مرحوم علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه در کتاب گرانسنگ و بی نظیر و نفیس امام شناسی در بیان برخی از ابعاد فرهنگی امام رضا علیه السلام به مساله ترویج علم در زمان ایشان پرداختند و سطوری را قلمی کردند که از محضر شما خوانندگان می گذرد
بسم الله الرحمن الرحیم
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام رضا علیه السّلام
سلسله مقالات تالیف حضرت علامه طهرانی، امام شناسی ج 16 ص 204
سیاست إلهیّه أئمّه: با بنى عباس ایجاب نمود تا با آنان مسالمت نمایند، و بر احکام جائره صادره از قِبَلشان صبر نموده و دندان بر جگر نهند، براى هدف اصلى که إذاعه حق بوده باشد. و این امر پى نمىگیرد مگر با کار کردن در حال سِرّ و پنهان بدون آنکه آن دستگاههاى جائره جابره استشعار بدین مهم نمایند. زیرا اگر بنى عبّاس فى الجمله استشعار بدین امر مىنمودند أبداً رحمتى در آنان وجود نداشت که مانع بروز آن نگردند.
و اگر آن گونه مسالمت نبود هر آینه فاتحه آنان و فاتحه شیعیان یکجا خوانده شده، یکسره شربت مرگ را مىنوشیدند پیش از آنکه منزلتشان و کراماتشان از فضائل و علوم و معارف به منصّه ظهور برسد. آن فضائل و علوم و معارفى که به ذوى البصائر هشدار داد که: ایشانند گنجینه داران علم رسالت و اهل بیت نبوّت.
و در نتیجه آن سیاست إلهیّه، و آن کرامات باهره، مُوالیان اهل بیت رو به فزونى گذاردند، و به سبب آن مسالمت، قدرى خونهایشان محفوظ بماند همان طور که نفوس شیعیانشان به قدر امکان محفوظ بماند.
بساط تشیّع در شهرها گسترش پیدا نمود و جمعى بسیار از طالبیّین امید و چشم داشت نهضت داشتند، بلکه محمد بن ابراهیم از اولاد حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام در کوفه انقلاب نمود، و دائره امرش قوّت یافت و نیرومند شد تا به جائى که در بصره و مکّه نیز داعیان او دعوت داشتند. و ابراهیم بن موسى بن جعفر علیهما السّلام در یمن نهضت کرد و بر جمیع نقاط یمن استیلا یافت. و حسین بن حسن أفْطَس در مکّه قیام کرد، و پس از مرگ محمد بن ابراهیم و مرگ داعیه شان أبُو السَّرایا در کوفه، حسین افْطَس با محمد بن جعفر الصّادق علیه السّلام بیعت کرد، و او را أمیر المؤمنین نام نهاد. بلکه در هیچ قطرى از أقطار جائى را نمىتوانى یافت مگر آنکه یک نفر مرد عَلَوى در سرش هواى نهضت و انقلاب بود، و یا آنکه مردم هواى انقلاب را در سرش مىانداختند.
از همه اینها گذشته، ریشههاى تشیّع به قدرى امتداد یافت تا به جائى که به دربار سلطنتى رسید. فَضْل بن سَهْل ذُو الرِّیاسَتَیْن وزیر مأمون شیعى بود، و طاهر بن حسین خُزاعى قائد مأمون (فرمانده کلِّ قوا) که بغداد را براى مأمون فتح کرد و برادرش را کشت شیعى بود، و بسیارى دگر جز این دو تن که برشمردیم شیعى بودهاند، و تشیّع این دو نفر تا حدّى بوده است که مأمون از عاقبت امرشان در وحشت افتاد. فَضْل را کشت، و طاهر را استاندار هرات نمود. و سپس همین کار را با اولاد طاهر انجام داد. ایشان بعد از مقام قیادت (فرماندهى لشگر) امارت هرات را داشتهاند. و به طورى که ابن أثیر در حوادث سنه 250 در ج 7 ص 40 از تاریخش ذکر مىنماید سلسله طاهریان همگى شیعه بودهاند.
ابن أثیر در جنگ واقع میان سلیمان بن عبد الله طاهِرى با حسن بن زَیْد که در طبرستان نهضت کرده بود، و مأمون سلیمان را براى قتال با وى گسیل داشته بود مىگوید: تَأثَّمَ سُلَیْمَانُ مِنْ قِتَالِهِ لِشِدَّتِهِ فِى التَّشَیُّع. «چون سلیمان در تشیّع، شدید بود لهذا جنگ با او را گناه شمرد و از جنگ دست برداشت.»
بارى، شأن و مقام طاهر به پایهاى رسید که وى در بغداد حَرَمى داشت تا کسى که در آن وارد شود در أمان بوده باشد. و به پایهاى که چون دِعْبِل خُزاعى مأمون را در پى آمد فتحى که نصیب طاهر شده بود مخاطب ساخت، این بیت را در جمله قصیدهاش آورد: إنِّى مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ سُیُوفُهُمْقَتَلَتْ أخَاکَ وَ شَرَّفَتْکَ بِمَقْعَدِ
«حقّاً من از آن گروهى مىباشم که شمشیرهایشان برادرت را کشت، و تشریف مجلس امارت را براى تو مهیّا و آماده نمود»! چگونه مأمون از طاهر نترسد؟!
مأمون از رجال دَهاء و سیاست است. چون نگریست که تشیّع در آفاق انتشار پیدا کرده است و علویّین یکى پس از دیگرى در اطراف بلاد، قیام و انقلاب دارند و تشیّع در دربار خودش نیز سریان پیدا نموده است، از عاقبت این منزلت عَلَویِّه بر سلطنت خود بهراسید، و بنابراین در اندیشهاش آمد تا براى فرونشاندن و خاموش کردن این قیامها که از بعضى علویّین صورت مىگیرد و در نفوس علویّین دگر نیز کامِن و پنهان مىباشد، مکرى و چارهاى اندیشد.
حضرت امام على بن موسى الرّضا علیهما السّلام در آن عصر، امام شیعه و سیِّد آل أبو طالب بود. قاصدى به سوى وى فرستاد و او را به نزد خود طلبید، و چنین وانمود کرد که: او اراده دارد تا از تخت امارت و حکومت فرود آید. و در این سفر میان مدینه و مَرْو خراسان، اختیار تعیین طریق، و درنگ و اقامت در بلاد و شهرها، و أیضاً مواقع حرکت و کوچ را به آن حضرت واگذار کرد.
حضرت از راه بصره، و از آنجا به اهواز، و سپس از نیشابور، وارد خراسان شدند، و مدّت سفر در بین راه چند ماه به طول انجامید به طورى که در میان این مسافرت از آنحضرت کرامات دالّه بر امامتش ظهور مىکرد، و برخى از آثار آن کرامتها تا امروز نیز برقرار و برجا مىباشد.
چون حضرت در خراسان وارد گردید و مأمون با او همنشین شد، مأمون به امام اظهار کرد که: او مىخواهد از خلافت تنازل نماید، چون امام را دریافته است که به جهت فضائلى که دارند، سزاوارتر به مسند خلافت مىباشند. امام در پاسخش روى این زمینه گفت:
إنْ کَانَتِ الْخِلَافَةُ حَقّاً لَکَ مِنَ اللهِ فَلَیْسَ لَکَ أنْ تَخْلَعَهَا عَنْکَ وَ تُوَلِّیَهَا غَیْرَکَ! وَ إنْ لَمْ تَکُنْ لَکَ فَکَیْفَ تَهَبُ مَا لَیْسَ لَکَ؟!
«اگر خلافت حقِّى الهى است براى تو، بنابراین چنان توانى ندارى تا آن را از خود بیرون کنى و به غیر خودت بسپارى! و اگر حقّ الهى تو نمىباشد پس چگونه مىبخشى چیزى را که مال تو نیست؟!»
مأمون گفت: إذَنْ تَقْبَلُ وِلَایَةَ الْعَهْدِ!
«در این صورت قبول مىنمائى ولایت عهد خلافت را
»! فَأبَى عَلَیْهِ الإمَامُ [عَلَیْهِ السَّلَامُ] أشَدَّ الإبَاءِ.
«آن حضرت با شدیدترین وجهى و أکیدترین بیانى، از قبول ولایت عهد امتناع نمودند.»
مأمون به امام علیه السّلام گفت: مَا اسْتَقْدَمْنَاکَ بِاخْتِیَارِکَ! فَلَا نَعْهَدُ إلَیْکَ بِاخْتِیَارِکَ! فَوَ اللهِ إنْ لَمْ تَفْعَلْ ضَرَبْتُ عُنُقَکَ!
«ما با اختیار خودت تو را بدینجا نیاوردهایم، و با اختیار خودت نیز ولایت عهد را به تو نمىسپاریم! و سوگند به خدا اگر ولایت عهد را قبول ننمائى تحقیقاً گردنت را مىزنم!»
امام علیه السّلام هیچ چارهاى جز قبول نیافت، مگر آنکه با مأمون شرط نمود که أبداً دخالت در شئون دولت نکند. و مأمون این شرط را از وى پذیرفت و امر کرد تا مردم با امام رضا علیه السّلام به ولایت عهد بیعت کنند، و سِکّه به اسم او ضرب نمود، و مراسم دلپذیر و دل انگیزى را إجراء نمود. شعراء براى تهنیت از بلاد و نواحى وفود مىکردند، و مأمون نیز عطایاى جزیل به ایشان مىداد، و براى تمام شهرها مکتوب کرد که: از مردم براى ولایت عهد امام رضا علیه السّلام بیعت بگیرند. [1]
مأمون با این تدبیر ولایت عهد براى امام رضا علیه السّلام پیروز گردید. به واسطه این عمل نفوس شیعه آرام گرفت و در خود این امید و آرزو را مىپروراند که: امر ولایت به زودى (پس از مرگ مأمون) به ولىّ امر و امام امَّت بازگشت خواهد کرد. و فریادها و هیجانهاى علویّین فرو نشست، و دلهاى مُوالیانشان از قائدین و وزراء (فرماندهان لشگرها و وزیران) آرام گرفت مگر اهل رأى و سیاست که براى آنان این خدعه مرموز، نگرانى مىآفرید.
امام رضا علیه السّلام مأمون را از نظریّه کید آفرین و فتنه خیزش بدین بیعت خبر داد. مأمون به خشم آمد و گفت: مَازِلْتَ تُقَابِلُنِى بِمَا أکْرَهُ. «پیوسته تو موجب آزار و رنجش مرا فراهم مىکنى!»
بر مرد باهوش و زیرک از ارباب سیاست آن نقشه کید آفرین و مکرآگین در آن روز پنهان نیست، تا چه رسد به امام رضا؟! اما عامّه مردم از حقیقت آن تدبیر و مکر بى اطّلاع هستند، و چون فوران انقلاب و ثورة آنان فروکش کند، مرد زعیم منتقم و نهضت دهنده، با چه کسى قیام نماید؟!
بالجمله چون خبر ولایت عهد امام رضا علیه السّلام به عباسیّین در بغداد رسید، از کار مأمون رنجیده شدند چون از نتیجه و مقصد واقعى مأمون مطّلع نبودند. لهذا به جهت خلع بیعت با او، و بیعت با عمویش: ابراهیم بن مهدى که به نوازندگى و غناء شهرت بسزائى داشت اجتماع نمودند.
هنگامى که مأمون با کید و مکر و خورانیدن سمّ به امام رضا علیه السّلام به مراد خویشتن فائق آمد، به بنى عبّاس در بغداد نوشت: إنَّ الَّذِى أنْکَرْتُمُوهُ مِنْ أمْرِ عَلِىِّ بْنِ موسَى قَدْ زَالَ وَ إنَّ الرَّجُلَ قَدْ مَاتَ.
«آنچه را که شما از امر ولایتعهد على بن موسى ناپسند مىدانستید از میان برداشته شد، و آن مرد بمرد!»
دأب و عادت مأمون این بود که علما را حاضر مىکرد تا با امام رضا علیه السّلام مناظره کنند، و به همین گونه نیز با فرزندش امام جواد علیه السّلام عمل مىنمود. و بدین کار به مردم وانمود مىکرد که مىخواهد مراتب فضل آن دو را نشان دهد. وَ لَکِنَّهُ یَدُسُّ السَّمَّ فِى الْعَسَلِ. «ولیکن او با این عمل سمِّ جانکاه را در میان عسل شیرین مرموزانه پنهان مىکرد.» چون منظور او از این مجالس مناظرات آن بود که: گرچه مرتبه واحدهاى هم اتّفاق بیفتد، براى آن امامان لغزشى در گفتار پیدا گردد، و در جواب مسألهاى فرومانند، به امید آنکه آن را وسیله تنزّل مقامشان از کرامت، و شکستن ارزش و قدر و قیمت آنان در برابر مردم و شیعیان قرار دهد.
و از همین راه امیدمند بود که مردم از ولایتشان و محبّتشان رفع ید کنند، امّا برخلاف آن، مباحثات و مناظرات آن دو امام چنان بود که موجب زیادى مرتبت و علوّ مکانتشان مىگشت، و براى جمیع مردم به وضوح مىپیوست که آن دو، مَعْدِن علم و اهل خلافت الهى هستند، و دو شاخه بلند و والائى از درخت نبوّت مىباشند.
مأمون در نظر داشت با آن مناظراتِ علما و دانشمندان، از درجه و منزلت امام کاهش دهد، و به جهت قبول ولایت عهد قدر و مرتبتش را تنزّل دهد، و به مردم، درست نشان دهد که: دنیا به او بى رغبت است و اگر وى به دنیا بى رغبت بود ولایت عهد را قبول نمىکرد. اما جریان امر بر خلاف پندار مأمون واقع شد. به علّت آنکه آن محاجّهها و مباحثات، آوازه علمى امام رضا را بالا برد، و صیت او همگان را گرفت و مردم پیوسته سر مىکشیدند و در انتظار روزى به سر مىبردند که در آن روز کلیدهاى امور ولایت به دست او سپرده گردد.
مأمون در آن تدبیر سابق که آرام کردن و فرونشاندن ثوره و نهضت باشد، مظفّر و پیروز آمد، امّا در تدبیر لاحق که شکستن مقام علمى و معنوى امام در نزد عامّه باشد، شکست خورده و امر را باخت و شدیداً نگران شد که امر ولایت امام رضا علیه السّلام تنومند گردد و اکثریّت مردم، شیعیان او شوند، و بنابراین مملکت او در معرض خطر قرار گیرد. در این صورت با حیله نمودن بر علیه او به وسیله سمّ که در انگور پنهان نموده بود، آن حضرت مسموماً در طوس از دنیا رخت بربست، و در همان طوس در قبّه هارون در جلوى قبرش مدفون گردید.
قبر هارون مندرس شد، و قبر امام رضا ظاهر گردید، و مقصد زوّارِ شیعه از اطراف شهرها و نواحى بعیده قرار گرفت.
در عصر امام رضا علیه السّلام، شیعه نشاط و انبساطى یافتند، و به ولاء اهل بیت جهاراً سخن مىگفتند، و کلمه و شأنشان بالا گرفت، بخصوص که خود مأمون به ولاء ایشان جهاراً و علناً ندا در مىداد.
مأمون ارباب کلام و متکلّمین را جمع مىنمود، و در باب خلافت أمیر المؤمنین علیه السّلام با آنها مناظره مىکرد، و حُجَج و براهین متکلّمان عامى مذهب را با شمشیر برّان براهینش قطع مىکرد، ولیکن پس از آنکه حضرت امام رضا علیه السّلام را سمّ خورانید و صداى جرسهاى علویّین و شیعیان خاموش شد، آن باب مناظرات را به کلّى مسدود نمود، گویا أصلًا آن محاجّهها در صفحه تاریخ نبوده است، و آن حُجَّتها أبداً در عالم ظهور و بروزى نداشته است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد