گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


بیان دقائق و ظرائف سلوکی در پاسخ به نامۀ جوانی در خارج از کشور

حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی در پاسخ به نامۀ جوانی که در خارج از کشور بسر می برند، جوابی کافی و وافی مبذول داشتند که برای هر طالب راستین حقیّ مفید می نماید، از آنجایی که پاسخ به این نامه مملوّ از ظرائف و دقائق سیر الی الله است عین سوال و پاسخ تقدیم می گردد.

من دانشجو و خارج از کشور هستم. حدود 7 سال پیش در پی حادثه ای و سختی و فشار زندگی احساس تنهایی شدیدی داشتم و تصمیم گرفتم نمازی را که می خوانم با توجه باشد تا ببینم آیا واقعا احساس آرامش در یاد خدا پیدا می کنم یا خیر. من از خانواده مذهبی نبودم اما همیشه یک کشش شدید نسبت به خدا و اسلام داشته ام.

 

 

اول نمازم را طولانی و با آرامی می خواندم برای فرار از فشار های زندگی. اما رفته رفته نمازم با طمانینه شد. کم کم احساس شیرینی عجیبی در نماز داشتم. فکر می کردم خیال هست اما یه جایی رسید که ذوق قلبی شدیدی به نماز پیدا کردم. با خودم گفتم نماز ها را 5 بار بخوانم تا این لذت زیاد شود. یکبار در نماز مغرب صدایی از سمت راست من گفت سوره قدر را بخوان. من هم در دل گفتم بلد نیستم. صدا گفت من می گویم و تکرار کن. و من حس کردم باید دیگر در نماز مغرب این سوره را بخوانم.

 

 

از آنجا که اصلا در خانواده مذهبی نبودم هیج اطلاعانی نداشتم. یکبار ندای درونی کلمه عرفان را به من گفت و انجا اولین بار با این کلمه آشنا شدم. به کتابخانه رفتم و کتاب اسرارالصلاه را دیدم و این اولین کتابی بود که خواندم. سعی کردم نمازم را طبق این کتاب اصلاح کنم. به جایی رسید که از تمام دنیا فقط حاضر بودم سجاده ام را داشته باشم با یک متر جا برای نماز. شیرینی نمازم هرگز از یادم نمی رود. فوق العاده بود. کم کم رنگ خوابهایم عوض شد. حتی در خواب هم نماز می خواندم. گریه می کردم. همه دنیا عوض شده بود. تا اینکه کتابهای بیشتری خواندم. اطلاعاتم بیشتر شد. تا اینکه یکبار در خواب شخصی به پیشم آمد و گفت بهجت نامی هست. این شروع آشنایی من با ایشان بود. در خوابم امواتم زیاد می آمدند و گاهی ساعت ها با آنها گفتگو می کردم. طبق توصیه آقای بهجت کتاب معراج را شروع کردم. قسمت زیادی از آنها را نمی فهمیدم اما ادامه دادم. کتابهای زندگی تمام بزرگان را خواندم. آنقدر خواندم که از یک جا به بعد احساس کردم خواندن کافی هست و باید عمل کرد. در خواب هم با آقای بهجت مشورت کردم و شروع کردم به ذکر یونسیه 400 بار با قرآن روزانه با مسبحات. در این موقع ها بود که خواب یکی از لذت های من شده بود. چون آقای بهجت یا دیگران را میدیدم. بعد از حدود شش ماه تا یکسال برای اولین بار در بین خواب و بیداری شخصی را دیدم به شکل یک حیوان. ( گرگ) خیلی خوشحال شده بودم . فکر می کردم کار دیگه تمام هست. من به جایی رسیدم. متاسفانه آقای بهجت فوت کردند و من دیگر کسی را نداشتم تا راهنمایی کند. من که کمی هم ترسیده بودم ذکر را قطع کردم. جند بار آقای بهجت بعد از فوتشان به خوابم آمدند اما برای مدت طولانی نیامدند. من هم با استفاده از دعای در مفاتیح برای خواب دیدن مومن توانستم باز زیارتشان کنم اما به من جمله ای گفتند که دیگر دلم نیامد مزاحمشان بشوم. دیگر کم کم ذکر را کامل قطع کردم اما باز 5 یا شش بار دیگه چهره هایی به شکل خرس و موش و گرگ دیدم. خیلی تلاش کردم تا استادی پیدا کنم اما توفیق نداشتم.

 

 

الان دیگه از ان نماز ها خبری نیست. از آن حال و هوا خبری نیست. نفس برای خودش می تازد و من در حسرت آن لحظات هستم که در نماز داشتم.

 

 

چند بار برایم پیش آمده که تشنه شدم. تشته یک جور نور. نمی دانم چی هست. اما مثل تشنگی شدید به آب. اما خیلی شدید تر به نور. حتی جلوی چراغ می ایستادم تا شاید رفع شود. دوست داشتم مثل پشه ای باشم در یک حباب نوری که هرگز خاموش نشه.

 

 

ببخشید که سرتان را درد آوردم. شاید این مطالب برای شما خنده دار باشه. اما من که در خارج زندگی میکنم خیلی محدودیات مذهبی دارم. اما آرزوی آن حالات خوش نماز من را به حرکت وا داشت تا شاید صاحب نفسی دستم را بگیره. می دونم از انسانهای وارسته ای که اطراف شما هستن خیلی خیلی فاصله دارم. می دونم من که در خانواده مذهبی نبودم به پای شما پاکان نمی رسم. اما همین که وقت گذاشتین و به درد دل من گوش دادین ممنونم.

 

 

الان شروع کردم به گوش دادن به دوره سلوک استاد شجاعی . تقریبا آخرش هستم. آتش دلم باز روشن شد و گفتم شاید بتونم خضر راهی پیدا کنم، ممنون میشم راهنمایی کنید و بگید از کجا  شروع کنم. یا حق.

 

 

پاسخ حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

هو العلیم.

 

 

ألسَّلَامُ عَلیکَ یَا أبَاعَبدِاللهِ الحُسین وَ عَلیَ الأروَاحِ الّتِی حَلَّت بِفَنائِک...

 

 

سلام علیکم

 

 

نامۀ شما جوان پاک و محترم را مطالعه کردم و آن را مثال عینیِ دستگیری خدای متعال از بندگانش آن هنگام که از سر إضطرار و مَسکنت و خاکساری و إنقطاع از أغیار به دامنش پناهنده می شوند، یافتم؛ همانگونه که در قرآن کریم فرمود: أَمَّنْ یُجیبُ‏ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ (سوره مبارکه نمل، آیۀ 62) که نوید می دهد:

ای بندگان من آنگاه که همه درها را بسته یافتید و از همه جا و همه کس ناامید شدید، این من هستم که شما را پذیرفته و اجابت می کنم و تا آنجا که به مقام خلافت یعنی ولایت کلیه الهیه نائل شوید، دست از شما برنمی دارم.

 

 

همۀ ما این آیه را بارها خوانده ایم و چه بسا محفوظ داریم ، این آیه بسیار عجیب و قابل تأمّل است؛ آیه ای است که دستگیری و هدایت و رسیدن به مقام ولایت و خلیفة اللهی را بر بندگانی که به او متمسّک شوند، بر دل های شکسته و مُضطَرّ و از همه جا بریده نوید می دهد که خود آیه بر این معنا تاکید می کند که: اما بندگانم التفات به این هدایت ندارند.

 

 

از سوز محبت چه خبر اهل هوس را               این آتش عشق است، نسوزد همه کس را

 

 

الحمدلله جذبات الهی شامل حالتان بوده است و قطعا خدا کسی را که به او امید بندد و از او تمنّای دستگیری نماید، به بهترین وجه هدایت می کند و ابداً به سابقه و ریشه و خانواده او توجه نمی کند چرا که بارها در خطاباتش در قرآن فرمود:

 

 

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَ‏ مِنَ‏ الْمَیِّتِ‏ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (یونس :31)

 

 

(ای پیامبر بگو: کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مى‏ دهد؟ یا کیست که گوش و چشمها عطا مى ‏کند؟ و کیست که از مرده زنده و از زنده مرده برمى ‏انگیزد؟ و کیست که فرمانش عالم آفرینش را منظم مى ‏دارد؟ پس خواهند گفت: خداى یکتاست. به آنها بگو: پس چرا تقوای الهی را پیشه خود قرار نمی دهید؟)

 

 

تقوا همان حالتی است که قلب به یقین توحید برسد.

 

 

علاوه اینکه خدا بر این ظواهری که بسیاری دل بدان خوش کرده و بر آن خرسندند نظر ندارد، نظر خدای متعال بر قلوب است بر صدق و صفا و راستی است اینها میزان ایمان و تدیّن و مذهبند.

 

 

خلقی زبان به دعوی عشقش گشاده اند              ای من فدای آن که دلش با زبان یکی است

 

 

خدای متعال در این آیه به صراحت بیان می کند که این من هستم که زنده را از مرده بیرون می کشم که منظور از" بیرون کردن زنده از مرده" و به عکس، به وجود آوردن مؤمن از صلب پدر غیر مومن و هدایت و دستگیری اوست، و منظور از بیرون آوردن غیر مومن از صلب مؤمن این است که می شود ریشه و خانواده و پدری مومن باشد اما فرزند و اهل او گرچه حجت برایشان تمام است اما سرپیچی کرده و انکار حق کنند که نمونه بارزش فرزند نوح است.

 

 

هدایت الهی برای تمام بندگان خدا در هر جایی که باشند مبرهن و عیان است اما عده ای چون دست انکار بر دیده گانشان گذاشتند نمی بینند و نمی شنوند

 

 

إِنَّا هَدَیْناهُ‏ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (سوره مبارکه انسان آیه 3)

 

 

(ما حقیقت راه هدایت و نجات را به همه نشان دادیم، حال این انسان است که بیاید و این هدایت را بپذیرد و شکر این نعمت بجای آورد و خواهد آن نعمت را کفران کند و از پذیرش ان سر باز زند)

 

 

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم              یا راه نمی دانی، یا نامه نمی خوانی

 

 

ناگفته نماند که حضرتعالی اگر از همان ابتدا، همراهی و دستگیری یکی از اهل توحید نصیبتان می گشت و بر اساس رهنمودهای تربیتی استادی خُبره، این راه را آغاز می کردید، بسیار بسیار بهتر بود و از خیلی اضطراب ها و تشویش های نفسانی و یا گرایش هایی که مخصوصا به دیدن خواب و امور دیگر پیدا شده، جلوگیری می شد و قطعا نصیبتان از عالم معنا و ملکوت عالیتر و نورانی تر می بود؛!

 

 

گر تو سنگ صخره و مرمر شوی                 چون به صاحبدل رسی گوهر شوی

 

 

قابل تذکّر است که آن حالی که مشاهدات و مکاشفات برزخیه از سالک گرفته شود، عین لطف و رحمت و دستگیری خداست که در این راه مقصود فقط و فقط باید خدا باشد غیر از او هر چه هست پوچ است

 

 

از هــر چه غـیر اوست، چـرا نگذری؟             کافر برای خاطرِ بُت، از خدا گذشت

 

 

قُلْ إنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَـهُکُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَـلِحًا وَ لاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.

 

 

این آیه شریفه از جمله آیاتى است که به سالکان راه خدا بشارت امکان لقاء حضرت پروردگار را داده است.

 

 

در الدّرالمنثور از رسول خدا صلّى‌ اللـه ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم روایت می کند : لَولَم یَنزِلْ عَلَى أُمَّتى إلّا خاتِمَةُ سورَةِ الکَهفِ لَکَفَتهُمْ.

 

 

یعنی اگر از تمام قرآن فقط همین یک آیه نازل شده بود مردم را بس بود

 

 

بر اساس آیه آخر سوره کهف تکلیف انسان لقاء خود خداست؛ یعنى انسانى که قابلیّت دارد مظهر أسماء و صفات حسناى حضرت پروردگار شود و بر مسند خلافت إلهى تکیه زند، لذا نباید با لذّت‌هاى حسّى خود را از إدراکات عقلیّه محروم و در ویرانه ‌هاى این عالم حبس کند.

 

 

اگرچه هستی پروانه نیست جز دو ورق            ولی چو سوخت کتابی به یادگارگذاشت

 

 

سیدنا الاستاد مى ‌فرمودند: «عالم عقبى نقد است؛ و دنیا نه نقد است و نه نسیه.» یعنى این دنیا با تمام مظاهرش جز سراب و وهم چیزى بیش نیست؛ مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنداللَهِ باقٍ.

 

 

خواستم خشت ز خم گیرم و بوسم لب جام                      چرخ دوری زد و خشت لب ایوانم کرد

 

 

فرزندشان نقل می کنند: یک‌ شب درحالى‌ که شام خود را که مقدارى نان و پنیر بود صرف مى‌کردند، رو کردند به من و فرمودند: «آقا سیّدمحمّدصادق! کسى که خدا را دارد، تمام عیش و خوشى عالم را دارد ولو اینکه غذاى او مقدارى نان و پنیر باشد و یا با نان خشکى سدّ جوع کند، اینها مهمّ نیست؛ و کسى که خدا را ندارد هیچ ندارد.»

 

 

ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَکَ؟ وَ ما الَّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ؟

 

 

«خدایا! کسى که تو رااز دست داد چه چیز را یافت؟ و کسى که تو را یافت چه چیزى را از دست داد؟»

 

 

می گفتند: روزى در خدمتشان به زیارت أهل قبور رفته بودیم، فرمودند: «روى بعضى از قبرها نوشته‌اند: «جوان ناکام»! کسى که ازدواج نکرده از دنیا برود ناکام نیست، ناکام آن کسى‌است که به وصال حضرت أحدیّت نرسیده و شراب وصل او را ذوق نکرده‌است.»

 

 

یَعْلَمُونَ ظَـهِرًا مِنَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَـفِلُونَ.

 

 

حالا این عمر را صرف چه کنیم تا حسرت زده و ناقص و کال از دنیا نرفته باشیم؟

 

 

به مقتضاى کلام سیّد العارفین حضرت أمیرالمؤمنین علىّ بن أبى ‌طالب علیه‌ الصّلوة ‌و السّلام که میفرماید: الفُرْصَةُ تَمَرُّ مَرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزوا فُرَصَ الْخَیرِ باید ساعات عمر و دقائق آن را فقط و فقط صرف توحید و مسائل آن و تحقّق به این مقام منیع نمود چرا که توحید اشرف امور است و ما برای توحید خلق شدیم.

 

 

شخصی نقل میکرد: روزى در مجلس سؤال و جواب، خدمت مرحوم علاّمه طباطبائى رضوان ‌الله ‌تعالى ‌علیه بودیم و عدّه معدودى از فضلاء نیز حضور داشتند. یکى از آقایان سؤال کرد: آیا مسأله توحید این ارزش را دارد که انسان عمر خود را براى آن صرف کند و در ارتباط با مسائل آن به تحقیق بپردازد؟

 

 

حضرت علاّمه رحمة‌ الله ‌علیه فرمودند: آیا از توحید مسأله‌ اى عالى ‌تر و راقى‌ تر وجود دارد؟! اگر توحید، أعلى و أرقى از همه مسائل‌ است، پس مى‌ ارزد که انسان همه عمر را در این راه بگذارد.

 

 

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم                             باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

 

 

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم                        زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

 

 

حضرت علامه نقل می کردند:

 

 

یکى از دوستان ما که از طلّاب نجف بود، و سالیانى ادراک محضر مرحوم قاضى أعلى الله مقامه را نموده بود؛ براى حقیر مى ‏گفت: قبل از اینکه با حضرت ایشان آشنا شوم، هر وقت ایشان را مى ‏دیدم، خیلى دوست مى ‏داشتم؛ و چون در سلوک، و رسیدن به لقاء الله، و کشف وَحْدت حضرت حقّ شک داشتم؛ لهذا از رفتن به محضر ایشان کوتاه مى ‏آمدم. تا وقتى یکى از دوستان شیراى ما از شیرازدو دینار فرستاد، تا من خدمت ایشان تقدیم کنم. مرحوم قاضى نمازهاى جماعت خود را در منزل خودشان با بعضى از رفقاء و دوستان سلوکى به جماعت مى‏ خواندند. من در موقع غروب به منزل ایشان رفتم تا هم نماز را به جماعت با ایشان أدا کنم؛ و هم آن وجه را به محضرشان تقدیم کنم.

 

 

مرحوم قاضى نماز مغرب را در اوّل غروب آفتاب یعنى به مجرّد استتار قرص خورشید، طبق نظر و فتواى خودشان به جماعت خواندند. و الحقّ نماز عجیب و با حال و توجّهى بود. بعداً نوافل و تعقیبات را بجاى آوردند؛ و آن قدر صبر کردند، تا زمان عشاء رسید. آنگاه نماز عشاء را نیز با توجّهى تامّ و طمأنینه و آداب خاصّ خود بجاى آوردند، که حقّا در من مؤثّر واقع شد.

 

 

پس از نماز عشاء من جلو رفتم، و در حضورشان نشستم، و سلام کردم و دست ایشان را بوسیدم. و آن دو دنیار راتقدیم کردم؛ و در ضمن عرض کردم: آقا من مى ‏خواهم سؤالى از شما بکنم؛ آیا اجازه مى ‏فرمائید؟!

 

 

مرحوم قاضى أعلى الله مقامه فرمود: بگو، فرزندم! عرض کردم: مى‏ خواهم ببینم آیا ادراک توحید، و لقاء الله و سیرى که شما در وحدت حقّ دارید؛ حقیقت است، یا امر تخیّلى و پندارى؟!

 

 

مرحوم قاضى رنگش سرخ شد، و دستى به محاسنش کشید؛ و گفت: اى فرزندم! من چهل سال است با حضرت حقّ هستم، و دم از او مى ‏زنم؛ این پندار است؟ من خیلى خجالت کشیدم و شرمنده شدم؛ و فوراً خداحافظى کردم و بیرون آمدم‏.

 

 

مناسب حال و هوای شما نامه ای است بسیار ارزنده و قابل تامل که مرحوم ملا محسن فیض کاشانی در جواب یکی از شاگردانشان نوشتند که او هم حالی چون حال شما پیدا کرده بود و چیزی را ورای تمامی این ظواهر از علم و مشاهدات و مکاشفات طلب داشت.

 

 

مرحوم قاضى ‌سعید قمّى ملقّب به «حکیم کوچک» که خود از أعیان حکماء و از أفاضل تلامذه ملاّ محسن فیض کاشانى رحمة‌ الله ‌علیه بالأخره در مى ‌یابد که این علوم به تنهائى او را از اضطراب و بى‌ قرارى نفس نمى ‌رهاند؛ و در ضمن مکتوبى به مرحوم ملاّمحسن فیض کاشانى رضوان ‌الله ‌علیه از گرفتارى در وادى حیرت و پریشانى أحوال، شکوه کرده و از محضر فیض، طلب درمان و علاج خود می کند و جناب قاضی سعید حال خود را در هنگام نوشتن نامه اینچنین بیان می دارد:

 

 

این رقیمات پریشان و کلمات شکایت‌ بنیان، نه از مقوله نامه ‌پردازى ادیبان است، بلکه در حقیقت بر سیاق عریضه‌ اى است که بیماران به امید استعلاج، به مسیحادمان مى‌ نویسند و چاره امراض خود طلبند. (شرح‌الأربعین، ص ۲۰ و ۲۱)

 

 

مرحوم استاد ما حضرت علامه طهرانی، بسیار از فیض تجلیل می کردند و با عباراتی نظیر: آیت ربّانى، حکیم متألّه صمدانى، عارف محقّق و فقیه مدقّق، عالِم بى بدیل در میان عالم تشیّع در جامعیّت نسبت به جمیع علوم، یگانه عالم جامع و بارع و فقیه و عارف ارزشمند دوران، او را می ستودند.

 

 

علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه هم از مرحوم ملّا محسن فیض کاشانى بسیار تمجید مى ‏کردند و مى ‏فرمودند: این مرد جامع علوم است و به جامعیّت او در عالم اسلام کمتر کسى را سراغ داریم؛ و ملاحظه مى ‏شود که در علوم مستقلّا وارد شده، و علوم را با هم خلط و مزج نکرده است.

 

 

یکی از خصوصیات جناب فیض این بود که از رفتن به مهمانی و مجالست با اصحاب و انصار دیوان (حکومت) فاصله می ‌گرفته و در جستجوی اهل کمال و کاوشهای علمی مسافرتهای زیاد کرده است.

 

 

آنگاه عالم ربّانى و عارف صمدانى ملاّ محسن فیض کاشانى در جواب این درخواست مرحوم قاضى‌ سعید قمّى، مکتوبى به وی می نویسد و در آن از تیقّظ و بیدارى تلمیذ خود براى سلوک صراط مستقیم، خرسند شده و او را تحسین و ترغیب به ورود در این وادى می کند. که الحق کم نظیر است و حقیر در اینجا عین آن را تقدیم شما سرور مکرم می نمایم و درخواستم از شما رفیق شفیق این است که این نامه را نصب العین و آویزه گوش کرده و هفته ای یا ماهی آن را مطالعه نمایید و در اطراف کلمات و عباراتش تدبّر نمایید که خواهید دید چه افقی از معرفت به رویتان باز خواهد شد و اموری از معرفت و عقلانیت و فهم از مسائل سلوکی نصیبتان خواهد شد که به مراتب شیرینتر از گذشته باشد. ان شاء الله

 

 

نامۀ پر مغز ملا محسن فیض کاشانی درباره سیر و سلوک توحیدی

 

 

مرحوم فیض درجواب می نویسند:

 

 

نامه شریف قرّة ‌العین الحبیب فى ‌الله میرزا محمّد سعید فتح الله عین قلبه بنور البصیرة رسید. و بعد از اطّلاع بر مضمون آن مسرّتى دست داد و مساءتى روى نمود. امّا سبب مسرّت، اشتمال آن بر تیقّظ و آگاهى آن برادر روحانى و تأسّف ایشان بر فوت وقت و ضیاع سرمایه که به صرافت آن افتاده ‌اند، و داعیه وصول به کمال که در ایشان پدید آمده، و درد طلب و شوقى که روى نموده، زاده الله شوقا و تعطّشا إلیه؛ چه این دردى‌ است که سرمایه همه درمانهاست، و قفلى ‌است که مفتاح کنوز سعادت دلها و روانهاست. غمى‌ است که به دعا باید خواست، و دردى است که به دوا باید تحصیل نمود.

 

 

ذرّه‌اى دردت دل عطّار را                کفر، کافر را و دین، دین‌دار را

 

 

در أزمنه سابق أصحاب این درد بسیار بوده‌ اند و طبیب آن کمیاب، و درین أعصار صاحب آن کمیاب‌ است و طبیب آن مفقود.

 

 

دواى درد عاشق را مگر یابم نشان از کس                    در این بازار در دکّان هر عطّار مى ‌گردم                    

 

 

نیامد بر منش رحمى، طبیب عشق را هر چند                 در این بازار عطّاران من بیمار مى‌ گردم

 

 

و أمّا سبب مساءت، وقوع ایشان در بیدارى حیرت نظّار، که به سبب تصادم شکوک و تعارض ادلّه مى‌ باشد؛ چه این حیرتى ‌است مذموم و خُلقى است نامحمود، و إلیه أشار الحلّاج بقوله:

 

 

مَن رامَه بِالعَقلِ مُستَرشِدًا                  أسرَحَه فى حَیرَةٍ یَلهو

 

 

وَ شابَ بِالتَّلبیس أسرارَه                   یَقولُ فى حَیرَتِه: هَل هو

 

 

(کسى که آهنگ زیارت خدا کند و از عقل خود ارشاد بخواهد، عقلْ او را در وادى حیرت به بازى و غفلت از مقصود سرگرم و رها می کند. و اسرار و معارفى را که از عالم غیب بر دل او مى ‌تابد، با نیرنگ خود، کدر و آمیخته می کند؛ و در نتیجه آن سالک که در دام حیرت گرفتار آمده، با هر چه رو به رو مى ‌شود می گوید: آیا این همان مقصود و محبوب من است؟ و در اثر حجاب حیرت، از شناخت محبوب حقیقى باز مى‌ ماند.)

 

 

و حیرت محمود، حیرت اُولوا الأبصار است که از توالى تجلّیات و تتالى بارقات در مشاهده کبریاء و عجائب ربوبیّت حاصل مى ‌شود. و إلیه أشار من قال: ربّ زِدْنى تَحیُّرًا فیک، و من قال:

 

 

قد تَحیَّرتُ فیک خُذ بِیدى                    یا دلیلاً لِمن تَحَیَّر فیکا

 

 

(در تو حیران و مبهوت شده‌ ام. از من دستگیرى کن اى راهنماى کسانى که در تو متحیّر گشته ‌اند!)

 

 

تا چشم باطن گشوده نشود، علم حقیقى براى انسان حاصل نمى‌ شود

 

 

چنانکه آدمى را دو چشم ظاهر است که به آن عالم شهادت را مى‌ بیند، در باطن نیز دو چشم است که به آن عالم غیب را تواند دید، اگر گشوده باشد؛ لیکن اکثر مردمان را آن دو چشم باطن بسته ‌است؛ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا.

 

 

(چشم دارند ولی با آن نمی بینند؛ قسمتى از آیه ۱۷۹، از سوره ۷: الأعراف)

 

 

وفى الحدیث: ما مِن عَبْدٍ إلّا وَ لِقَلْبِهِ عَیْنانِ، وَ هُما غَیْبٌ یُدْرَکُ بِهِما الْغَیْبُ؛ فَإذا أَرادَ اللَهُ بِعَبْدٍ خَیْرًا فَتَحَ عَیْنَىْ قَلْبِهِ، فَیَرى ما هُوَ غآئِبٌ عَنْ بَصَرِه.

 

 

(هیچ بنده‌اى نیست مگر اینکه قلب او دو چشم دارد که آن دو پنهان مى‌ باشند و با آنها غیب و پنهان را إدراک می کند؛ پس چون خداوند به بنده‌ اش إراده خیرى داشته باشد آن دو چشم قلبش را مى ‌گشاید و او آنچه را از دیده سر پنهان است، مى‌ بیند.)

 

 

و تا آن چشم باطن گشوده نشود، علم به هیچ‌ چیز او را حاصل نمى‌ تواند شد مگر به تقلید. و اگر تقلید را کماهوحقّه کند بمُحوضةٍ من غَیرِ تصرُّفٍ فیه بعَقلِهِ النّاقصِ، کان من المُفلِحین.

 

 

(و اگر چنانکه شایسته است تقلید نماید، یعنى به هر آنچه به او رسیده به طور کامل عمل نماید و با عقل ناقص خود آن را تغییر نداده و با چیزى مخلوط ننماید، از رستگاران خواهد بود)

 

 

سعى باید نمود که آن چشم باطن گشوده شود، کار همین‌ است و دواى همه دردها این. و چون این کار بحصول پیوست، نه استعانت به برهان در کار است و نه رجوع به میزان، نه تدافع براهین مى ‌ماند و نه تعارض مکاشفات روى مى‌ دهد. بلکه همه عیان در عیانست و اطمینان در اطمینان و تعاضد شواهد و تصادق بیّنات.

 

 

و تحصیل این بصیرت، به فکر و نظر و ممارست بر براهین عقلیّه نمى ‌شود، بلکه هرچند خوض در آن بیشتر کنند، ظلمت و حجاب بیشتر مى‌شود و شکوک و شبهات افزون ‌تر می گردد و از مقصد دورتر مى‌ افتد.

 

 

فلسفى خود را ز اندیشه بکشت                        گو بدو کو را سوى گنجست پشت

 

 

طریقه تحصیل بصیرت و جمعیّت خاطر

 

 

و إنّما یَحصُلُ بِفَراغِ القَلبِ و صَفآءِ الباطِنِ و التّجافى عَن دارِ الغُرورِ و الإنابَةِ إلى دارِ الخُلودِ و التَّأَهُّبِ لِلمَوتِ قَبلَ نُزولِ المَوتِ، و تَخلیةِ النَّفسِ عن الرّذآئِلِ و تَحلیَتِها بِالفَضآئِل، و مُتابعةِ الشَّرعِ و التَأَدُّبِ بـٔادابِهِ و مُلازمةِ التَّقوى، و تَحَمُّلِالأَثقالِ فى طریقِ الوِصالِ، و مُلازمةِ الذِّکرِ فى الخَلوَةِ؛ حتّى یُنَوَّرَ القَلبُ و یَنجَلىَ مِن صَدَإِ الشَّهواتِ النَّفسانیّةِ و الخَواطِرِ الشَّیطانیَّةِ و طَلَبِ الحُظُوظِ الدّنیَویَّة، و تَحَصَّلَ لَه الجَمعیَّةُ، فَتکونَ الهُمومُ هَمًّا واحدًا.

 

 

(و این بصیرت فقط و فقط چنین حاصل مى‌ شود که طالب این حقیقت قلب خود را فارغ ساخته و باطنش را از افکار و کدورات عالم طبع مصفّا نموده، و از عالم غرور پهلو تهى کرده و با شراشر وجود به عالم نور و خلود روى آورده، و قبل از آنکه مرگ بر آستانه او فرود آید خود را براى مرگ آماده سازد. نفس خود را از صفات زشت و آنچه مایه پستى ‌است، پاک کند و آن را به حلیه صفات نیکو و مکارم اخلاق مزیّن سازد، و از شرع متابعت کامل نموده و خود را به آداب آن مؤدّب کند. و همواره ملازم تقوا بوده و در مسیر وصال، سختیها و مشقّات را تحمّل نماید. و در خلوت خویش همواره به یاد خدا باشد تا قلب او نورانى شده و از زنگار و رین شهوات و خواطر شیطانى و طلب حظوظ دنیایى جلا یابد و جمعیّت خاطر براى او حاصل گردد در این حال تمام فکر و ذکر او فکر واحد شده و تنها خواهان محبوب ازلى و ابدى است.)

 

 

فحینَئِذٍ یَصیرُ القَلبُ صافیًا مُستَعدًّا قابِلاً لأصنافِ العُلومِ الکُلّیّةِ الحَقیقیَّةِ، فتَنطَبِعُ العُلومُ النَظَریَّةُ بِحقآئقهِا فى مِرءَاةِ سِرِّه بأدنَى فِکرَةٍ، فَلایَنظُرُ إلَى شَى‌ءٍ إلّا ظَهَرَت له حَقیقَتُه ظهورًا یَجرى مِنه مَجرَى العَیانِ، فَلَو کُشِفَ الغِطآءُ ما ازدادَ یقینًا.

 

 

(پس در این هنگام، آینه دل، به تمام مراتب صفا یافته و براى انواع علوم کلیّه حقیقیّه مهیّا و قابل مى ‌شود، و آن علوم نظرى با حقیقت خود با کمترین فکر و تأمّل در آینه سرّ و باطن سالک تجلّى نموده، به هرچه نظر می کند حقیقت آن، آنچنان که گویا آن را به عیان مى‌ بیند، برایش ظاهر و آشکار می گردد. و اگر پردهکنار زده شود، ذرّه‌ اى بر یقین او افزوده نمى ‌شود.)

 

 

حکمت و علم حقیقی

 

 

و هذا مِن بابِ الهِدایَةِ الّتى تَمُدُّها الإنابَةُ، کما قالَ اللَـهُ تعالى: اللَهُ یَجْتَبِى إلَیْهِ مَن یَشَآءُ وَ یَهْدِى إلَیْهِ مَن یُنِیبُ؛ و الاجتِبآءُ لِلأنبیآءِ و الأولیآءِ، و الهدایَةُ لِلعلمآء و الحُکَماءِ.

 

 

و ما لَم یَبلُغِ النَّفسُ هذه المَرتَبةَ لا تکونُ حَکیمًا، لأنّ الحِکمةَ من مواهِبِ اللَـهِ تَعالى؛ یُؤْتِى الْحِکْمَةَ مَن یَشَآءُ وَ مَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیْرًا کَثِیرًا.

 

 

(و این امر از باب هدایت الهى است که از آثار إنابه و بازگشت بسوى خداوند است. خداوند تبارک و تعالى می فرماید: «خداوند به سوى خود بر مى ‌گزیند هر کس را که بخواهد و به جانب خویش هدایت مى‌ نماید هرکس را که به سوى او انابه و بازگشت نماید.» در سنّت خدا، اجتباء و برگزیدن مختصّ أنبیاء و أولیاء بوده و هدایت به عوالم قرب و اُنس، مختصّ به علماء و حکماء. و تا نفس انسان به این مرتبه از هدایت و بصیرت نرسد حکیم نخواهد بود، زیرا حکمت أمرى موهبتى است نه اکتسابى؛ «خداوند حکمت را به هر کس که بخواهد مى‌دهد، و هر کس به او حکمت داده شود، خیرى کثیر به او عطا شده‌است)

 

 

والدَّلیلُ على ذَلِک کُلّه مِنَ الکِتابِ وَ السُّنّةِ کَثیرٌ؛ قالَ اللَـهُ سُبحانَهُ: وَ اتَّقُوا اللَهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَهُ، إِن تَتَّقُوا اللَهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَانًا، أى بینَ الحَقِّ و الباطِل، وَ مَن یَتَّقِ اللَهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجًا، وَ مَن یُؤْمِن بِاللَهِ یَهْدِ قَلْبَهُ، وَ الَّذِینَ جَـهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا.

 

 

(و دلیل بر گفتار ما از کتاب و سنّت، بسیاراست. خداوند متعال فرموده ‌است: «خود را در دژ محکم تقوى و وقایت از خداوند در آورید، و خداوند علم و حکمت به شما مى ‌آموزد.» «اگر تقوا پیشه کنید، خداوند نورى در دل شما قرار مى ‌دهد که با آن حقّ را از باطل مى‌ شناسید.» «هر کس، تقواى الهى داشته باشد، خداوند راه خروجى از گرفتگى و تنگى‌ ها براى او قرار مى‌دهد.» «و هر کس به خدا ایمان آورد خداوند قلب او را هدایت می کند.» «و کسانى که در ما مجاهده نمایند، هر آینه ایشان را در راه‌ هاى خود راهبرى مى ‌نمائیم)

 

 

روایاتى درباره راه رسیدن به حکمت و علم حقیقى

 

 

و فى الحَدیثِ: لَیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نورٌ یَقْذِفُهُ اللَهُ فى قَلْبِ مَنْ یُریدُ أَن یَهْدِیَهُ. الْعِلْمُ نُورٌ وَ ضیآءٌ یَقْذِفُهُ اللَهُ فى قُلوبِ أوْلِیآئِهِ وَ نَطَقَ بِهِ عَلَى لِسانِهِمْ. الجُوعُ سَحابُ الْحِکْمَةِ، فَإذا جاعَ الْعَبْدُ یَنْظُرُ بِالْحِکْمَةِ. مَن أخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعینَ صَباحًا ظَهَرَتْ یَنابیعُ الْحِکْمَةِ مِن قَلْبِهِ عَلَى لِسانِهِ. مَن عَلِمَ وَ عَمِلَ بِما عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ ما لَمْ یَعْلَمْ.

 

 

(و در حدیث آمده است: «علم به کثرت تعلّم نیست، بلکه نورى ‌است که خداوند در قلب آن کس که مى‌خواهد او را هدایت نماید مى ‌افکند.» «علم روشنى و نورى ‌است که خداوند در قلوب اولیائش مى‌ افکند و با آن بر زبان ایشان سخن می گوید.» «جوع و گرسنگى ابر حکمت است، پس هنگامى که بنده گرسنه گردد، نگاه او حکیمانه شده و بر اساس حکمت در امور مى‌ نگرد.» «هر کس خود را براى خداوند چهل روز خالص گرداند، چشمه‌ هاى حکمت ازقلبش بر زبانش جارى می گردد.» «هر کس بداند و به آنچه دانست عمل نماید، خداوند علم آنچه نمى‌ داند را به او عطا خواهد نمود.»)

 

 

روایاتى درباره راه رسیدن به حکمت و علم حقیقى

 

 

و فى کَلامِ أمیرِالمُؤمِنینَ عَلَیهِ‌السَّلامُ: إنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِاللَهِ إلَیْهِ عَبْدًا، أعانَهُ اللَـهُ عَلى نَفْسِهِ فَاستَشْعَرَ الحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْباحُ الْهُدَى فى قَلْبِهِ ـ إلى أَنْ قالَ: قَدْ خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهَواتِ، وَ تَخَلَّى مِنَ الهُمومِ إلّا هَمًّا واحِدًا انْفَرَدَ بِهِ، فَخَرَجَ مِن صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشارَکَةِ أهْلِ الْهَوَى، و صارَ مِنْ مَفاتیحِ أَبوابِ الْهُدى وَ مَغالیقِ أَبوابِ الرَّدَى. قَدْ أَبْصَرَ طَریقَهُ وَ سَلَکَ سَبیلَهُ، وَ عَرَفَ مَنارَهُ وَ قَطَعَ غِمارَهُ، وَ اسْتَمْسَکَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِها وَ مِنَ الْحِبالِ بِأَمْتَنِها، فَهُوَ مِنَ الْیَقِینِ عَلى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.

 

 

(و در فرمایشات أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام آمده‌است: «از محبوب ‌ترین بندگان‌ خدا نزد خدا، بنده ‌اى ‌است که خداوند متعال او را در مسیر بندگى و عبودیتش یارى فرموده، پس او حزن و اندوه را شعار و لباس زیرین، و خوف از خداوند را لباس روى خود قرار داده، پس چراغ هدایت در قلبش روشن شده ‌است... جامه‌ هاى شهوات را از تن برون نموده و از همه همّ و غم‌ ها خود را فارغ ساخته، مگر همّى واحد که همّ آخرت و لقاء خداوند باشد. پس از کورى و بى ‌بصیرتى خارج گردیده و از مشارکت با أهل هوى و دنیا بیرون شده و از کسانى شده که درهاى هدایت به واسطه ایشان گشوده مى‌شود و باب‌ هاى انحراف و هلاکت به سبب ایشان بسته می گردد. راه پیش روى خود را با نور باطنش مشاهده نموده و مسیر خود را پیموده ‌است، و نشانه‌ ها و علامات هدایت را در آن راه شناخته و به تاریکى ‌ها و گردابهاى انحراف و خطا دچار نگردیده ‌است، و به  استوارترین دستاویزها و محکم ‌ترین ریسمان‌ها چنگ ‌زده ‌است، و آنچنان به یقین رسیده و حقائق بر او آشکار گردیده که گویا نور خورشید بر او تابیده ‌است.»)

 

 

و فى کَلامٍ ءَاخَرٍ لَه عَلیهِ‌السَّلامُ: قَد أَحْیى قَلْبَهُ وَ أَماتَ نَفسَهُ، حَتّى دَقَّ جَلیلُهُ وَ لَطُفَ غَلیظُهُ، وَ بَرَقَ لَه لامِعٌ کثیرُ الْبَرْقِ، فَأَبانَ لَهُ الطَّریقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ، وَ تَدافَعَتْهُ الأَبْوابُ إلى بابِ السَّلامَةِ وَ دارِ الإقامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاهُ بِطُمَأْنینَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ،[۷]بِما اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ و أرْضَى رَبَّهُ. ـ إلى غَیرِ ذَلِکَ مِمّا لَیسَ هُنا مَحلُّ ذِکرِهِ.

 

 

(و در سخن دیگرى از آن ‌حضرت علیه‌ السّلام آمده‌است: «قلب خود را با ذکر و محبّت خدا حیات بخشید، و نفس را با ریاضت و قطع طمع از غیر خدا میراند، تا آنجا که نفس و أنانیّت که بین او و خدا حاجب بود، نازک و لطیف شد و از أفق عوالم غیب، نورهاى بسیار روشن برایش درخشید و راه را آشکار ساخته و او را در مسیر قرب به خدا حرکت داد. مقامات و منازل عرفان را به تدریج و یکى پس از دیگرى طى کرد تا اینکه در مقرّ أمن و سلامت و خانه اقامت و جاودانگى مأوى گرفت. و از آنجا که قلب و ضمیر خود را به خدا مشغول ساخت و پروردگارش را راضى نمود، قدم‌هاى او همراه با طمأنینه وسکون بدن در جایگاه آسایش و ایمن از هر آفتى استوار شد.» و احادیث دیگرى غیر از آنچه بیان شد که این مکتوب، مقام بیان آنها نیست.)

 

 

ثمرات وصول به شیخ و استاد طریق

وَ اعلَم أنّ مَن أرادَ اللَهُ بِه خَیْرًا مِن الطّالِبینَ، یَسَّرَ اللَـهُ لَه شَیخًا مِن أهلِ هذا الطَّریقِ یَتَولَّى تَربیَتَهُ فى طریقِ الحَقِّ، وَ إلّا طالَت عَلیهِ الطَّریقُ و حَصَلَ على التَّعْویقِ و تَزَلزَلَ قَدَمُهُ فى طَریقِ الإرادَةِ. فَلَو أجهَدَ نَفسَهُ، ما خَرَجَ من مُتَواطى العادَةِ، اللهُمَّ إلّا أن یَستَعمِلَ ما قَرَّروهُ و یُلزِمَ نَفسَهُ ما أسَّسوهُ؛ فَبِتَصحیحِ البدایاتِ تُنالُ الغایاتُ وَ بِتَأسیسِ القَواعِدِ تَعلو السَّریَّاتُ.

 

 

أفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَـنَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَهِ وَ رِضْوَانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنیَـنَهُ عَلى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ.

 

 

(و بدانکه: هر گاه خداوند براى یکى از طالبین این راه خیرى بخواهد، راه وصول به یکى از مشایخ این طریق را برایش هموار میکند، تا آن طبیب روحانى، او را در حجر تربیت گرفته و در طریق حقّ وى را پرورش دهد؛ وگرنه راه به ‌مراتب طولانى گردیده و مطلوب او دیر حاصل مى‌ شود و قدم او در طریق وصال متزلزل می گردد، و اگر خود را به رنج و مشقّت نیز اندازد از میزان عادى و طبیعى سیر تجاوز نمى ‌کند، مگر آنکه خود را ملزم به اصول و قواعدى که علماء سلوک آن را پایه ‌ریزى نموده‌ اند بنماید و آنها را بکار گیرد؛ زیرا آغازِ صحیح است که فرجام نیک دارد، و بر پایه ‌هاى محکم و استوار است که بناهاى مشیّد برافراشته میگردد؛ «آیا آن کسى‌که بنیان خود را بر اصل تقوى و خشنودى خدا نهاده است بهتر است، یا آن کس که بنیان خود را بر لب پرتگاهى قرار داده که در شرف انهدام و خرابى مى ‌باشد!»)

 

 

فعَنِ اللهِ فَاعقَلْ و عَن رَسولِ‌اللَـهِ صَلَّى ‌اللَهُ‌ عَلَیهِ‌ وَ ءَالِهِ‌ وَ سَلَّم فَاسمَعْ؛ وَ مَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى. وَ أَنَّ هَـذَا صِرَ طىِ مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذَ لِکُمْ وَصَّـکُم بِهِ. وَ قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَهَ فَاتَّبِعُونِى یُحْبِبْکُمُ اللَهُ.

 

 

(پس علم و بصیرت را تنها از خدا أخذ کن و آداب سلوک و ذلّ بندگى را تنها از رسول خدا صلّى‌ الله ‌علیه ‌و آله بیاموز؛ «و کسى که با رسول خدا از در لجاجت و سرسختى برآید پس از آنکه هدایت براى وى مبیّن و آشکار شده است و از غیر راه مؤمنین پیروى نماید، ما او را بر مى‌گردانیم به آنچه به سوى آن بازگشت نموده است.» «و این‌است صراط و راه من که مستقیم است، پس از آن تبعیّت کنید و از راههاى دیگر پیروى ننمائید که این راهها شما را از راه او جدا سازند.» «اى پیامبر! بگو اگر خدا را دوست دارید از من تبعیّت کنید تا خداوند شما را دوست داشته باشد.»)

 

 

در راه خدا، براى رسیدن به مطلوب از هیچ تلاشى نباید دریغ نمود

 

 

وَ مَن عَرَفَ ما یَطلُبُ هانَ عَلَیهِ ما یَبذُلُ، وَ مَن طَلَبَ نَفیسًا خاطَرَ بِالنَّفسِ، وَ مَن طَلَبَ الحَسنآءَ لَم یُغلِها المَهرآءَ.

 

 

إذا شامَ الفَتَى بَرقَ المَعالى                  فَأهْوَنُ فآئِتٍ طیبُ الرُّقادِ

 

 

(جوان‌ مرد، آن‌گاه که به نور پایه ‌هاى رفعت و شرف خیره مى‌ شود، کمترین و آسان ‌ترین چیزى که از او فوت مى‌ شود خواب خوش است!)

 

 

«مَن کانَ للَّه کان اللهُ لَه» وَ مَن کانَ لِلَّهِ، کَانَ اللَهُ لَهُ. هذِهِ الجآدّةُ فأینَ السّالِکُ؟ هَذِهِ الرَّغآئِبُ فَأینَ الطّالِبُ؟ هذا قَمِیصُ یُوسُفَ فَأینَ یَعقوبُ؟ هذا طورُ سَینآءَ فأینَ موسَى؟ هذا ذوالفَقارِ فَأینَ أبوالحَسَنِ عَلىٌّ الکَرّارُ؟ هذهِ الإشاراتُ فَأینَ الجُنَیدُ وَ الشِّبلى؟ هذِهِ مَراتِعُ الزُّهدِ فَأینَ ابنُ أدهَمَ؟ أینَ القَومُ یا قَومُ؟ ما لِى أرَى الدّیارَ و ما بِهِما مِنَ القومِ دَیّارٌ؟

 

 

(«و کسى که با تمام مراتب وجود براى خدا باشد، خدا نیز براى اوست.» این راه؛ رونده آن کجاست؟ این جایزه‌ هاى نفیس ربّانى؛ طالب آن کجاست؟ این پیراهن یوسف؛ کجاست یعقوب تا این کحل را به چشم زند و بینا گردد؟ این طور سیناء؛ موسى کجاست تا تجلّى حضرت حقّ را مشاهده کند و نداى إنّى أنا اللـه و لا إله الّا أنا بنیان أنانیّتش را در هم شکند؟ این ذوالفقار؛ أبوالحسن علىّ کرّار کجاست تا آرام و قرار از مشرکین ببرد و راه توحید را بگشاید؟ این اشارات و دقائق علوم ربّانى؛ امّا جنید و شبلى کجایند تا این ظرائف علم إلهى در آئینه دل آنها بتابد و از خواطر آنها بگذرد؟ این تفرّجگاه زهد و دل ‌کندن از غیر خدا؛ امّا ابن ادهم کو تا در آن به اُنس با حضرت حقّ مشغول شود؟)

 

 

قِف بِالدّیارِ، فَهذِهِ ءاثارُهُم                 تَبکى الأحِبَّةَ حَسرَةً وَ تَشَوُّقَا

 

 

(اى مردم! آن دوستان خدا و مردمان نیک‌سرشت که نور توحید و معرفت در سیماى آنها ظاهر بود کجایند؟ چگونه‌ است خانه‌ هاى آنها را مى ‌بینم اما از ساکنان آن خبرى نیست؟ آنان را چه شده‌است؟ این آثار برجاى‌ مانده از منازل محبوبان منست؛ پس اى مصاحب و یار شفیق من! اندکى درنگ کن و از درد هجران و شوق دیدارشان اشک بریز!)

معرفت حق فقط با عنایت و فضل الهى میسور است

وَ هَذا ـ یا أخى ـ شَى‌ءٌ لا یُنالُ إلّا بِفَضلِ اللَـهِ و رَحمَتِهِ، وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ لَیسَ کُلُّ مَن هَمَّ سَلَکَ، و لا کُلُّ مَن سَلَکَ وَصَلَ، و لا کُلُّ مَن وَصَلَ سَکَنَ.

 

 

(اى برادر من! وصول به این مرتبه عالى، امرى‌ است که تنها اگر فضل خداوند و رحمت بى‌ کرانش، دامنگیر انسان شود، میسور میگردد! «وخداوند هرکس را که بخواهد به رحمتش اختصاص مى‌دهد»

 

 

اینگونه نیست که هر کس آهنگ راه خدا کرد، سلوک نمود؛ و نه هر کس قدم در راه سلوک گذاشت، شاهد وصل را در آغوش گرفت؛ و نه هر کس وصل او را إدراک نمود، در آن مقام متمکّن شد و قرار گرفت!)

 

 

وَ لا کُلُّ غادٍ نَحوَ قَصدٍ یَنالُهُ               و لا کُلُّ مَن زارَ الحِمَى سَمِعَ النِّدا

 

 

(چنین نیست که هر کس به سوى مطلوبى حرکت کند، به مقصود خود نائل شود؛ و اینگونه نیست که هر کس به اطراف و قرقگاه سرزمین محبوب، راه یافته و به گردش پرداخت، نداى حضرت پروردگار را بشنود!)

 

 

و إنَّما هىَ عِنایاتٌ أزَلِیَّةٌ و مَواهِبُ رَبّانیَّةٌ، جَرَت فى الأبَدِ ما جَرَى فى الأزَلِ، و مَن سُلِبَ خَلعَةَ القَبولِ أزَلاً لَم یَکُن لَها لابِسًا أبَدًا، و مَن لَبِسَها أزَلاً لَم‌یُسْلَبها أبَدًا.

 

 

(عرفان به حضرت ربّ تبارک ‌و تعالى و آثار آن، عنایاتى أزلى و عطایایى ‌است که از عوالم ربوبى سرچشمه مى‌ گیرد. در أبد و گذر زمان، آنچه قلم تقدیر در أزل نگاشته جارى مى ‌شود. و از هر کس در أزل خلعت قبول را گرفتند، در أبد هیچگاه آن را نخواهد پوشید. و آنکه در أزل آن لباس معرفت را به تن کرد، در أبد هیچگاه از او گرفته نخواهد شد.)

 

 

عَلَى مِثلِ لَیلَى یَقتُلُ المَرءُ نَفسَهُ                        وَ إن باتَ مِن لَیلى عَلى الیَأسِ طاوِیًا

 

 

(بر همانند این لیلاى توحید، سزاوار است مرد خود را بکشد! اگرچه شب را با کتمان یأس و ناامیدى از وصل محبوب در ضمیر خود، صبح کند و از این درد بر خود بتابد.)

 

 

به که دل در خانه دکّان نهم                           در غرور این هوس گر جان دهم

 

 

ولْیَکُنْ فَهمُک مِنَ اللَهِ و أخذُکَ عَنِ اللَهِ وَ سَعْیُکَ لِلَّهِ، و لا تَقِفْ عَلَى الصُّوَرِدونَ المَعانى، و معَ البِنیَةِ دونَ البانى، و لا تَشتَغِل عَنِ الواحِدِ بِالمَثالِثِ و المَثانِى.

 

 

(سرچشمه زاینده علوم و اندیشه تو باید حضرت حقّ باشد و باید از او معارف خود را أخذ کنى و براى او تلاش نمائى. و با پرداختن به این صورتهاى زیبا که زائیده قلم صنع پروردگاراست از معانى آن که در پس آنها نهان است غافل مشو! و این کاخ زیبا و دلفریب هستى و آیات آفاقى، تو را از خالق و آفریدگار آنها باز ندارد. و هیچگاه از مقام توحید تنزّل ننموده و خود را به غیر او مشغول مساز)

 

 

و السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى

 

 

(و وصول به مراتب سلام و خلاصی نفس از هر آنچه غیر خداست تنها برای کسی است که از آن بارقه های هدایتگونه الهی تبعیت نماید)

 

 

این مکتوب قاضى ‌سعید قمّى و ملاّمحسن فیض کاشانى رحمة‌ الله‌ علیهما را جناب آقاى حبیبى، محقّق و مصحّح شرح ‌الأربعین قاضى ‌سعید در مقدّمه تصحیح خود از ص ۲۰ تا ص ۲۶ آورده ‌اند.

 

 

حقیر بیش از این مصدّع اوقات شریف نمی شوم اما بعد از خواندن این رقیمه شما را به خواندن کتاب لب اللباب با حالت توجه و تفکّر دعوت می کنم.

 

 

این کتاب را اگر هم قبلا مطالعه کردید این بار به قصد دستگیری و رهایی از تحیر و به تقاضای حقیر فقیر بخوانید سیدنا الاستاد می فرمودند: وقتی من این کتاب را نوشتم دمی در آن دمیدم تا ببینیم در این عالم چه خبر می شود.

 

 

مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه می فرمودند: ادعای حرکت بسوی عالم قدس بدون رعایت مراقبه و اهتمام به شرایط و لوازم سلوک خیالی بیش نخواهد بود بر این اساس چون تقاضا نمودید دستوراتی متخذ از شرع مقدس و سیره و توصیه بزرگان طریق تقدیم می گردد که به مدت یک اربعین انجام داده و بعد از آن شرح حالی همراه با مشخصات خود ظاهرا و باطنا بنویسید.

 

 

برای پیمودن راه یک توبه کامل ضروری است (دستور این توبه در کتاب مفاتیح از رسول خدا صلی الله علیه و آله در اعمال یکشنبه اول ماه ذی القعده آمده است)

 

 

بیرون آمدن از جمیع حقوق النّاس و مظالم عباد، و قضاء فوائت من حقوق الله تعالی از قبیل انفاقات واجبه مانند خمس و ...

 

 

پیوسته ملازم سکوت بودن و غذا بموقع و به اندازه خوردن و از حیوانی کمتر مصروف نمودن و با بسم الله شروع کردن و ابتدا و انتهای غذا به مقدار خیلی کمی نمک مصرف نمودن.

 

 

در صورت امکان سه روز در ماه روزه داشتن.

 

 

قبل از اذان صبح بیدار شدن و بین الطّلوعین را بیدار ماندن و در این حال نماز شب و نافله صبح و نماز صبح.

 

 

هر روز بین الطلوعین قرائت یک حزب قرآن و ثواب آن هدیه به روح رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نمودن.

 

 

هر روز هزار بار أستغفر اللهَ رّبی گفتن با شرائط ذکر (طهارت بدن و لباس، و وضو، و مکان خلوت، و استعمال عطر و بخور و رو به قبله نشستن چهار زانو، و انگشتری عقیق در دست راست نمودن، و توجّه کامل به معنای ذکر کردن و وقت آن از بین الطلوعین تا غروب آن روز است.

 

 

هر روز بین الطلوعین بعد از قرائت قرآن دعای عهد خواندن.

 

 

هر روز بین الطلوعین نشستن و با خدای تعالی شرط عدم معصیت در روز نمودن (مشارطه) و در طول روز مراقب نفس بودن (مراقبه) و هنگام خواب در شب محاسبه کردن (محاسبه)

 

 

پیوسته متفکّر در درون بودن و از مجالس و محافل دنیاپرستان دوری نمودن و با ابناء دنیا نشست و برخاست نکردن.

 

 

کشیدند در کوی دل دادگان                میان دل و کام دیوارها

 

 

گرچه تلکیف و دستور اکید است  که همه بندگان خدا بل همه مخلوقات را دوست داشت و با عوام از آنها به رفق و مدارا رفتار کرد که آسایش روان هم در این است.

 

 

طهارت دائم (دوام وضو و غسل جمعه) و خواندن نمازها را در اوّل وقت، و اجتناب از معصیت بطور اتمّ و اکمل، و استعمال عطر و انگشتری در حال صلوات، و خضوع و حضور قلب را در حال نماز رعایت کردن.

 

 

شبها با وضو بخواب رفتن و در بستر طاهر رو به قبله خسبیدن، و هنگام خواب به شوق دیدار خدا خوابیدن و سه بار سوره توحید و آیة الکرسی را خواندن و یک دوره تسبیح حضرت زهراء را بجا آوردن، آنگاه لا إله‌ إلا‌ الله را بگوید تا خوابش ببرد؛ و به عشق خدا بخوابد و به عشق خدا برخیزد.

 

 

انفاقات مستبحه در این راه بیش از هر چیزی راه گشاست و اعظم اذکار است.

 

 

نیّت در هر کاری خصوصا تحصیل و حتی بودن در خارج از کشور را، فقط خدا قرار بدهید و روز به روز بر اخلاص باطنی بیافزایید.

 

 

ضمن اینکه توصیه اکید دارم که حالاتتان را برای احدی بازگو ننمایید.

 

 

درد با همدرد اگر گویی رواست                     درد با بی درد گفتن خطاست

 

 

از طعن های دیگران ابدا متاثر نشوید که القائات شیطان است و بدانید کسی که داعی او الله است در دنیا غریب و مظلوم و محکوم است.

 

 

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم         سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

 

 

استاد معظم ما حضرت علاّمه طهرانی اعلی الله مقامه که خود تمثّل عینى توحید و سلوک بودند، مى‌فرمودند: تا وقت هست باید در راه سیر و سلوک قدم گذاشت، و این مسیر را طوعا و از روى اختیار طىّ نمود.

 

 

و نیز حضرت آقاى حدّاد رضوان‌ اللـه ‌تعالى‌علیه مى‌فرمودند: بالأخره این راه را باید طىّ کرد و بدون تردید از انسان اعتراف به نیستى و عجز خواهند گرفت؛ اگر با اختیار خود این راه را برود که رفته‌ است و گرنه با زور و اجبار او را خواهند برد، پس چه بهتر که انسان با اراده و اختیار خود برود. به قول حافظ علیه‌ الرّحمه‌ و الرّضوان:

 

 

بصوت بلبل و قُمرى اگر ننوشى می                علاج کى کنمت؟، آخرالدواءُ، ألکىّ

 

 

إن ‌شاء الله تعالی خداوند مرحمت فرموده مشتاقان دیدار جمالش را به کعبه مقصود میرساند. عمده عامل سیر در راه مجاهده نفسانی است و اجتناب از منهیّات، تا بحول و قوّه خدا جمال محبوب ازلی پرده گشاید و با بارقه جلال سرمدی خرمن هستی را بسوزاند و از خودی و خودیّت چیزی را باقی نگذارد.از خداوند متعال خواستارم که همه ما را موفّق به رضای خودش بفرماید و گامهایمان را در طیّ طریق بسوی کعبه جمال و جلالش استوار بدارد؛ بمُحمّدٍ و آلِه الطّاهرین، صلّ علَی محمّد و آله اجمعین.

 

 

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید                شب را چه گنه، حدیث ما بود دراز

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

 

شیخ محمد شاهرخ همدانی

 

 

بیستم از ماه محرم الحرام سنه یک هزار و چهار صد و سی و هفت هجری قمری ایام عزای سید و سرور شهیدان حضرت اباعبد الله الحسین روحی له الفدا

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.