در تاریخ از بانویی به نام ام کلثوم علیهاالسلام به عنوان یکی از دختران امیرمومنان علیه السلام نام برده شده است و همانطور که در اصل وجود این شخصیت تشکیک شده در اینکه آیا مادر وی فاطمه زهرا سلام الله علیهاست یا خیر، اختلاف است، حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی تحقیقی را از منابع شیعی و عامه در اینباره انجام دادند که از نظر می گذرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
تحقیقی دربارۀ «حضرت أمّ کُلثوم» سلام الله علیها
منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
در تایخ اسلام برای امیرمومنان و فاطمه زهرا سلام الله علیهما پنج فرزند نام برده شده است که همگی نمونه کمال انسانیت در علم و معرفت واخلاق بودند؛ حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام اولین ایشان است، بعد از وی امام حسین علیه السلام به دنیا آمد و حضرت زینب و حضرت ام کلثوم سلام الله علیهما سومین و چهارمین فرزند حضرت زهرا به شمار می آیند و آخرین آنها حضرت محسن علیه السلام است که در جریان هتک حرمت به ساحت مقدسه حضرت زهرا سقط شد.
مرحوم سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه دراینباره می فرمایند:
حضرت زهرا دخت پیامبر آخر الزّمان ... پنج فرزند آورد که نمونه علم و تقوى و ولایت و صبر و تحمّل و یقین و معرفت و توحید بودند: حضرت حسن و حضرت حسین و حضرت محسن سقط شده و حضرت زینب و حضرت امّ کلثوم؛ آن فرزند سقطش هم معلوم نبود که اگر حیات داشت از برادران و خواهران عقب تر باشد. [1]
وجود حضرت أمّ کلثوم در تاریخ شیعه و اهل تسنّن، حتمی است
مرحوم شیخ مفید از دختری برای امیرالمؤمنین علیه السلام ، به نام ام کلثوم یاد کرده است،[2]
دیگر مورخان، چون: طبری،[3] ابن شهرآشوب[4] و ابن ابی الحدید،[5] دو دختر به نام ام کلثوم برای امیرالمؤمنین علیه السلام نام بردهاند: یکی ام کلثوم کبری، دختر فاطمه سلام الله علیها، و دیگری از همسر دیگر که به ام کلثوم صغری موسوم و معروف بوده است؛ البته نام ام کلثوم کبری را، زینب صغری نیز گفته اند که ام کلثوم کنیه اش بوده است که قهرا مادر وی حضرت فاطمه سلام الله علیها می باشد.
حضرت ام کلثوم فرزند حضرت علی و فاطمه علیهما السلام بوده است
بنابراین، امیر مومنان علی علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها دختری داشتند به نام ام کلثوم که به زینب صغری شهرت داشته است.
استاد ما مرحوم علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه الشریف در نقل واقعه حجة الوداع پیامبر صلی الله علیه و آله عباراتی را نقل می کنند که حکایت از آن دارد که حضرت ام کلثوم مشهور به زینب صغری سلام الله علیها در زمان رسول خدا طفلی خردسال بوده اند و همراه با مادرشان فاطمه زهرا سلام الله علیها به حجة الوداع و غدیر رفته بودند. می فرمایند:
برخی شواهد تاریخ در اثبات وجود ام کلثوم علیهاالسلام
بارى، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پس از انجام طواف و سعى و بیان حکم تمتع براى تمام کسانیکه با خود هدى نیاورده بودند، با جمیع متعلقان و دختر گرامى خود حضرت زهراء سلام الله علیها، و با اولاد صغار آن بى بى عالم که در آن سفر در معیت مادر خود بودهاند: حضرت امام حسن و امام حسین و زینب و ام کلثوم علیهم السلام که به ترتیب عمرشان در حدود هشت سال و هفت سال، و کمتر از این مقدار بود، و با جنین او: حضرت محسن علیه السلام که بر حسب قرائن در زمان حج، بى بى حامل به او بودند ، به ابطح که در مشرق مکه است آمدند، و این چند روزى را که تا زمان حج مانده است در آنجا توقف کردند. [6]
در تاریخ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها شواهدی از کلام مولی امیر المومنان علیه السلام که دلالت بر وجود و حضور دختری به نام ام کلثوم دارد که به یک نمونه از آن اشاره می شود
در مقاتل است که وقتی علی علیه السلام می خواست بند کفن حضرت زهرا سلام الله علیها را ببندد چشمش به فرزندانی افتاد که با حالتی از ناامیدی به جسد مادر نگاه می کردند
خود حضرت می گوید: فَلَمّا هَمَمتُ أن أعقِدَ الرِّداءَ نادَیتُ: یا امَّ کُلثُومٍ، یا زَینَبُ، یا سُکَینَة، یا فِضَّة، یا حَسَنُ، یا حُسَینُ! هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِن امِّکُم فَهَذا الفِراقُ و اللِّقاءُ فى الجَنَّة! [7]
(همین که خواستم بندهای کفن را ببندم صدا زدم ای ام کلثوم ای زینب ای سکینه ای فضه ای حسن و ای حسین بیایید از مادرتان آخرین توشه را برگیرید که زمان فراق و جدایی است تا هنگام زیارتش در بهشت)
از شواهد دیگر بر وجود حضرت ام کلثوم واقعه شب ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام است
طبق نقل ها حضرت علی در شب نوزدهم آمد در خانه دخترش حضرت امّ کلثوم؛ در این ماه مبارک رمضان یک شب افطار در خانه حضرت امام حسن، یک شب در خانه حضرت امام حسین، یک شب در خانه حضرت زینب که عیال حضرت عبدالله بن جعفر بود افطار مىکردند؛ و در روایات متعدّد داریم بیش از سه لقمه حضرت افطار نمىکرد، و سؤال مىکردند چرا؟ مىفرمود که نزدیک است که أمر الهى برسد و نمىخواهم با شکم سیر ارتحال بکنم و به ملاقات خدا بروم.
حضرت امّ کلثوم راوى این حدیث است، مىفرماید: پدرم آمد در منزل و چند رکعت نماز خواند، نمازمغرب، من یک طَبَقى از غذا براى افطار براى آن حضرت آماده کرده بودم که در آن طَبَق دو گِرده نان جو، و یک ظرفى از شیر و یک ظرفى از نمک بود؛ آقا چندین رکعت نماز خواند بعد نگاه کرد به این طَبق و فرمود: اى دختر جان! در این طَبَق دو خورشت براى من حاضر کردهاى!! مگر نمىدانى که من از برادرم و پسر عمّم رسول خدا تبعیّت مىکنم؟! اى دختر! در دنیا، در حلالش حساب است و در حرامش عقاب؛ هر چه خوراک انسان و پوشاک انسان در دنیا راحتتر و لذیذتر باشد، وقوف انسان در پیشگاه الهى در روز قیامت بیشتر طول خواهد کشید.
حضرت فرمودند افطار نمىکنم تا یکى را بردارى! من کاسه شیر را برداشتم حضرت چندین لقمه از آن نان جو با نمک افطار کرد و مشغول شد به نماز.
امشب حضرت نماز زیاد خواند، و بر خلاف شبهاى دیگر که پاسى از شب که مى گذشت از منزل بیرون مى رفت آقا امشب هیچ از منزل بیرون نرفت، و خیلى مضطرب بود و مثل اینکه منتظر امرى بود که برسد، سوره یس تلاوت مىکرد و بعضى اوقات مىفرمود:
لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّة إِلَّا بِاللَهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیم و گاهى مىفرمود: اللهُمَّ بَارِکْ لِى فِى الْمُوْتِ «خدایا! مرگ را براى من خجسته و ملاقات خود را براى من مبارک گردان.» عرض کردم: پدر جان امشب حال شما غیر از شبهاى سابق است، این چه قضیّهاى است؟! فرمود: نزدیک است امر خدا برسد؛ عرض کردم: پدر جان کدام امر خدا؟ فرمودند: در صبح همین شب است آن وعدهاى را که پیغمبر خدا به من داده، آثار و علائمش ظاهر است. [8]
حضور ام کلثوم در صحنه کربلا
سیدنا الاستاد از کسانی بودند که حضرت ام کلثوم سلام الله علیها را از حاضرین در واقعه کربلا می دانستند و می فرمودند: ارباب مقاتل براى زنان کاروان اسارت حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام در کوفه سه خطبه نقل کرده اند: یکى از حضرت زینب سلام الله علیها، و دیگرى از فاطمه صغرى، و سوّمى از امّ کلثوم بنت علىّ بن أبى طالب علیه السّلام. [9]
و در جای دیگر نقل می کنند:
سیّد بن طاووس گوید: اسیران و سرهاى شهداء را آوردند تا نزدیک دمشق رسیدند؛ در اینحال امّ کلثوم به شمر که از جمله آورندگان و کوچ دهندگان بود؛ نزدیک شد؛ و گفت: من حاجتى به تو دارم! شمر گفت: حاجت تو چیست؟
أمّ کلثوم گفت: چون ما را داخل شهر کنى، ما را از دروازه اى وارد کن، که مردمان بما کمتر نگاه کنند! و به لشگریان امر کن که این سرها را از میان محملها بیرون برند؛ و ما را از سرها دور بدارند، زیرا که از شدّت و کثرت نظر مردم بما در این حالتى که هستیم، خوار و سرافکنده شدیم!
شمر از روى عناد و دشمنى و کفرى که داشت؛ در پاسخ او امر کرد، تا سرها را بر نیزه زدند؛ و در میان محمل ها پخش کردند و با همین کیفیّت اسیران از میان تماشاچیان عبور داد، تا آنها را به در دمشق آورد. و آنها را در روى پلّه هائى که در دَرِ مسجد جامع و محل نگهدارى و توقّف اسیران بود، نگهداشت. [10]
ماجرای ازدواج بی بی ام کلثوم با خلیفه غاصب دوم
یکی از مباحث بحث برانگیز و مهمی که در مورد تاریخ حیات خانم ام کلثوم علیها السلام مطرح است جریان ازدواج ایشان با خلیفه دوم است که در علمای شیعه هم موافق دارد و هم مخالف که سیدنا الاستاد حضرت علامه از موافقین این نظریه هستند.
سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی در اینباره می فرمایند:
نکاح و ازدواج عمر بن خطّاب با امّ کلثوم دختر صدّیقه کبرى- سلام الله علیها- از امور مسلّمه تاریخیّه مىباشد. [11]
تحقیقی از علامه طهرانی درباره ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم علیها السلام
البته این تحقیق در نهایت تفصیل است که در اینجا به صورت اختصار تقدیم می گردد.
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب»، ج 2 از طبع سنگى ص 76 آورده است که امّ کلثوم را عمر تزویج کرد. و از کتاب «الإمامة» أبو محمد نوبختى حکایت نموده است که امّ کلثوم صغیره بود، و قبل از دخول عمر با او، عمر بمرد و پس از عمر با وى عون بن جعفر، و سپس محمد بن جعفر، و سپس عبد الله بن جعفر، تزویج نموده اند.
ازدواج خلیفه غاصب با ام کلثوم غصبانه و از روی تهدید بود
محدّث قمى در «منتهى الآمال» طبع رحلى سنگى علمیّه اسلامیة ج 1 ص 135 تزویج عمر را با او و بدون دخول، مردن عمر را از کتاب «مناقب» ابن شهرآشوب از نوبختى نقل کرده است. و کلینى در «فروع کافى» ج 5، ص 346 در باب تزویج ام کلثوم با سند متّصل خود از حضرت امام صادق علیه السلام روایت نموده است که فرموده اند: إنَّ ذَلِکَ فَرْجٌ غُصِبْناهُ «آن ازدواج، ناموسى بوده است که از ما به اکراه و غصب ربوده اند.»
و با سند دیگر همچنین از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کرده است که چون عمر از أمیر المؤمنین علیه السلام وى را خواستگارى نمود حضرت به او فرمودند: انّها صَبِیَّةٌ «امّ کلثوم دخترکى است!» عمر عبّاس را دیدار کرد و به او گفت: مَا لِى؟! أ بِى بَأسٌ؟! «چیست ایراد بر من؟! آیا در من باکى هست؟!» عباس گفت: چیست قضیه؟! عمر گفت: خطبت إلى ابن أخیک فردَّنى. أما و الله لَاعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ، وَ لَا أدَعُ لکم مَکْرُمَةً إلَّا هَدَمْتُهَا، و لَاقیمنَّ علیه شاهدین بأنَّهُ سرق، و لُاقَطِّعَنَّ یَمِینَهُ: «من از پسر برادرت خواستگارى دخترش را نموده ام، و او مرا ردّ کرده است! آگاه باشید که من حتماً و یقیناً چاه زمزم را با خاک پر مى کنم و جاى هیچ شرف و مکرمتى براى شما باقى نمى گذارم مگر آنکه آن را از اساس ویران مى کنم! و حتماً و یقیناً براى على دو شاهد مى گمارم که وى دزدى کرده است و حتماً و یقیناً دست او را مى برم!»
در این هنگام عباس به نزد أمیر المؤمنین علیه السلام آمد و او را از این پیغام آگاه کرد و از او خواست تا امر نکاح او را به دست وى بسپرد، و حضرت هم اختیار ازدواج را به عباس سپرد.
ابن حَجَر عسقلانى شافعى در کتاب «الاصابة فى تمییز الصّحابة» ج 4 ص 468 گوید: ام کلثوم دختر أمیر المؤمنین را که مادرش فاطمه بنت النّبى بوده است، عمر از پدرش على خواستگارى کرد أمیر المؤمنین علیه السلام صِغَر سنِّ او را به عمر گوشزد نمودند. اطرافیان عمر به او گفتند: على دعوت تو را ردّ کرده است. عمر براى بار دیگر مراجعه و خواستگارى کرد. حضرت فرمود: من او را به نزد تو مىفرستم اگر پسندیدى، وى زوجه تو مىباشد. حضرت او را به نزد عمر فرستادند و عمر ساق پاى او را برهنه کرد تا ببیند. امّ کلثوم گفت: مَهْ! لولا أنَّکَ أمیر المؤمنین لَلَطَمْتُ عینیک! «آرام بگیر! اگر تو أمیرمؤمنان نبودى حتماً با سیلى بر دو چشمان تو مىزدم!» و عمر او را با مهریه چهل هزار نکاح کرد.
زبیر گوید: ام کلثوم براى عمر دو بچه زائید: زید و رقیّه، امّ کلثوم با پسرش در یک روز بمردند زید براى اصلاح میان بنى عدىّ بیرون رفت و مردى ناشناس در تاریکى به زید ضربه اى زد که پس از چند روز بمرد و مادرش هم که مریضه بود در همان روز بمرد. و پس از شرحى در ص 469 گوید: عمر از على (علیه السلام) خواستگارى ام کلثوم را نمود. على فرمود: إنّما حبستُ بناتى على بنى جعفر! «من دخترانم را براى پسران جعفر (طیّار)، برادرزادگانم نگه داشته ام!»
عمر گفت: زَوِّجْنیها! فو اللهِ ما على ظَهر الارض رَجُلٌ یَرْصُد من کرامتها ما أرْصُدُ! «او را به من تزویج کن، سوگند به خدا هیچ کس در روى بسیط زمین نیست که به اندازه اى که من از شخصیّت و کرامت او پاسدارى مى کنم پاسدارى کند!»
على علیه السلام به او گفت: قَدْ فَعَلْتُ «او را به تزویج تو درآوردم!» عمر به حضور مهاجرین درآمد و گفت: رَفِّونُى فَرَفَّوُهُ «براى تسکین خانواده و آوردن اولاد براى من دعا کنید و آنان دعا کردند.» آنگاه گفتند: با که ازدواج کردى؟! گفت: با دختر على بنا بر آنچه که رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلّم فرمود: کُلُّ نَسَبٍ و سببٍ سیقطع یوم القیمة إلّا نسبى و سببى، و کنت قد صاهَرْتُ فأحببت هذا أیضا «هر رابطه نسبى و سببى در روز قیامت بریده مىگردد مگر نسب من و سبب من. و من با پیغمبر داراى رابطه دامادى شده بودم اینک خواستم داراى رابطه سببى دیگرى بگردم!»
علّامه امینى در کتاب «الغدیر»، ج 6 از ص 95 تا ص 99 در باب نوادر الأثر فى علم عمر از جمله آن نوادر، داستان إعلان و حکم عمر را در بالاى منبر که مهریّه زنان نباید از چهارصد درهم زیاده باشد، و در صورت زیادتى، من اضافه از آن را به بیت المال بر مىگردانم، پس از آنکه این داستان را با نه صورت از مصادر وثیقه عامّه نقل مىکند، در خاتمه آن مىگوید: و شاید خلیفه عمر به رأى زنى درباره مقدار مهریّه که به واقع اصابت نمود و تعیین و تحدید را از میان برداشت، اقتدا و اخذ نمود و مهریّه ام کلثوم را پس از تزویج با او چهل هزار قرار داد، به طورى که در «تاریخ ابن کثیر»، علیه السّلام ص 81 و ص 139، و «الإصابة» 4 ص 468، و «الفتوحات الإسلامیّة» 2 ص 472 وارد است.
ازدواج عمر با ام کلثوم از مسلمات تاریخ شیعه است
بارى از مجموع آنچه ذکر شد به دست آمد که تزویج عمر با ام کلثوم امر مسلّم تاریخ مى باشد و نمى توان انکار کرد، و پس از کشته شدن عمر، امّ کلثوم به نکاح عَوْن و محمد فرزندان جعفر طیّار درآمد و منظور حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام در آن وقت لباس عمل پوشید.
و اما ازدواج بدوى وى با عمر بود به شرحى که تفصیل آن در مطاوى مطالب ذکر شد.
و از جمله غرائب چهل هزار مهریّه اوست که امرى بدون سابقه مى باشد، و در اینکه عمر مى خواست به نواده رسول خدا افتخار کند، و از او بچه بیاورد با وجود قدرت و امارت و سلطنتى که داشت شکّى نمى باشد. حالا با این عمل خود چه منظورى داشت؟ آیا اراده داشت أمیر المؤمنین علیه السلام را برنجاند، و با آب غسل نزد مهاجرین آید، و فخریّه و تبختر کنان رَفِّوُنِى! رَفِّوُنِى! در مسجد رسول الله بین محراب و قبر آنحضرت که محل نشستن مهاجرین بود آواز خود را بلند کند؟ و یا آنکه هنوز از فاطمه زهرا سلام الله علیها که در دم مرگ در بستر مرض جواب سلام او را ندادند و رو به دیوار نمودند، و عملًا اعلام کفر و شرک او را نمودند، مىخواهد دِقِّ دل بیرون کشد، و از درون قبر وى از نور دیده دختر خردسالش انتقام بگیرد، و از زیر مهمیز شیطنت و تعصّب جاهلى بر آن بضعه رسول الله بکوبد و بزند و خرد کند؟ ما در اینجا قضاوتى نمى کنیم و قضاوت را بر عهده مطّلعین تاریخ مى سپریم، که همین دیروز با فشارِ در بر پهلوى فاطمه، محسن جنینش را سِقْط کرد، و او را به روى زمین انداخت، و پس از سه ماه جان داد.
ازدواج با ام کلثوم بدتر از جنایات غصب خلافت و کشتن دختر پیامبر و واقعه کربلا نیست
آرى این قضایاى مسلّمه تاریخ است. چه کنیم تاریخ با إتقان و إحکام آورده است. قضیّه طناب بر گردن على انداختن، و به مسجد براى بیعت کشیدن از قضایاى مسلّمه تاریخ است! بیا! بیا! تا برس به کربلا و شهادت امام بحقّ در زیر چنگال دیو شوم فرعون زمان که از فرعونیّت همین مرد خبیث سرچشمه گرفته، و تیر از سقیفه برخاسته، و در زمین طَفّ بر حلقوم على اصغر نشسته است، اینها همه و همه از مسلّمات تاریخ مى باشد.
ازدواج با ام کلثوم از مظلومیت امیر مومنان بوده است
در مقابل عده ای اصرار دارند که ماجرای این ازدواج صحیح نیست و چنین چیزی امکان ندارد و چطور ممکن است که امیر المومنین علیه السلام دخترش را به نکاح کسی دربیاورد که قاتل همسر او بود
که باید گفت: آیا همین افراد ناشایست و ظالم و غاصب ولایت و مقام خلافت خدادادی امیر مومنان را به تاراج و غصب نبردند؟ آیا همسر وی را بین در و دیوار نکشتند؟ آیا فرزند او را سقط نکردند؟ آیا آتش به خانه وحی نیافروختند؟
اگر این کارها را کردند که به ادله و شواهد متقنه در کتاب های اهل تسنن و شیعه این کارها را کردند پس چه بعدی دارد که به زور و غصب دختر آن حضرت را به ازدواج درآورده باشند؟
آیا غصب مقام ولایت و وصایت و خلافت مسلمین که موجب به یغما رفتن عرض و ناموس و دین میلیون ها نفر تا بحال در طول تاریخ بعد از پیامبر شده است، مساله کمی است؟ آیا فاجعه ای کمتر از ازدواج یکی از دختران اهل بیت است؟ آیا قتل دختر پیامبر کمتر از یک ازدواج است؟
در کف گرگ نر خون خواره ای غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
آیا فرزند پیامبر سید الشهدا علیه السلام را سر نبریدند؟ این مصیبت کمی بود؟ آیا انگشت امام معصوم را به بهانه ربودن یک انگشتر نبریدند؟
آیا دیگر دختران علی علیه السلام را به اسارت با موهای برهنه درنیاوردند؟ آیا همسران و دختران آن حضرت را اسیر نکردند؟
لازمه تعصبات نابجا انکار واقعیات تاریخ است
این تعصب ها همان است که بعضی را وادار کرده که در نهایت منکر شهادت دختر پیامبر به دست عمر لعنت الله علیه شوند؟
آری این هم سندی است بر مظلومیت مولای امیر مومنان علی علیه السلام
پس اگر ولایت و وصایت که قرآن از او به اتمام دین یاد می کند از دست علی به زور گرفته شد بعدی ندارد که دختری از وی به زور به نکاح شخصی غاصب درآید؟
وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا یَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِهَآ أُولَئکَ کَالأنْعمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئکَ هُمُ الْغَفِلُون. [12]
(و هر آینه تحقیقاً ما خلق کردیم از براى جهنّم بسیارى از افراد جنّ و انس را که داراى دلهائى هستند که با آنها فهم نمىکنند، و براى آنان چشمهائى است که با آنها نمىبینند، و براى آنان گوشهائى است که با آنها نمىشنوند. ایشانند مانند چهارپایان، بلکه گمراه ترند. ایشانند آنانکه غافل مىباشند.)
سیدناالاستاد علامه طهرانی در جای دیگری می فرمودند:
چرا ما برخى شیعیان مى خواهیم در بعضى از کتب خود آن را انکار کنیم؟! شناعت این ازدواج را با مقدّمات تاریخى آن اگر در کتابهایمان بیاوریم، صدها درجه مظلومیّت أمیر المؤمنین و اهل بیت بهتر ظاهر مىشود. اگر با ذکر مقدّمات تاریخچه آن را بیاوریم، این هم یک سندى است براى غاصبیّت عمر بن خطّاب که به طور مزوّرانه آن مخدّره را به نکاح درآورد و از وى فرزندى به نام زید و رقیّه متولّد گردید. [13]
عاقبت و محل دفن حضرت ام کلثوم علیهاالسلام
اما در مورد عاقبت و کیفیت رحلت و محل دفن بی بی ام کلثوم سلام الله علیها اسناد و شواهد معتبری در دست نیست و بیشترین قول آنست که حضرتش چند ماهی بعد از واقعه کربلا زنده نماندند و بعد از وفات در قبرستان بقیع دفن شدند.
ما حصل این تحقیق این شد که فاطمه زهرا دو دختر داشتند به نام زینب کبری که همان حضرت زینب معروف است و دیگر زینب صغری که کنیه اش ام کلثوم بوده است و اینکه امیرمومنان از همسر دیگری دختر دیگری داشته اند که او هم مشهور به ام کلثوم صغری می باشد.
و آخردعوانا ان الحمد لله رب العالمین
پی نوشتها:
[1]. معاد شناسى، ج8، ص: 142
[2]. الارشاد، شیخ مفید، موسسة آل البیت علیه السلام لاحیاء التراث، قم، سال 1416 هـ، ج 1، ص 355.
[3]. تاریخ الطبری، دارالکتب العلمیة، بیروت، طبع 2، سال 1408 هـ، ج 3، ص 152.
[4]. بحارالانوار، ج 42، ص 91.
[5]. همان مأخذ.
[6]. رساله نوین، ص 15
[7]. بحار الأنوار، ج 43، ص 179
[8]. بحارالأنوار ص 42 ص 277 باب 127
[9]. نور ملکوت قرآن، ج 1 ص 59
[10]. نفس المهموم، ص 172
[11]. امام شناسى، ج 15، ص 297 پاورقی
[12]. سوره اعراف، آیه 179
[13]. امام شناسى، ج15، ص: 296