یکى از مسائلى که همواره ذهن و فکر علّامه طهرانى ( اعلی الله مقامه الشریف ) را بخود مشغول نموده بود و دائماً در جلسات با علماء و صحبتهاى عمومى و خصوصى آنرا مطرح مى نمودند، مسأله تشکیل حکومت اسلامى بود؛ مقاله جاضر تنها گوشه ای از نقش محوری ایشان در شکل گیری نهضت اسلامی ایران از بدو آن تا پیروزی آن است.
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلع الفجر، (نقش محوری علامه طهرانی ره در شکل گیری انقلاب)
سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
یکى از مسائلى که همواره ذهن و فکر علّامه طهرانى ( اعلی الله مقامه الشریف ) را بخود مشغول نموده بود و دائماً در جلسات با علماء و صحبتهاى عمومى و خصوصى آنرا مطرح مىنمودند، مسأله تشکیل حکومت اسلامى بود چرا که ایشان معتقد بودند تشکیل حکومت اسلام و خروج از زىّ کفر و ولایت اجنبىّ، از یهود و نصارى و مجوس و مشرکین و مادیّین و منافقین، از واجبترین فرائض الهى و از ثمر آفرینترین درختى است که با آن شخص مسلم مىتواند از بقیّه مزایا و بهرههاى انسانى بشرى خود، چه فطرى و چه عقلى و چه شرعى بهره ور شود. و گرنه آن مزایا نیز بسیار کمرنگ و یا بیرنگ شده، و از اسلام جز اسمى و از قرآن جز درسى و از حجّ جز صورتى و از نماز جز پیکرى باقى نخواهد ماند. [1]
و جالب اینکه این مساله دغدغه ای از دوران صباوت و کودکی ایشان بوده است می فرمودند:
من بخصوصه از زمان کوچکى در همین همّ و غمّ بودم؛ حتّى یادم مىآید وقتى کوچک بودم بخصوص آن سالهائى که سنّم بین شش سال و هفت سال بود، مرحوم پدر ما رحمة الله علیه در طهران مجالسى داشتند و در مسجدى إقامه نماز مىکردند، تا اینکه کم کم قضیّه کشف حجاب پیش آمد و مجالس عزادارى و وعظ در طهران و سائر جاها ممنوع شد. و از همان کوچکى پدر ما دست ما را مىگرفت، و در این مجالس با خودش مىبرد.
از همان کوچکى این فکر در ذهنِ ما بود که آخر یعنى چه؟ مثلًا پدر ما یک آدمى است که ما او را دیدهایم و شناختهایم، بر نهج خودش است، حرفش درست است و صحیح؛ آخر این دستگاه چرا با اینها مخالفت مىکند؟ چرا کلاههاى معمولى و محلّى را از سر مردم بر مىدارند؟ و کلاه شاپو بر سر مردم مىگذارند؟ چرا کشف حجاب مىکنند؟ پاسبانها چرا زنها را با لگد مىکوبند و چادر را از سرشان مىکشند و پاره مىکنند؟
این فکر همینطور در ذهن ما بود، و خلاصه در باطن به اینها لعن مىفرستادیم که آخر این چه زندگى است که انسان را با سر نیزه مجبور کنند و بگویند چادرت را بردار! یا لباست را کوتاه کن! یا ریشت را بزن! یا حتماً باید کلاه شاپو سرت بگذارى!
در آنوقت همه مردم مجبور بودند کلاه شاپو سرشان بگذارند؛ و هر کس شاپو سرش نمىگذاشت أعمّ از کاسب و عمله و بنّا، او را مىبردند کلانترى و حبس مىکردند و شلّاق مىزدند و شکنجه مىدادند، و این وضع خیلى عجیبى بود. [2]
لذا این مساله را از همان اوان اقامت در نجف این مطلب را در سطح جامعه علمى نجف مطرح نمودند. و در بحث نماز جمعه مرحوم آیة الله شاهرودى بشدّت و حِدّت هر چه بیشتر از تشکیل این فریضه الهى سخن به میان آوردند، و وجوب انعقاد صلوة جمعه را در زمان غیبت امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشّریف در چهار چوب حکومت اسلامى مطرح نمودند. و رسالهاى مبیّن و مستدلّ در این زمینه به قلم تحریر در آوردند و به تقریظ مرحوم آیة الله العظمى حاج آغا بزرگ طهرانى- رحمة الله علیه- مزیّن نمودند، که فعلًا در کتابخانه ایشان موجود مىباشد.
مرحوم علامه بعد از نجف این فکر را عملی می کنند و در توضیح آن می فرمایند:
از اینکه در روایات عدیده داریم که: اسلام بر پنج پایه است: نماز و روزه و زکات و حج و ولایت، و مَا نُودِىَ بِشَىءٍ مِثلَ مَا نُودِىَ بِالوِلَایَةِ، هیچ چیز اهمیتش مثل اهمیّت ولایت نیست بر ما روشن شد که: بر طبق آیات قرآنى و روایات أمرى که از همه واجبتر است همین تشکیل حکومت اسلامى است.
ما مسلمانیم، نماز مىخوانیم، روزه مىگیریم، زکات مىدهیم، خمس مىدهیم، حج مىرویم؛ ولى همهاش بى رمق و بى مایه و بى رنگ، زیرا که بالاى سر ما پرچم کفر است.
توجه کنید، چه عرض مىکنم، اگر شما براى مثال یک منزلى داشته باشید خیلى خیلى کوچک و محقّر، و به جاى پرده هم لنگ آویزان کرده باشید، آشپزخانه هم در نداشته باشد، امّا مال خودتان باشد، اختیارش بدست شما باشد، نگرانى نداشته باشید که نگاه خیانتى در این منزل به خودتان، به زنتان، به بچّه تان بشود آیا این بهتر است یا اینکه یک باغى داشته باشید مثلًا ده هکتار و چه و چه و چه با درختهاى زیاد، ولیکن اختیار آن در دستتان نباشد، نگاه اجنبى در آن باغ باشد؛ صاحب اختیار آن با شما نباشید، کدام براى شما بهتر است؟ طبعاً آن منزل کوچک.
ما در زمان طاغوت هر چه داشتیم بر آن اساس داشتیم، پرچم کفر بالاى سر ما بود من وقتى که در نجف بودم مىخواستم اقامه بگیرم رفتیم نزد قنسول نجف، گفت: باید تقاضا بنویسى، من نوشتم.
بسم الله الرّحمن الرّحیم ... و فلان و فلان و فلان و ... تقاضا را دادم، گفت، بسم الله نباید باشد، گفتم، چرا؟ گفت چرا ندارد، براى اینکه رسم نیست و کاغذها هیچکدام بسم الله ندارد، یکساعت با او بحث کردیم که، آخر شما مقررّاتى که ندارید، دستورى که ندارید، نظام نامهاى که ندارید، که بسم الله نباید باشد، حالا از اینکه مُد نیست رسم نیست کسى بسم الله بنویسد، نوشتنش که عیب نمىشود، بالاخره ... تازه او آدم متدیّنى بود، نماز خوان بود، ولى اینطورى بود، براى یک بسم الله نوشتن عادى بالاى سر یک نامه یکساعت بحث شد تا بالاخره قبول کرد و نامه ما را با بسم الله گرفت.
اینها براى چیست؟ براى آن پرچمى است که بالا سر ماست، چون پرچم اسلام نیست، ما اگر در مملکت کفر زندگى کنیم، حالا مىخواهد ایران باشد، مىخواهد عراق باشد، مىخواهد مصر باشد، هر کجا باشد، آن پرچم کفرى است که حاکم است. یعنى پرچم خارجىها و اینها همه نوکر و دست نشانده آنها هستند. آنها مىآیند یک نفر را تطمیع مىکنند، پول مىدهند، وعده مىدهند، چنین و چنان، او هم کودتا مىکند. یک کودتاى معنوى و مادى، ظاهرى و باطنى، و همه مردم را مىبرد به آنجائى که دستور دارد ببرد. امّا زیر پرچم کیست؟ حالا هر چه بر پرچم بنویسند، لا إلَه إلّا الله، محمّد رسول الله، امّا این پرچم انگلیس کافر است، پرچم اسلام نیست.
پرچم اسلام آنجائى است که وقتى انسان بسم الله بنویسد اگر آنرا بر نمىدارد ببوسد و روى چشمش بگذارد، لا اقل آنرا ردّ نکند، این بسم الله است؛ بسم الله که حرف بدى نیست و ما دیدیم که قضیّه منحصر به این مسائل نیست. از بچّهها و زنها و طرز خانه و طرز لباس زنها و لباس بچّهها و تعلیم مدارس و روزنامهها و رادیو و خلاصه تمام شئون زندگى، همهاش از این قرار است.
ما زبان نمىتوانستیم باز کنیم، به کسى بگوئیم: این کار را بکن، نمىتوانستیم بگوئیم: این کار را نکن. نمىتوانستیم به یکى از محارم خودمان بگوئیم: آقاجان، این جورابى که مىپوشى و با آن بیرون مىروى، این جوراب نازک است. پا نماست. چون مىگفت: اگر من از همین جورابهاى معمولى پا کنم، به من مىگویند: امُّل. جارى من هم همینطور است. آن جارى من هم همینطور است. همه همینطور و از همین جورابها مىپوشند، و دیگر این حرفها گذشته است.
یا مگر به کسى مىتوانستیم بگوئیم: آقا مدرسه نرو. یا فلان مدرسه برو، و آنها مىرفتند به آن مدارس. دیگر همه چیز خود را از دست مىدادند و اینها که مىروند، مىروند دیگر. سخن، سخن از خود مدرسه نیست. سخن از آن محیط است، سخن از آن فرهنگ و تعلیمات است. آن جهت نگران کننده است که انسان را خسته مىکند. و گرنه خود مدرسه رفتن عیبى ندارد.
خلاصه با آن ترتیب که طاغوت پیش مىرفت ما دیدیم هیچ چارهاى نیست مگر اینکه انسان شروع کند به مبارزه با حکومت جور تا حکومت عدل را تشکیل دهد؛ چون تشکیل حکومت اسلامى از اوجب واجبات و از أهمّ فرائض است. براى مثال، اگر نماز شما روى جهتى ترک شد، آن مقدارى که چوب مىخورید کمتر است از اینکه در صدد و اهتمام تشکیل حکومت اسلامى نباشید، او مقدّم است، نماز ظهر وقتى قبول است که انسان در سایه حکومت اسلام باشد، روزه وقتى قبول است که انسان در سایه اسلام باشد، حجّ وقتى مقبول است که انسان در سایه اسلام باشد، و همه چیزها؛ وقتى انسان در زیر پرچم پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم است همه اعمال او قبول است، وقتى انسان پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم را رها کرد و رفت زیر پرچم معاویه و أبو سفیان، حالا هر چه نماز بخواند، هر چه روزه بگیرد، خیلى روشن است که آن نماز، نماز نیست. آن نمازى که أبو سفیان و معاویه بپسندد و إمضا کند، نماز نیست چون او اصلًا وضعش و مکتبش ضدّ نماز است، او عامل نماز برأنداز است، نه ایجاد کننده نماز.
بارى بحمد الله کارمان در نجف هم تمام شد، و به طهران برگشتیم. در طهران در مجالس و محافل همهاش گفتگو از این بود که: آخر قرآن که اینطور به ما مىگوید، پس چرا ما نمىفهمیدیم؟ ما باید حکومت اسلامى تشکیل دهیم و نفوذ و سیطره کفر را از سرمان برداریم. حالا مىفهمیم، و ما تا بحال قرآن نمىخواندیم، چرا ما این آیات را نمىخواندیم؟ چرا نمىفهمیدیم؟ چرا به هر کس مىگوئیم، مىگوید: اى آقا رها کن این حرفها را. اینها براى زمان دولت امام زمان علیه السّلام است.
حتّى در آن وقتى که من از نجف برگشته بودم یکى از آقایان معروف و مهمّ طهران آمده بود دیدن ما وقتى که ما بازدیدش رفتیم- خدا رحمتش کند، مرد بسیار خوب، بسیار مقدّس، بسیار صادق و خیلى عالم بود- یک قدرى از این صحبتها که کردیم، ایشان گفت: این حرفها که مال دولت اسلام است، مال حکومت امام زمان عجّل الله فرجه است، حرفش را الآن نزن، اصلًا حرفش را نزن.
بله آن بنده خدا روى مقتضیّات اعتقادى خودش راست مىگفت: انسان حرفش را نمىتوانست بزند، این تصوّر را هم نمىتوانست بکند، امّا چه باید کرد؟ وقتى که ما ملتزم شدیم باینکه مسلمانیم؛ و ملتزم شدیم به اینکه نهج ما قرآن است؛ و ملتزم شدیم و پسندیدیم و این راه را انتخاب کردیم؛ غیر از این هم راه دیگرى نیست؛ خوب انسان باید چکار کند!
لذا در مسجد شروع کردیم از این آیات قرآن تفسیر کردن و بیان کردن و گفتن؛ حتّى در آن ماه رمضان اوّلى که بنده در مسجد بعد از اقامه نماز عصر خودم منبر مىرفتیم و موعظه مىنمودم، فقط آن یکماه مبارک را اختصاص دادم به بحث درباره معارضه و مبارزه با کفّار و آیاتى از قبیل، لَا تَجِدُ قَوْمًا یؤمِنُونَ باللَهِ وَ الیَومِ الاخِر یُوآدُّونَ مَن حَادّ اللَهَ وَ رَسُولَه، [صدر آیه 22، از سوره 58: المجادلة] و یا آیه: یَأیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِکُم لَا یَأْلُونَکُم خِبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُم [قسمتى از آیه 118، از سوره آل عمران] را توضیح مىدادم. و نیز در مورد سیطره انگلیس و کیفیّت غلبه آنها و دار زدن مرحوم مرجع وقت عالم ربّانى آیة الله حاج شیخ فضل الله نورى سخن مىگفتم.
بعد از اینکه مجلس تمام شد؛ یک سرهنگى که در آن روز در مسجد حاضر بود، و با ما یک نسبتى داشت آمد و به من گفت: سیّد از این حرفها نزن! زن و بچّه دارى! مىگیرند و مىبرندت دیگر از تو خبرى نمىشود.
خلاصه تمام فکرمان این بود که حالا باید چکار کنیم؟ ما بایستى که کار را از جائى شروع بکنیم که مؤثّر و درست باشد. چون حساب، حساب این نیست که من بیایم امروز به عیالم امر کنم که این کار را بکن یا این کار را نکن، با دعوا یا فلان و یا فلان، او هم اینجا نکند برود بصورت دیگر آنرا انجام دهد، یا اینکه او بکند، امّا فلانى نکند یا خواهرش گوش بکند، برادرش گوش نکند. آنهم یک مسأله و ده مسأله که نیست بلکه باید کار اساسى باشد. عیناً مانند اینکه شما بروید داخل دُکّان کبابى که بوى کباب همه جا را پر کرده است؛ بعد شما هى فوت کنید، این فوت کجا مىرود؟ دود کباب از یک طرف مىرود و از صد جاى دیگر مىآید، عیناً مانند ساختمانى که آتش گرفته، دود و گاز خفقانآمیز، پیوسته متصاعد مىشود، فوت فایده ندارد. باید حساب اساسى باشد با منطق و با روش صحیح و با توجّه تامّ.
بالاخره فکر کردیم ما باید در درجه اوّل یک عدّه افرادى را با خودمان همراه کنیم که آنها با ما هم نیّت باشند و در پنهان با هم مجالسى سرّى داشته باشیم [3]
مرحوم علامه امید دل های یاران انقلاب بودند
خود می فرمایند: در طهران مجموع افرادى که با ما در این موضوع (انقلاب)، در آن وقت همفکر شدند مجموعاً شاید 10 نفر مىشدند که یکى از آنها همان عالمى بود که در اوّل وهله گفتار ما را به سخریّه مىگرفت و مىگفت: حالا وقت این حرفها نیست. ولى بعد خودش از اهل این جلسه ما شد. یکى از آنها ( ده نفر ) همین مرحوم آقاى حاج شیخ مرتضى مطهرى بود. یکى آقاى حاج سیّد صدر الدین جزایرى بود. یکى آقاى حاج شیخ محمّد باقر آشتیانى بود، یکى اقاى حاج شیخ جواد فومنى بود. همان آقاى فومنى که در خیابان خراسان در مسجد نو اقامه جماعت مىنمود. خدا رحمتش کند.
یکبار او را زندان کرده بودند، من رفتم براى زندان دیدن ایشان. ولى اجازه براى ملاقات ندادند. من یک شیشه عطر دادم به آن واسطه ببرد براى ایشان. و بعد از اینکه از زندان آمد بیرون رفتم براى دیدنش. گفتم: آفرین، مرحبا. این آقا روحش بال باز کرد. برخاست مرا بوسید و گفت: آقا خدا پدرت را رحمت کند. خدا مادرت را رحمت کند من رفتهام زندان چه شکنجهها دیدهام و چه مصیبتها کشیدهام، ولى هر کس مىآید دیدن من به من مىگوید: اصلًا آقا چرا این کارها را مىکنى؟ این زمان موقع این حرفها نیست. انسان باید تقیّه کند، مشت بر نیشتر کوفتن غلط است و فلان. تو در میان تمام اینها به من مىگوئى: آفرین، بارک الله که این کارها را کردى.
و بالاخره این مرد بزرگ که از راستان و صادقان و غیرتمندان بود و بسیار زحمت کشید، از غصّه دق کرد، بله اینقدر اذیّتش کردند و ملامتش نمودند که دقّ کرد و یرقان گرفت و در بیمارستان بازرگانان فوت کرد، خدا رحمتش کند. او مرد خیلى متعصّبى بود، خیلى با فهم بود، خیلى غیّور بود. [4]
و البته در این میان بصیرت علامه طهرانی رحمة الله علیه بی نظیر بوده است
می فرمودند: ( در همان زمان سابق ) من در خطبه نماز عید فطر بود، که وقتى خطبه مىخواندم، یکبار اشاره به حکومت اسلامى کردم، و آیه مبارکه: وَ أُخرى تُحِبُّونَها، نَصْرٌ مِنَ اللَهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ، را تفسیر نمودم که یکى از دانشجوها حاضر بود و سپس او را شناختم. پس از اتمام خطبه آمد و نزد من نشست و گفت: بنا بر این مُفاد کلمات شما لازم است حکومت اسلام تشکیل شود. اینک باید از کجا شروع کنیم؟ من بخصوص با تمام قوا حاضرم در خدمت شما باشم؛ چند نفر از رفقاى ما نیز، براى جانفشانى حاضرند. شما برنامه عمل خود را نشان دهید! جلسات خود را معرّفى کنید تا این جوانان با جان و دل ملحق شوند.
این جوان بعداً معلوم شد که از مأمورین رسمى سازمان امنیت است و خداوند تفضّل نمود که در پاسخ او گفتم: این خطبه من مطالب کلّى بود؛ و گرنه ما سازمان و برنامهاى نداریم. [5]
البته آنچه سیدنا الاستاد از خاطرات و فعالیت های انقلابی خود بیان کرده اند در مقابل آنچه که بوده بسیار اندک است بطوریکه در زمان حیات خود از بیان و شرح فعالیتهای خود اباء داشته و در کتمان آن بسیار میکوشیدند و در کتاب وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام فقط به ابعادی از کارهای خود اشاره نمودند که روشنگر وظیفه مسلمانان در این راه بود نه آنچه نشاندهنده مجاهدات عجیب ایشان و فضائل شخصیشان میتوانست باشد و به نقلی فقط یک ششم فعالیتهای خود را بیان نموده بودند.
سایه ی دولت همه ارزانی نو دولتان من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
فرزند ارشد علامه دراینباره میفرمودند:
علامه والد کراراً میفرمودند: ما همیشه پشتیبان این حکومت بوده و آن را تایید میکنیم و هیچ وقت داعیه اینکه ریاستی داشته باشیم نداشته و نخواهیم داشت.» و به خاطر اخلاصی که داشتند به شدت بر کتمان آنچه انجام داده بودند اصرار میورزیدند تا جائیکه یک بار فرمودند: آیت الله … (که از سوابق فعالیتهای سیاسی حضرت علامه آگاه بودهاند) به بنده گفتهاند که «من به آقای … گفتهام سزاوار بود که این حکومت را آقا سید محمد حسین (علامه طهرانی) متولی شوند» و من از وقتی این سخن را از ایشان شنیدهام دیگر با ایشان رفت و آمد نمیکنم زیرا راضی نیستم این طور مطالبی راجع به بنده بیان شود. [6]
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
اما تنها تکلیفی که حضرت علامه طهرانی سلام الله علیه در این انقلاب برای خود خواستند و مسئولیت آن را پذیرفتند، خدمتی صادقانه از روی عشق و انجام تکلیف بود ایشان صلاح را در این دیدند که این انقلاب را بنا بر تعهد و تخصص خود در قالب انقلاب فرهنگی و دینی ادامه دهند؛ خود در اینباره می فرمودند:
ما دیدیم این مردم خون دادند و از جان و مال و تمام حیثیّات خود براى اسلام گذشتند؛ آخر ما نباید قدمى براى اینها برداریم و این ملّت از جان گذشته را با فرهنگ اصیل اسلام آشنا کنیم؟! و آیا ما نباید به وظیفه خطیر و حیاتى احیاء سنن اسلامى و فرهنگ واقعى و حقیقى اسلام، که طىّ سالیان سال توسّط حکومت مستبدّه و جائره پهلوى بدست فراموشى سپرده شده بود، عمل کنیم؟!
روزى خطاب به یکى از ارحام خود فرموده بودند:
پس از انقلاب ما دیدیم مردم از مبانى اسلام اطّلاع چندانى ندارند. فلهذا بر حسب وظیفه شرعى خود را مکلّف دیدم که در آستان حضرت على ابن موسى الرضا علیهما السّلام به این امر فوق العاده مهم قیام نمایم و دَیْنَم را به ملّت اسلام ادا نمایم.
لذا با هجرت به مشهد و عتبه بوسى آستان عرش بنیان قدس رضوى صلوات الله و سلامه علیه شروع به تألیف دوره علوم و معارف اسلام نمودند. و فقط خدا مىداند چه اهتمام و سعى بلیغى در این راه مصروف داشتند. و بدور از طمع در حُطام دنیوى و چشم داشت از هر دنیّه و خسّتى آثار حیات بخش خود را منتشر نمودند؛ درحالیکه به انواع ابتلائات و امراض: انسداد مجراى صفراء و عمل جرّاحى، پارگى پرده شبکیّه چشم، عمل آب مروارید، دیسک شدید کمر، فشار خون، رماتیسم مفصلى، سکته قلبى و غیره دچار بودند.
خدمت دیرین ما بین، ورنه در آغاز عشق هر که را بینی، دم از مهر و وفائی می زند
روزى یکى از اطبّاء به ایشان گفت: قدرى از کار خود کم کنید و به استراحت و تفریح بپردازید. ایشان فرمودند:
من حاضرم تمام اعضاء و جوارحم را از دست بدهم ولى یک خطّ از این نوشتجات کم نگردد.
روزى مى فرمودند:
من به اندازه چهار برابر عمرم از بدنم کار کشیدم.
و در عین حال، تمامى این امور از اشتغالات به تألیف و تنظیم امور گرفته تا تربیت سالکان راه خدا و راهیان سبل سلام و حلّ مشاکل ارادتمندان و دوستان راه خدا، هیچ یک باعث تخطّى از آن نظم دقیق در تنسیق امور بر وجه اتمّ، و تربیت اطفال و نوادگان نگشت. و با وجود استغراق جمیع اوقات به امور عامّه، روزى حدّاقل دو ساعت به اوراد و اذکار و ختوم معهوده مىپرداختند؛ و این سواى تهجّد و بیدارى ایشان از نیمههاى شب تا طلوع آفتاب بود. [7]
تلاش مرحوم علّامه در روشن نمودن أذهان نسبت به ضرورت تشکیل حکومت اسلامى
ایشان مىفرمودند:
«من از هنگام مراجعت ( از نجف ) به ایران تمام اهتمام و سعى و کوشش خود را جهت تربیت نفوس مستعدّه و هدایت افراد به سمت بینش و نگرش و تنقیح مبانى حکومت اسلامى بکار بردم.»
در خطابهها و مواعظ و جلسات شب هاى سه شنبه در مسجد قائم،[8] و کذلک جلسات سیّار جمعه تمام بحث و سخن بر ضرورت تشکیل حکومت اسلامى و زدودن جرثومههاى کفر و نفاق از مملکت اسلام و تشیّع بود. سازمان امنیّت کشور به شدّت این جلسات و سخنرانی ها را تحت نظر داشت. وعّاظى که براى ایّام سوگوارى انتخاب مىشدند، کاملًا حساب شده و مبرّز بودند. در مناسبتهاى مختلف، خود ایشان اداره مجلس را بعهده مىگرفتند. در اعلانات و کارتهاى تبریک بمناسبتهاى مختلف تماماً سخن از این مقوله به میان مىآمد.
در عید نیمه شعبان یکى از سنوات بمناسبت میلاد حضرت بقیّة الله الاعظم أرواحنا فداه کارت تبریک و اعلان عمومى را با جملات و عبارات متبرّکه دعاى افتتاح مزیّن نمودند: اللَهُمَّ إنَّا نَرْغَبُ إلَیْکَ فى دَوْلَةٍ کَریمَةٍ ...
در آن روزها مهندس مهدى بازرگان در جلسهاى اظهار داشت.
«در دورانى که تمام صداها به خاموشى گرائیده و تمام حرکات رو به سکون و توقّف نهاده بود، فقط و فقط یک صدا برخاست و آن صدا از مسجد قائم بود.»
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
حضرت آیة الله حاج شیخ صدرالدّین حائرى شیرازى [9] رحمة الله علیه مىفرمودند:
«در زمان شکل گیرى انقلاب اسلامى ایران (سنه 1342) به جهت کثرت گروه هاى منحرفه و ترس از رخنه اجانب در صفوف ملّت مسلمان ایران حضرت آیة الله خمینى رحمة الله علیه، حاج سیّد محمّد حسین (علّامه طهرانى) را مسؤول حفظ و حراست از این حرکت نمودند. بطوریکه تمام افرادى که مىبایست وارد این نهضت و قیام مقدّس شوند (چه عالم و چه عامى) مىبایست از طریق ایشان وارد شوند و مورد سنجش شخصیّت ایشان قرار گرفته و از این صافى عبور نمایند، تا انقلاب اسلامى دچار حوادث غیر مترقّبه و مصائب و آفات قُطّاع طریق نگردد.» و مىفرمودند: «علّامه طهرانى حکم حجر اساسى این انقلاب را دارد و متأسّفانه اینها مطالبى است که کسى از آن اطّلاع ندارد.» [10]
یک سینه حرف موج زند در دهان ما از بیم دین اگرچه خموشیم چون حباب
آیت الله حائری شیرازی خود در اینباره می فرمودند:
... در مسأله انقلاب بعد از جریان ۱۵ خرداد و آن هجرت روحانیت به تهران، در ارتباط دستگیری حضرت امام، در آن اجتماع قریب یک صد نفر از علماء شهرستانها از شمال تا جنوب ایران جمع شدند، در این جلسهای که غالباً اکابر علماء بودند، مسائل روز مطرح شد، مسائل مبارزه مطرح شد، مشکلات مبارزه مطرح شد، در این جلسهها، روحانیت احساس کرد که باید یک برنامههای تقویتی تشکیلاتی سرّی داشته باشد، اجمالاً اتّفاق پیدا کرد به نواقصی که در مسائل سیاسی داشت. در این جلسات تصمیم گرفتند برای بررسی این مسائل برنامههایی داشته باشند. خواهش میکنم این مسائل را یک قدری تأمّل کنید، آنهائی که میخواهند منتقل کنند با دقّت منتقل کنند.
ما مشکلی که آن روز داشتیم و روشن نبود در مسائل مبارزات، مسأله رخنة گروهکها بود. چون برنامة مبارزات داشت وسعت پیدا میکرد. اما دروازهای نداشت، هر کسی هرجا لوائی برمیداشت. نکته مهمّ اینجاست، مرحوم امام برای جلوگیری از رخنة گروهکها، آمد برای مسائل مبارزه، مسؤول گذاشت که هر فردی میخواهد وارد مسائل مبارزه شود باید از این طریق بیاید. مرحوم امام رضوان الله تعالیعلیه، مرحوم علامه طهرانی، مرحوم آسیّد محمد حسین طهرانی را برگزید برای این کار.
کلیّة افرادی که میخواستند در زمینه مبارزات همکاری کنند باید روی اینها کار بشود و روی اینها بررسی شود. بعد، اینها را معرفی میکردند به ایشان و در مرحلة آخر، حلف ( قسم) دست ایشان بود که به خدمت ایشان قسم میخوردند، قسم میخوردند در سرحدّ شهادت. قسم دست ایشان ( علامه طهرانی ) بود.
مرحوم آسید عبدالحسین دستغیب رحمت الله علیه، مرحوم شهید دستغیب خدمت ایشان رسید و قسم خورد. بنده خدمت ایشان خدمت این مرد بزرگ قسم خوردم. الآن در همین جلسه چهرههایی میبینم که خدمت ایشان قسم خوردند. و برنامة تشکیلات سرّی را بنایش را ایشان گذاشت که برنامه، ۵ نفر، ۵ نفر بود. حالا مسائلی بود که کلیة افراد، هر کدامشان حق داشتند با چهار نفر با خودشان پنج نفر با یک فرد رابط ارتباط داشته باشند.
این تشکیلات، در مدت کمی، گسترش پیدا کرد در سرتاسر کشور، هر وقت مرحوم امام تصمیمی میگرفت، نظری داشت، با ایشان ( علامه طهرانی ) مشورت میکرد. مشاور امام، ایشان بود. کلیه برنامههای اطلاعیّهها، نظرها، بوسیلة افراد اینها در أقلّ زمان، منتشر میشد. این افراد در سرتاسر کشور بودند، ممکن بود در خارج هم باشند. کلیه مسائلهای مبارزه تحت نظر ایشان اداره میشد. و به این برنامه جلوگیری از رخنه گروهکها در این انقلاب شد... [11]
مرحوم آیت الله حاج شیخ صدرالدین حائری شیرازی رحمة الله علیه در جای دیگری فرموده بودند:
این انقلاب اگر روی شانۀ چند نفر باشد نفر عمدهاش، سیّد محمّد حسین (علامه طهرانی) است. چون ایشان رفتند و به حاج آقا روح الله (آیت الله خمینی) گفتند شما مرد این میدانید. بیائید بیرون. من هم کمک میکنم و طرح یاران تحلیفی را با گذراندن پنج مرحله که از پنج فیلتر به تعبیر امروزیها، یاران انتخابی میگذشتند تا بعد، پیش خود ایشان، مجلس تحلیف تشکیل می شد، و بعد دست روی قرآن و سوگند به قرآن تا آخرین قطره که باز. آیت الله حائری میگفتند: یک بار به مرحوم شهید دستغیب گفتم شما در زندان به این پیرمردی، چطور تحمل کردید که ایشان هم از یاران تحلیفی بودند، ایشان گفتند، فلانی، هر وقت میخواستم سرسوزنی کوتاه بیایم، حاج سیّد محمّد حسین ( علامه طهرانی ) با قرآنش میآمد جلو و من جرأت نمیکردم که مقداری عقبنشینی کنم. [12]
ز خورشید جمال او شب زنده دلان روشن به دور قد او بگرفت کار عاشقان بالا
سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی در خاطرات خود دیدگاه مرحوم آیت الله خمینی رضوان الله تعالی علیه را نسبت به خودشان اینچنین بیان می کنند:
در این مدّتى که مذاکره از همین تصویب نامه انجمنهاى ایالتى و ولایتى بود، آیة الله خمینى اعلامیّه هایى مىدادند که در طهران مخفیانه منتشر مىشد؛ ولى رفقاى ما در اوّلین فرصت آنها را بدست مىآوردند و بدست ما مىرساندند.
این اعلامیّهها خیلى خیلى خوب بود؛ امّا بعضى از مطالب در آنها مىآمد که به نظر بى اشکال نبود، مثلًا در یکى از آن اعلامیهها آمده بود: اسلام زن را از مزایاى اجتماعى محروم کرده، و نباید در کارهاى اجتماعى دخالت کند و أمثال اینها بعد این اعلامیهها را که کنار درب دانشگاه مىزدند، این جوانان دانشگاهى از حزب معاندین مىآمدند کنار این جمله مىنوشتند: زن مساوى است با سگ، یعنى اعلامیه مفادش این است.
بنده یک کاغذ خیلى مفصّل براى ایشان نوشتم که: زن در اسلام مقام بزرگى دارد. و خودتان هم معتقدید و مىدانید تعبیر به اینکه، اسلام زن را محروم کرده است، صحیح نیست. شما باید بگوئید: اسلام به زن حقّ داده است حجاب حق زن است، یعنى اسلام به زن اجازه داده تا حجاب داشته باشد، و صورت خود را از مرد نامحرم بپوشاند، نه اینکه حقّ أولیّه زن بى حجابى است؛ و اسلام که گفته حجاب داشته باشد؛ خواسته است او را از حقّش منع کند.
همچنین خانه دارى و تربیت اولاد و تنظیم امر منزل، و در سایه نشستن، این حقّ اوّلیه زن است که خدا به زن داده است. و با آن ظرافت و لطافت و احساسات و وظائف مادرى که مهمترین و اساسىترین وظیفه اوست، او را امر نکرده که از منزل بیرون برو و کار کن، آهنگرى کن، جهاد کن، بلکه گفته مردها بروند و آن کارها سنگین را انجام دهند تا زن به حقّ خودش برسد.
پس نباید بگوئیم: اسلام زن را منع کرده و محروم کرده از این که برود در بیرون کار کند. و در گیرودارها و مخاصمات و زد و خوردها شرکت کند، ما باید بگوئیم که: اسلام به زن این حق را داده است تا در خانه بنشیند و کارهاى مناسب خلقت خودش را انجام دهد؛ و واقع مطلب هم همین است.
ولیکن از همین اختلاف تعبیر، سوء استفاده مىکنند، و مىگویند: بنابراین حالا که اسلام ما را منع کرده پس برویم سراغ یک دین دیگر که منع نکرده باشد ما را؛ تمام این دخترهاى دانشگاهى یک چنین اعلامیهاى دستشان بود که اسلام زن را منع کرده است. لذا مىگفتند: اى آقا! اسلام مال مرتجعین است؛ مال کهنهپرست هاست؛ ما برویم سراغ یک کسى که ما را منع نکرده باشد. چرا این تعبیر را نکنیم که: اسلام به زن حقّ اوّلیّهاش را برگردانده است؟ از آن به بعد دیگر اعلامیههاى آیة الله خمینى تغییر کرد و در هیچیک از آنها نظیر این جهات دیده نمىشد.
مسأله دیگر تعبیر لفظ «روحانیّون» بود. ایشان گفتند: روحانیّون چنین روحانیون چنان. ما مفصّل با ایشان صحبت کردیم که اصلًا لفظ روحانیّون مال نصارى است؛ و آنها کشیشها را پدر روحانى خود مىدانند. خلاصه اینکه لفظ روحانى از ناحیه استعمار است که با آن تفکیک سیاست از روحانیت نمودهاند. در قرآن و در روایات، لفظ روحانى و غیر روحانى نداریم؛ همه مسلمانند و همه موظّف به عبادت و حکومت و قضاوت و جهاد، و حجّ و خمس همهاش عبادت است. بله بزرگان و علماء بنام علماء و فقهاء هستند؛ و شما بهتر است چنین تعبیرهائى داشته باشید؛ و ایشان هم از آن ببعد در تمام اعلامیهها مىفرمودند: علماى اسلام و فقهاى اسلام و أمثال آن. البته موضوعات خیلى زیاد است، بیش از اینهاست.
ما در اوّل که براى ایشان کاغذ مىنوشتیم، بوسیله پُست مىفرستادیم. بعد دیدیم که پست خطر دارد، لذا وقتى کاغذ مىنوشتیم به وسیله افرادى از همین رفقاى خودمان آنرا مىرساندیم دست ایشان. و ایشان هم به کاغذهاى ما یک عنایت خاصّى داشتند، مطالعه مىکردند، و جواب را هم مىنوشتند؛ و بعد به جائى رسید که دیگر نوشتن کاغذ هم بر بنده خطرى شد؛ یعنى اگر از این کاغذها به دست کسى مىافتاد عواقب خیلى وخیمى داشت.
لذا من این کاغذهائى که مىنوشتم مىدادم ماشین مىکردند با امضاى مستعارى که بین بنده و بین ایشان بود، و هیچکس هم نمىدانست، فقط یک کاغذ ماشین کرده بدست ایشان مىرسید، یادم مىآید یک مرتبه یک کاغذى نوشتم که 4- 5 صفحه شد و آنرا دادیم آقاى آسیّد عبد الصاحب (سیّد على اکبر حسینى) که همین اخیراً هم در وزارت فرهنگ مدیر کلّ بودند و الآن هم مشغول کار هستند، [13] ایشان کاغذهاى ما را ماشین مىکردند، و براى ایشان مىفرستادند. مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى براى بعضى از دوستان ما در نجف اشرف گفته بودند: پدرم در قم هر وقت در میان نوشتهها کاغذهاى فلان کس را مىیافت با دست خود امضاى زیر آن را پاره مىکرد که اگر احیاناً بدست دستگاه و سازمان برسد خطرى را ایجاد نکند.
عرض کردم ایشان به کاغذهاى ما خیلى عنایت داشتند و گاهى در بعضى از امورى که لازم بود اصلًا خودمان قم مىرفتیم، مىرفتیم مىنشستیم و صحبت مىکردیم و مشورت مىکردیم؛ و کار بر همین اساس بود. [14]
من نه به اختیار خود میروم از قفای تو کان دو کمند عنبرین میکشدم کشانکشان
یکی دیگر از مواردی که بنیانگزار انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خمینی رحمة الله علیه به علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه اتکاء کرده و از وی مشورت گرفته و بر اساس نظر ایشان مسیر تازه شروع شده انقلاب را پیش می گیرند و جرقه های اولیه انقلاب را رقم می زنند، بدین شرح است که علامه می فرمایند:
بله ما دیدیم که ( در مساله انقلاب شاه و ملت ) خیلى بد شد و تمام آن زحمات را اینها با حقّه بازى از بین بردند و البتّه این کار چند ماهى طول کشید.
یک روز ماه رمضان بود، ما با یکى از رفقا گفتیم: برویم قم، برویم آنجا ببینیم آخر آقایان در چه وضعى هستند! و چه تصمیمى دارند! ما با آن دوستمان که از علماء بود و الآن هم حیات دارد و دیگر پیر شده است، رفتیم قم و منزل جناب محترم آقاى آسیّد هادى روحانى که باجناق ماست، و منزلشان نزدیک منزل آیة الله خمینى بود رفتیم، و آنجا افطار کردیم. و بعد از نماز مغرب و عشاء و افطار، رفتیم منزل آیة الله خمینى. و از اینطرف و آن طرف گفتگو کردیم که بالاخره حالا که چه؟ حالا چه مىخواهید بکنید؟
گفتند: شما مىگوئید ما چکار کنیم؟ بله چکار کنیم. من عرض کردم: خوب حالا که آنها آمدهاند و فشار آوردند و کارهایشان تمام شد، ما نباید بنشینیم همان طور که آنها نقشهاى کشیدند؛ ما هم باید از یک راه دیگر وارد شویم؛ این که نمىشود.
گفتند: شما بگوئید: چکار بکنیم؟ گفتم: آخر مگر قرآن نمىگوید: وَعَدَ اللَهُ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّلِحَتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الارْض.
«خدا وعده داده به کسانى که ایمان مىآورند و عمل صالح انجام مىدهند که آنها را در روى زمین خلیفه کند.»
گفتند: آقا این مربوط به آمنوا و عمل الصّالحات است؛ بما چه مربوط؟ عرض کردم: آقا، ما مجازش را مىگیریم، به همین مجاز، بهمین مجاز، خداوند بزرگ است. شاید او به نظر لطف خودش به حقیقت قبول کند؛ شما مشغول شوید انشاء الله مردم هم کمک مىکنند.
چون در آن وقت ایشان در واقع شاخص شده بودند، و اعلامیّههاى مهمّى صادر مىکردند البته اعلامیّههاى آیة الله گلپایگانى هم خیلى متین، قوى و خوب بود. ولى آن شور و هیجانى که در اعلامیّههاى آیة الله خمینى بود در اعلامیههاى ایشان نبود، و اعلامیّههاى دیگران هم غالباً بسیط و خیلى ساده بود؛ ولى اعلامیّههاى آیة الله خمینى جاندار و شورانگیز بود.
لذا گفتند: خوب حالا شما بگوئید من چه قسمى اعلامیّه بنویسم؟ نظر ایشان این بود که اوّلًا باید به تربیت و تهذیب روحانیّون پرداخت؛ و سپس به تربیت و تعلیم مردم، و مىفرمودند: تا کار روحانیّت سر و سامان نگیرد و روحانیّون مهذّب نشوند، نمىتوان مردم را ترغیب و تحریص نمود.
من گفتم: شما اعلامیّه را بعنوان مسلمانها بنویسد که: اى مسلمانها شما که اهل این مملکتید، بیائید و قیام کنید: شما ننویسید روحانیون چنین و چنان، روحانیّونى که الآن ما داریم؛ من و شما مىدانیم که بعضى از آنها فاسد هستند؛ و خود شما هم قبول دارید. آن روحانى که مثلًا رفته در نجف اشرف درس خوانده، و چهل سال در آن تابستانهاى گرم آن گرد و غبار کُشنده را خورده، و روزها رفته در ته سرداب چهل پلّهاى درس خوانده و مطالعه کرده براى اینکه یکروز رئیس بشود، براى اینکه یک روز آقا بشود؛ امروز نمىآید تمام امر را براى خدا لِلّه و فِى الله بدست شما بدهد، چهل سال بحث کرده، درس خوانده، زحمت کشیده، داد و بیداد کرده براى ریاست نه براى خدا.
همه را نمىگویم؛ امّا افرادى اینطورى هستند، آنها به هیچ وجه من الوجوه حاضر نیستند براى حقّ خاضع بشوند، شما نمىتوانید الآن روحانیون را اصلاح کنید بعد بروید سراغ دیگران (ایشان مىفرمود: اوّل باید روحانیّت را اصلاح کرد) نه شما نمىتوانید این کار را بکنید؛ روحانیون بشما مجال نمىدهند. آن کسى که سالیان متمادى با آن مرارتها زحمت کشیده که الآن بشود فرمانده، او نمىآید فرمان خدا را بپذیرد نفس وى أبداً خشوع نمىکند و زیر بار حقّ در صورتى که با شخصیّت او تنافى داشته باشد نمىرود أبداً نمىرود.
آیة الله خمینى گفتند: پس چه کنیم؟ گفتم: شما اعلان عمومى بدهید: بگوئید اى مسلمانها! اى زنها! اى مردها! هر مسلمانى که خود را مسلمان مىداند این ندا بگوش او مىرسد و حرکت مىکند شما از کجا مىدانید افراد گنهکار از آن گونه روحانىها بخدا نزدیکتر نباشند؟
این دخترها و پسرهاى آلوده به مقتضاى برنامههاى غلط این طور بار آمدهاند؛ آنها تربیت نشدهاند؛ و چه بسا در حال گناه هم در خود یک حال انفعالى داشته باشند، حال توبهاى داشته باشند که من کار بدى مىکنم. آن رقّاصه سینما در خانوادهاى بار آمده است که نماز و روزه نبوده، شرب خمر بوده است، سپس به مدرسه رفته و از روى تربیتهاى ناصالح اینطور شده است و چه بسا در اندیشه خود منفعل و انتظار استماع صیحه حق و توبهاى را دارد؛ ولى آن روحانى که براى ریاست درس خوانده مىگوید: همه کارهاى من صحیح است، همه کارهاى من مورد رضاى خدا است؛ آیا او به خدا نزدیکتر است یا این؟
شما ندا را به نام اسلام بلند کنید، همه پشتیبان شما هستند و ما هم کمک مىکنیم. و الآن شما شاخص هستید؛ مردم به این ندا هم پاسخ مىدهند و مىآیند زیر این پرچم.
آرى نزدیک دو ساعت گفتگوى ما طول کشید و آن شب ماه رمضان، تابستان هم بود. مجلس ما تقریباً تا ساعت 11 طول کشید؛ و ما خداحافظى کردیم و آمدیم؛ بنده بودم و همان آقائى که با او رفته بودیم و الآن حیات دارند.
با آیة الله خمینى، صحبتها تا حدود 11 شب طول کشید و بعد بلند شدیم و خداحافظى کردیم. و ایشان هم بحمد الله کم کم مشغول شدند تا آن قضیّه مدرسه فیضّه پیش آمد، و ایشان آن خطابه خیلى عجیب و تاریخى را در مدرسه فیضیّه ایراد کردند. سخنران قبل از خطابه را ما از طهران فرستادیم، او از اقوام ما بود و الآن هم حیات دارد و او هم نطق کوبندهاى کرد و بعد از آن سخنرانى مخفى شد. [15]
حسن ختام این مقاله را به دیدگاه رهبری انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای مدظله بر اساس خاطره ی یکی از فرزندان سیدناالاستاد حضرت علامه طهرانی قرار می دهم که در کتاب افق وحی به آن اشاره کرده اند؛
شاید که گفتگوی تو باشد، در آن میان هر قصهای که هست به عالم، شنیدنیست
می نویسند:
روزى پس از ارتحال مرحوم والد قدّس سره به اتّفاق سایر اخوان در محضر آیة الله خامنهاى مدّ ظله بودیم. ایشان در ضمن صحبت مطلبى را از مرحوم والد بیان کردند و فرمودند:
براى من به قطع اثبات شده است که پدر شما ( علامه طهرانی ) از عنایت الهى بر اشراف به نفوس برخوردار بوده است، زیرا در بعضى از اوقات که من با ایشان ملاقات داشتم ایشان از مسایلى صحبت به میان مىآوردند که من آن مطالب را با احدى در میان نگذاشته بودم و فقط خودم از آنها خبر داشتم. و پس از آن رو کردند به ما و فرمودند: همان طور که والد شما کتابى در احوالات استاد عرفانى خود حضرت حدّاد به رشته تحریر درآورد بر شما لازم است که مانند آن کتاب (روح مجرد) براى پدر خود تألیف نمائید و این وظیفه شما است. [16] و نیز فرمودند: من وقتى این کتاب (روح مجرد) به دستم رسید همیشه آن را با خود داشتم حتّى در سفرها تا اینکه آن را تمام کردم. [17]
یکی از اساتید حوزه علمیه مشهد نقل می کرد: مقام معظم رهبری فرموده بودند آقاسیدمحمدحسین به عنوان یک تحفه روح مجرد را برای ما باقی گذاشتند. آقای لولاچیان ( پدر خانم یکی از فرزندان رهبری ) هم می گفتند: من کتاب روح مجرد را دست مقام معظم رهبری چندبار مکرر دیدم، پرسیدم آقا شما این کتاب را چندبار می خوانید؟ فرمودند هفت بار تا حالا خوانده ام. [18]
آری:
شمه ای از داستان عشق شور انگیز ماست این حکایت ها که از شیرین و فرهاد کرده اند
اللهم صل علی محمد و آل محمد
شیخ محمد شاهرخ
پی نوشت ها:
[1] وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام؛ ص 4
[2] وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص 8
[3] وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص 17
[4] وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص 17
[5] وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص 20
[6] نقل از سایت عرفان و حکمت، پروندۀ سیاسی علامه طهرانی.
[7] مهر فروزان؛ ص 78
[8] مسجد قائم علیه السلام واقع در خیابان سعدی طهران، یکی از مساجد مطرح طهران بوده که سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی به امر استادشان مرحوم حاج سید هاشم حداد اعلی الله مقامه الشریف بعد از مراجعت از نجف اشرف در آن اقامه نماز می کردند و آن را پایگاه تبلیغ و ارشاد و برگزارى جلسات عمومى و اقامه جماعت و وعظ و خطابه و تصدّى مسؤولیّت شرعى تربیت افراد مستعدّ و محل انجام تکالیف اجتماعى و امور سیاسى خود قرار داده بودند. علّامه طهرانى رضوان الله علیه مىفرمودند: در این بیست و دو سالى که من در طهران در مسجد قائم بودم، یک ساعت آنرا به اختیار خود در آنجا نبودم.
[9] مرحوم آیتالله حاج شیخ صدرالدین حائری رضوانالله علیه از شاگردان عرفان و اخلاق مرحوم حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی اعلی الله مقامه الشریف بوند و همچنین از مبارزین سرشناس دورة طاغوت و از جلوداران نهضت انقلاب اسلامی بودند. مرحوم علامه طهرانی در تبیین شخصیت ایشان می فرمودند: دیگر از افراد بسیار خوب ما ( در شکل گیری انقلاب ) آیة الله حاج شیخ صدر الدین حائرى شیرازى بود که الآن از علماى شیراز هستند، برادر بزرگ آقاى حاج شیخ محى الدین که امام جمعه شیراز هستند. ایشان هم مرد صادق، پاک، خوش فکر و دلسوز بوده و زندانها کشید؛ خیلى زندانهاى سخت و حتّى همین کسالتى که چشم بنده پیدا کرد. دِکُلْمان (پارگى شبکه)، او هم در زندان پیدا کرد. منتهى او را زده بودند و چشمش پاره شده بود، که بعد از اینکه آمدند بیرون عمل کردند. ولى عملش فائده نداشت و الآن یکى از چشمهایش را از دست داده؛ ایشان هم الآن حیات دارند و بسیار مرد خوب و خوش فکر و غیور و دین دوست و دلسوزى است و از ثابتین و المقدّمین است که: وَ لَا یَخَافُونَ فِى اللَهِ لَوْمَةَ لَائِم.( وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص 50)
[10] مهر فروزان، ص 73
[11] بخشی از متن سخنرانی مرحوم آیت الله حائری شیرازی در مجلس ختم علامه طهرانی در شیراز
[12] نقل از حجة الاسلام حاج شیخ محمد رضایی از نزدیکان صمیمی آیت الله حائری شیرازی و از شاگردان علامه طهرانی که در اوائل انقلاب مسئولیت امام جمعه موقت شیراز را بر عهده داشتند.
[13] ایشان خواهرزاده علامه طهرانی هستند که مدتی هم در رسانه ملی ( سیما ) عهده دار برنامه پر مخاطب "اخلاق در خانواده" بودند.
[14] وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص 25
[15] وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام، ص 28
[16] خوشبختانه این درخواست به اجابت رسیده و موسسه نشر علوم و معارف اسلام، یادنامه ای را به نام "نور مجرد" به قلم فرزند ارشد علامه طهرانی در شرح تفصیلی احوالات ایشان به چاپ رسانیده و جلد اول این کتاب هم اکنون وارد بازار نشر شده است. علاوه اینکه این کتاب به صورت pdf در سایت علوم ومعارف اسلام موجود است. البته کتابی هم بدوا و قبلا به صورت موجز و مختصر به نام "مهر فروزان" از یکی دیگر از فرزندان علامه به چاپ رسیده که حاوی نکات ارزنده و قابل استفاده ای می باشد.
[17] افق وحی، ص 534
[18] سایت Gofteman-bartar.ir