منوال سپرى کرد که گاهى او را به زندان مىبردند، و گاهى از آن آزاد مىنمودند. و این مدّت، تمام زمانى مىباشد که وى با امارت هارون الرّشید در حیات بوده است.
و با این گونه أعمال سخت و قساوت آمیز، علویّین را ترسانیدند، و شیعه را به دهشت افکندند. مدّ نظر و چشم امید جمیع شیعیان به امامشان در زندان بود، ولیکن آنحضرت أبداً راه نجاتى براى طالبیّین، و راه چاره و خلاصى براى شیعیانْ درستتر از این نیافت که در برابر حکم عباسیّین پر قساوت و سنگین دل، خود را یله و رها سازد و در مقام دفاع بر نیاید. امَّا هارون الرّشید بدین جنایات و جرائم وارد بر امام علیه السّلام اکتفا ننمود تا اینکه در زمانى که او در محبس سِنْدىِ بْنِ شاهک زندانى بود، وى با دسیسه خورانیدن سمّ آخرین ضربه خود را زد، و لهذا آنحضرت- روحى فداه- در زندان، کشته جور و اعتساف گردید.
هارون نمکى را بر جراحت پاشید و آن این بود که: به احدى از شیعیان و مُوالیان او إذن تشییع نداد، بلکه امر کرد تا حمّالها بدن او را از محبس برداشته و بر روى جسر بغداد گذاردند، و بر قُرْحَه و دمل نارس، آخرین نشترش را با این ندا فرو برد که: هَذَا إمَامُ الرَّافِضَةِ. «این است بدن امام رافضیان!»
این اعمال از عباسیّین شعله آتش غضبشان را فرو نمىنشانَد، و از شأن و منزلت امام نمىکاهد، بلکه فقط و فقط از قساوتشان در ساعت انتقام کشف مىکند، و از فراموشیشان سیاست اقلیّتهاى مذهبى را، و غفلتشان از مشحون شدن دلها از حِقْد و غَیْظى بر آنها که در کمون خود پنهان مىدارد پرده بر مىدارد.
آرى آتش با یک چوبه کبریت، و با یک جرقّه فندک و چخماق در مىگیرد. آتش خاموش نبود ولیکن گلهاى آتش در زیر خاکستر بود. از همه اینها که بگذریم امام علیه السّلام در نزد آنان گناه نداشته است، جز آنکه وى صاحب حقیقى مقام امامت مىباشد.
و از آنجائى که سلیمان بن جعفر عموى هارون نگریست آنچه را که سِنْدى با جنازه امام انجام داد، امر کرد تا جنازه را از دست پاسبانان داروغه گرفتند، و در جانب غربى از شطّ نهادند و منادى خود را امر کرد تا مردم را براى حضور جنازه و تشییع آن فراخواند. أکثر شیعه بغداد در آن جانب سکونت داشتند و محلّه کَرْخ باهمه وسعتش فقط منزلگاه شیعه بود، و امر کرد تا منادى او مردم را به حضور در تشییع جنازه آنحضرت دعوت کند. پس مردم از هر جهت شتافتند، و جنازه را بر دوشهایشان تشییع کرده، تا به تربت طاهرهاش در مقابر قریش به خاک سپردند.
دلهاى شیعیان از خشم و غضب بر این فعل شنیع هارون همچون دیگ مىجوشید. و اگر این فعل سلیمان نبود، نزدیک بود انقلابى درگیرد، و از روى قهر و جبر از شرطه و نگهبانان مأخوذ دارند، مگر آنکه هارون الرّشید مطمئن است که با وجود فِشار و شدّتش بر شیعه، آنان جهش و پرشى ندارند و اگرچه مقدار ضرب و فشار بر شیعیان فزونى گیرد.
و شاید انتباه سلیمان بدین خطر وى را وادار نمود تا آن کار را انجام دهد. سلیمان با سر و پاى برهنه دنبال جنازه امام به راه افتاد. چرا که در این عمل موجب خنکى و تازگى غِلّ و فرو نشاندن شعله آتش، و فروکش کردن نائرهاى بود که نگرانى از اشتعال آن مىرفت. و یا آنکه رشید پس از آنکه با کشتن امام به مقصد و مقصود خود رسید، سرّاً به سلیمان اشاره کرده باشد که این گونه عمل کند.
و ممکن است این طرز رفتار سلیمان به جهت غیرتى بوده باشد که بر پسر عمویش (حضرت امام کاظم) داشته، و از آن کردار شنیع هارون رنجیده و ملالت خاطر پیدا کرده باشد.
جمعیّت کثیر شیعه در آن عصر در بغداد و غیر بغداد از بلاد عراق کافى بود که بتوانند در مقابل آنگونه فشارها و سلطهها و فرود آوردن رنجها و شکنجههاى متوالى بر ایشان بایستند و دفاع نمایند، ولیکن آیا آن ضربات پى در پى بر رئوسشان، و آن گونه ضَغْط و شدّت و رنجى که بر ایشان وارد مىگردید به کلى قوایشان را برده و فرسوده و بى محتوى گردیده اند؟ و یا آنکه تقیّه آنان را وادار مىنموده است که در برابر آن قساوت استسلام نموده، حاضر براى تحمّل فشار و شدّت شوند؟ و یا آنکه تعدادشان بدون تجهیزات و وسائل دفاعیّه بوده است؟ و یا امام به ثوره و انقلابشان رضا نمىداده است، چون مىدانسته است که به ثمر نمىرسد و تا نهایت پیش نمىرود؟ و یا آنکه ایشان زعیم و سیاستمدار مربّى نداشتهاند که چرخ حرکتشان را به جنبش درآورد و آنان را در خطرات و ترسناکهائى براى رهائى از این مهلکه وارد کند؟
گمان من آن است که: خُلُوِّشان از رئیس انقلابى نهضت دهنده، تنها عامل تسلیمشان در برابر آن قدرتها و خضوع در مقابل آن تعدّیات و تجاوزات بوده است. و از اینجاست که مىیابیم در عصر عبّاسیّون عِرَاقَیْن (کوفه و بصره) و حَرَمَیْن (مکّه و مدینه) و یَمَن از حکم بنى عباس سرباز زدند در ایَّام حکومت مأمون چون توده مردم زعیمهائى از علویّین یافتند که ایشان را در برابر وجوه بنى عباس بجهاند، و از شانه هایشان خیشهاى استعباد را باز کند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
پی نوشت ها:
[1] حضرت در سال 128 و یا 129 متولد شدند و در پنجم و یا بیست و پنجم از ماه رجب سنه 183 شهید، و در مقابر قریش همانجائى که قبرشان امروزه مزار مىباشد مدفون گردیدهاند.
[2] امامت به آنحضرت در سال وفات پدرشان: سنه 148 منتقل شد. و بنابراین مدت زمان امامتشان سى و پنج سال بوده است.