هندویى شوریده حالى بود که در مقام عشق صاحب بصیرت و دیده بود. هنگامى که موسم حج فرا رسید، کاروان حجاج به راه افتاد. قومى را دید که مشغول بستن و کوچ هستند. هندو گفت: اى آشفتگان واى دل ربایان! به چه کار مشغولید و هدفتان کجاست که با این شور و شوق رحل مى بندید؟ یک نفر جواب داد: این مردان راه از این جا عزم سفر حج دارند.
خداى خانه
هندویى شوریده حالى بود که در مقام عشق صاحب بصیرت و دیده بود. هنگامى که موسم حج فرا رسید، کاروان حجاج به راه افتاد. قومى را دید که مشغول بستن و کوچ هستند. هندو گفت: اى آشفتگان واى دل ربایان! به چه کار مشغولید و هدفتان کجاست که با این شور و شوق رحل مى بندید؟ یک نفر جواب داد: این مردان راه از این جا عزم سفر حج دارند.
هندو گفت: حج چیست، مرا راهنمایى کن؟ مرد جواب داد: جایى خداوند خانه اى دارد و هر کس در آن جا یک نفس ساکن شود، از عذاب جاودانى خدا، در ایمن خواهد بود.
هندویى بود بس شوریده
|
در مقام عشق صاحب دیده
|
|
چون به راه حج برون شد قافله
|
دید قومى در میان مشغله
|
|
گفت: اى آشفتگان دلربا!
|
در چه کارید و کجا دارید راى؟
|
|
آن یکى گفتش که این مردان راه
|
عزم حج دارند هم زین جایگاه
|
|
گفت: حج چه بود؟ بگو اى رهنما!
|
گفت: جایى خانه دارد خداى
|
|
هر که آن جا یک نفس ساکن شود
|
از عذاب جاودان ایمن شود
|
|
وقتى هندو این سخن را شنید، شورشى در جانش افتاده و در آرزوى کعبه بر خاک افتاد و گفت: شب و روز از پاى ننشینم تا حج را به جاى آورم.
مست و بىقرار هم چنان مى رفت تا آن جا که مقصود بود رسید.
هنگامى که خانه را دید، گفت: پس خداى خانه کو که او را در هیچ کجاى این جا نمى بینم؟
حاجیان گفتند: اى مرد پریشان! شرم دار، او کى در خانه باشد خانه مال او هست، ولى هیچ وقت او در خانه ساکن نباشد. هر سرى که دیوانه نباشد، از این راز واقف باشد.
شورشى در جان هندوى اوفتاد
|
زآرزوى کعبه در روى اوفتاد
|
|
گفت: ننشینم به روز و شب ز پاى
|
تا نیارم عاشق آسا حج به جاى
|
|
هم چنان مىرفت مست و بىقرار
|
تا رسید آن جا که آن جا بود کار
|
|
چون بدید او خانه، گفتا: کو خداى؟
|
زان که او را مىنبینم هیچ جاى
|
|
حاجیان گفتند: اى آشفته کار
|
او کجا در خانه باشد شرم دار
|
|
خانه آن اوست، او در خانه نیست
|
داند این سر هر که او دیوانه نیست
|
|
هندو از این سخن چنان بر آشفت و متحیّر شد، تیرش به هدر رفت و عقلش از تحیر مبهوت گشت و فغانش به آسمان بلند شد. خود را به زمین و سنگ مىزد و به زارى مى گفت: اى مسلمانان! براى چه مرا بدین مکان آورده و سرگردانم کردید؟! من خانه بدون خدا را مى خواهم چه کنم؟ آن خانه اى که در آن خدا نباشد، براى من از گورستان بدتر است. اگر من از اول این را مى دانستم، کى این همه راه را مى پیمودم. یا مرا باز به خانه خود باز گردانید یا خداى خانه کعبه را به من نشان دهید.
زین سخن هندو چنان فرتوت شد
|
کز تحیر عقل او مبهوت شد
|
|
هر نفس مىکرد و هر ساعت فغان
|
خویشتن بر سنگ مىزد هر زمان
|
|
زار مى گفت: اى مسلمانان مرا
|
از چه آوردید سرگردان مرا؟
|
|
من چه خواهم کرد بىاو خانه را
|
خانه گور آمد کنون دیوانه را
|
|
گر من سرگشته آگه بودمى
|
این همه راه از کجا پیمودمى
|
|
چون مرا این جایگه آوردهاید
|
بىسرو بن سر برو آوردهاید
|
|
یا مرا با خانه باید زین مقام
|
یا خداى خانه باید والسلام
|
معنا و مغز این شعر آشکار و روشن است و آن این است که مقصود از همه کس و هر جا باید خدا باشد. اگر کسى حج به جاى آورد؛ ولى ارتباطى با خداى خالق برقرار نکند، چه سودى برایش حاصل مى شود. (عطار نیشابورى، مصیبت نامه، ص 197)