چندین نفر از رفقا و دوستان نجفى ما از یکى از بزرگان علمى و مدرّسین نجف اشرف نقل کردند که او مىگفت: من درباره مرحوم استاد العلماء العاملین و قدوة أهل الحقّ و الیقین و السّیّد الاعظم و السّند الافخم و طود أسرار ربِّ العالمین آقاى حاج میرزا على آقا قاضى طباطبائى رضوان الله علیه...
میراندن مار توسّط مرحوم قاضى، و نمونهاى از تجلّى اسم «المُمیت»
منبع: معاد شناسى، ج1، ص: 230 تالیف علامه طهرانی ره
چندین نفر از رفقا و دوستان نجفى ما از یکى از بزرگان علمى و مدرّسین نجف اشرف نقل کردند که او مىگفت: من درباره مرحوم استاد العلماء العاملین و قدوة أهل الحقّ و الیقین و السّیّد الاعظم و السّند الافخم و طود أسرار ربِّ العالمین آقاى حاج میرزا على آقا قاضى طباطبائى رضوان الله علیه و مطالبى که از ایشان أحیاناً نقل مىشد و احوالاتى که بگوش مىرسید در شکّ بودم.
با خود مىگفتم آیا این مطالبى که اینها دارند درست است یا نه؟
این شاگردانى که تربیت مىکنند و داراى چنین و چنان از حالات و ملکات و کمالاتى میگردند راست است یا تخیّل؟
مدّتها با خود در این موضوع حدیث نفس میکردم و کسى هم از نیّت من خبرى نداشت. تا یکروز رفتم براى مسجد کوفه براى نماز و عبادت و بجاى آوردن بعضى از اعمالى که براى آن مسجد وارد شده است.
مرحوم قاضى رضوان الله علیه به مسجد کوفه زیاد میرفتند، و براى عبادت در آنجا حجره خاصّى داشتند، و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند، و بسیارى از شبها را به عبادت و بیدارى در آنها به روز مىآوردند.
مى گوید: در بیرون مسجد به مرحوم قاضى رحمة الله علیه برخورد کردم و سلام کردیم و احوالپرسى از یکدیگر نمودیم و قدرى با یکدگر سخن گفتیم تا رسیدیم پشت مسجد، در اینحال در پاى آن دیوارهاى بلندى که دیوارهاى مسجد را تشکیل مىدهد در طرف قبله در خارج مسجد در بیابان هر دو با هم روى زمین نشستیم تا قدرى رفع خستگى کرده و سپس به مسجد برویم.
با هم گرم صحبت شدیم، و مرحوم قاضى رحمة الله علیه از اسرار و آیات الهیّه براى ما داستانها بیان میفرمود و از مقام اجلال و عظمت توحید و قدم گذاردن در این راه، و در اینکه یگانه هدف خلقت انسان است مطالبى را بیان مىنمود و شواهدى اقامه مىنمود.
من در دل خود با خود حدیث نفس کرده و گفتم: که واقعاً ما در شکّ و شبهه هستیم و نمىدانیم چه خبر است؟ اگر عمر ما به همین منوال بگذرد واى بر ما؛ اگر حقیقتى باشد و به ما نرسد واى بر ما! و از طرفى هم نمىدانیم که واقعاً راست است تا دنبال کنیم.
در اینحال مار بزرگى از سوراخ بیرون آمد و در جلوى ما خزیده به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. چون در آن نواحى مار بسیار است و غالباً مردم آنها را مىبینند ولى تا بحال شنیده نشده است که کسى را گزیده باشند.
همینکه مار در مقابل ما رسید و من فى الجمله وحشتى کردم، مرحوم قاضى رحمة الله علیه اشارهاى به مار کرده و فرمود: مُتْ بِإذْنِ اللَهِ! «بمیر به اذن خدا!» مار فوراً در جاى خود خشک شد.
مرحوم قاضى رضوان الله علیه بدون آنکه اعتنائى کند شروع کرد به دنباله صحبت که با هم داشتیم، و سپس برخاستیم رفتیم داخل مسجد؛ مرحوم قاضى اوّل دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند. و من هم مقدارى از اعمال مسجد را بجاى مىآوردم، و در نظر داشتم که بعد از بجا آوردن آن اعمال به نجف اشرف مراجعت کنم.
در بین اعمال ناگاه بخاطرم گذشت که آیا این کارى که این مرد کرد واقعیّت داشت یا چشمبندى بود مانند سحرى که ساحران مىکنند؟ خوب است بروم ببینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است؟!
این خاطره سخت به من فشار مىآورد تا اعمالى که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم، و فوراً آمدم بیرون مسجد در همان محلّى که با مرحوم قاضى رضوان الله علیه نشسته بودیم، دیدم مار خشک شده و بروى زمین افتاده است؛ پا زدم به آن دیدم ابداً حرکتى ندارد.
بسیار منقلب و شرمنده شدم برگشتم به مسجد که چند رکعتى دیگر نماز گزارم، نتوانستم؛ و این فکر مرا گرفته بود که واقعاً اگر این مسائل حقّ است، پس چرا ما ابداً بدانها توجّهى نداریم.
مرحوم قاضى رحمة الله علیه مدّتى در حجره خود بود و به عبادت مشغول، بعد که بیرون آمد و از مسجد خارج شد براى نجف، من نیز خارج شدم. درِ مسجد کوفه باز به هم برخورد کردیم، آن مرحوم لبخندى بمن زده و فرمود: «خوب آقا جان! امتحان هم کردى، امتحان هم کردى؟»