کلمات عرفاى بالله داراى رموز و اشارات و کنایاتى است که فهم آنها اختصاص به خود آنها و همطرازانشان دارد. علامه طهرانی رحمة الله علیه قائل بودند: عرفان حافظ مُخّ اسلام و تشیّع است و بر این مدّعی شعری را از حافظ درباره امام زمان علیه السلام آورده و تفسیر می کنند
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر غزلی از حافظ درباره امام زمان علیه السلام از علامه طهرانی ره
منبع: کتاب روح مجرد، ص: 518 تالیف حضرت علامه طهرانی ره
عرفان حافظ مُخّ اسلام است.
بطور کلّى کلمات اولیاى خدا و عرفاى بالله داراى رموز و اشارات و کنایاتى است که فهم آنها اختصاص به خود آنها و همطرازانشان دارد. از اشارات و رموز عارف عالیقدر اسلام خواجه حافظ شیرازى کسى میتواند اطّلاع پیدا نماید که هم درجه و هم مقام با او باشد.
امّا صد حیف و هزار افسوس که ما قدر و قیمت این بزرگان را ندانستیم، و معانى اشعارشان را به امور مبتذل حمل کردیم، و یا اگر شرحى در احوال آنها نگاشتیم نتوانستیم از عهده شرح و شکافتن آن معانى و اسرار برآئیم؛ تا خارجیان و کفّار آمدند و براى خود عرفان ساختند، و عرفان را از اسلام جدا پنداشتند، و مقام عظیم عرفان و عرفا را که مخّ و اسّ و ریشه اسلام است امرى مباین با تعلیمات دینى وانمود کردند، و براى ما عرفان ایرانى و هندى و رومى ساختند، و همه را خطّى در برابر خطّ اسلام، و راهى غیر از مسیر دین نمودار نمودند، و ریشه عرفان مولوى معنوى و حافظ شیرازى و مغربى و أمثالهم را عرفان ایرانى قلمداد کردند که با روح اسلام سازگار نباشد.
اینها همه و همه نتیجه جمود و تحجّر و یک چشمى به مسائل دین نگریستن است؛ و حساب توحید را از عالم امر و خلق جدا نمودن و به أئمّه و لواداران عرفان به نظر موجودات ساخته شده بدون تکلیف و مأموریّت نگریستن است که ما را دچار این مصیبت عظمى نمود؛ تا جائیکه اینک براى آنکه از آنها عقب نمانیم و در این بازى، محکوم و سرافکنده نگردیم، باید با هزار دلیل اثبات کنیم که عرفان حافظ و مولانا متّخَذ از روح قرآن و روح نبوّت و ولایت است.
شما به یک یک از غزلهاى حافظ بنگرید و ببینید چگونه آن لطائف و حقائق معنوى را در کسوت عبارات گنجانیده، و با چه دقائق و اشاراتى میخواهد آن حقیقت منظور و مراد خود را ارائه دهد. رضوانُ الله علَیه رضواناً شاملًا.
غزل شیواى حافظ شیرازى درباره حضرت صاحب الزّمان أرواحنا فداه
مثلًا این غزل را در وصف حضرت صاحب الزّمان سروده، و از غیبت و انتظار وى یاد کرده، و خود را از مشتاقان و شیفتگانش معرّفى نموده است؛ ولیکن با چه عبارات نمکین، و اشارات دلنشین، و کنایات و استعاراتى که حقّاً بى اختیار بر زبان انسان جارى میشود که او لسان الغیب است:
سَلامُ اللَهِ ما کَرَّ اللَیالى وَ جاوَبَتِ الْمَثانى وَ الْمَثالى (1)
عَلى وادى الاراکِ وَ مَن عَلَیْها وَ دارٍ بِاللِوَى [1] فَوْقَ الرِّمالِ (2)
دعاگوى غریبان جهانم وَ أدْعو بِالتَّواتُرِ وَ التَّوالى (3)
به هر منزل که رو آرد خدا را نگه دارش به لطف لا یزالى (4)
منال اى دل که در زنجیر زلفش همه جمعیّت است آشفته حالى (5)
ز خَطّت صد جمال دیگر افزود که عمرت باد صد سال جلالى (6)
تو مىباید که باشى ورنه سهل است زیانِ مایه جانىّ و مالى (7)
بدان نقّاش قدرت آفرین باد که گِرد مَه کشد خطّ هِلالى (8)
فَحُبُّکَ راحَتى فى کُلِّ حینٍ وَ ذِکْرُکَ مونِسى فى کُلِّ حالِ (9)
سویداى دل من تا قیامت مباد از شور سوداى تو خالى (10)
کجا یابم وصال چون تو شاهى من بد نام رِند لا ابالى (11)
خدا داند که حافظ را غرض چیست وَ عِلْمُ اللَهِ حَسْبى مِن سُؤالى (12)
و در تعلیقه گوید: این بیت هم در آن غزل است و گویا از خواجه باشد:
أموتُ صَبابَةً یا لَیْتَ شِعْرى مَتَى نَطَقَ الْبَشیرُ عَنِ الْوِصالِ (13)
در بیت اوّل و دوّم میگوید: سلام خدا باد پیوسته و همیشه تا وقتیکه شبها مرتّباً یکى پس از دیگرى مىآیند و مىروند، و طلوع و غروب موجب پیاپى در آمدن آنهاست، تا زمین و خورشید و ماه و ستارگان باقى است، و تا وقتیکه رشتههاى دو صدایه و سه صدایه تارها و نغمهها و آهنگهاى چنگها و سازها مىنوازند و قدرت و تاب و توانشان براى بلند داشتن این سرود باقى است (زیرا مثانى به معنى صداهاى دوبارهاى است که تار و چنگ میدهد، و مَثالى در أصل مَثالِث بوده است یعنى صداهاى سه باره که از آنها شنیده مىشود.) بر وادى اراک که منزلگاه حضرت حجّت است (زیرا سرزمین اراک سرزمین حجاز است که در آنجا فقط درخت اراک وجود دارد.) و بر آن کسیکه برفراز آن زمین سکونت دارد و بر خانهاى که در قسمت نهائى در آن بالاى رَمْلها و شنها بنا شده است.
سپس در بیت سوّم میگوید: دعاگوى غریبان جهانم، و بطور تواتر و پشت سر هم من دعا میکنم و دعاگو هستم؛ که باز روشن است: آن غریب جهانى که از شدّت غربت و تنهائى ظهور نمىکند غیر از حضرت حجّت کسى نیست.
و در بیت چهارم میرساند: او که محلّ ثابتى ندارد- گرچه اصلش از مکّه و از وادى الاراک است- و دائماً در عالم در گردش است، اى خداوند مهربان از تو درخواست مىنمایم تا با لطف دائمى خودت او را در هر منزلى که وارد مىشود و در آن مسکن مىگزیند نگهدارى کنى و در بیت پنجم میگوید: اى دل! در فراق او ناله مکن، چرا که گرچه در غیبت است و چهره و رخسارهاش را از نمایاندن مخفى میدارد، ولیکن بواسطه گیسوان و زلف سیاه او- که کنایه از هجران و غیبت است- آشفته حالان میتوانند کسب جمعیّت کنند و به مقصود نائل آیند.
و در بیت ششم میگوید: اینک که رشد و بروز جمال در تو فزونى یافته است، خداوند عمر تو را طویل گرداند و از گزند حوادث مصون بدارد.
و در بیت هفتم میگوید: توئى ولىّ والاى ولایت که قوام کون و مکان بر تو قائم است؛ و تو باید بر قرار و مقرون به بقاء و صحّت و آرامش بوده باشى، چرا که در رأس مخروطى، و بر همه ما سوى حکومت دارى. و در برابر این امر مهمّ و ارزشمند، زیانهاى جانى و ضررهاى مالى هر چه هم فراوان باشد، به من و یا به جهانیان برسد، مهمّ نیست بلکه خیلى سهل و آسان است.
و در بیت هشتم میگوید: آفرین بر دست قدرت پروردگار که تو را در این چندین قرنى که تا به حال گذشته، حفظ و نگهدارى نموده است؛ همان نقّاش قدرت که بر گرد ماه بر فراز آسمان خطّى به شکل هلال مىکشد تا مردم ماه را ببینند، با آنکه بدون شکّ تمام کره ماه موجود است، امّا کسى آنرا نمىبیند، و در غیبت و پنهانى میگذارد، و فقط از این کره آسمانى به قدر هلالى نمایان است بطوریکه اگر کسى نظر کند مىپندارد کرهاى نیست، فقط هلالى بر آسمان موجود است. امام زمان هم موجود است همچون کره تامّ و تمام، امّا کسى آنرا نمىبیند و ادراک نمىکند و فقط به قدر ضخامت هلالى از آثار او در جهان مشهود است و مردم از آن منتفع میگردند، ولى باید ظهور کند و از پرده خفا برون آید و چون بَدْر و ماه شب چهاردهم نور دهد و همه جهان را منوّر کند.
خوب توجّه کنید: اگر این بیت را اینطور معنى نکنیم، معنى آن چه میشود؟! تعریف کردن از ماه آسمانى به پنهانى، و خطّ هلالى در شبهاى نخستین طلوع آن بر گرد آن کشیدن چه مدحى را متضمّن است؟!
و اگر مراد از ماه را سیما و چهره محبوب فرض کنیم و خطّ هلالى را هم محاسنش بدانیم که بر گرد آن روئیده است، با آنکه این استعاره با آن استعاره قرص ماه آسمان و اختفاى آن در شبهاى نخستین جز بمقدار هلالى که نمایان است، دو مفاد است معذلک این استعاره نیز منافاتى با وجود حضرت صاحب الزّمان ندارد؛ زیرا آن انسانى که در خارج بر گرد صورتِ چون ماهش محاسن روئیده است، با توصیف غربت و ولایت و سرورى و پادشاهى و سائر اوصافى که در این غزل آمده است، غیر از آنحضرت نمىتواند مراد و مقصود باشد.
و در بیت نهم میگوید: من پیوسته با تو سر و کار دارم. محبّت توست که راحت دل من است در هر حال، و ذکر توست که أنیس من است بطور پیوسته و مدام.
گرچه نظیر این مضمون در سائر غزلهاى حافظ موجود است و آنها راجع به خود ذات أقدس حقّ تعالى است، ولیکن در این غزل به قرینه سائر ابیات غیر از حضرت حجّت نمىتواند بوده باشد. پس ضمیر مخاطب ذِکْرُکَ و حُبُّکَ راجع به اوست.
و به همین طریق مفاد بیت دهم است که در دعا میگوید: دریچه قلب من که مملوّ از خون حیات بخش من است، و پیوسته آن خون در جنبش و حرکت و ضربان و خروش است، هیچگاه از معامله و سر و کار داشتن و تلاش براى بدست آوردن محبّت و رضاى تو خالى نباشد.
و در بیت یازدهم مخاطب خود را شاه، و خودش را رِند و گداى لا ابالى خوانده است؛ و وصال این درجه پست و زبون را با آن شاه با عظمت و با تقوى و داراى عصمت و طهارت، بعید به شمار آورده است. در این بیت هم معلوم است که: مراد وى از «چون تو شاهى» غیر آن صاحب ولایت کلّیّه إلهیّه نمىباشد.
و در بیت دوازدهم خیلى روشن و واضح از سخنان و تخاطب فوق بطور رمز و اشاره، پرده بر میدارد که: اینها که گفتم همه اشاره و کنایه و استعاره و رمز بود که چه میخواهم بگویم؛ صراحت نبود و من نمىخواستم یا نمىتوانستم آن وجود أقدس را چنانکه باید و شاید معرّفى کنم، و عشق سوزان خود را براى لقاء و دیدارش در قالب غزل آورم؛ امّا خداوند علیم و خبیر میداند که در دل من چه مراد بوده است، و او کفایت میکند از کلام و سؤالى که من بخواهم آنرا برزبان آورم.
و در بیت إلحاقى میگوید: من از شدّت عشق و آتش وَجْد بالاخره خواهم مرد، و در انتظار فرج او جان خواهم سپرد؛ و مانند یعقوب در فراق یوسف کور خواهم شد و چشمم پیوسته بر در است که چه موقع بشیر، بشارت از لقاء وصال میدهد؛ و یوسف گمگشته بیابانى در چاه غربت در افتاده، غریب و تنها، سرگشته و متحیّر مرا بشارت دیدار میدهد، و با فرج او و لقاى او چشمانم بینا میگردد، و چون مرده از قبر برخاسته زنده میگردم و حیات نوین مىیابم