گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


سخنرانی، انوار معرفت (6) کاربرد تفکّر در سیر الی الله، ححة الاسلام شاهرخ همدانی

"أنوار معرفت"، سلسله سخنرانی های حجّت الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی است که برا اساس مبانی و سیره عارف کامل حضرت آیت الله علامه طهرانی اعلی الله مقامه به تبیین علوم و معارف اسلام در قالب "دورۀ عرفان و اخلاق کاربردی" طرح شده است؛ جلسۀ ششم با عنوان«کاربرد تفکّر و تدبّر در سیر الی الله» تقدیم می گردد.



بسم الله الرحمن الرحیم

چکیده جلسه ششم از جلسات انوار معرفت

سخنران حجة الاسلام استاد شیخ محمد شاهرخ همدانی

1.      شرح روایت امام حسن علیه الصّلوة والسّلام که می فرمایند : «وَعَلَیکُم لِلفِکرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلبِ لِلبَصِیرِ وَ مَفَاتِیحُ أَبوَابُ الحِکمَةِ »

2.      تعبیرمرحوم علامه از عقل و فهم ، إدراک ظرائف و دقائق سلوک بود.

3.      تأکید بر نماز اوّل وقت یعنی سالک خدا را در همه ی حالات و آنات مقدّم بدارد.

4.      ماجرای نماز أوّل وقت مرحوم سیّد بحرالعلوم و به دست آوردن دل خادم و تعبیر مرحوم علامه رحمة الله علیه از عمل سیّد بحرالعلوم.

5.      با ملاکات دنیایی ،حق مخفی می ماند . لذا ملاک را باید از افق تفکّر و تعقّل نگاه کرد.

6.      کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام در تشخیص حق از باطل به عنوان بهترین هدیّه و وصیّتی که به ما داده شده است.

7.      . قرآن فکر و عقلانیّت محض را به تنهایی کافی نمی داند بلکه می فرماید : فکرو عقلانیّت باید متّکی بر تقوا وطهارت نفس وعبودیّت و تهذیب نفس و ذکر و قرآن و نماز باشد.

8.      در سیر الی الله عقلانیّت  و تقوا و توجه به تمام دستورات شریعت لازم و ملزوم هم هستند.

9.      ملاک و میزان حق است و تنها عقل متکی به تقوا کاشف از آن است نه عقل بدون تقوا

10.  یکی از انحرافات بعد از ارتحال علامه طهرانی سیر و سلوک و کشف حق بر اساس پیروی از عقل منهای تقوا بود.

11.  فرمایش مرحوم علامه رحمة الله علیه راجع به نور مستحبّات و نیاز سالک به آن نور در سیر و صعود خود.

12.  بزرگان می فرمودند خوب است انسان از خدا فهم بخواهد .

 

متن کامل جلسه ششم از جلسات انوار معرفت

بِسم اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ

اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العَالَمیِنَ وَ الصَّلَوةُ وَ السَّلَامُ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا أبوالقَاسِمِ مُصطَفی مُحَمَّد وَ عَلَی أَهلِبَیتِ الطَّیِّبیِن الطَّاهِریِنَ المَعصُومِینَ لَاسِیَّمَا بَقِیَّةَ اللهِ فِی الأَرَضِینَ أَرواحُنَا وَ أروَاحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِدَاء وَ لَعنُ الدَّائِم علی أعدَائِهِم أَجمَعِینَ الی لِقَاءِ یَومُ الدِّینِ . لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ.   

محضر أعزّه ی محترم عرض کردیم که تفکر موجب نورانیّت قلب و صفای دل است و انسان را به آن مرتبه ی خلوص درعمل نزدیک می کند . در یک روایتی ازوجود امام حسن علیه الصّلوة والسّلام هست که می فرمایند : 

«وَعَلَیکُم لِلفِکرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلبِ لِلبَصِیرِ وَ مَفَاتِیحُ أَبوَابُ الحِکمَةِ » بر شما باد که فکر وتفکر کنید، ازدر تعقّل و فکر وارد شوید و   قضایا را با عقل بررسی کنید . مولانا اشعاری دارد خیلی زیباست   :

« پیش سگ  چون لقمه ی نان افکنی       بو کند آنگه خورد ای مؤتنی »

می گوید شما حیوان و این سگ را نگاه بکنید وقتی که یک لقمه ی نان یا چیزی را می اندازند او اول با شامّه ی خودش بو می کشد حمله نمی کند و دهانش را باز نمی کند و بدون تدبیر و امتحان و بدون اینکه آن را بسنجد که آیا برای او فایده دارد یا نه ؟ آنرا نمی خورد و نمی بلعد بلکه اول با شامّه ی خودش آن لقمه یا طعام را بو می کند بعد می خورد . اگر دید به دردش می خورد بعد دهانش را باز می کند .انسان باید اینها را خوب دقّت بکند .

در اشعار بعدی که خیلی عالی است می فرماید : ای انسان شامّه ی تو هم عقل و فکر توست . لقمه ای را که به او می رسد نه آن لقمه ای که فقط شکم را پر می کند بلکه لقمه ، آن مطلبی است که می خواهی بر نفس و قلب خودت وارد کنی .و آن مطلبی را که به تو می رسد و آن مسأله ای را که می خواهی به آن برسی و حرفی را که می خواهی بزنی و جایی که می خواهی بروی ، کسی را که   می خواهی با او ارتباط برقرار کنی و هر کاری را که می خواهی بکنی ، می گوید اوّل از شامّه ی خودت استفاده کن . ببین آن  سگ را که چگونه از شامّه اش استفاده می کند و بعد دهانش را باز می کند، آن شامّه ی تو، فکر توست .چرا بافکرت بو نمی کشی ؟ چقدر زیبا می گوید .چرا باعقل خودت قضایا را بررسی نمی کنی ؟ اگر برای تو مصلحت دارد و برایت فایده ی منطقی و عقلانی دارد. البته فایده ی عقلانی و منطقی آن مطلبی است که  موجب رضای خداست ، مطلبی است که تو را در مقام عبودیّت حفظ می کند ،  چرا از این استفاده نمی کنی ؟ که اگر اینگونه است آنرا به کار ببر و آنرا ببلع وآنرا استفاده بکن حالا یا غذاست یا لباس است یا  حرف است یا یک خوراک فکری است . « فَلیَنظُرِ الإِنسَانُ إلَی طَعَامِهِ  » خدای متعال می فرماید : انسان باید به غذای خودش نگاه بکند. امام  صادق علیه الصّلوة والسّلام فرمودند : مراد از این طعام ،علم است و آن ،خوراک فکر است  ، آن مطالبی است که انسان می خواهد بر قلب خودش وارد بکند . در موردش فکر بکند . امام حسن  علیه الصّلوة و السّلام می فرماید : « عَلَیکُم بِالفِکرِ » از فکر خودتان که همان حکم شامّه را دارد بو بکشید . معلوم می شود که با فکر میتوان بو کشید و انسان این را إدراک و احساس می کند . کاری را که انجام دادیم و بعد پشیمان شدیم باید نتیجه بگیریم که قبل از آن فکر و تأمّل نکردیم و آن را نسنجیدیم . لذا امام حسن علیه السّلام می فرماید : فکر حیات قلب انسان بصیر است.کسی که قلبش روشن و باز است و آماده ی قبول وپذیرش حقیقت و حق است .آن موقع این تفکّر قلب او را نورانی و إحیاء می کند .        

در یک روایت دیگری امام صادق علیه الصّلوة والسّلام می فرمایند : « لَنُحِبُّ مَن کاَنَ عَاقِلاً  فَهِماً»  خیلی کلام دلنشینی است. امام صادق علیه الصلوة و السلام می فرماید : ما أهل بیت آن مؤمن و سالک راه خدایی که عاقل و فهیم است و از درفهم با قضایا برخورد می کند و خوش فهم است ما این را خیلی دوست داریم . 

« چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی      که یک سر مهربونی دردسر بی »                                                                                                                                                                                           

ما امام صادق علیه الصّلوة والسّلام را دوست داریم آیا امام هم مارا دوست دارد؟ حضرت می فرمایند : نگاه کن ببین فهمت چقدراست به اندازه ی فهمت ، تو را دوست داریم .من انسان خوش فهم را دوست دارم ، ما أهل بیت کسی را که فهمش را با لا ببردخیلی دوست داریم. که البته عرض می کنیم که فهم چگونه بالا می رود .روایت دیگری است از وجود نازنین پیغمبر أکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم  که مرحوم سیدنا الأستاد علامه رحمة الله علیه  در جلد دوم کتاب انوار ملکوت ذکر کردند .خیلی روایت عجیبی است . من در زمان حیات ایشان وقتی که این روایت را می خواندم خیلی برایم مُعجِب بود .حضرت این روایت را برای حضرت أمیرالمؤمنین  علیه السّلام بیان می کنند که :  «  یَاعَلِیُّ إذَا رَأیتَ النَّاسَ یَتَقَرَّبُونَ إِلَی خَالِقِهِم بِأَنوَاعِ البِرِّ تَقَرَّب إِلَیهِ بِأَنوَاعِ العَقلِ حَتَّی تَسبِقَهُم   »

نگاه کن زمانی که می بینی مردم می خواهند به خدا تقرّب پیدا بکنند و به سبب خیرات و مبرّات و عبادات ونماز و روزه ومستحبات و این نقل و نبات و نذر ونیازها به حریم پروردگار وصول پیدا کنند .می خواهی از همه ی این مردم جلو بزنی ؟ و نگویی مثلا این حج می رود و إطعام می دهد واین نذرو هیأت دارد و سفره های چنین و چنان دارد و صدقات دارد، ما که نداریم ! می خواهی راهی به تو نشان بدهم که از همه ی اینها جلو بزنی ؟ 

« چهل سال رنج و غصه کشیدیم و            عاقبت تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود  »    

یک جرعه می دهیم تا مست کنی و بروی !  این را می خواهی ؟ « تَقَرَّب إِلَیهِ بِأَنوَاعِ العَقلِ ...»       

ای علی بیا به سبب عقل ،دقائق و  إدراک این ظرائف و دقائق ایمان و سلوک، از این راه بیا تا از همه ی اینها جلوبزنی . « حَتَّی تَسبِقَهُم » از همه جلو بزنی . کأنّ پیغمبر یک راه میانبر و یک راه سریع را به علی علیه السلام نشان می دهد. ای علی بیا از راه عقل و فهم برو. که تعبیر مرحوم علامه از این عقل و فهم ، إدراک ظرائف و دقائق سلوک بود .بیا این راه ریزه کاری ها را پیدا کن و از این راه حرکت بکن.مردم می خواهند با این أسباب و علل ظاهری و عبادی بروند ولی تو بیا و با عقل برو .حضرت نمی خواهند بگویند عقل در مقابل عبادات و نماز و... اینهاست بلکه می خواهند بگویند نمازبدون فهم جلو نمی برد.نذر بدون فهم جلو نمی برد.هیأت گرفتن بدون فهمیدن حقیقت امام حسین و کلام و مقصود امام حسین علیه الصلو ة والسّلام  فایده ای ندارد و می شود همین چیزهایی که الان هست .عدّه ای ازمردم ملاک دین و حق را نماز اوّل وقت فهمیده اند .نگاه بکنید زمان نماز اوّل وقت، سر صف اوّل نماز جماعت دعواست .  ما صبح ها که مسجد اعظم می رویم، گاهی عجیب است من دیدم که بعضی از این آقایان و طلبه ها   از ساعت هفت ،هشت صبح می آیند در صف اول و یک علامتی و یا دستمالی و چیزی را می گذارند که اینجا مثلا جای ما هست . سابق سر صف شیر و ماست و نمیدانم ماست بود ،نخود و لو بیا بود، زنبیل می گذاشتند و می رفتند و بعد از ظهر می آمدند . تمام إدراکش ازدین فقط  همین معناست .نماز اوّل وقت ملاک نیست ، پیغمبر خدا می فرمایند : خود نمازهم نماز نیست .امام صادق علیه الصلوة و السّلام  هم می فرمایند که :خود نماز هم برای تشخیص حق ، ملاک نیست . عین کلام پیغمبر است .

« إِنَّمَا هُوَ شَیءٌ إِعتَادَهُ» یک شی ای است که نفس به آن عادت کرده است . ملاک چیست ؟ ملاک حق است ، ملاک رضای خداست ، ملاک این است که انسان حق و خدا و رضای خدا و إراده ی خدا را بر نفس خود مقدّم بکند . انسان نماز را مقدّم می کند ،اما آیا وقتی که از مسجد بیرون می آید خدا را بر نفسش مقدّم می کند ؟ می بینی اوه ،اوه هزارتا مسأله دارد وقتی که پای نفس ومنافع نفس که می آید پای یک حلوا که می آید پای یک هزارتومانی و یک لقمه ی نان که می آید می بینی خدا شوت شد به آن عقب عقب  ،إِ چه شد؟  امام صادق رفت ، قرآن رفت .وقتی پای یک مسأله که می آید ها ! پای نماز اوّل وقت ملاک نیست ، تأکید براوّل وقت یعنی اینکه انسان تمرین بکند تا خدا را در همه ی حالات و آنات مقدّم بکند.پیغمبرو أمیرالمؤمنین را مقدّم بکند آن نماز اول وقت یعنی این . دقت می کنید مسأله چیست ؟ این نمازی که مرحوم قاضی می فرماید شما بر اوّل وقت نمازتان تحفّظ بکنید اگر به مقامات عالیه نرسیدید بیایید به صورت من تُف بیندازید! ملاک این است ! نه اینکه عادت بشود . ما کم نمی شناسیم افرادی را که مقیّد به نماز اوّل وقت هستند انها به مسأله رسیدند، به مطلوب رسیدند .ما می بینیم هزارتا مشکل دارد ، فکر نیست ،فهم نیست . فهم این است همانی که  پیغمبر به أمیرالمؤمنین می گوید   « حَتَّی تَسبِقَهُم » یعنی این ! امیرالمؤمنین نشسته بودند و پیغمبرحالا وحی آمده بوده و خسته بودند ،البته تعابیر مختلف است .پیغمبر نشسته بودند و سرشان را روی زانوی مبارک أمیرالمؤمنین گذاشته بودند ، خواب رفتند. خوب أمیرالمؤمنین  نماز عصر را نخوانده است و آفتاب هم غروب کرده است ، پیغمبر بیدار شدند وأمیرالمؤمنین به پیغمبرعرض کردند که : یا رسول الله من نماز عصر را نخوانده ام .یا شاید هم مردم گفتند علی نماز نخوانده اند فهم این است .داریم که پیغمبر اراده فرمودند و قضّیه ی ردّالشّمس اتّفاق افتاد.  إن شاءالله خدا قسمت بکند. درمدینه مسجدی به نام مسجد ردّالشّمس  ساختند به خاطر این قضیه که  در آن مکان اتّفاق افتاد. پیغمبر اشاره کردند برای أمیرالمؤمنین خورشید برگشت و أمیرالمؤمنین نمازشان را خواندند و دوباره خورشید غروب کرد. فهم این است ، نماز این است ،اوّل وقت این است.او می گوید که پیغمبر ولیّ خداست ، نماز از اوست .او حقیقت نماز است. اصلا شرافت نماز به پیغمبر است . پیغمبر و ولیّ خدا هم که خواب و بیداری ندارد! حالا من این پیغمبر را بیدارش کنم وبه او بگویم بیدار شو و نمازت را بخوان یا من نماز نخواندم یا پیغمبر داریم می رویم یا پیغمبر نگه داراینجا مثلا در این مسجد نماز اول وقت مان را بخوانیم .    

یادم است در زمان  مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه یکی از رفقا یک مغازه ای را باز کرده بود و روش مرحوم آقا اینگونه بود که اگر کسی  منزلی را   می خرید  یا مغازه ای باز میکرد ،میرفتند مغازه ی او وحتّی مختصری خرید می کردند و می نشستند و تبریک می گفتند.  یک شخصی از رفقا در نزدیک حرم مغازه ای خریده بود که الان در طرح تعریزحرم خراب شد ه است مرحوم علامه رفته بودند مغازه ی ایشان و یک شخصی هم در مغازه بوده که شاگرد مرحوم علامه نبوده است ، آشنا و محبّ بود اما سالک نبود مرحوم علامه نشسته بودند و مقداری مهر و جا نماز و تسبیح خریده بودند مشغول صحبت بودند که یک مرتبه آن شخصی که سالک نبود رو میکند به ایشان و می گوید : آقا دیگر وقت نماز است نماز اول وقت فوت نشود و مرحوم علامه هم یک نگاهی می کنند و می گویند بله بله ، خوب ما دیگر برویم .بنده ی خدا تو نماز اول وقت را به چه کسی تذکّر می دهی ؟ به ولیّ خدا ! کسی که در طول عمرش بدون دلیل و علت هزار بار نماز مغربش حالا اگر قضا نشده باشد تا آخر شب به تأخیر افتاده است. حالا تو به کسی که حقیقت نماز است و نماز به خاطر اوست و مقام ولایت دارد. ببینید مسأله چیست ؟ این همان کج فهمی است . این همان است که پیغمبر می فرماید که ای علی تو بیا با عقل این کار را انجام بده « ...حتّی تسبقهم ...» چرا أمیرالمؤمنین پیغمبر را بیدار نکرد؟ چون أمیرالمؤمنین می گوید من عبدم و او مولاست ، عبد که به مولا حرف نمی زند ! دستور و تذکّر نمی دهد ! آقا این کار و آقا آن کار نمی گوید ، چون او عبد است .اگر پیغمبر تمام عمرش یک رکعت نماز هم نخواند أمیرالمؤمنین یک کلمه هم نمی گوید که آقا نماز نخواند !  میگوید به من چه ! کَکِش هم نمی گزد  . أبو بصیر می گوید  در مجلسی با امام صادق علیه الصلوة والسلام نشسته بودیم    ، یک خانم و مخدّره ای خدمت امام صادق علیه الصلوة و السلام آمد و خدمت حضرت عرض کرد : که آقا من کسالتی پیدا کردم و پزشک مراجعه کردم و او گفته است که برای درمان دردت باید قدری شراب بخوری .آیا من اجازه دارم این کار را بکنم ؟ حضرتفرمود : خوب پزشک به تو گفت این کار را بکن پس چرا پیش من آمدی ؟عرض کرد که : آقا من پیرو شما هستم .من تابع و عبد شما هستم .ولی تابع و عبد پزشک نیستم ! درست است که مریض او هستم ولی عبدش که نیستم ! مولای من شما هستید ،امام   من و صاحب اختیار من شما هستید .اگر شما بگویید که بخور! می خورم  وروز قیامت هم که گفتند چرا خوردی ؟ می گویم امام صادق علیه الصلوة والسلام فرمود .و اگرهم بفرمایید نخور!  نمی خورم .اگر مردم روز قیامت می گویم امام صادق علیه الصلوة والسلام گفت نخور ! نخوردم و مردم.حضرت خیلی خوششان آمد و رو کردند به أبو بصیر و گفتند : نگاه کن این عجب زن سالکی هست !این چه زن مؤمنه ای است و چقدر تسلیم است ! و ببین چه ایمان و مقام تسلیمی دارد ! طبیب به او گفته بخور . ولی آمده  است از من سؤال می کند !

«در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنود           زآنکه آنجا جمله اعضاءچشم باید بود »           

بعد فرمودند که :  خانم والله من به تو اجازه نمی دهم  که شراب بخوری و خدا در حرام شفا قرار نداده است وبعد سه بار فرمودند : فهمیدی چه گفت ؟ فهمیدی چه گفتم ؟ فهمیدی چه گفتم ؟ و او عرض کرد : بله و بلند شد رفت . عبد یعنی این ! یعنی تسلیم ،یعنی تمام عالم بیایند بگویند بیا این کار را   بکن می گوید:  امام چه می گوید ؟ خدا چه می گوید ؟ پیغمبر چه می گوید ؟ اینها همان دقائق و ظرائفی است که انسان باید به آن توجّه بکند پس ملاک نه نماز است چه برسد به نماز اول وقت!  و نه روزه است و نه خمس وزکات و نه حج و نه محبت است وهیچ کدام از اینها نیست بلکه ملاکحق است ، ملاک رضای خداست .حالا این رضای خدا گاهی در نماز اول وقت است گاهی در  نماز اول وقت نیست . پیغمبرمسجد می رفتند ،بچّه ها جلوی پیغمبر را گرفتند و گفتند یا رسول الله بیا و با ما بازی بکن .پیغمبرهم آمدند و بازی کردند. حالاخلق الله در مسجد منتظرند که پیغمبر بیاید و نماز بخوانند. خوب اینها چه کسانی بودند ؟

همان کسانی بودند که آتش را بردند پشت درهمین خانه ی پیغمبرو دختر پیغمبر وله کردند دختر پیغمبر را .آقا این می زند روی دستشان که آقا نیامد!رسولخدا نیامد ! بلال بلند شو و برو ببین چرا پیغمبر دیر کرده است ؟ نمازمان دارد فوت می شود ! بلال آمد   دید پیغمبر با این بچه ها دارد بازی می کند .گفت یا رسول الله  مردم منتظرند ، چنین اند و چنان اند .رسول الله فرمودند که این بچه ها جلوی من را گرفتند و من نتوانستم  اینها را رد بکنم .و تقاضایشان را رد بکنم . تعبیراین است که خوب اینها چه می فهمند که نمازچه چیزی است  حالا چند دقیقه هم دیر شود . من نتوانستم دل اینها را بشکنم.  بعد فرمودند بلال برو یک اسباب بازی ، چیزی  پیدا بکن بیاور . بلال رفت و چند تا گردو آورد و پیغمبر اینها را داد به بچه ها و بچه ها خوشحال شدند و رفتند . و پیغمبر مسجد آمدند. داریم که یک بار پیغمبر نماز را سریع تمام کردند . اصحاب گفتند یا رسول الله چرا اینگونه نماز خواندید ؟ حضرت فرمودند : آیا شما صدای گریه ی این بچه را نشنیدید؟ من نمازم را طول بدهم و حضورقلب و صاد و سین و الضالین ، چنین و چنان و از مخرج أداءکنو قنوت ،سبحان ربی ...سه تا بگو صلوات بفرست و این بچه همین طور گریه بکند ؟ خوب این شاید دردی دارد ، شاید مشکلی دارد ؟ ببینید فهم چیست ؟ من بیایم حضور قلب ادراک رضای خداست و به داد این بچه رسیدن است ، نماز به داد این مظلوم رسیدن است ! اینها خیلی مهم است .انسان بتواند اینها را درک بکند . مرحوم علامه تعریف می کردند : که یک بار علامه سیّد مهدی بحرالعلوم أعلی الله مقامه الشریف  که بسیار بسیار مرد موجّه و عظیم و با عظمتی بودند و کسی در مقام و منزلت ایشان ، از سنّی و شیعه و مسیحی و یهودی در مقام ایشان شکی ندارد  .و داستان تشرّف ایشان خدمت امام زمان علیه الصّلوة والسّلام غیر قابل انکار است یعنی تمام ملاقاتها و تشرّفات محضر امام زمان یک طرف ، تشرّف ایشان خدمت امام زمان یک طرف .مرحوم آقا تعریف می کردند که ایشان برای نماز مغرب و عشاء ، پای پیاده از نجف به مسجد کوفه می آمدند و عدّه ی زیادی از علماء و أعلام و مراجع و بزرگان و طلّاب که حدود سه ،چهار هزار نفر می شدند به مسجد کوفه می آمدند و در نماز مغرب و عشاء ی ایشان شرکت کرده و به ایشان إقتداءمی کردند. یک خادمی که در آن مسجد خادم بود تعریف می کرد که این خادم مرحوم سیّد بحرالعلوم را خیلی دوست داشت و عاشق سیّد بود وبه عشق ایشان قبل از اینکه آقا بیاید سجّاده را برایش پهن می کرد وآبی می گذاشت و یک قلیانی برای آقا چاق می کرد .خوب شاید آن موقع هنوز به مضرّاتش نرسیده بودند و نظرات فرق می کرده است . بهر حال هر چه که بوده آن مسأله طور دیگری بوده است. یک روز آقا دیر آمدند یعنی وقتی رسیدند که وقت أذان و نماز شده بود و باید نماز را می خواندند.دیدند این پیرمرد رفت قلیانی را که به عشق ایشان آماده کرده است ، آورد و گذاشت جلوی سیّد ،سیّد بحرالعلوم هم عبا را در آوردند و کنار گذاشتند ونشستند به کشیدن و غُل غُل غُل  ... حالا همه ی مردم پشت سر آقا دارند نگاه می کنند و قطعاً آنها هم سیّد را می شناسند  که کار و عمل او حکمت و مصلحتی دارد . مرحوم آقا این معنا را فرمودند که سیّد بحرالعلوم می داند به دست آوردن دل این خادم ، به هزار نماز اول وقت می ارزد.او اینجا  با عقل و فهم و شعور خودش إدراک می کند  که خدا الآن از او چه می خواهد ؟ او می بیند که خدا از او به دست آوردن دل این پیرمرد با صفا را می خواهد که دلش پر از محبّت است که یک خدمتی به این آقا بکند و او این را می داند.                                                                                                                                         «  ثواب نماز و روزه و حج قبول آن کس برد                    که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد   »       

آن کسی که دل به دست می آورد او این را می داند. لذا سیّد بحرالعلوم آمد واین کار را انجام داد. روایت داریم که امام باقرعلیه الصّلوة و السّلام می فرماید که : جایی که سفره را پهن کرده اند و همه منتظرند که فلانی بیاید . حالا آن شخص هم می بیند که همه منتظرند و از آن طرف هم وقت نماز است ، مستحب است نماز اوّل وقت را به تأخیر بیندازد وبنشیند غذا را با این افرادی که سر سفره منتظر هستند و تا او نیاید غذا نمی خورند میل کند و بعد از آن بلند شده و نماز را خواند. این چه چیزی است ؟ این همان فهم دین است . خوب اینها منتظرند ،شاید اینها گرسنه اند یا کسی بین اینها زخم معده دارد حالا عدّه ای مؤمن  که مهمانند ، نشسته اند سر سفره و منتظرند. به دست آوردن دل مؤمن و احترام مؤمن وحرمت مؤمن آنجایی که خدا دستور داده است از این نماز اوّل وقت أولی است .این را امام باقرعلیه الصّلوة و السّلام می گوید. حال انسان بگوید شما همین طوری بنشینید سماق بمکید و نگاه بکنید ما می رویم  نماز اوّل وقت می خوانیم . یادم است یکی از اساتید و علماء ما تعریف می کرد که : عدّه ای باهم رفته بودیم منزل یکی ازعلماء و مهمان بودیم ، ناهار را خوردیم یک مرتبه خواستیم بیرون بیاییم دیدیم آقا نیست ، صاحبخانه نیست .آقا کجا هستند ؟ گفتند آقا رفتند در اندرونی تا عمل مستحبّی که بعد از غذا مستحب است انسان بخوابد و پای راستش را روی پای چپ بیندازد تا هضم غذا بهترانجام بگیرد که از لحاظ پزشکی هم ثابت شده است که قدرت مکانیکی معده را جلو می اندازد که به آن کورپوس میگویند. و هضم غذا را تقویت می کند. البته افرادی که چاق هستند وافرادی که زخم مری و اینها دارند باید این عمل را به نحو دیگری انجام بدهند این عمل برایشان خوب نیست. حالا افرادی که سالم هستند مستحب است این کار را بکنند واز لحاظ  پزشکی هم ثابت شده است . این را استاد ما نقل می کرد که آقا گفتند خوب یک طویله ای در بهشت به او می دهند .کسی که فهمش این است که مهمان را رها کرده و واجب را رها کرده ،حرمت را رها کرده و رفته دراز کشیده و لنگش را هم انداخته روی آن لنگ دیگر.می فرمودند در بهشت طویله هم داریم ! چَرا هم داریم ! یک طویله ای در بهشت به او می دهند . این برای چیست ؟ این همان خیرات و مبرّاتی است که مردم می خواهند از طریق او فهم به انسان می گوید ملاک حق است ، ملاک رضای خداست وبا فهم و عقل انسان می تواند آن رضای خدا را کشف کند و به دست بیاورد. لذا أمیرالمؤمنین علیه الصّلوة و السّلام فرمودند خو ب اینها هم با همین مسائل مواجه بودند أمیرالمؤمنین برای چه خانه نشین شد ؟ چون ملاک حق نبود بلکه ملاک شکم بود ،ملاک دنیا و اعتبارات دنیا بود ، ملاک سن بود ،یکی گفت علی جوان است ، یکی گفت عمامه اش کوچک است ،یکی گفت شکمش بزرگ است و یکی گفت قدّش کوتاه است ، یکی گفت ریشش ،یکی گفت سبیلش و...روایت داریم  که گفتند: یا علی تو جوانی ، زیاد شوخی می کنی ، ببینید ملاک مردم برای حق ،ملاک مردم برای رسیدن به خدا اعتبارات دنیاست .الآن ملاک مردم شکم است .

چندی پیش یک شخصی از رفقای ما  به ما می گفت : جایی بودم که یک شخصی به من می گفت که آقا شنیدیم  این روحانیون ، این آخوندها ششلیک می خورند ! چنین ، چنان ، داد ، بیداد، آی ،وای اسلام به خطر افتاد ، دین به خطر افتاد که چی ؟ که مثلا فلان آقا را دیدیم ششلیک خورد! ببینید آقا ملاک حق، چند سیر گوشت  شده است ! یک سیخ کباب این بخورد ، بد است ، آن نخورد ، خوب است  .خیلی عجیب است ! چرا فکر نکنیم ملاک حق است .حق یعنی حلال ! ببین آیا حلال است یا حرام ؟ آن کسی که این حرف را می زند خودش هزارتا لقمه ی حرام می خورد ،دین لطمه نمی خورد ! دین هیچ طوری نمی شود ! امّا اگر یک مؤمنی از رزق حلال خدا استفاده کرد این بد می شود ! من یادم است که زمان مرحوم علامه، شاید هفده ،هجده ساله بودم که یکبارظهر جمعه ای به اتّفاق دو تا از آقا زاده های مرحوم سیّدنا الاستاد علامه و چند نفر از رفقا یک ماشینی که جمعاً چهار ، پنج نفری شدیم و رفتیم در یکی از این رستورانهای بسیار مجلّل مشهد وایشان  یک ششلیک  سفارش دادند وچون جمعه بود شلوغ  هم بود. همه   آنجا نگاه کردند  وسه ، چهار نفر ملبّس بودند و من هنوز ملبّس نشده بودم و یک پیراهنی پوشیده بودم و یک نفر هم  که آقای مهندسی بود که از شاگردان علامه بود و اصلاً طلبه نبود. مردم نگاه می کردند دیسهای غذا را و ایشان گفتند آقا از آن بطری های نوشابه که به شکل قوطی بود آن زمان ها خیلی کم بود از آنها هم برای ما بیاورید .آقا وقتی این میز را چیدند آقازاده ی دوم حضر ت علامه یک جمله ای گفتند ، گفتند: بنده گاهی تعمّد دارم این گونه جاها بروم و این مسأله که مردم تصور می کنند که ملاک حُسن ، ملاک خوبی،ملاک تقوی برای یک طلبه این است که طلبه نان و پیاز بخورد در میان مردم شکسته شده و از بین برود. خدا خیرشان بدهد هم به خاطر آن غذا و هم به خاطر اینکه به طور کلّی ازهمان موقع یک اصلاحی در نفس و تفکّر بنده نسبت به مسائل پیدا شد . که  بله!  این چه مسأله ای است که ما تصوّر بکنیم که یک نفر مؤمن باید از نعمات پروردگار محروم باشد  . چه کسی این را گفته است ؟ آیه ی قرآن است که : « لِمَ تُحَرِّم َ مَا أَحَلَّ الله لَکَ»

چه کسی گفته است که طلبه باید مثلاً لباس چنین و چنان بپوشد ؟ چه کسی گفته است که طلبه نباید خانه ی خوب داشته باشد؟ اگر این خانه را از راه حلال به دست آورد چه عیبی دارد ؟ چه کسی گفته است که طلبه باید مرکب خوب سوار نشود ؟ چرا نباید سوار شود ؟ مگر ملاک برای تشخیص حق ماشین است ؟ مگر چهار تا خشت و آجر است مگر پرده ی خانه است ؟ مگر یک لقمه نان است ؟ این ملاک ، ملاک عُمَر بود که در أنظار نان جو و نان مانده ای می خورد اما در پنهانی نقشه می کشید که حضرت علی ، خلیفه ی پیغمبر را چگونه از سر راهش بردارد؟ با همین حرفها و ملاکها أمیرالمؤمنین را خانه نشین کردند .با ملاکات دنیایی ،حق مخفی می ماند . لذا ملاک را بایداز افق تفکّر و تعقّل نگاه بکنیم . شخصی در وسط جنگ جمل خدمت أمیرالمؤمنین آمد و گفت : یا علی ملاک چیست ؟ حق با کیست ؟ خوب  یک طرف أمیرالمؤمنین داماد پیغمبر است و یک طرف عایشه زن پیغمبرکه طلحه و زبیر و ریش سفیدها دور و برش هستند . حضرت یک جمله ای گفتند که از نظر حقیرفقیر هیچ معجزه ای در عالم امکان و عالم آفرینش  به اندازه ی این کلام أمیرالمؤمنین عظمت ندارد .اگر أمیرالمؤمنین  هزار تا مرده را زنده می کرد به اندازه ی این کلام ارزش نداشت .فرمودند که :

« إِعرِفِ الحَقَّ تعرِف أهلَهُ  » می خواهی که فرمول و قاعده ای به تو یاد بدهم که هیچ موقع حق را گم نکنی ؟ نمی گوید من علی حق هستم ! خوب آن موقع علی حق بود الآن  چه کسی حق است ؟ در این قضیّه ی جنگ جمل چه کسی حق است ؟ در فلان داستان چه کسی حق است و چه کسی باطل است ؟  می خواهی یک چیزی بگویم که ولایت و خدا را گم نکنی ؟ عرض کرد : یا علی آن چه چیزی است ؟        

« إِعرِفِ الحَقَّ تعرِف أهلَهُ  »برو خود حق را بشناس آن وقت أهلش را می شناسی .و « إِعرِفِ البَاطِلَ تَعرِفُ أهلَهُ  » برو باطل را بشناس تا أهلش را بشناسی . و ببین صدق کجاست ؟  حق است  دیگر ، ببین خلوص کجاست ، ببین فهم کجاست ،ببین یک رنگی و یک زبانی کجاست ؟ از آنطرف نگاه کن ببین دروغ و کلک و تهمت کجاست ؟ تمام این قضایا را می شود با یک روایت دروغ جمع کرد .بالا ،پایین ،راست ،چپ ، این درست می گوید ،او غلط می گوید و...چرا تهمت زدی ؟ کسی که به رفیقش تهمت می زند ،کسی که به رفیقش دروغ می بندد اینها باطل است چون دروغ باطل است تمام شد راحت .حالا علم دارد ، کتاب دارد،  ریش دارد ،عمامه  دارد ، خوب داشته باشد  .اینها که ملاک نیست بلکه ملاک حق است .خیلی عجیب است ها چه معجزه ای بالاتر از این که أمیرالمؤمنین به ما بدهد .چه هدیه و وصیّتی بهتر از این که أمیرالمؤمنین علی علیه الصّلوة والسّلام به ما بدهد؟ خیلی عالی است و این کلام أمیرالمؤمنین از آن کلماتی است که  باید حقیقتاً با آب طلا نوشت و هر روز آن را دید و نگاه کرد. تمام بدبختیها برای این است که ما می خواهیم حق را با اشخاص بسنجیم و محک بزنیم .این درست نیست بلکه باید اشخاص را با حق بسنجیم . باید حق را بگذارببین آیا مطابقت می کند یا نه ؟ قرآن را بگذار، أهل بیت را بگذار ، اولیای خدا را بگذار ببین این با کدام آنها می خواند . آن وقت انسان یک نفس راحت می کشد . در یک منازعه ومخاصمه ای که بین بعضی از افراد پیدا شده بود من دیدم که شخصی سؤال کرد ، خوب شما یک عمر ایستاده اید و می گویید سؤال کنید ما جواب می دهیم . خوب  حال آمده در سایت و یا نامه اش سؤال کرده و شما هم طبق تقاضای خودتان جواب بدهید . یک شخصی آمده بود و می گفت آقا این شخصی که شما از او سؤال می کنید این علمش چنین است و چنان است و این فلان کتاب را نوشته و کتابش چند با ر چاپ شده است و شما آمده اید از چنین کسی سؤال می کنید ؟همین است حق گم شد و ملاک، علم شد .مگر ملاک علم و کتاب است ؟  خدا که  پنبه ی این علم  و ملاک را در کتابش زده است .  « کَحِمَارٍ یَحمِلُهُ أسفَاراً »است . خوب الاغ هم کتاب دارد ، کتاب می برد . شما بچین و یک ، دو تا کتابخانه بار بکن ، پالون سمت راستش یک اتاق کتابخانه بار بکن و راه بیفت برو .مسأله چیست ؟ ما کجا میرویم ؟ حضرت عیسی علیه الصّلوة والسّلام می فرمایند که: « الشَّقیُّ مَشهُورٌ بَینَ النَّاسِ  بِعِلمِهِ»  شقیّ و بدبخت آن کس و آن عالمی است که در میان مردم به علمش مشهور ومعروف باشد و تقوایش مجهول باشد ،عملش مجهول باشد .می گویند آقای فلانی خیلی علم دارد ، وقتی پرسیده می شود آیا تقوا هم دارد ؟ می گویند نمی دانیم فرمودند : این بدبخت ترین مردم است .حالا شما آمدید می گویید که آقا فلان کتاب را  دارد ، آقا چنین دارد ، آقا کتابهایش چاپ شده است ! ملاک اینها نیست . ملاک حق است ، ملاک رضای خداست ومصادیق حق روشن است اگر حق است پس چرا  دروغ می گوییم ؟ اگر حق است پس چرا تهمت زدیم ؟ اگر حق است پس چرا غیبت کردیم ؟ اگر حق است چرا آبروی رفیقمان را بردیم و بدون حضور او این طرف و آن طرف رفتیم نشستیم ودر نزد کسانی که این شخص نزد آنها آبرویی داشت آبرویش را بردیم ؟ و هر چه از دهانمان در آمد گفتیم .بابا طرف قتل انجام می دهد به او وقت می دهند ،تو هو دادگاه بیا و از خودت دفاع بکن .چه حقّی است ؟ انسان چگونه می تواند در اینجا خودش را صادق بداند و خودش را برحق بداند .حالا می گویم که چرا به اینجا رسیدیم ؟ چرا انسان به اینجا می رسد ؟  خیلی مهمّ است  چون امروز می خواستیم از بحث تفکّر ردّ بشویم دیدم در اینجا یک مسأله ای است و این مورد کمتر گفته شده است و آن ، این است که ما ملاک را عقلانیّت و تفکّر قرار دادیم و این درست است ملاک را علم قرار دادیم اما از یک نکته ای که قرآن به او اشاره و توجّه دارد غفلت کردیم و آن عقلانیّت بدون تهذیب نفس و بدون سیر وسلوک و بدون تقواست . این عقلانیّت کشف از حق نمی کند آن تفکّری که امام حسن علیه الصّلوة و السّلام می گوید نور قلب است و مفاتیح حکمت را به انسان می دهد و در های حکمت را باز می کند .آن عقلانیّتی که گفتیم کاشف از حق است ودر مسیر سیر و سلوک إلی الله کاشف از ملاک و مبنا است . قرآن می گوید: عقلانیّت محض و فکر خالی نیست بلکه فکرو عقلانیّت متّکی بر تقواست ، متّکی بر طهارت نفس است ، متّکی بر عبودیّت و تهذیب نفس است ، متّکی بر ذکر و قرآن و نماز است. آیه این است : « إِنَّ فِی خَلقِ السَّمَوَاتِ وَ الأَرضِ وَ اختِلاَفِ الَّلیلِ وَ الَّنهَارِ و آیَاتٌ لِأُوُلوُالألبَابِ »  . اینها آیاتی است برای اولوالالباب .ما تا اینجا را گفتیم ، گفتیم تفکّر و عقلانیّت عالی ترین ابزار سیر و سلوک است . چرا ؟ چون عالی ترین ابزاری است که کشف از حق و ملاکات حق میکند .اما قرآن می فرماید که : أولوالألباب چه کسانی هستند ؟  کدام عاقل ، کدام فهم ، کدام تفکّر ؟

«الَّذِینَ یَذکُرُونَ اللهَ قِیاماً وَ قُعُوداً و عَلَی جُنُوبِهِم » آنهایی که عقلشان متّکی بر ذکر و قیام خداست ، متّکی بر بندگی خداست . در حال قیام ، قعود ، در حال خواب  و در هیچ حالی از یاد خدا غا فل نیستندو تقوا دارند سیرعملی دارند .این عقلانیّتی که متّکی برسیرعملی باشد کشف از حق می کند .پس ملاک حق است و ملاک رضای خداست . عقلانیّت عالی ترین وتفکّر نورانی ترین ابزاری است که کشف از حق می کند اما نه به تنهایی بلکه با إتّکاء به عمل و با إتّکاء به نماز شب ، با إتّکاء بر تسلیم در اعضاء و جوارح ، با إتّکاء بر تقوا . نمی شود که به نماز بی اهمّیّت بود و حالا نشست فکر کرد . این مسأله  بسیار بسیار مسأله ی مهمّی است و از این جهت عقلانیّت مورد آسیب قرار گرفت . همیشه جوامع دینی دچار آسیب افراط و تفریط شدند .یک عدّه عقل را گرفتند وسیر عملی و تقوا را کنار گذاشتند.یک عدّه ای تقوا و سیرعملی را گرفتند وعقل را کنار گذاشتند ،هردو تا ضرر کردند. قرآن می فرماید که مابین آنها جمع می کنیم . اینجاست که انسان باید به قرآن پناه ببرد .چرا؟ چون « إِنَّ هَذَا القُرآنَ  یَهدِی لِلَّتِی هِیَ أَقوَمُ » آنهایی ضرر کردند و به بن بست رسیدند که دچار افراط و تفریط شدند . آقا بیایید محضر قرآن . ناپلئون یکی از سیاستمدارهای نابغه ی دنیاست و الآن هم کم نظیر است .أهل مطالعه و أهل فکر بود و اینها . او میخواست را جع به اسلام و راجع به مسلمانها تحقیق بکند و ببیند موضوع چه چیزی هست و اینها .یک مترجم عربی را برداشت وگفت آقا مرکز اسلام کجاست ؟ آن موقع مصر مکز اسلام بود و گفتند مصر. ناپلئون گفت پس به مصر برویم .وقتی وارد مصر شد ، می گویند به کتابخانه ی قاهره رفت .حالا آن زمان هر چه بوده است نمیدانم .شب را آنجا استراحت کرد و به مترجم خود گفت: یکی از این کتابها را به من بده و مترجم دستش را می برد ویک کتابی را برمیدارد ، وقتی باز میکند می بیند قرآن است .می گوید خوب این را برای من ترجمه کن . آیه ای که می آید این آیه است :                          «إِنَّ هَذَا القُرَانَ یَهدِی لِلَّتِی هِیَ أَقوَمُ » این آیه و بعضی از آیات بعد از آن را ترجمه می کند و می گویند ناپلئون بسیار بسیار در فکر رفت .فردا صبح بلند شد گفت : من تا صبح داشتم راجع به این کلمات و مطالب فکر می کردم .آن کتاب را بیاور و دوباره آن مطالب را برای من بخوان. مترجم دوباره آورد و آنها را خواند .فردا و پس فردا ، تا سه مرتبه این کار را انجام داد. ناپلئون گفت : این چه کتابی است ؟ مترجم گفت : این کتاب مسلمان ها است و عقیده دارند که از ناحیه ی خداست و چنین و چنان .دوباره قدری مطالعه و تفکّر کرد . یک جمله ای گفت : تا وقتی این کتاب در دست مسلمانها باشد و به آن عمل بکنند اینها هیچ وقت روی ذلّت را نخواهند دید .     

« گفت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش      گر درآیینه ببینی برود دل ز برت »

آن دیگر تقصیر او نیست که ! آنقدر تو دلبر هستی که دست هر کس باشد همین طور است . گفت : ما وقتی می توانیم دراین  مسلمانها نفوذ بکنیم و آنها را تحت استعمار در بیاوریم که این قرآن را از آنها بگیریم . بین اینها و بین قرآن فاصله بیندازیم . جناب صدر المُتألّهین یک جمله ای دارد که خیلی زیباست .می گوید من مکتب مشّاء را دیدم .مکتب مشّاء همان مکتب ارسطو  بود که  مبتنی برعقلانیّت و استدلال و تفکّر بود .میگوید این مکتب تاریک بود و نورانیّت نداشت .انسان را به جایی نمی رساند . مکتب اشراق    را دیدم .مکتب اشراق در مقابل مکتب مشّاء از مکاتب فلسفی مربوط به قرن ششم و هفتم که شیخ شهاب الدّین سهروردی پایه گذار  آن مکتب بود و بیشتر از مکتب افلاطون هم گرفته شده است .او مبتنی بر مکاشفات و سیر باطن است . صدر المُتألّهین گفت مکتب اشراق را همدیدم  پر از غرور بود و نفس  در آن  زیاد جولان می داد . دو تا را روی هم ریختم خطرناک شد . به قرآن که پناه بردم  قلبم آرام شد .به ذکر که پناه بردم به نماز که پناه بردم یعنی به خدا که پناه بردم و علم را که از آنجا دریافت کردم ، قلب من آرام گرفت .

« گفت مرغ دل ما را که به کس رام نگردد              دام تویی ،آرام تویی ، دانه تویی تو  »         

و این بسیار بسیار مسأله ی مهمّی است .یکی از مسائلی که اتّفاقاً بعد از ارتحال مر حوم سیّدناالاستاد علامه اتّفاق افتاد همین مسأله بود. عدّه ای ،حتّی از منسوبین ایشان  دچارمسیر عقلانیّت را به درستی پیگیری کردند أمّا ازإتّکاء او و از قران و تلازم او با تقوا و سیر باطنی و سیر عملی غفلت کردند .این عقلانیّت منهای عمل نه تنها که کشف از حق نمی کند ، بلکه در مقابل حق قرار می گیرد  و توجیه گر حق می شود .آن وقت کار انسان به جایی می رسد که در برابر این مردم عوام که یک ثانیه سالک نبودند و نه ولیّ خدا دیدند و نه امام شناسی خواندند ونه معادشناسی خواندند ، نه این جلسه رفتند ، نه آن جلسه رفتند ، کارهایی را انجام میدهد که باعث می شود این مردم عوام خودشان را از انجام آن أعمال مبرّاء بدانند. در این صورت انسان  می آید اوّلیّات دین را زیر پا می گذارد .چرا ؟ شما که دم از تعقّل می زدید .پس این عقل چه شد ؟ عقل به انسان می گوید که این کارها را انجام بدهد ، فهم به انسان می گوید که این کارها را انجام بدهد . مثلاً بیاید دروغ بگوید یا غیبت بکند .اینگونه رفتار بکند ، این مطالب را نسبت به بزرگان بگوید .شمایی که بلند می شوید و می روید این طرف و آن طرف ، با صدای رسا اعلام می کنید که : رفقاء ، دوستان  ! من هیچ چیز پنهانی ندارم ! آیا مسأله همین طور است ؟ پس چرا می گفتید که اگر فلان مسأله را فلانی ها بفهمند من چه خاکی به سرم بریزم . اگردیگران  فلان وسیله ای را که در منزل من هست  بفهمند ؛چون یک شخصی فهمیده بود ، اگر او بگوید من چه کار بکنم؟  چه شد ؟ چرا به اینجا رسیدیم ؟ چرا عقلانیّت سلوکی ما را به جهالت سلوکی کشانده است ؟ ما را به لا أُبالی گری سلوکی کشانده است ؟ چون عقلانیّت را منهای شریعت ، منهای تقوا انتخاب و اختیار کردیم . بله عقلانیّت شرط اوّل این راه است .

« حَسبُنَا کِتَابَ اللهِ » یعنی تعطیل عقلانیّت . عقلانیّت درست ! امّا کدام عقلانیّت ؟ أَولوالألباب چه کسانی هستند ؟ خیلی عجیب است چرا ما از این آیات غفلت داریم ؟  ما چرا تفکّر و تدبّر نداریم ؟ خدا می فرماید که:  أَولوالألباب چه کسانی هستند ؟ عاقل چه کسی است ؟ ما همین طوری بنشینیم و بگوییم ما عاقل هستیم ! ما فکر می کنیم . خوب این فکری است که ما را به اینجا می کشاند .مردم را ببینید ، اینهایی را که خودشان را فکور و متفکّرین عالم می دانند ، ببینید دارند چه به سر مردم دنیا می آورند.این علمها ، این اختراعها ، اینها از همین فکرهای منهای نور سرچشمه گرفته است . أَولوالألباب چه کسانی هستند ؟

«الَّذِینَ یَذکُرُونَ اللهَ قِیاماً وَ قُعُوداً و عَلَی جُنُوبِهِم » خدا می فرماید : دررختخوابشان هم سلوک دارند . رعایت آداب را می کند . نمی شود انسان به شرع و به مستحبّات و مکروهات بی اعتناء باشد و بگوید من با عقل می خواهم  راه خدا را بروم . آن وقت می دانید نتیجه اش چه می شود ؟ آن وقت یک نفر که از ما سؤال می کند به مترعمامه اش گیر می دهیم ، به جنس عمامه اش گیر می دهیم . ومی گوییم تو برو فلان بکن ، تو برو و...در این صورت حرفها  آنقدراز آن عقلانیّت پایین می آید که حرفهای حمّامهای زنانه می شود ،  می شود حرفهای پای منقل . چرا ؟ مرحوم حدّاد در روح مجرّد یک تعبیری دارد :                                                           « الشَّرِیعَة ُمِن غَیرِ حَقیقُةٍ فَغَیرُمَقبُولٍ » گفتیم کاشف حقیقت عقل است . یعنی شرع بدون عقل ،شرع بدون ملاک ، شرع بدون رضای خدا،شرع منهای آن دقائق و ظرائف سلوکی ، یعنی فهم منهای اینها «فَغَیرُمَقبُولٍ» است یعنی قبول نیست و به درد نمی خورد .

« وَالحَقِقَةُ مِن غَیرِ شَرِیعَةٍ فَغَیرُمَحصُولٍ »  و حقیقت  هم از راه غیر از شریعت به دست نمی آید . کَأَنَّ عقلانیّت  و شریعت لازم و ملزوم هم هستند . این ، آن را تقویت می کند و آن ، این را نورانیّت می دهد . فکرهم  باید جلاء داده شود و نورانی بشود . لذا گفت :

« تیره آن دیده که آبش نبرد گریه ی عشق          تیره آن دل که در اوشمع محبت نبود

چون طهارت نبود کعبه و بت خانه یکی است      نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود  »

می گوید وقتی که در دلت طهارت نباشد صفا نباشد و صداقت نباشد ، خلوص نباشد ، اگر مکّه بروی یا در میخانه و کلیسا بروی   هیچ فرقی ندارد. إن شاء الله بروید و ببینید. طرف آنجا آمده  و می گردد و طواف می کند اما در دلش طهارت نیست .طهارت چیست ؟ طهارت ولایت أمیرالمؤمنین است . فهم نیست ، عقل نیست . بارها دیدم به خاطر حجرالأسود در شکمی خانمی می زد .با دستش می زند ، خوب حالا این خانم در طواف تنه اش خورد به تو ، مگر مرض داشت ؟ مگر ... برای چه می زنی ؟ من چند سال پیش  که مشرّف شدم . دیدم یک خانمی جوانی که از دانشجوها بود  که آن موقع می آمدند . این خانم دوربین یا موبایلی آورده بود و یک عکسی گرفته بود .دیدم این خانم را دور طواف و دور خانه ی خدا  که طواف کننده ی  زائر خانه ی خدا و مهمان در بیت الله ،  دو  ، سه نفر از شرطه ها گرفته اند و این را طوری می کشند ، روسریش را کشیدند، لباسش را کشیدند و می زنند . خوب که چه!؟  دیگر نتوانستم تحمّل بکنم رفتم جلو و خودم را حائل قرار دادم که آقا چه کار دارید می کنید ؟ چرا این کار را دارید انجام می دهید ؟ چرا روسری را از سر این کشیدید ؟ آنها دیدند نه! خیلی کار زشتی کردند یک مقداری صبر کردند و اینها . خوب اشتباه کرده ، تذکّری بده ، قانون دارید برخورد بکنید ولی حق ندارید بزنید . خوب این چه کاری است ؟ همین است که طهارت نیست .

« چون طهارت نبود کعبه و بت خانه یکی است           نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود  »      

فایده ندارد حالا شماهِی بگوعقل ، فهم ، سلوک ، هِی جلسه بگذاریم ، هِی  این طرف برویم ، آن طرف برویم ، آقایان ، کودکان ، میانسالان ، بزرگسالان ، هِی کتاب بنویسیم ، چه فایده ای دارد ؟ آیا همه ی اینها جبران یک  آه یک مظلوم را می کند ؟ اینها را که می گوییم برای خودمان می گوییم ها ! باید حواسمان خیلی جمع باشد! امام باقر یا امام صادق علیهما السّلام  تردید از من است، می فرماید که اگر آبرویی بردی ، دلی را شکستی ، آه مظلوم  را در آوردی ، به تمام ریگهای بیابان ، به تمام کوه ها صدقه بدهی دیگر نمی توانی جبران بکنی . حالا هِی جلسه بگذاریم ،هِی  روضه بگذاریم ، هِی هیأت برویم ،هِی سفره بیندازیم ، هِی حجّ برویم   ، مکّه برویم ، کربلا برویم و...نه آقا ! آن آه مظلوم  و دل شکسته و آن آبرویی که بردی نتوانستی جبران بکنی ! تو چه فهمیدی که   این زن و بچّه و مرد و اینها چه کشیدند ؟ چه کشیدند ؟ انسان  همین طوریک موقعیّتی پیدا کرده ، بلندگویی دستش بگیرد قار،قار،قار،قار ...همین است !؟ ما این آیه ی قرآن را نخواندیم که خدای مهربان به پیغمبرش می گوید یک کلمه این طرف ، آن طرف کرده باشی  رگ گردنت را می زنیم « لَأَخَذنَا مِنهُم بِالوَتِینِ » ما نفهمیدیم ؟ اینجاست که مرحوم آقا می فرمودند که : آقا هر کاری را از هر کسی نخواستند . چرا تحقیق نکردی ؟ چرا تحقیق نکردی ؟ و وقتی که سیره ی أهل بیت را می بینیم ، سیره ی أمیرالمؤمنین رانگاه می کنیم ، می بینیم بله عقل به إتّکاء تقواست . امام صادق علم به إتّفاق صدق است ، أولیای إلهی ،  مر حوم علامه رضوان الله تعالی علیه  راجع به مرحوم آقای قاضی رحمة الله علیه  نقل می کنند که : آن قدر مرحوم قاضی به مستحبّات      و مکروهات اهتمام داشتند ، بعضی ها می گفتند آقای قاضی دارد ریاء می کند و می خواهد خودش را نشان بدهد .آنقدراهتمام داشتند. خود مرحوم علامه می فرمایند : من در ارتباط با آقای انصاری نمی دیدم ایشان مستحبّی را ترک بکنند و مکروهی را مرتکب بشوند . خیلی عجیب است . اینها نیاز دارند .عقل به نور این مستحبّ نیاز دارد . دقّت می کنید ؟ مرحوم آقا می فرمودند : هر مستحبّی نوری دارد و سالک و قلب سالک و نفس سالک در مسیر سیر و سلوک إلی الله به این نور نیاز دارد و خوب است که حتّی اگر شده یکبار درعمرش این مستحبّ را انجام بدهد و آن نور را بگیرد وآن  نیاز نفس را در صعود و درسیر و سلوکش تأمین بکند . آن وقت می بیند یک جایی کم می آورد . اِ چرا؟ ها آن نور....خدا رحمت کند مرحوم آقای آشیخ محمّد تقی آملی از شاگردان أسبق و دور أوّل مرحوم آقای قاضی أعلی الله مقامه الشّریف بودند .خود مرحوم آقا ایشان را درک کرده بودند و از مجالس ایشان استفاده می کردند و درکتابهایشان خیلی  از ایشان به مهذّب بودن و به نیکی  یاد می کنند و قضایایی را نقل می کنند . خود مرحوم آقای قاضی می فرمودند که: از کسانی که یقیناً مراتب زیادی خدمت امام زمان علیه السّلام می رسند یکی از ایشان همین آقای  مرحوم آقای آملی است .خود مرحوم آملی یک قضیّه ای را که شاید از همان تشرّفات أوّل بوده است نقل می کنند که: من در ایوان   یا حالا حرم نجف أمیرالمؤمنین نشسته بودم .عادت من این بود که سه تا سلام آخر نماز را در نمازهای نافله ، فقط یکی را می گفتم .  خود نماز نافله که مستحب است ، من هم سلام را یکی می گفتم .  در نماز واجب هم می شود که فقط یک سلام را گفت چه برسد به نماز نافله! می گفتند یک مرتبه شخصی نورانی که پیراهن عربی سفیدی پوشیده بود و فارسی صحبت می کرد که ته لهجه ی عربی هم داشت آمد کنار من نشست .این شخص بسیار مجلّل و نورانی بود .و به من فرمود که : آقای فلانی شما که  آن دو تا سلام نماز نافله را نمی گویید و به یک سلام إکتفاء می کنید ، میدانید تا به حال چقدر از أنوار إلهی از شما فوت شده است ! از شما سلب شده است ! بعد دستشان را اشاره کردند و یک عالمی از نور را به من نشان دادند و گفتند اینها ،آن أنوار سلام هایی است که شما نگفتید. نگاه کن! دیدم عجب! چقدر أنوار نورانی و ملکوتی از ما فوت شده است ! بعد می گوید عرض کردم چشم آقا جان می گویم ، چشم می گویم . بعد دیده بودند که این شخص نیست و متوجّه شده بودند که حضرت بود ه اند و مورد تفقّد و تشرّف وعنایت حضرت قرار گرفتند.  گفتند بله ،بله چشم از این به بعد حتماً می گویم . عقل به این نور نیاز دارد . چرا نیاز دارد ؟ برای اینکه بتواند کشف از   حق بکند . پس ملاک حق است و کاشف از این حق ، عقل است .منتهی عقلی که متّکی بر تقوا باشد . إن شاء الله خدا ما را مؤفّق بگرداند . انسان از خدا فهم بخواهد . نمی دانم این را گفته ام یا نه ؟ یکی از ملازمین مرحوم آیة الله بهجت رحمة الله علیه  برای من تعریف می کردند که : یک بار از حرم با مرحوم آقای بهجت به سمت منزلشان می رفتیم . به من گفتند : فلانی خوب است انسان از خدا چه بخواهد ؟ می گوید من عرض کردم : انسان از خدا عافیت و عاقبت به خیری بخواهد . گفتند : عافیت خوب است عاقبت به خیری خوب است ! امّا این دست خود انسان است که عاقبت به خیر شود . خوب است انسان و مؤمن از خدا فهم بخواهد .فرمودند : این دست خداست . سیّد بحرالعلوم آن فهم را از کجا به دست آورد ؟ مرحوم آقا می فرمودند که: از عنایت خدا ، توسط امام زمان  در ملاقاتی که با حضرت داشت . لذاست که انسان باید از معصومین و أهل بیت بهترین و بیشترین چیزی که می خواهد فهم باشد .فهم که آمد ، عقل که آمد ،آن وقت به دنبالش عبودیّت و خلوص می آید ،به دنبالش صداقت می آید و به دنبالش انسان متحقّق به حق می شود.  إن شاء الله اگر زنده بودیم ادامه ی بحث را درجلسات بعد عرض خواهیم کرد. أللهمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.


ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.