بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه انوار معرفت قسمت پنجم
سخنران: حجة الاسلام شیخ محمد شاهرخ همدانی
چکیده:
1.عالی ترین و نورانی ترین ابزاری که در مسیر سیرو سلوک الی الله و در مسیر تعالی و کمال که خداوند متعال در این عالم نصیب انسان کرده است مسأله ی تفکر و تدبّر و تعقّل می باشد.
2.کارهایی را که انسان از روی تفکّر و تعقّل انجام میدهد از نورانیت بالاتری برخوردار است. و انسان را به آن حقیقت و به عالم تجرد و ملکوت نزدیکتر میکند.
3. عملی را که انسان با تفکّر انجام میدهد خالص است و او را به خلوص و کنه عمل می رساند و حجابها را برمی دارد نه اینکه برای او حجاب بشود و این ماهیّت تفکّر است.
4. اشکال گرفتن به آیت الله بروجردی به جهت زیاد استاد ندیدن و پاسخ دقیق شهید مطهری به معترضین .
5. عبادتی که در او تفکّر نباشد خیری در او نیست.
6. پیغام مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه توسط شهید مطهری به رهبر انقلاب اسلامی آیت الله خمینی ،درباره ی إقبال و إدبار مردم.
7. مرحوم علامه رحمة الله علیه می فرمودند : اگر دستور اساتیدم مبنی بر دستگیری از سالکان و مشتاقان راه خدا نبود یک لحظه عمر خود را با غیر نمی گذراندم. ولی وقتی دستور است دیگر ، غیر از غیریّت در می آید .
8.بیان مرحوم آیت الله بهاءالدّینی رحمة الله تعالی علیه به طلبه ها و مسئولین راجع به احساس تکلیف .
9. پرسش یکی از مخدّرات درخواب از مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه بعد از ارتحال ایشان و پاسخ مرحوم علامه رحمة الله علیه.
10. آمدن یکی از مسؤلین خدمت آیت الله بهاءالدینی رحمة الله علیه و موعظه خواستن از ایشان و پاسخ صریح به وی.
11. انسان هر چیزی را که دوست دارد برای این است که آن چیز یک نقصی را از او برطرف می کند و او را بی نیاز می کند .
12. مرحوم علامه طهرانی می فرمودند : اگر شاگرد وسالک راه خدا نسبت به استاد، ارادت و محبت نداشته باشد سقوط می کند و جلو نمی رود .
13. حقیقت انفاق رفع تعلّق است و نفعش برای انفاق کننده بیشتر است تا آن نیازمند
14. مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمودند: انسان و سالک راه خدا اگر می خواهد به جلو برود و به مقصد و مقصود خود برسد، باید همه ی زندگی خود را بر اساس تهذیب وتزکیه و سیرو سلوک إلی الله و براساس ارادت و محبت و اطاعت خدا برنامه ریزی کند
15 . پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روایتی فرمود: انسان در روز قیامت و در صحرای محشر قدم از قدم بر نمی دارد إلّا اینکه از او از چهار چیز سؤال می شود
16. بهترین ملاک برای اینکه بفهمیم چه چیزی مایه ی هدایت و سعادت می باشد ، این است که ببینیم آن چیز چقدر ما را به خدا نزدیک می کند.
17. در روایتی آمده است که : « َأفضَلُ العِبَادَة ِ،إِدمَانُ التَّفکَّرِ فِی اللهِ وَ فِی قُدرَتِهِ » برترین عبادت این است که انسان نسبت به خداو امور خدا اندیشه بکند و وضع خود را با خدا بسنجد.
متن:
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ
اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العَالَمیِنَ وَ الصَّلَوةُ وَ السَّلَامُ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا أبوالقَاسِمِ مُصطَفی مُحَمَّد وَ عَلَی أَهلِ بَیتِ الطَّیِّبیِن الطَّاهِریِنَ المَعصُومِینَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّةَاللهِ فِی الأَرَضِینَ أَرواحُنَا وَ أروَاحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِدَاء وَلَعنُ الدَّائِم عَلَی أعدَائِهِم أَجمَعِینَ مِنَ الآنِ إلیَ لِقَاءِ یَومُ الدِّینِ.لَاحَولَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّابِاللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ.در روایتی داریم در کتاب کافی جلد هشتم صفحه ی صدو پنجاه « إنَّ رَجُلاً أتَی النَّبیُّ صَلَّی اللهُ عَلیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَقال لَه ُ : یَا رَسُولَ الله أَوصِنی ». بحث ما راجع به این مسأله بود که عالی ترین و نورانی ترین ابزاری که در مسیر سیرو سلوک الی الله و درمسیر تعالی و کمال و در مسیرهدایت و نجات و سعادت و به طور أتمّ و تمام در مسیر بهره برداری از سرمایه هایی که خداوند متعال در این عالم نصیب انسان کرده است وانسان می تواند آن را به کار بسته و راه خود و خدایش را پیدا بکند، مسأله ی تفکّر و تدبّر و تعقّل است . اندیشیدن یعنی خرد وعقل را به حساب آوردن و لحاظ کردن .و این خیلی مسأله ی مهمّی است.کارهایی را که انسان از روی تفکّر و تعقّل انجام میدهد از نورانیّت بالاتری برخوردار است .خود به خود می بینیم که انسان را به آن حقیقت و به عالم تجرد و ملکوت نزدیکتر میکند.اصلاً تفکّر برای انسان نورانیّت می آورد و براساس همین نورانیّت است که در روایت داریم :یک ساعت تفکر کردن که البته این ساعت ، ساعتهای زمانی الان ما نیست که به معنی زمانی و بخشی و برهه ایاز زمان و لو اینکه ممکن است ده دقیقه یا گاهی پنج دقیقه یا یک ربع باشد . مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه در دستوراتشان به آنهایی که دستور تفکّر میدادند یا در جلسات ذکرکه به رفقای خاص خود دستور تفکّر میدادند معمولا پانزده دقیقه ، یک ربع میگفتند .ألا أیُّها الحال پنج دقیقه ده دقیقه، یک ربع ،یک ساعت را بخشی از زمان می گویند .این مقدار تفکر کردن معادل است با هفتاد سال عبادت.عبادت چقدر انسان را نورانیّت میدهد؟ عبادت، موجب نورانیّت وتنویر قلب ونفس وموجب تزکیه و تهذیب است .هفتاد سال عبادت کردن خالص ، قلب را به کجا می رساند و نفس را به چه مرتبه ای از نورانیّت می کشاند و چقدر انسان راجلو می برد ؟ یک انسانی که هفتاد سال عبادت کرده است این از چه نورانیّتی برخوردار است ؟ حالا می فرمایند: می خواهی آن هفتاد سال را یکجا به دست بیاوری ؟ میخواهی این ره صد ساله را یک شبه بروی ؟ بیا واندکی تفکّر و تأمّل کن .به همان اندازه قلب تو نورانیّت و جلا پیدا می کند. دیدید گاهی انسان آبی را پیدا میکند وتشنه هم است میخواهد از این آب نوش جان و گوارای وجودش بکند ، می بیند روی این آب گرد و غبار و خس و خاشاکی جمع شده است مثلا چوبی و پلاستیکی و یا حشره ای روی آن نشسته است ، آنها را با دستش قدری کنار می زند و وقتی این آب یک تلاطم و حرکتی پیدا کرد خود به خود این اضافات و فضولات و این کثافات را کنار می زند و می بینید آن آب زلال و شفاف و خالص به دست آمد .عملی را که انسان با تفکّر انجام می دهد این چنین است که او را به آن خلوص و کنه عمل می رساند ،آن عملی که انسان را نجات می دهد و دستگیری می کند و در پس او یک حقیقتی نهفته است وعملی است که می آید حجابی را برمی دارد نه اینکه حجاب بشود . تفکّر انسان را به آن نورانیّت می رساند و این ماهیّت تفکّر است . لذا فرمود : معادل هفتاد سال عبادت است . خود به خود از در فکر و تأمل وارد شدن انسان و قلب او را نورانی میکند. چرا انسان و قلب را نورانی می کند ؟ چرا موجب صفا و جلا می شود؟ چرا موجب خلوص قلب و تهذیب نفس می شود ؟ برای اینکه با تفکر آن عملی که به دست می آید و حاصل میشود خالص است مثل آن آب زلال. این آب را که انسان می خورد جان می گیرد و دیگر مرض پیدا نمی کند و به دنبال این آب، هزار نوع بیچارگی دیگر هم نمی آید لذا آب را می خورد و اعضاء و جوارح و جان و قلب او یک حیات و صفا و انرژیی پیدا میکند . چونعمل از روی تفکّراست ، این چنین اثری را بوجود می آورد. در واقع آن آب خالص رامیل کردن است .انسان سر چشمه رفته است ولی سر چشمه مقداری با دستش آب را این طرف و آن طرف میکند و آن آب خالص را بر می دارد یا اینکه بلند می شود و چند قدمی این طرف و آن طرف می رود و آب را درجایی که دسترسی دیگران به آنکمتر بوده است پیدا می کند.پس با فکر انسان به آنجا می رسد.خدا مرحوم آیت الله بروجردی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند. مرحوم شهید مطهری نقل می کنند که :راجع به آقای بروجردی یک اعتراض واشکال و علامت سؤالی است و آن اینکه میگویند: ایشان در علوم و فقاهت و اصول و علوم معارف و علوم حوزوی زیاد استاد ندیده بوده است و استاد ندیدن وزیاد به مکتب نرفتن و از این کلاس به آن کلاس و از این درس به آن درس و از این استاد به آن استاد نرفتن را، یک نقصی برای آقای بروجردی قلمداد کردند. مرحوم آقای مطهری می فرمایند : من می خواهم بگویم که علت اینکه نظرات آقای بروجردی از دیگران دقیق تر بود و ایشان را درجنبه ی علم و حتی در جنبه ی بیان دقائق و نظرات و تصمیم گیریهای حساب و کتاب شده ، ممتاز کرد به خاطر این بود که ایشان چون کمتر استاد دیده بود، به قوّه ی تفکّر و تعقّل بیشتر وابسته بود.یک موقع استاد ندیدن و یک موقع درس نرفتن انسان را به نفس واگذار میکند و انسان را سر خود وبدون مبنا و بدون حساب می کند. ولی یک موقع آن ندیدن و آن بسته شدن در ظاهر ، یک دری را از باطن برای انسان باز میکند. تفکر و تأمّل آقای بروجردی اینگونه بود.لذا نظرات ایشان دقیق و حساب شده بود .در مسایل اجتماعی و سیاسی و تصمیم گیریهایی که می کردند از یک وزان و متانت ویک شأنی برخوردار بوده است و به حق نزدیکتر بود تا آنهایی که آن سبقه ی آنها و آن شأنیّت آنها این بود که بله ما نجف رفتیم و قم رفتیم و در سامرّا بودیم و مااینجا بودیم و آنجا بودیم ، بر عکس این اتفاقاً امتیاز برای افراد محسوب می شود. تفکّریک چنین مسأله ای را برای انسان بوجود می آورد.. لذا در روایت است که « ألَا لَا خَیرَ فِی عِبادةٍ لَیسَ فِیهَا تَفَکُّرٍ »عبادتی که در او تفکّر نباشد خیری در او نیست. «ألَا لَاخَیرَ فِی قِرَاءَةٍ لَیسَ فِیهَا تَدَبُّرٍ» قرآنی که انسان می خواند اگر در آن قرآن تدبّر و تفکر وتأمّل نکند در آن خیری نیست. یعنی آن طور که باید و شاید دست انسان را نمی گیرد.تفکّر انسان را از شلوغی ها و مزاحمت ها ودرگیریها بیرون می کشاند و در یک حیات خلوتی می برد. انسان وقتی که تنها است وقتیکه خودش هست بهتر می تواند خودش را بررسی کند و حرفهایش را بهتر می تواند بسنجد و راجع به خودش بهتر می تواند قضاوت بکند و این قضاوت به حق و حقیقت نزدیکتر است تا اینکه در وسط یک جریانی قراربگیرد که یک سلامی این می کند و یک صلواتی او می فرستد و دو نفر اینجا زیر پایش بلند می شوند وآنجا در ماشین را بازو بسته می کنند و تعریف و تمجید ها و این کتاب و دفتر من است و آن مقاله ی من است، در این شلوغی و کثرات وتعلّقات ،وقتیکه انسان می آید ، قضاوتش تحت تأثیر اینها قرار می گیرد. چرا علماء از شهرت فراری بودند؟ مرحوم آیت الله أنصاری همدانی رحمة الله علیه و أعلی الله مقامه الشریف می فرمودند :اگر(واقعا اینها أعجوبه هایی بودند در تهذیب و طهارت و تزکیه و در خود ندیدن و در عالم فناء، اینها چه مردانی بودند.) این هوی نبود این ریشمان را می تراشیدیم تا این چند نفر ، این سه ، چهار نفر هم دور ما جمع نشوند و ما به خودمان مشغول باشیم .حال شما این حرف وعمل و ایده ی ایشان را بگذارید کنار سایر مذاهب و مکاتب و افراد واظهارها و ابرازها. الحمدالله مردم می آیند واستقبال کردند و مردم آمدند و رفتند و چنین و چنان شد.او می داند که این شوخی ها و این آمدن ها و رفتن ها و این نشست و برخاست ها و این سلام و علیک ها و این خنده ها و همه ی این ابرازها ، همه شوخی های روزگار است. مرحوم علامه طهرانی قدّس الله نفسه الزّکیّة در همان أوایل انقلاب وقتی که مرحوم آیت الله آقای خمینی آمده بودند و آن مسایل و شلوغی ها و استقبال و إقبال مردم را دیدند،یک روز در همان سالی که به قم آمده بودند به آقای شهید مطهری وقتی که داشتند می رفتند خدمت ایشان ، می فرمایند شما رفتید خدمت آقای خمینی از قول بنده بگویید که : آقای خمینی !خیلی به این إقبال و إدبار مردم ، دل خوش نکنید. و مسیر خودتان را بر أساس همان نیّت الهی و بر أساس قرآن و اهل بیت و آن نیّت خالص و صادق خودتان که از ابتداء در قلب و ضمیرتان پیدا شده است ادامه دهید و خیلی به این آمدن ها و رفتن ها توجّه نکنید .بعد فرمودند : این مردم یک روز می آیند و یک روز هم می روند. خیلی به اینها دل نبندید و دل خوش نکنید. و عجیب در این دوره از زمان این مسأله را می بینیم .لذا آن ولیّ خدا از أوّل می آید و خودش را راحت می کند و میگوید: ای کاش این چند نفر هم نباشند چون همین مقدار هم ما ...لذا مرحوم علامه رحمة الله علیه در یک جلسه ای فرمودند : اگر نبود دستور اساتیدم : مرحوم علامه ی طباطبایی ، مرحوم آقای أنصاری ، مرحوم آقای حدّاد، مبنی بر دستگیری از سالکان و مشتاقان راه خدا ، یک لحظه ی عمر خودم را با غیر نمی گذراندم. امّا چه کنیم که دستور است و عبد هم که از خود چیزی ندارد. وقتی که او دستور می دهد دیگر غیر، از آن غیریّت در می آید و دیگر این شخصی که باید دستگیری بشود تا چه وقتی غیر است ؟ تا وقتی که دستور نیست ، تا وقتی که تکلیف نیست . بلکه ممکن است احساس تکلیف باشد که هزار بار باید گفت : پناه بر خدا ! از این احساس تکلیف هایی که گاهاً ما ها می کنیم . احساس تکلیف می کنیم و راه می افتیم این طرف و آن طرف . مرحوم آیت الله بهاءالدّینی رحمة الله علیه فرموده بودند به طلبه ها که : آقا این قدر احساس تکلیف نکنید! به این مسؤلین ! که آقا جان این قدر احساس تکلیف نکنید و بنشینید درخانه ی خود و به نفس و مشکلات خود بپردازید. تفکّر یک نورانیّتی دارد .چرا ؟ چون در حالت تفکّر برای انسان آن خلوت پیدا می شود و تعلّقات کنار می رود و غیرها همه رفتند و انسان می ماند و خودش. وقتی انسان ماند و خودش ، گفت : « بَلِ الإِنسَانُ عَلَی نَفسِهِ بَصِیرَةٍ » انسان بر نفس خود بصیر و آگاه است . چرا ؟ پس چرا این مردم نسبت به خودشان بصیر نیستند؟ چون این مردم خلوت و تفکّرو تأمّل و تعقّل ندارند .اینکه خدا می فرماید : « بَلِ الإِنسَا نُ عَلَی نَفسِهِ بَصِیرَةٍ» یعنی آن انسانی که نسبت به نفس خود معرفت دارد. اودر نفس خودش هست و چیزی روی نفس او حجاب نشده است.چیزی نیامده است که نفس راتزیین بکند.تعلّقات و تکثّرات و تجمّلات همه کنار رفتند.« جمال یار نداندنقاب و چهره ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد » این غبارها همه از این آمدن و رفتن ها است همه از بودن درجلوت و آشکارا و شلوغی ها و کثرات و حضورها است.اینها که آمدند دیگر آن بصیر بودن به نفس را می برند.با تفکّر انسان به نفس خود بصیر می شود.انسان به تنفس خود آگاه می شود.چرا؟ چون نفس یک حالت خلوت و یک حالت سکونت وطمأنینه ای پیدا می کند و آرام می شود.وقتیکه آرام شد همه چیز رو می آید. نگاه می کند و میگوید این حرف چه بود ما زدیم؟ این کار چه بود ما انجام دادیم؟ آن جلسه چه بود ما رفتیم؟آن ملاقات چه بود ما انجام دادیم؟ آن برخورد با آن مشتری چه بود که ما انجام دادیم ؟چرا قدری تأمّل نکردم ؟ من همین امروز داشتم جایی می رفتم یک نفرجلو آمد وسؤالی پرسید و من با یک حالتی تا او رد شد یک مرتبه زدم روی دست خودم ، که فلانی چرا قدری تأمّل نکردی؟جواب آن بنده خدا را بهتر از این می شد که بدهی.که اواگر بر اسا س آن تقاضایی که داشته است ، و طبق آنچه که نیت خودش بوده است که به صلاحش نبوده است و به او نرسید ،امّا به یک حقیقت و مسأله ی دیگری می رسید.جوابش را به یک نحو دیگری می گرفت،چرا اینگونه جواب دادم ،آنجا نگاه کردم دیدم، تفکّر نکردم و عجله کردم. وقتی که انسان عجله بکند همین است . یک شخصی خدمت پیغمبرصلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد که یک سفارشی به ما بکنید.گاهی خدمت انبیای إلهی و پیغمبر می آمدند. با وجود اینکه پیغمبر این همه حرف زده است و این همه هم قرآن حرف زده است .ما یادمان هست که زمان مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه افراد خدمت آقا می آمدند که ما را یک جمله ای نصیحت بکنید.من یادم هست یک بار یک شخصی تا این جمله را گفت ،یک مرتبه یکی از آقا زاده های مرحوم علامه خنده ای کرد و گفت : آقا جان ایشان سی جلد کتاب ،برای شما نوشتند.با این وجود آمده نشسته و وقت آقا را گرفته و می گوید که آقا ما را یک جمله ای نصیحت بکنید. هنوز در گوش من هست که بارها مرحوم علامه می فرمودند که : رفقا ! ما این سی جلد کتاب و این مطالب را برای شما و سلوک شما نوشتیم . برای اینکه نگویید که آقا مبنا نداریم و راه را به ما نشان ندادند و تنها تنها خوردند.و حتّی یادم هست که یکی از مخدّرات، ایشان را بعد از ارتحالشان در خواب دیده بودند که آقا مثلا یک مسأله ای و مبنا و اصلی بیان کنید.ایشان فرموده بودند آنچه را که بود ، ما در کتابها نوشتیم ،برگردید به همان کتابها مراجعه کنید و آنها را مبنا و اصل قرار دهید .و انصافا وقتی که انسان بر می گردد و کتاب را مطالعه می کند و این مطالب را نگاه می کند، می بیند چقدر جواب گرفت و نصیحت دید .خلاصه اینکه این نصیحت خواستن ها همه وقت تلف کردن و تعارف کردن است. آقای بهاءالدّینی رحمة الله علیه خیلی مرد بزرگوارو نازنینی بودند . وقتی آمدیم در قم ، ایشان در حیات بودند و ما کمتر از ایشان استفاده کردیم . و الان غبطه می خورم که ای کاش توفیق این را داشتیم که بیشتر از اینها استفاده بکنیم. ألا أیّها الحال گاهی از این مسؤلین می آمدند خدمت اینها چون اینها شناخته شده بودند و معروف بودند .در همان زمانی که ایشان حیات داشتند یکی از این مسؤلین با عدّه ای آمده بودند خدمت ایشان واین أشخاص وقتی که می آمدند ،افرادی می گفتند که آقا فلانی آمده ،فلانی آمده! خوب آمده که آمده .این یک مویش می ارزد به هزارتا از اینهایی که می آیند و می روند .این آمده و آن آمده یعنی چه؟ واقعا عجیب است ما می خواهیم جلسات و مجالس و خودمان را با عناوین و اشخاص و با اعتباریات مجازی که چند صباحی با این آقا است دیگران را بالا ببریم. فلانی با آقا این گونه بوده است و آقا راجع به ایشان اینگونه گفته اند ! حالا اگر آقا راجع به ایشان اینگونه نمی گفتند ، مثلاً این موقعیّت برای ایشان نبود؟ دقت می کنید؟ دیگران با بردن نام اولیاء إلهی ، مزیّن می شوند. دیگران بازارشان باید با اسم أولیاء إلهی و یاد اینها و مرام اینها گرم بشود. انسان باید حواسش باشد که چه چیزی می گوید؟ نه اینکه خدای ناکرده اینها را با اسم دیگران معرّفی بکنیم .این غلط است. « قالب از ما هست شد نی ما از او باده از ما مست شد نی ما از او »خلاصه آمده بودند و نشسته بودند خدمت ایشان . آقای بهاءالدّینی آدم رُک و صریحی بودند . وقتی که نشسته بودند آن آقا گفته بود ما در این پست و مسؤلیت وموقعیت و اصلاح مردم هستیم، یک نصیحتی به ما بکنید. بلافاصله مرحوم بهاءالدینی نه گذاشته بودند و نه برداشته بودند گفته بودند که : آقا آدم شو ! یک مرتبه ایشان یک تکانی خورده بود و این سرخ شده بود و آن سفید شده بود که آقا ! فلانی هستند ! فرموده بودند : بله می شناسم ! آقا جان ! آدم شو! دوباره اطرافیان گفته بودند که شاید مثلا آقا نشناختند و نشنیدند و گوششان سنگین شده است . یکی رفت جلو تر و گفت : آقا فلانی هستند . فرموده بودند بله آقا متوجه شدم من ایشان را می شناسم .همان که گفتم بروند آدم بشوند ! بلافاصله گفتند : چرا از روی ریا، کار می کنید؟ چرا به مردم دروغ می گویید ؟ چرا در کارهایتان خدعه می کنید؟ چرامطالب را وارونه کرده و به مردم تحویل می دهید؟ شرو ع کرده بودند و این مسایل را گفته بودند. آقا جان ! اینجا آمدی و میگویی که یک جمله ما را نصیحت کن ، تو نمی دانی دروغ حرام است ؟ نصیحت قرآن اینها نیست قرآن این همه نصیحت کرده است ،بلند شو برو انجام بده .این همه پیغمبر و امام صادق علیه الصلوة و السّلام مطلب گفتند ، خوب بلند شو برو انجام بده. این همه محرّمات در کارتابل و برنامه وپرونده ی تو هست ،حالا آمدی اینجا و می گویی که ما را نصیحت کن.خوب بنده ی خدا این یکی را هم روی همان هزارتایی که انجام ندادی بگذار. راه سلوک و راه خدا تعارف بر نمی دارد. لذا این شخص تا آمد بگوید که « أوصِنی یَا رَسُولَ الله صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.» یا رسول الله مرا وصیّت بکنید .« فقالَ لَهُرَسُو لُاللهِ صَلَّی عَلَیهِ وَ آِلهِ وَ سَلَّم فَهَل أنتَ مُستَوصِن إن أناَ أَوصَیتُکَ »پیغمبر فرمودند : اگر من نصیحتت بکنم تو گوش می کنی؟یعنی تعارف نمی کنی؟ قضیه را شوخی نگرفتی ؟ همین طوری خوابت نمی برد ، گفتی بلند شویم برویم مسجد. الحمدلله از شانس ما هم پیغمبر در مسجد نشسته است .حالا چه کار بکنیم و چه کار نکنیم ؟ از سر خوشی و دلخوشی یک سؤالی هم از پیغمبر می کنیم آیا واقعا سؤالت اینگونه است یا نه؟ چگونه آمدی اینجا و می گویی : یا پیغمبر ما را نصیحت بکنید . در روایات مواردی هست که هم پیغمبر و هم أئمه أطهار بیان می کردند که اگر ما نصیحت بکنیم گوش می کنی؟ توآمدی نصیحت بشنوی یا انجام بدهی و اطاعت بکنی. کدامش؟ ما فکر می کنیم دین شوخی است .ما فکر می کنیم راه خدا و راه توحید و معرفت شوخی است .مرحوم آقا رحمة الله علیه بار ها می فرمودند : رفقا! خدا در این راه با کسی شوخی ندارد، نگویید آمدیم و دستمان را گذاشتیم در دستاس محمّد حسین و کار تمام شد ! می فرمودند : همین چند صباح را به ما وقت دادند ، مواظب باشید نگاه بکنید ببینید چه کار می کنید ؟ ما آقا را دوست داریم! با دوست داشتن کار انسان حلّ نمی شود ! دوستی و دوست داشتن و محبّت ،لازمه ومکمّل و مفهوم وحقیقتش و آنچه که اصلا دوستی را دوستی می کند و محبت را محبت می کند ، خمیر مایه ی او اردات و اطاعت است و حرف گوش کردن است . ما دوستتان داریم یعنی چه؟ « طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری » در این دوستی و محبت و مودّت شما چقدر ارادت و اطاعت خوابیده است ؟چرا انسان غذا را دوست دارد ؟ چون این غذا یک نقصی را از انسان برطرف می کند ، او را سیر کرده و به مرز کمال و آرامش می رساند. لذاما غذا را دوست داریم . ما لباس را دوست داریم ، هر چیزی را که دوست داریم برای این است که او یک نقصی را از ما برطرف کرده و ما را بی نیاز می کند . اگر می گوییم کسی را دوست داریم ! این دوستی در جایی به درد می خورد که آن شخص یک نیاز ما را بر آورده کند و نقصی را از ما برطرف بکند و الّا این اسمش دوستی نیست .چرا باید پیغمبر را دوست داشت ؟ چون دوستی پیغمبر برای این است که نقص را ازما برطرف می کند. دوستی پیغمبر و دوستی خدا ودوستی امیر المؤمنین و دوستی اولیای خدا چه زمانی دوستی است ؟ آن موقعی که رفع نیاز بکند و نقصی را به کمال تبدیل بکند .چه زمانی این اتفاق می افتد ؟ خوب همین طوری بگوییم ما خدا را دوست داریم! نه ! وقتی که اطاعت باشد . وقتی که این محبت و این ارادت منجر به اطاعت بشود .شما وقتی که غذا را می خورید ، نقص برطرف می شود . انسان لباس را که می پوشد، آن نقص برطرف می شود. دوستی اشخاص وقتی محبت است که این محبت به ارادت و اطاعت منتهی بشود. لذا آیه ی قرآن است : « قُل إن کُنتُم تُحِبُّونَ اللهَ فَتَّبِعُونِی » ای پیغمبر انهایی که آمدهاند و می گویند ما خدا را دوست داریم ، علامتش این است که از من پیغمبر باید اطاعت بکنید و عمل بکنید . محبت در عمل معنا پیدا می کند نه در زبان ! یکبار شخصی به حقیر بر اساس آن صفای نفس خود ، خیلی اظهار محبت و ارادت می کرد . وبارها و بارها به ما گفته بود که ما شما را خیلی دوست داریم و انصافا تا و قتی که در آن مسیری که رفاقت و انس و محبتی بود و مطالبی که بر اساس مکتب مرحوم علامه رحمة الله علیه بود و اینها را انجام میداد مطلب واقعیت داشت . ایشان یک بار از بنده راجع به مسأله ای سؤال کرد و بنده بر اساس مبانی دین و بر اساس آنچه که بزرگان فرموده اند گفتم حرام است شما در این قضیه وارد بشوید .ایشان گوش نکرد و رفت مسایلی پیش آمد و مدّتی بعد از این قضیه ،البته قبلا ما هر وقت می رفتیم در آن محلّی که ایشان بود ند ،چند روز قبلش به ما می گفتند: چه وقت می آیید و چه موقعی خدمت برسیم ؟ آقا تو را به خدا یکدقیقه ،یک ربع به ما وقت بدهید و خیلی ...اما بعد از این قضیه ایشان یک بار با من تماس داشتند و به بنده گفتند : فلانی هر وقت آمدید ، خودتان یک خبری به ما بدهید که اگرمن وقت کردم ،شاید خد متتان برسم! ببینید موضوع چقدر فرق کرد ؟ از کجا انسان بر اساس آن اعتقادی که داشت به اینجا رسید ؟ به این جهت است که می گوییم این محبتها وقتی محبت است که حقیقت آن ارادت باشد ،حقیقت آن اطاعت باشد .اطاعت از چه ؟ اطاعت از خدا و از دستورات خدا. وقتی محبت را نسبت به پیغمبر می گوییم محبت آلی است ، نه محبت استقلالی ! بلکه محبت برای خداست . پیغمبر نشسته بودند بچه یا نوجوانی آمد و پیغمبر از او خوشش آمد .لذا رفتند و او را گرفتند . پیغمبر از او پرسید من را بیشتر دوست داری یا خودت را ؟ بچه گفت :من شما را خیلی دوست دارم . پیغمبر گفت :من رابیشتر دوست داری یا چشمانت را ؟ گفت : ای پیغمبر شما را .گفت من را بیشتر دوست داری یا پدرت را ؟ گفت : یا رسول الله شما را .گفت : من را بیشتر دوست داری یا مادرت را ؟ گفت که یا رسول الله شما را. گفتند من را بیشتر دوست داری یا خدا را ؟ عرض کرد : یا رسول الله !من شما را هم به خاطر خدا دوست دارم . من اگر شما را از پدرو مادرم و از خودم و از چشم وگوش و قلبم بیشتر دوست دارم ، به خاطر خدا دوست دارم. بعضی از اصحاب هم آنجا نشسته بودند ، رسول الله فرمودند : « لِمِثلِ هَذَا فَلیَعمَلِ العَامِلوُنَ » بچّه هایتان را اینگونه تربیت کنید .چقدر صحیح تربیت کرده بودند. واقعا باید به پدر و مادری که از ابتداء فرزند را درست تربیت می کنند أحسنت گفت. اگر پیغمبر را هم دوست دارد به خاطر خداست . اما عیبی ندارد پیغمبر را هم باید دوست داشته باشد ، ولیّ خدا و بلکه تمام متعلّقات او را هم باید دوست داشته باشد .یکی از فرزندان مرحوم آقا رحمة الله علیه خودشان برای ما تعریف می کردند که من سنّم کم بود ،یکبار دیدم که یکی از فرزندان آقای حدّاد ریشش را می تراشد .می گفت من تا این مورد را دیدم ، آمدم به مرحوم آقا عرض کردم : آقا جان! چرا پسر آقای حدّاد ریشش را تراشیده است .ایشان فرمودند که : حالا او این کار را انجام داده است به ما ربطی ندارد . آن چیزی که به ما ربط دارد این است که ،انسان باید گربه ی در خانه ی ولیّ خدا را هم دوست داشته باشد .چه برسد به فرزند او.درست است که او کار حرامی انجام داده است اما این عمل حرام و این نقص نباید مانع شود که محبت فرزند ولیّ خدا از دل تو بیرون برود .تو ربط او به ولی خدا را ببین و دوست داشته باش .تقلید و تحسین نکن ولی باید او را دوست داشته باشی . انسان باید گربه ی در خانه ی ولیّ خدا را هم دوست داشته باشد ،چه برسد به همسر ولیّ خدا، چه برسد به فرزند او و چه برسد به پدر ومادر او .لذا گفت : « در مذهب عاشقی روا نیست که ما عالم به تو بینیم و نبینیم تو را » ما هر چه که داریم از توست ، نمی شود که وقتی اینجا آمدیم ،خدا را فراموش کنیم وبگوییم مرحوم علامه آمد و دست ما را گرفت و به اینجا رساند .حالا چشممان که به خدا افتاد بگوییم که خوب تو دیگرکنار برو! ما خدا را ازتو و به سبب تو دیدیم. نمی شود که انسان خدا را بخواهد وامام زمان و قرآن و امیر المؤمنین و پیغمبر وفاطمه ی زهرا را نخواهد. آن خدا و آن عالم حقیقت رابه برکت اینها دیدیم.نباید مثل کسانی باشیم که آمدند و قرآن را گرفتندو اهل بیت را کنار گذاشتند . انسان باید او را هم ببیند و دوست داشته باشد و نهایت محبت را نسبت به او داشته باشد. . لذا می فرماید که : «لَوِاجتَمَعَ الناَّسِ عَلی حُبِّ عَلیٍّ ، لَمَا خُلِقتَ االنَّارِ » اگر مردم بر محبت امیر المؤمنین جمع می شدند من آتش و جهنّم را خلق نمی کردم . اگر جهنّمی وجود دارد، به خاطر این است که محبت از دل یک نفر بیرون رفته است که این جهنم درست شده است.این جهنم در نبود محبت امیر المؤمنین است. اما همین امیرالمؤمنین را باید دوست داشته باشی ولی یک محبت عالی و یک محبت آیه ای و یک محبتی که حجاب بردارد نه اینکه برای توحجاب بشود. لذا مرحوم علامه می فرمودند :اگر شاگرد و سالک راه خدا نسبت به ولیّ خدا و نسبت به استاد ارادت و محبت نداشته باشد سقوط می کند و جلو نمی رود .در میان شاگردان ایشان شخصی بود که مدّتها از طریق فرزند مرحوم آقا اصرار می کرد که به آقا بگویید ما را بپذیرند. ومرحوم آقا فرموده بودند که به ایشان بگویید : فلان کار را انجام بدهند. دوباره آمده بود که آقا ما فلان کار را انجام دادیم .ولی دو ، سه بار این شخص آمده بود ورفته بود اما کار را آن طور که باید و شاید و آنطوری که مرحوم آقا فرموده بودند انجام نداده بود. سلیقه و نظر وفهم خود را دخالت داده بود و با آن امر استاد آمیخته بود وگفته بود که خوب حالاهم امر استاد را انجام دادیم و هم بالاخره این مسأله را انجام دادیم و اوهم که خبر ندارد من چه موقعیتی دارم و در محل کارم چگونه ام ؟اگر او هم بداند همین را میگوید .خوب آقا جان! او میداند وهمین حرف را می زند.او ولیّ خدا ست می بیند و به شما می گوید که برو یا نرو یا این گونه بشین یا این گونه رفتار بکن.انسان بخواهد فهم خودش را در کنارامر استاد دخالت بدهد و قرار بدهد رشدی نمی کند . مرحوم آقا آخرش ایشان را قبول نکرده بودند و فرموده بودند ایشان به ما ارادت ندارد. یعنی چه ارادت ندارد ؟ امتحانش کرده بودند و چیزی هم به ایشان نگفته بودند و فقط امتحانش کرده بودند . اگر عاقل باشد وتأمّل و تفکّر بکند ،می فهمد که چرا ارادت ندارد ؟ چون اطاعت نداشته است . آقا ما که این کار را کردیم ! اما تو این کار را از دریچه ی نفس و خواست و میل خودت انجام دادی .نماز خواندی ! ولی نفسانی خواندی .انفاق کردی! اما نفسانی کردی. آن طوری که دلت می خواست. بعضی از افراد انفاق می کنند و هزارتا مسأله در کنار آن قرار می دهند. حقیقت انفاق رفع تعلّق است تا این نفس آزاد و رها بشود.ولی ما می آییم این انفاق رامی کنیم و هزارتا تعلّق هم با آن می فرستیم که آقا این گونه باشد و آن گونه باشد و در فلان قضیه باید خرج بشود .نه ! من باید بدانم شما این مال را چکار می کنید ؟ به تو چه ربطی دارد ؟ به تو گفتند خمس و زکاتت را بدهی ، موضوع چه کسی می خورد و نمی خورد، نیست . حقیقت انفاق باید قبل از اینکه این باشد که این پول به دست کسی برسد و او را نجات بدهد . باید این باشد که یک تعلّقی را از روی قلب تو بردارد و تو را نجات بدهد و تو را آزاد بکند و از تو دستگیری بکند .دقت می کنید مسأله چیست . آن وقت تو می آیی و تعیین تکلیف می کنی برای مرحوم علامه ! طرف می آمد تعیین تکلیف می کرد و می گفت : شما این مال را فلان جا و فلان طور خرج کنید .یک وقت شخصی آمده بود و یک مال بسیار زیادی را داده بود و مرحوم آقا گفته بود که : بسیار خوب ما از شما قبول کردیم . و آن شخص گفته بود نه ! این را در فلان قضیّه خرج بکنید .تا این را گفته بود مرحوم آقا پول را گذاشته بودند جلوی آن شخص و گفته بودند :خدمت شما باشد. بنده وقت وتوان این کار را ندارم و یک بهانه ای آورده بود .ببین مسأله چقدر فرق میکند .این دیگر انفاق نیست یک حجابی آمد و روی نفس تو قرار گرفت. سلوک إلی الله برای این است که حجابها از روی نفس برداشته شود و در واقع کار ولیّخدا این است. اینکه می فرمایند : ارادت و محبت ، برای این است که انسان را به اینجا برساند . ألا أیّها الحال ،سلوک و راه خدا ، راه شوخی و راه تعارف نیست. اینکه ما شما را دوست داریم و ما خدا را دوست داریم و ما چنین و ما چنان و حلوا ، حلوا ، دهان انسان شیرین نمی شود .باید انسان بیاید و براساس محبت و ارادت ، اطاعت داشته باشد و مسأله را جدّی بگیرد . سلوک و راه خدا مگر برای انسانهای بیکار است که وقتی که به دستورات می رسیم ، بگوییم آقا ما وقت نداریم و ما چنین و ما چنان . چگونه است که برای هزار نوع برنامه ی دیگر وقت داریم ! بنده این مطالب را راجع به خودم می گویم و اصلاً و ابدًا نمی خواهم به کسی بگویم وکسی مدّنظر و خطور من نیست. اینکه ما راه خدا را چه فرض کرده ایم وما خودمان را چه پنداشته ایم که این قدر از در تعارف و شوخی وارد می شویم. مرحوم علامه ی طباطبایی رضوان الله تعالی علیه بارها در میان صحبت هایشان فرموده بودند:ما کاری مهمتر از تهذیب نفس و سیرو سلوک در این عالم نداریم .مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمودند که : انسان و سالک راه خدا اگر می خواهد به جلو برود وبه مقصد و مقصود خود برسد، باید همه ی زندگی خود را بر اساس تهذیب وتزکیه و سیرو سلوک إلی الله و براساس ارادت و محبت و اطاعت خدا برنامه ریزی کند . او که خدا و راه خدا را اصل قرار داد ، حالباید بیاید غذا و کا ر و تفریح خود را بر آن اساس پی ریزی کند. یک بار شخصی خدمت آقای قاضی رضوان الله تعالی علیه عرض کرده بود : آقا شما چگونه هر شب برای نماز شب این قدر راحت بیدار می شوید ؟ایشان فرموده بودند بیدار می شوم ، چون باید بیدار بشوم .ایشان نماز شب را برای خودش باید کرده است . دستورات خدا را برای خودش باید کرده است . لذا می رسد به آنجایی که می شود مرحوم آقای قاضی . لذا می رسد به آنجایی که می شود مرحوم علامه ی طهرانی . من چه؟ نه خیر! برای ما باید نیست ، برای ما شاید! اگر وقت کردیم! اگر حال خوشی داشتیم و فردا صبح کار نداشتیم و درس نداشتیم و اگر فلان نداشتیم! خوب حالا ساعتی هم کوک می کنیم تا بیدار شویم و بگوییم ماه رجب هست وما هم نماز شبی خوانده باشیم و آنجا که گفتند :« أینَ الرَّجَبیوُّن » ما هم دستمان را بلند کرده و طلبکار بشویم ! آیا این یکی است با آن کسی که وجود خودش را بر اساس سیر إلی الله قرار می دهد ؟ واقعاً اینها یکی است ؟ « اندر جمال یوسف ، گر دستها بریدند دستی به جان ما بر ، بنگر چه ها بریدیم » او می گوید باید بیدار شد . درحالات حضرت مریم سلام الله علیها داریم که در عالم برزخ ، بعد از ارتحالشان ، یکی از ملائک مقرّب خدا ، جبرئیل یا میکایئل از ایشان سؤال میکند که : آیا آرزویی داری ؟ می گوید بله دارم! اینکه دوباره به دنیا بر گردم و یک شب را به عبادت و تهجّد بگذرانم. شبهای زمستان را به تهجّد وعبادت و روزهای گرم تابستان را به روزه بگذرانم. من آرزو دارم دوباره به دنیا برگردم . مسأله این است . راجع به یکی از اولیای خدا داریم که همسرشان نقل میکند که: من نیمه ی شب بلند شدم و دیدم آقا در بستر شان نیستند و رفتم نگاه کردم و دیدم ایشان در خلوتی در اتاقشان روی سجاده سرشان را بر مهر گذاشته اند و زار زار گریه می کنند و مدّتها به همین طریق گذشت .به ایشان عرض کردم که : آقا شما این همه خدمت وکار کردید ،شما دیگر چرا به خودتان این قدر سختی می دهید و این همه گریه می کنید ؟ ایشان فرموده بودند :آنچه را که من از آن عالم می دانم ، اگر توهم بدانی دیوانه خواهی شد. که چه حسابهایی است و چه مراتبی است که در آن طرف از ما اینها را می خواهند و از ما باز خواست می کنند . که فلانی اگر ما تو را به این دنیا آوردیم روی حساب آوردیم . روزی که به تو دادیم حساب بود، این یک ساعتی که به تو دادیم ،حساب داشت .آنها را چه کار کردی ؟ کجا بردی ؟ پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روایتی فرمود: انسان در روز قیامت و در صحرای محشر قدم از قدم بر نمی داردإلّا اینکه از چهار چیز از او سؤال می شود.از عمرش سؤال می شود که به چه گذراند؟ از جوانی اش سؤال می شود که به چه گذراندی ؟ جوانی هم جزء عمراست امّا دوباره از آن سؤال می شود .و معلوم می شود که عمر سرمایه ی علی حدّه و ممتاز و ویژه ای است که بر اساس مطالبه ای خدا آن را به انسان داده است . طلب خدا ازعبد و از انسان در دوران جوانی و در دورانی که چشم و زبان و توان دارد و می تواند کار بکند خیلی بالاتر است ، لذا سؤال می کند.جوانی ما به چه می گذرد؟ أیّام خوشی ما به چه می گذرد ؟ منتظریم که این أیّام بگذرد و میگوییم إن شاءالله بعداً درست می کنیم و حساب و کتاب هایمان را صاف می کنیم و حقوق مردم را که بر عهده ی مااست اینها را صاف می کنیم ، نمازها و روزه هایمان را انجام می دهیم و حالا درست می شویم. إن شاءالله چنین می شویم و چنان می شویم .« کنونت که چشمی است اشکی ببار زبان در دهانت عذری بیار » بنده ی خدا تمام آنها اشک چشم می خواهد ! آن موقعی که اشک چشمت خشک شد که به درد نمی خورد، حال نداری یک یا الله بگویی ! برای چه نشسته ای ؟ لذا فرمود: منظور از جوانی، آن أیّامی است که انسان توان و قدرت و انرژی و مکنت و امکانات دارد .فردا معلوم نیست چه بر سر مان بیاید . « امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم »چرا امشب را از دست بدهیم و بنشینیم تا فردا بیاید .چقدر این فکر ، فکر بی خردانه و ابلهانه و احمقانه ای است .اگر فردا نیامد چه ؟ اگر تو به فردا نرسیدی چه ؟ بعد فرمودند: از مالت دو تا سؤال می کنند اینکه از چه راهی به دست آوردی ؟ و کجا خرج کردی؟ ازهمه این چهار سؤال را می پرسند. انسان قدم از قدم بر نمی دارد. اگر من به این فرموده ی پیغمبر یقین داشته باشم باید قدمهایم را در دنیا درست کنم یعنی هر قدمی که می خواهم بردارم از خودم حساب بکشم تا آنجا راحت باشم .لذا فرمود : « حاسِبُوا نُفُوسَکُم ( أَنفُسَکُم) قَبلَ أَن تُحَاسَبُوا »سیر وسلوک یعنی چه ؟ یعنی اگر اینجا جواب داشتی ، آنجا هم جواب خواهی داشت .یعنی بنده ی خدا بگرد و برای آنجا جواب پیدا بکن. جواب چه چیزی است ؟ عبودیّت و بندگی واطاعت است . اینها همان مسیر سیر و سلوک إلی الله را برای انسان نشان می دهد . لذا پیغمبر دوباره فرمودند : اگر من وصیّت بکنم تو گوش می کنی و شوخی نکردی و مطلب را جدّی گرفتی ؟ از سر بیکاری که اینجا نیامدی ؟ « حَتَّی قَالَ لَهُ ذَلِکَ ثَلَاثاً » سه با ر این مطلب را پیغمبر گفت : گوش میکنی ؟ گفت بله یا رسول الله گوش میکنم .دوباره پیغمبرفرمود: گوش میکنی ؟گفت : بله یا رسول الله گوش می کنم .برای بار سوم پیغمبر فرمودند : مطمئنّی گوش می کنی ؟ عرض کرد : «نَعَم یَا رَسُولَ الله صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم » بله یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم . « فَقَالَ لَهُ : فَإِنِّی أُوصِیکَ » پیغمبر فرمود : حال که مطمئن شدی و تو از صحابه ی زرنگ و حرف شنوهستی وشوخی نگرفتی و با ما تعارف نکردی من هم تو را نصیحت می کنم. « إذَا أنتَهَمَم تَبِعَ أَمرٍ، فَتَدَبَّرعاقبته»هر وقت خواستی کاری را انجام بدهی عاقبت آن کار را در نظر بگیر. تأمّل کن، اگر دیدی این کار و این حرف و این عمل تو را رشد داده و به کمال می رساند و موجب هدایت و سعادت توست آن را انجام بده « فَإن یَکُن رُشدًا فَامضِهِ » یک ملاک بسیار خوب برای این که بفهمیم چه چیزی مایه ی هدایت و سعادت می باشد این است که ببینیم آن چیز ما را چقدر به خدا نزدیک می کند .این را که می توانیم بفهمیم . مثلا دررفتار با پدر و مادرم تشخیص نمی دهم کدام رفتار من را به خدا نزدیک می کند ؟ انسان می فهمد بالاخره این فهم را خدا به انسان داده است . در رفتار با همسر و فرزندم نمی توانم بفهمم چه رفتار و تعاملی من را به خدا نزدیک میکند؟در امرار معاش و کسب و کار ، در رفتار با مشتری ،در رفتار با بالا دست ، در رفتار با پایین دست ، در معاشرت و رفاقت ، درحضور اجتماعی ، در نحوه ی پوشش ، انسان می ماند که آیا فلان لباس را بخریم یا نه ؟ انسان می ماند که آیا این مسأله را انجام بدهم یا نه ؟ انسان این را ملاک قرار بدهد، ببیند که آیا او را به خدا نزدیک می کند یانه ؟ این ملاکی است که اگر انسان به هیچ چیزی دسترسی نداشت ، بلافاصله این ملاک را در آن سنجش باطنی خود بیاورد و محک بزند ، خدا کمکش می کند و دستش را می گیرد و راه را به او نشان می دهد. « اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ یُخرِجُهُم مِن الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ » از چه ظلماتی نجاتش می دهد ، نه از یک ظلمت ! نه از دو ظلمت !بلکه اگر هزار نوع گرفتاری و ظلمت و بدبختی و حجاب و مسأله داشته باشد و از خدا بخواهد ، خدا هدایت میکند و دستگیری و سرپرستی می کند و وقتی هم که بیرون می آورد رهایشنمی کند و به سوی عالم نور هدایت می کند و راهنمایی اش می کند. این ملاک ، خیلی ملاک خوبی است. سفری که می خواهد برود، بین خودش و خدایش بسنجد و ببیند آیا او را به خدا نزدیک می کند یا نه ؟ مرحوم آقا می فرمودند : غذا را که می خواهید بخورید ، آن را به خاطر طعم آن نخورید به خاطر خدا بخورید .می خواهید بخوابید، به خاطر خدا بخوابید .می خواهید خرید بکنید ، میخواهید محبت بکنید، به خاطر خدا بکنید ، اگر میخواهید به سر کسی دستی بکشید، به خاطر خدا این کار را بکنید .آن وقت این به خاطر خدا و لله عمل کردن ها مصداق این روایت می شود که : کسی که خود را خرج خدا کرد ، خدا هم خودش را خرج او می کند وخدا همیشه با اوست و خدا همیشه در اختیار اوست . خیلی مسأله ، مسأله ی روشنی است .و در این صورت جلوی بسیاری از افراطها و تفریطها گرفته می شود و حدود برای انسان مشخص می شود .و اگر قرار است کار بکنیم و اگر این کار برای خداست ،پس این مقدار کار بس است و تا ساعت دوازده کار کردن دیگر برای چیست ؟ و اینکه زن وبچه ام را تنها بگذارم یعنی چه ؟یک زمانی خیلی سفر می رفتم و والله سفر ما ، سفر تبلیغی بود نه سفرتفریحی یا سفر دیگری، ولی خیلی زیاد شده بود و در هفته سه ، چهار شب در منزل نبودم . از این طرف به آن طرف . یک مرتبه در یکی از این سفرها بین دو کلاس ، دو تا سخنرانی داشتم بین این دو سخنرانی من آمدم اتاقی و خدا را شکر آنجا اتفاقا میز و صندلی هم نبود شاید هم بود .خلاصه من نشستم روی زمین که قدری استراحت بکنم و چایی و آبی ... و تجدید قوایی بکنم برای جلسه ی بعد .همین که نشسته بودم یک دفعه این مسأله در قلبو نفس من خطور کرد که فلانی این سفرها و امور تبلیغی که انجام می دهی برای خداست ؟ اگر برای خداست ، پس چرا الان همسر و دختر تو در منزل احساس ناراحتی می کند که چند روز است شما را ندیده اند. یادم است وقتی که برگشتم دیدم که دختر کوچکم نامه ای نوشته و درد و دلی از غربت و نبود پدرش و احساس و ابراز دلتنگی کرده و آن قدر این دلتنگی زیاد بوده که این را روی کاغذ نوشته و روی میز بنده گذاشته است . یک جمله گفتم : قبل از اینکه بنده نسبت به دیگران تکلیف داشته باشم آنها را نمی دانم که تکلیف دارم یا نه ! اما این را که می دانم که نسبت به چند نفر یعنی همسر و فرزندانم تکلیف دارم . این را که یقین دارم ! آنها را یقین ندارم ، آنها را فقط احساس تکلیف کرد م ، اما اینجا تکلیف است .اگر بخواهیم بدانیم که آیا این کار برای خداست یا نه ؟ حدود را به انسان نشان می دهند . اگر برای خداست پس چرا زیاده روی می کنی ؟ خانم محترم ! اگر واقعا این کار را برای خدا انجام می دهید، پس چرا همسرتان از شما و کار شما و رفت و آمدها و جلسات شما ناراضی است ؟ امام صادق علیه السلام فرمودند : اگر خدا را می خواهی روزه ی ماه رجب را بگیر . « أین الرّجبیّون » برایچه کسانی است ؟ برای روزه داران است .خانم محترم اگر این روزه را همسرت ناراضی است نباید بگیری. « حَبَّذَا نَومُ الأَکیَاسِ وَ إِفطَارُهُم » همین است یعنی انسان باید رند و زرنگ باشد .من مخدّرات زیادی دیدم که اینها روزه می گیرند و همسرشان ناراضی وناراحت است ولی نمی تواند عدم رضایت خودش را اعلام بکند. حالا یا حیا می کند یا اینکه نمی خواهد دل این خانم را ناراحت بکند اما ته دلش راضی نیست . ما سوراخ دعا را گم کردیم . انسان درسی را که می خواند اگر برای خداست پس چرا از اینجا به آنجاست ؟ پس چرا من راخسته کرد؟ اگر برای خداست من را نباید ببرد در کلاسی که نامحرم نشسته است . من را نباید ببرد در جایی که نباید آنجا باشم .منّتش را سر خدا می گذاریم ، آیا خدا اینگونه گفته است ؟ تا انسان می گوید برای خداست ، سریع مثل دگمه ای که می زنید و یک فایلی و پنجره ای باز می شود و بلافاصله حدود الهی باز می شود و أوامر ونواهی خدا باز می شود و یکی یکی اینها چشمک می زنند که خدا اینهاست .پیغمبر می فرمایند که تأمّل کن و اگر تو را رشد می دهد آن را انجام بده ولی اگر تو را از خدا و از آن صفای قلب دور میکند از آن پرهیز کن. پیغمبر این مو ضوع را سه بار فرمودند، پس معلوم است خیلی مسأله ی مهمّی است . در روایت دیگری است : « َأفضَلُ العِبَادَة ِ،إِدمَانُ التَّفکَّرِ فِی اللهِ وَ فِی قُدرَتِهِ » برترین عبادت این است که انسان نسبت به خداو امور خدا اندیشه بکند و وضع خود را با خدا بسنجد. مرحوم علامه رحمة الله علیه جمله ای داشتند می فرمودند به این معنا که : انسان خود را در موقعیّت عبد و بندگی خدا ببیند و تمام هستی ها را از خود سلب بکند و از آن طرف تمام خیرات و وجود و تمام هست را به جایگاه خودش که جایگاه توحید و خدای متعال است ببرد و او را واجب الوجود مطلق بداند .خدا را همه کاره دانسته و خودش را هیچ کاره بداند .این مسأله، مسأله ی تفکّر در راه خداست . اگر می گویند یک ربع دستور تفکّر دارید یعنی حقیقتاً خودت را ببر در نقطه ی فقر و فناء ونیستی و تمام این چیزهایی را که دور خودت جمع کردی یکی یکی کنار بگذار مگر مال تو بوده است ؟ از کجا آورد ه ای ؟ قدرت و جمال و محبت را به او بده و آمدن ها و رفتن ها را به او بده چون مال اوست .علم را به او بده و اگر شهرتی به تو رسیده به او بده و اینها را برای خودت برندار. چرا اینها را به خودت بستی ؟ اینها که مال تو نبود! « ما همه شیران ولی شیر علم حمله مان از باد باشد دم به دم » خوب است انسان این شعر را بخواند . این شعر ترجمه ی این آیه است « یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الفُقَرَاءِ وَ اللهُ هُوَ الغَنِیُّ الحَمِید » فقیر محض ماییم و او غنیّ است . انسان در تفکّرخودش را به اینجا برساند . عرض کردیم این نحوه ی تفکّر موجب تنویر قلب و نورانیّت خواهد شد .پس بنابراین مهم ترین عاملی که حرکت انسان را در سیر إلی الله ، سرعت بخشیده و موجب نجات وسعادت و امیدواری او است چون انسان باید در حرکت خود امیدوار باشد و چیزی که انسان را به اینجا می رساند مسأله ی تفکر است .انسان باید تفکر را به کار ببندد و در شبانه روز آن قدر با تأمّل و تدبّر و تفکّر رفتارکند تا این نحوه ی رفتار در نفس او برایش به صورت ملکه ی ثابتی در آید . ملکه یعنی چه ؟ مثلا وقتی که در نماز می ایستیم و سوره ی حمد را شروع می کنیم ، فکر نمی کنیم و همین که می گوییم الله أکبر بقیّه ی سوره خودش می آید ،این را ملکه می گویند مثلا اسممان ملکه شده و اسم همسر و فرزند ملکه شده است و تفکّر هم باید اینگونه برای انسان و سالک راه خدا ملکه بشود. شاگردان مرحوم علامه قطعاً این عرض بنده را قبول می کنند که بیشترین حالتی را که از مرحوم علامه سیدنا الاستاد سراغ داریم ، حالت سکوت و صَمت و تفکر بود .بیش از همه ایشان را در این ماهیّت و حالت می دیدیم . حتی وقتی از ایشان سؤال می شد ، ایشان بعضی مواقع دستشان را زیر چانه ی خود می گذاشتند و چند لحظه ای تفکّر و تأمّل می کردند . وهیچ زمانی ما ندیدیم که کسی از ایشان سؤال بکند و ایشان بلافاصله شروع بکنند جواب بدهند ! که چه! شما مثلا علمتان زیاد است ! ایشان اوّلاً کاملاً به مطلبگوش می دادند و در مقام جواب که قرار می گرفتند ، قدر ی تأمّل و تفکّر می کردند و بعد جواب میدادند. ما این حالت را در سیره ی اهل بیت مشاهده می کنیم .راجع به امام رضا علیه السلام نیز چنین است و خود امام رضا علیه السلام راجع به سلمان و أبوذرو مقداد این مطلب را اظهار و ابراز می کنند که رمز مؤفقیّت سلمان در این بود که زیاد فکر می کرد .راجع به اویس قرنی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فر مودند : «خَلیلُ مِن هَذِهِ الأمَّةِ أُوَیسُ قَرَن » خلیل آن مقام خلّت و مقام حضرت ابراهیم سلام الله علیه بوده است ، می فرمودند :خلیل امت من اویس قرن است . از مادر اویس قرنی پرسیدند تو چه کاری کرد که اویس ، اویس شد ، چرا اینگونه شد ،چه کاری می کرد؟ مادرش گفت : بیشترین کاری که اویس انجام می داد ، تفکّر می کرد. لذا در روایتی از امام رضا علیه السلام است که فرمودند :« لَیسَ العِبَادَةُ کَثرَةُ الصَّلاةِ وَ الصَّومِ » عبادت، نماز زیاد خواندن و روزه گرفتن نیست .« إنَّمَا العِبَادَةُ التَّفَکُّرِ فِی أَمرِ اللهِ عَزَّوَ جَلَّ » حقیقت عبادت ، تفکّر در أمر خداست یعنی همه چیز را در مسیر خدا قرار بدهیم و با خدا بسنجیم و ببینیم آیا به خدا نز دیک می کند یا نه ؟ أمر خدا همین جاست و این می شود تفکّر در أمر خدا .أمر خدا در همین عالم ماده است ،خدا مارا که جای دیگری نبرده است ، در این دنیا آورده و با ید با إقتضاءات و با شرایط و امکانات و ابزارهمین دنیا به خدا و به کمال برسیم . با همین غذا و آب و نان و نکاح و ازدواج و انس و استراحت و.... از اینها چگونه باید استفاده بکنیم تا به خدا برسیم ؟ یک حلقه ی مفقوده دارد و آن هم تفکّر است . با تفکّر انسان غذا و نکاح و مال و کسب خود و... میتواند ابزار کمال کرده و به خدا برسد. از خدا می خواهیم آنچه را که از این دریا ی علوم و معارف الهی دریافت می کنیم در وجودمان ملکه شده و در عمل ما پیاده شود و موجب قرب و حرکت ما بشود و هر موقع انسان از خدا علم و توفیق معرفت می خواهد باید در کنارش از خدا توفیق عمل هم بخواهد إن شاءالله . والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته ،الّلهم صل علی محمّد و آل محمّد .