مرحوم علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه در کتاب امام شناسی حکایت زیبایی را راجع به کتاب نورانی و وحیانی صحیفه سجادیه علیه السلام نقل می کنند که عین آن تقدیم می گردد
بسم الله الرحمن الرحیم
نورانیّت صحیفه سجّادیه
مرحوم علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه در کتاب امام شناسی حکایت زیبایی را راجع به کتاب نورانی و وحیانی صحیفه سجادیه علیه السلام نقل می کنند که عین آن تقدیم می گردد:
مرحوم مجلسی (ملا محمد تقی والد ملا محمد باقر صاحب بحارالانوار) مى فرماید که: در أوائل سنّ خود مایل بودم که نماز شب بخوانم، لکن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتیاط مىکردم. خدمت شیخ بهائى؛ عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سیزده رکعت. لکن در نفسم چیزى بود که نافله خصوصیّت دارد. فریضه چیز دیگرى است.
شبى از شبها بالاى سطح خانه خود بین نوم و یقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِیَّة امام المسلمین حجّة الله على العالمین عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهَّلَ مَخْرَجَه را دیدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع.
با کمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عالیمقدار- علیه الصّلوة و السّلام- رسیدم، و از مسائلى سؤال نمودم که از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود که سؤال نمودم فرمودند: بخوان!
بعد عرض نمودم: یا بن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلّم همیشه دستم به شما نمىرسد! کتابى به من بدهید که بر آن عمل نمایم!
فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا کتاب بگیر! گویا من مىشناختم او را.
رفتم و کتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مىگریستم. یک دفعه از خواب بیدار شدم، دیدم در بالاى سطح خانه خود هستم. کمال حُزن و غُصّه بر من روى داد. در ذهنم گذشت که: محمّد تَاجَا همان شیخ بهائى است. و تاج هم از بابت ریاست شریعت است.
چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ در مَدْرَس خود با سیّد ذوالفقار علىّ جُرْفَادِقانى (گلپایگانى) مشغول به مقابله صحیفه است.
بعد از فراغ از مقابله، کیفیّت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى که قصد دارید خواهید رسید.
از اینکه مرا متّهم به بعضى از چیزها (تصوّف) مىدانست خوشم نیامد از این تعبیر.
آنگه محلّى که حضرت- علیه الصّلوة و السّلام- را در آنجا دیدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانیدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را که مىشناختم. مرا که دید گفت: مُلَّا محمّد تقى! من از دست طلبهها در تنگ هستم. کتاب از من مىگیرند پس نمىدهند. بیا برویم در خانه بعضى از کتب که موقوفه مرحوم آقا قدیر هست، به تو بدهم!
مرا برد در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر کتابى که مىخواهى بردار. دست زدم و کتابى برداشتم. نظر نمودم دیدم کتابى است که حضرت حجّة الله روحى فداه دیشب به من مرحمت فرموده بودند. دیدم که صحیفه سجّادیّه است مشغول شدم به گریه و برخاستم. گفت: دیگر بردار! گفتم: همین کتاب کفایت مىکند.
پس شروع نمودم در تصحیح و مقابله و تعلیم مردم. و چنان شد که از برکت کتاب مذکور، غالب اهل اصفهان مستجاب الدَّعوة شدند.
مرحوم مغفور مجلسى ثانى ( فرزند مجلسی اول ) مىفرماید: که چهل سال در صدد ترویج صحیفه شد. و انتشار این کتاب به واسطه آن مرحوم شد که الآن خانهاى نیست که صحیفه در آن نباشد.
این حکایت داعى شد که شرح فارسى بر صحیفه بنویسم که عوام بلکه خواص از آن منتفع شوند. (امام شناسی علامه طهرانی ج 15 ص 48)