میثم تمّار که از خواصّ اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام بود، بر روى اسبى سوار بود. در این حال حبیب بن مظاهر اسدى هم از طرف مقابل بدین سو مى آمد. و در محلّى که جمعى از بنى اسد در مجلس خود نشسته بودند به هم رسیدند.
میثم تمّار که از خواصّ اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام بود، بر روى اسبى سوار بود. در این حال حبیب بن مظاهر اسدى هم از طرف مقابل بدین سو مى آمد. و در محلّى که جمعى از بنى اسد در مجلس خود نشسته بودند به هم رسیدند. و با یکدیگر بطورى نزدیک با هم به گفتگو پرداختند که گردن هاى اسبانشان به هم رسید؛ در این حال حبیب گفت: «گویا من دارم مىبینم پیرمردى را که شکمش برآمده و جلوى سرش مو ندارد، و در کنار دار الرّزق شغلش خربزه فروشى است؛ که وى را به جرم محبّت اهل بیت پیغمبرش بر دار کوبیده اند، و بر روى چوبه دار، شکمش شکافته شده است
میثم در پاسخش گفت: «و من مىشناسم مردى سرخ چهره را که گیسوانش از دو سو بافته شده است؛ او براى یارى پسر دختر پیغمبرش خروج میکند و کشته مى شود، و سرش را در محلّات و کوى و برزن کوفه براى تماشاى مردم مى گردانند.»
این بگفتند و از یکدیگر جدا شدند. اهل مجلس با هم گفتند: ما دروغگوتر از این دو مرد کسى را ندیده ایم!
هنوز اهل مجلس از جاى خود برنخاسته بودند که رُشَیْد هَجَرِىّ به سراغ آن دو آمد و از اهل مجلس پرسید: آن دو نفر کجا هستند؟! گفتند: از هم جدا شدند. و ما از آن دو شنیدیم که چنین و چنان می گفتند.
رشید گفت: «خدا میثم را رحمت کند؛ فراموش کرد بگوید: به آن کس که سر را در کوفه مى آورد، یکصد درهم به عطاى او از بیت المال که پیوسته به او مى دهند، زیاد مى نمایند! این بگفت و پشت کرد و بازگشت.»
آن جماعت مجلس گفتند: «سوگند به خدا این دروغگوترین آنهاست!»
سپس گفتند که «سوگند به خدا روزها و شبها سپرى نشدند مگر اینکه دیدیم ما که: میثم را دَرِ خانه عمرو بن حریث به دار زده اند، و سر حبیب بن مظاهر را که در کربلا با حسین علیه السّلام شهید شده بود به کوفه آوردند؛ و هر چه را که آن سه نفر گفتند، ما خود با دیدگانمان دیدیم!» (نور ملکوت قرآن، ج 3، ص: 393)