گوهر معرفت - عرفان و اخلاق کاربردی

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره

پایگاه نشرِ علوم و معارف، تحت إشراف حجة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان علامه آیت الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی ره


شرمِ شریعت (انظار اولیای الهی و علمای ربانی دربارۀ شریعتی و افکار وی)

همیشه افرادی بوده و هستند که در مسیر تربیت و تاثیر بر افکار قرار گرفته و منجر به انحرافات فکری و در نتیجه کج روی های رفتاری شده اند که معمولا این افراد کسانی هستند که سبقه ی دینی به خود گرفته اما در مقام براندازی دین بوده اند یکی از کسانی که در دهه های اخیر نقش موثری در تضعییف و تخریب عقاید و معارف مخصوصا جوانان داشته است دکتر علی شریعتی است. مقاله پیش روی به قلم حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی، در تبیین هویت و افکار منحرف شریعتی مخصوصا در انظار علمای بالله است.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

شرمِ شریعت (انظار اولیای الهی و علمای ربانی درباره شریعتی و افکار وی)

 

 

منبع: سلسله مقالات حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أوْلیَائُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَى الظُّلُمَاتِ. (قسمتى از آیه 257، از سوره 2: البقرة)

 

 

(... و کسانى که انکار حقیقت کردند و در نتیجه کافر شدند، اولیاى ایشان طاغوت است، که آنان را از عالم نور و بصیرت به درون تاریکى ‏های ظلمت و جهالت و تعصب مى ‏برد)

 

 

همیشه افرادی بوده اند که در مسیر هدایت و تربیت و تاثیر بر افکار قرار گرفته اند و منجر به انحرافات فکری و در نتیجه کج روی های رفتاری شده اند که معمولا این افراد کسانی هستند که سبقه ی دینی به خود گرفته اما در مقام براندازی دین بوده اند

 

 

انحراف همیشه از حق و حقیقت سرچشمه می گیرد یعنی از همان جایی که حق آغاز می گردد انحراف هم شروع می شود به عبارت دیگر انحراف در غیر حق دیگر انحراف نیست انحراف از غیر حق می شود صراط مستقیم بر همین مبناست که می بینیم مطالب انحرافی همیشه در مجامع دینی بیش از مجامع غیر دینی و مخربتر است.

 

 

این همان حربه شیطان است شیطان هیچگاه خودش را مشرک و بت پرست و منحرف معرفی نکرد بلکه در عین اذعان به توحید بنا را بر توجیه و انحراف می گذارد و از سجده به دلیلی واهی و نفسانی سر باز می زند.

 

 

تمام انحرافات از ادیان و مذاهب از همین نقطه شروع می شود یعنی نقطه شروع باطل همان نقطه آغاز حق است و چون باطل امری است عدمی و امر عدمی که هیچ است و پوچ اصلا وجودی ندارد تا توان مبارزه با حق را داشته باشد در لباس حق ظاهر می شود

 

 

آری دین را همیشه با خود دین منحرف کردند نه با بی دینی پس هر حرفی که در لوای دین و شریعت باشد نمی تواند حق باشد یعنی نمی تواند دین باشد.

 

 

هر ظاهر الصلاحی را نمی توان گفت صالح هر نمازی را نمی توان گفت نماز هر مسجدی را نباید گفت مسجد و هر...

 

 

یکی از کسانی که در دهه های اخیر نقش موثری در تضعییف و تخریب عقاید و معارف مخصوصا جوانان داشته است دکتر علی شریعتی است که حقیر حتی دوست ندارم به ایشان لقب مرحوم بدهم چه رسد به شهید که به صراحت می گویم گفتن شهید به این شخص حرام است.

 

 

آری حقیقت را باید از کسانی گرفت که آن را لمس کرده باشند

 

 

أَفَمَن یَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لَّا یَهِدِّى إِلّآ أَن یُهْدَى‏ فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون. (ذیل آیه 35، از سوره 10: یونس‏)

 

 

«آیا کسى که هدایت به سوى حقّ مى‏کند، سزاوارتر است به اینکه پیروى شود، یا آن کسى که هدایت نیافته است مگر اینکه هدایت بشود؟! چه در نظر دارید و در این باره چگونه حکم مى‏ کنید؟!»

 

 

که معنا و مفهوم این آیه این است که «آیا آن کسى که هدایت به حقّ مى ‏کند و بنفسه هدایت یافته است، سزاوارتر است که پیروى شود، یا آن که هدایت نمى‏کند بسوى حقّ و هدایت نمى‏ یابد مگر اینکه غیر، او را هدایت کند؟»

 

 

طبق این آیه إنسان باید از آن کسى که قلبش متّصل به حقّ و حقیقت است، و أبداً شائبه ‏اى از بطلان و آراء شخصیّه و أهواء نفسانیّه در آن دخالت ندارد، و خلاصه به هیچ وجه قلبش به باطل گرایش ندارد، تبعیّت کند.

 

 

و این مساله فقط منحصر به تحصیل علوم هم نیست بلکه حقیقت علم معرفت خدا و صفای قلب و نورانیت دل است

 

 

حارثة بن مالک که درسى نخوانده بود آمد حضور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و عرض کرد: من شب را صبح کرده‏ ام در حالى که به مقام یقین رسیده‏ ام. حضرت فرمود: هر چیز نشانه ‏اى دارد، علامت یقین تو چیست؟ گفت: گویا عرش خدا را مى ‏بینم، بهشت را مى‏ بینم، جهنم و زوزه اهل جهنم را مى ‏بینم و مى ‏شنوم، حضرت فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّه قَلْبَهُ» بنده‏ اى است که خداوند قلب او را نورانى کرده است.

 

 

حقیر از تمام کسانی که به دنبال دکتر شریعتی و امثال این شخص و اندیشه های ایشان می روند و بسیار داغ، سنگ وی را به سینه می زنند، تنها یک سوال دارم و آن اینکه آیا قصدتان سعادت و حقیقت است؟ خدا و راه خداست؟

 

 

اگر بگویید خدا، گوییم: خدا یعنی راه خدا، راه خدا کلام خداست، یعنی قرآن و اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین. چرا اهل بیت؟ چون خدای متعال در قرآن، شدیدترین تهدید ها را به پیامبرش دارد که ای پیامبر که به عنوان رهبر و راهنما و ولیّ برای هدایت و سعادت و کمال مردم، واسطۀ من و آنها شده ای، بدان حتی اگر یک کلمه، از خودت کم و زیاد کنی، رگ گردنت را قطع می کنم، بطوریکه کسی هم نتواند به دادت برسد. ائمه هم همینطور، چه رسد به اولیای خدا و علمای ربانی.

 

 

گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی                  او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

 

 

اگر بگویید ما دنبال خدا هستیم، اما نه خدای واقعی، بلکه خدایی که ذلیل نفس ما باشد، او مامور باشد و ما امر کننده، خدایی که بر اساس میل و خواهش نفس ما عمل کند و حرف بزند و قرآن نازل کند و پیامبر بفرستد، خلاصه خدای حرف گوش کن؛ گوییم: خدا خیرتان دهد این را زودتر بگویید، نه خود را اذیت کنید نه دیگران را به زحمت اندازید. بفرمایید این آقای دکتر شریعتی و سروش و غیره مبارکتان باشد.

 

 

در این سطور به دنبال بیان و تبیین انحرافات بی شمار وی نیستم و چنین حوصله ای را هم ندارم و نظری سطحی به کسانی که دم از افکار شریعتی زده و سنگ او را بر سینه می زنند، کافی است تا انسان به ماهیت این فرد و افکار و تاثیر و نتیجه آرائش پی ببرد.

 

 

اما فقط به چند نمونه از مواردی که از مبانی و اصول دینی است اشاره و در نهایت به نقل اظهارات بزرگانی چون سیدنا الاستاد علامه طهرانی و علامه طباطبایی و رهبر کبیر انقلاب آیت الله خمینی و شهید مطهری و بعضی دیگر از صاحبنظران می پردازم

 

 

شریعتی منکر ولایت بود

این مطلب در بین محققین مسلم است که شریعتی در امر خلافت هیچ اعتقادی به آیه های ولایت و امامت در قران ندارد. طوری در این باب قلم می زند کأنّ هیچ آیه ای در این باب بگوشش نخورده است

 

 

او در کتاب اسلام شناسی، چاپ طوس ص 38وص 39 وص 40 چنین می گوید:

 

 

دو آیه در قران به صراحت اصل (شور) را در امور اعلام می کند:

 

 

(وشاورهم فی الامر ) (امرهم شوری بینهم) هنگامی که پیغمبر وفات یافت ٬کار گزاران سیاست اسلامی (غیر از علی بن ابی طالب)ویارانش بر اساس این حکم در سقیفه ٬گرد امدندتا جانشین پیغمبر را برای رهبری مردم انتخاب کنند ٬

 

 

اجماع که امروز تنها شکل مورد قبول همگی برای تحقق دمکراسی است یکی از اصول اجتماعی و سیاسی اسلام است پیغمبر خود به شوری معتقد بود و بدان عمل می کرد.... عمر نیز برای رعایت اصل شوری انتخاب جانشین خود را به شوری وا گزاشت . وعثمان نیز بدین صورت انتخاب شد. علی بن ابی طالب نیز با اخذ ارا ء عمومی یا به اصطلاح ان زمان با بیعت عام روی کار امد واقلیتی را که به وی رای ندادند ازازاد گذاشت.

شریعتی منکر عصمت معصومین بود

می گوید: قران نیز مجموعه انجیل و تورات است (اسلام شناسی چاپ مشهد ص 578)

 

 

 

 

 

 

پیمبر صلی الله علیه و آله را معصوم نمیداند بلکه خطا کار می داند، می گوید:در قران ایاتی که محمد را سرزنش می نماید وخطا ولغزش او را یاد می کند کم نیست.بیشتر از ایاتی است که او را ستوده است (اسلام شناسی چاپ مشهد ص 552)

شریعتی مدعی رسالت خود بود

شریعتی مدعی رسالت است چنین می گوید: ناگهان رسالتی را که در بعثت همه پیامبران تاریخ بود بر دوش جانم احساس کردم (کویر ص 243)

شریعتی منکر افضلیت قرآن بود

قانون سرمایه داری امریکا رااز فقه اسلامی مترقی تر دانسته است (جهت گیری طبقاتی اسلام ص 38)

انظار بزرگان از اولیای الهی و علمای اسلام درباره دکتر شریعتی و افکار انحرافی وی

 

 

نظر علامه طهرانی رحمة الله علیه

 

 

فرزند دوم ایشان که در ضمن عنوان "بعضى از عوامل گرایش مرحوم مطهّرى به علّامه طهرانى‏" به شرح آن می پردازند و می نویسند:

 

 

در اینجا بى‏ مناسبت نمى ‏دانم به ذکر بعضى از علل که موجب توجّه و انتباه مرحوم مطهّرى رحمة الله علیه به مسائل سلوکى و گرایش به مرحوم والد رضوان‏ الله علیه شده بود اشاره‏ اى داشته باشم.

 

 

قضیّه اوّل به سال هزار و سیصد و چهل و سه خورشیدى، یعنى یکسال‏ پس از شروع و حرکت انقلاب اسلامى ایران برمى ‏گردد. در آن تابستان بنده که طفلى خردسال (در حدود هشت سالگى) بودم به اتّفاق مرحوم والد رحمة الله علیه به مشهد مقدّس بقصد زیارت مشرّف شدیم.

 

 

شبى در منزل یکى از آقایان علماى مشهد جهت بحث و مذاکره درباره حوادث و قضایاى پس از سنه چهل و دو، و کیفیّت اتّخاذ روندى مناسب و خطّ مشیى مطابق با جریانات آن زمان دعوت داشتیم. از جمله مدعوّین آن جلسه مرحوم شهید مطهّرى و شخصى بنام محمّد تقى شریعتى (پدر دکتر علی شریعتی) بود. در آن جلسه که حدود سه ساعت بطول انجامید، بین مرحوم والد رضوان الله علیه و آن شخص مزبور بحثى پیرامون کیفیّت نزول وحى و حقیقت استقرار آن در قلب رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم و ارتباط آیات قرآن کریم با حقائق عالم وجود درگرفت، و آنطور بنظر مى‏ رسید که فرد مزبور با بسیارى از مطالب متقن و قویم و حقیقى مرحوم والد مخالف است و به یچوجه آماده پذیرش و تلقّى آنان نمى ‏باشد. و خلاصه مجلس با حالتى خسته و جوّى سنگین و فضائى نه چندان خوشایند پایان پذیرفت. پس از مراجعت به منزل، مرحوم آقا رضوان الله علیه به یکى از دوستان فرموده بودند که: من اصلًا از این شخص خوشم نیامد!

 

 

از این قضیّه چند ماهى گذشت. روزى مرحوم والد رضوان الله علیه جهت شرکت در مجلس ترحیم یکى از علماء به مسجد ارک طهران رفته بودند، اتّفاقاً مرحوم مطهّرى رحمة الله علیه نیز در آن مجلس حضور داشت. پس از اتمام جلسه مرحوم مطهّرى مى‏ آیند به طرف مرحوم آقا و پس از سلام و احوالپرسى اظهار مى‏ دارند: چند روزى است که آقاى محمّد تقى شریعتى به طهران آمده ‏اند، اگر موافق باشید به اتّفاق ملاقاتى با ایشان داشته باشیم. مرحوم والد قبول نمى ‏کنند. مرحوم مطهّرى اظهار مى‏ دارند: پس اجازه دهید که بنده به اتّفاق ایشان به منزل شما بیائیم؛ باز مرحوم والد این درخواست را نیز ردّ مى ‏کنند و مى ‏فرمایند: بنده مجال ملاقات با این فرد را ندارم. مرحوم مطهّرى از این قضیّه تا حدودى رنجیده و مکدّر مى‏ شود، و هرچه مى‏ کوشد بنحوى از انحاء مرحوم والد را متقاعد کند موفّق نمى ‏شود. خلاصه با ناامیدى از هم جدا مى ‏شوند و هر یک به سوى مقصد خویش به راه مى‏ا فتد. تا اینکه حدود دوازده سال از این داستان مى‏ گذرد. روزى یکى از آشنایان مرحوم والد رضوان الله علیه که با مرحوم مطهّرى دیدارى داشته است نقل مى‏ کند که ایشان مى‏ گویند: من مدّت دوازده سال است که در این کار و عمل آقاى آقا سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى در فکر و حیرت و تردید بسر مى ‏بردم، و چه بسا نظر و رأى خود را در این مسأله بر نظر ایشان صائب و راجح مى‏ دانستم، و ایشان را بر این عمل تخطئه مى‏ نمودم. تا اینکه اخیراً بواسطه بعضى از قضایائى که بر من گذشت و حقائقى که بر من معلوم شد دریافتم که حقّ با آقاى آقا سیّد محمّد حسین بوده است و ایشان این شخص را به مدّت دوازده سال قبل از من مى‏ شناخته ‏اند و بخوبى از اسرار نفس او مطّلع، و بر ضمیر او واقف بوده‏ا ند، و به مسائلى رسیده بودند که ما اکنون پس از گذشت این مدّت طولانى رسیده ‏ایم. و این نیست جز اینکه ایشان در آن وقت از افق دیگرى به مسأله مى ‏نگریستند، سواى افقى که ما و امثال ما به آن توجّه داریم؛ و از دریچه‏ اى غیر عادى و غیر ظاهرى مسائل را درمى‏ یافتند، دریچه ‏اى که ما از آن خبر نداریم.

 

 

آرى، این است فرق بین اختلاف انظار و اختلاف دیدگاه ها در قضایا و مسائلى که چه بسا با دید ظاهر و سنجش عادى و متداول نتوان به مغزى و محتواى آن پى برد، و دیدى ماوراء دید ظاهرى مى‏طلبد که آن فقط در نفوس منیر و ضمائر نورانى اولیاء حقّ و آن کسانى که پرده‏ هاى غیب و جهل از دیدگان آنان کنار رفته است وجود دارد.

 

 

قضیّه دوّم باز میگردد به اوان فعّالیّت ایشان (شهید مطهری) در حسینیّه ارشاد.

 

 

در آن زمان، ایشان از فردى بنام دکتر على شریعتى جهت ایراد سخنرانى در حسینیّه ارشاد دعوت بعمل مى ‏آورند. این فرد که در فنّ خطابه و تبیین مراد و مرام و تسخیر اذهان مخاطبین ید بیضاء نشان مى‏ داد، آنچنان مستمعین را مسحور سخنان بظاهر دلنشین و جذّاب خود مى ‏نمود که گوئى در این زمینه عمل او به سحر و تسخیر أشبه است تا به حدّ یک خطابه و سخنرانى متعارف و پسندیده. و گویا مرحوم مطهّرى را نیز مرعوب همان شیوه و مرام نموده بود، و این عالم تیزبین و نقّاد نیز از خدنگ وسائط و اسباب تسخیر او در امان نمانده بود. در ابتداى مسأله نظر ایشان نسبت به او نظرى مساعد و توأم با تحسین و تمجید و حتّى شاید فراتر از آن مى ‏نمود.

 

 

در یکى از نامه ‏هائى که آن مرحوم به آن شخص نوشته‏ اند (این نامه در سال 1346 خورشیدى نوشته شده است) چنین آمده است:

 

 

برادر عزیز دانشمندم جناب آقاى على شریعتى! قلب خود شما گواه است که چه اندازه به شما ارادت مى‏ ورزم و به آینده شما از نظر روشن کردن نسل جوان به حقائق اسلامى امیدوارم. خداوند مثل شما را فراوان فرماید ... [سیرى در زندگانى استاد مطهّرى، چاپ هفتم، ص 211]

 

 

بعضى ممکن است گمان کنند که شاید تمجید و تعریف و دعوت ایشان از آن شخص بر اساس لحاظ پاره‏اى از مصالح و مقتضیات آن زمان و شرائط موجود در آن وقت تحقّق پذیرفته است، ولى این گمانى بیش نیست؛ زیرا اوّلًا لحن نامه خود گویاى حقیقتى است غیر قابل انکار، و ثانیاً اینجانب خود حاضر و ناظر بودم که در ملاقات ایشان با مرحوم والد رضوان الله علیه چگونه ایشان از نظرات و عقائد و مشى آن شخص دفاع مى‏ نمود؛ و اگر بر هر فردى این قضیّه مختفى باشد بر این بنده کاملًا واضح و آشکار است.

 

 

بارى، پس از انتشار کتاب «محمّد خاتم پیامبران» توسط مؤسّسه حسینیّه ارشاد، روزى مرحوم والد رضوان الله علیه به یکى از علماء و ائمّه جماعات طهران فرموده بودند: «این حسینیّه ارشاد باید به عمریّه إضلال تغییر نام دهد!».

 

 

آن عالم محترم این مطلب را به گوش مرحوم مطهّرى رسانده بود. ایشان بلافاصله به مرحوم والد تلفن می زنند و از ایشان وقتى براى ملاقات مى‏ گیرند. این جلسه که در یکى از شب هاى سرد زمستان در منزل مرحوم والد رضوان الله علیه انجام پذیرفت، از ساعت 9 شب تا ساعت دوازده بطول انجامید.

 

 

ابتدا مرحوم مطهّرى رحمة الله علیه فرمودند: هنگامیکه من این مطلب را از جانب شما شنیدم دلم بدرد آمد و فوق‏ العاده متأثّر شدم؛ گرچه از ابتداى افتتاح و فعّالیّت هاى حسینیّه ارشاد اعتراض‏ها و انتقادها و چه‏بسا طعن‏ هاى بسیارى را شنیده بودم، و حتّى همین اواخر روزى براى شرکت در مجلس ختم به مسجد ارک طهران رفته بودم، و همینکه وارد مجلس شدم آن شخص خطیب فوراً کلام خود را تغییر داد و با لحنى بسیار زشت و زننده مرا متّهم به تسنّن نمود و حتّى مرحوم پدرم را نیز صراحتاً سنّى و از مخالفین و معاندین اهل بیت علیهم السّلام خطاب کرد، بطوری که همه اهل مجلس متوجّه این خطاب به شخص بنده شدند و با نگاه‏ هاى خود بسمت من عکس‏ العمل گفتار او را در من جستجو مى‏ نمودند؛ ولى این برخورد نیز مرا بدرد نیاورد و از آن عبور نمودم. امّا این کلام شما مرا سخت به وحشت انداخت، بطوریکه خواب و خوراک را از من سلب نموده است. آخر مگر شما چه امر خلاف مکتب و عقیده‏ اى در این مؤسّسه دیده ‏اید که این چنین تعبیرى از آن مى‏نمائید؟!

 

 

ایشان به ذکر پاره‏ اى از جریانات و مسائلى که در حسینیّه ارشاد مى ‏گذشت اشاره کردند، و در ضمن از مقاله ‏اى که از آقاى على شریعتى در کتاب «محمّد خاتم پیامبران» [محمّد خاتم پیامبران، ج 1، ص 369] درج شده بود و در آن تصریح شده بود که رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم، امامت جماعت ابوبکر را تأیید و امضاء کرده بودند و از اجتماع مسلمین در اقتداء به ابوبکر اظهار خرسندى و رضایت کرده بودند، نام بردند.

 

 

مرحوم آقاى مطهّرى به دفاع از محتواى مقاله مزبور پرداخته و اظهار داشت: این مطلب از «تاریخ طبرى» نقل شده است و چه اشکالى دارد که از یک مرجع غیر شیعى نیز مطلبى آورده شود!!

 

 

مرحوم والد رضوان الله علیه فرمودند: چطور شما این حرف را مى‏ زنید؟ شما این کتاب را به نام تشیّع و به نام حسینیّه ارشاد و به نام ترویج مبانى مکتب تشیّع به تمام شهرها و قراء و مجامع مى‏ فرستید و همه افراد در ارتباط با این کتاب، دیدگاهى منطبق با مکتب تشیّع خواهند داشت و مطالب آنرا نشأت گرفته از مبانى اصیل تشیّع خواهند پنداشت؛ آنوقت شما مى‏ گویید: چه اشکالى دارد که از یک مدرک و مرجع غیر شیعى نیز استفاده گردد! مگر اینجا یک مملکت سنّى نشین است! و مگر تبیین و تفسیر و توضیح مبانى اصیل تشیّع برعهده شما و امثال شما نیست؟ و مگر انسان مى ‏تواند پا روى حقّ بگذارد و از اصول یقینیّه و مواضع متقنه خود به هر علل و توجیهاتى تنازل نماید؟! شما که الآن این مطالب خلاف واقع و خلاف حقّ را در کتابى که از محصولات مؤسّسه‏ اى بنام حسینیّه ارشاد است، از بطن جامعه تشیّع متولّد و منتشر مى ‏کنید و به همه ‏جا آنرا صادر مى‏ نمائید، چه جوابى براى إغواء اذهان افرادى که آنرا مطالعه مى ‏کنند و به غلط به مطالب خلاف واقع ایمان و اعتقاد پیدا مى ‏کنند، مى ‏توانید بدهید؟!

 

 

ایشان در این موقع سر بزیر انداختند و پس از لحظاتى سر برآوردند و فرمودند: بله حقّ با شماست، و انتشار این مطالب اشتباه بوده است.

 

 

از اینجا به بعد صحبت در اطراف افکار و عقائد و مرام آن شخص به میان آمد و مرحوم والد رضوان الله علیه صراحتاً به ایشان مى ‏فرمایند: این شخص اصلًا اعتقادى به وحى و ارسال رسل و انزال کتب ندارد، و ظهور پیامبران الهى را صرفاً یک اقتضاى زمان و محیط و تولّد حرکتى انقلابى در قبال جریانات زر و زور و تزویر، و بالأخره یک نوع جهش اجتماعى مى ‏داند که از بطن جامعه مظلوم و افراد تحت سلطه در جهت طرد و اضمحلال جریان حاکم برمى ‏خیزد، و تمام افکار او بر مبناى مادّی گرى و اصول جامعه ‏شناسى بنا نهاده شده است. و اینکه بعضى او را سنّى مذهب قلمداد کرده ‏اند بطور کلّى خلاف است، او اصلًا ابوبکر و یا عمر را قبول ندارد تا معتقد به آراء و مرام آنان گردد، بلکه او اساساً وحى را قبول ندارد و اتّصال به غیب را انکار مى ‏کند و نزول ملائکه و جبرائیل را پوچ مى‏ پندارد. و بطور کلّى فردى است همچون مؤسّسین و پدیدآورندگان مکتب پروتستان در قبال کاتولیک. او در صدد ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامى است که دین را از محتواى وحیانى آن خارج سازد و حقائق عوالم غیب را از پیکره او بزداید، و تنها به ظواهرى فریبنده و عقائدى من‏درآوردى و مطابق با افکار پوچ و توخالى و عوام ‏پسند اکتفاء نماید و دین را بر اساس قوانین دنیاپسند و امروزى جلوه نماید؛ و خطر این فرد هزاربار از خطر و ضلالت اهل سنّت بیشتر و بالاتر است.

 

 

مرحوم مطهّرى رحمة الله علیه به تمام مطالب مطرح شده اعتراف و همه را تصدیق نمودند، و از آن شب پایه و بناى معارضه با خطّ و مشى و عقائد على شریعتى را بنا نهادند، و به مرحوم والد رضوان الله علیه قول دادند که از فردا با تمام توان به مقابله با این جریان برمى ‏خیزم؛ و انصافاً نیز به وعده خود وفا نمودند و از هیچ کوششى جهت افشاء مبانى فاسده و تبیین مواضع انحراف و اعوجاج وى فروگذار ننمودند. و این تفاوت فاحش و اختلاف یکصد و هشتاد درجه‏اى ایشان را با عقائد منحرفه او از نامه ‏اى که به مرحوم آیة الله خمینى رحمة الله علیه مى ‏نویسد مى‏توان به وضوح دریافت. این نامه در سال یکهزار و سیصد و پنجاه و شش خورشیدى نوشته شده است ... بارى، از آن شب ارتباط ایشان با مرحوم والد رضوان الله علیه صورت دیگرى بخود گرفت. مرحوم مطهّرى دریافت که ماوراى آنچه که تا کنون از مرحوم والد دیده و یا شنیده است، مسائلى دیگر نهفته است، و باید در وجود این شخصیّت قضایاى دیگرى را جستجو نمود (اسرار ملکوت، ج ‏2، ص: 32)

 

 

سیدنا الاستاد علامه طهرانی رحمة الله علیه پس از مرگ ناگهانی دکتر شریعتی می فرمودند: شریعتی مّنکر غیب بود و به تیر غیب گرفتار شد. ( کتاب نور مجرد)

 

 

نظر مرحوم حداد رحمة الله علیه

 

 

فرزند ارشد سیدنا الاستاد علامه طهرانی رحمة الله علیه نقل می کنند: یکی از روزها که خدمت آقای حداد بودیم فرمودند: چون ما بر سر فینه ( نوعی کلاه کشیده و بلند که در میان اعراب مرسوم است ) داریم بعضی از زایرین از ما درباره محل قبر دکتر شریعتی سوال می کنند و من هم نمی دانم، یک دفعه با هم برویم من آنجا را ببینم.

 

 

نزدیک غروب آفتاب بود که در معیت ایشان به قبرستان شیعیان روبروی حرم مطهر حضرت زینب سلام الله علیها رفته و از آنجا نشانی قبر دکتر شریعتی را گرفتیم. قبر وی در اطاقکی در زاویه ای از قبرستان قرار داشت که عکس دکتر شریعتی نیز در آنحا نصب شده بود؛ همین که در را باز کردیم، ایشان سر خود را داخل اطاقک کرده و تنها یک نگاه نموده و بدون تأمّل و معطّلی فورا در را بستند و فرمودند: عجیب!. و تعبیری درباره او فرمودند که حکایت از کدورت وی و دوریش از رحمت خداوند می نمود.

 

 

فردای آن روز دوباره فرمودند: آقا سید محمد صادق، یکبار دیگر برویم قبر دکتر شریعتی را ببینیم. برای بار دوم در معیّت ایشان به قبرستان شیعیان رفتیم، امّا این بار دَرِ آن اطاقک را که باز کردند، چند لحظه ای تامل و درنگ کرده و سپس سرشان را بیرون آوردند و با توجه به اینکه ایشان، اصلا نه دکتر شریعتی را دیده بودند و نه کتاب هایش را خوانده بودند و نه حتی با اندیشه هایش آشنا بودند، فقط بر اساس اشراف و سیطره ملکوتی که بر نفوس داشتند، مطالبی را فرمودند که خلاصه و مضمونش این است که: شریعتی با وجود نبوغ و هنر بیان می توانست آن را در اعتلای کلمه توحید و عزت اسلام و مسلمین بکار بندد و جان خود و دیگران را از نهج قویم و صراط مستقیم حیات بخشد؛ اما افسوس که این استعداد الهی را در استهزار و سبک نمودن بزرگان اسلام و علمای اعلام و تضیعف ارکان شریعت بکار بست  و بدون شک عامل دست أجانب و انگلیسی ها بود و در نهایت تهی دست و بی بهره از محبت پروردگار و علوم و معارف سبحانی از دنیا رفت

 

 

و این کلام مرحوم حداد نسبت به ارتباط شریعتی با استعمار و عامل دست أجانب بودن، وقتی بود که اسناد ساواک مبنی بر همکاری وی با عوامل استعمار و رضایت آنان از عملکرد او هنوز منتشر نشده بود، که برخی از این اسناد بعدها منتشر و برخی از آن در کتاب نهضت امام خمینی، جلد سوم، صفحه 205 تا 300 آمده است. ( نور مجرد ص 300 )

 

 

نظر علامه طباطبایی رحمة الله علیه

 

 

وقتی از مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه در نامه ای راجع به صحّت مطالب دکتر شریعتی سوال می کنند، در جواب می نویسند: اینجانب نوشته های دکتر شریعتی را هرگز تصدیق نکرده و چنین سخنی ( تایید مطالب شریعتی ) به احدی نگفته ام و نوع مطالب ایشان اشتباه و طبق مدارک دینی اسلامی غیر قابل قبول می باشد.

 

 

آیت الله مصباح یزدی می نویسد:

 

 

شهید دانش آشتیانی که از شهدای 72 تن است ... و سابقه رفاقت خیلی طولانی با ما داشت ... در یکی از سفرهایی که آمده بود قم، بعد از نماز مغرب و عشا با هم در صحن مسجد اعظم نشستیم. ایشان باب سخن را باز کرد و گفت: درباره سخنان شریعتی چه نظری دارید؟

 

 

گفتم: به نظر من، ایشان انحرافات ریشه ای دارد.

 

 

گفت: شما تأثیر این انحرافات را چه اندازه می دانید؟

 

 

گفتم: بسیار عمیق.

 

 

گفت: نظر شما درباره اینکه با خود ایشان راجع به اشتباهاتشان گفتگو شود چیست؟

 

 

گفتم: آن سیمایی که از شریعتی از لا به لای نوشته ها و گفته هایش برای من مجسم شده –اگر درست تشخیص داده باشم- آن است که ایشان آدمی نیست که دنبال منطق صحیحی باشد. یک آدم مغروری است که اهداف خاص روشنفکرانه غربی غیر اسلامی دارد و مسائل اسلامی را یک پوششی قرار داده است برای پیشبرد آن اهدافش ... آنچه برای او اصالت دارد، یک هدف اجتماعی است که می خواهد قهرمان آزادی خواهی بشود.

 

 

گفت: شما خیلی منفی فکر می کنید. اتفاقاً من با ایشان صحبت کرده ام و گفته ام ظاهراً در صحبت های شما اشتباهاتی هست و آیا حاضر هستید با کسانی که غرض و مرضی ندارند، بحث کنید و حل بشود. ایشان [دکتر شریعتی] گفته است: من حاضرم در هر جایی، در هر زمانی با هر کسی که شما پیشنهاد بکنید، بحث بکنم.

 

 

گفتم: ان شاء الله این طور باشد، اما آنچه من تصور می کنم غیر از این است.

 

 

گفت: روی این فرض صحبت کنیم که ایشان حاضر باشد با کسی بحث بکند و اگر برای او روشن شود که اشتباهاتی داشته است، از اشتباهاتش دست بردارد. اگر چنین فرضی صحیح باشد، خوب است ایشان با چه کسی بحث کند که سختش نباشد حرف او را بپذیرد؟ شخصیت مهمی باشد تا ایشان بگوید: چون شخصیت مهمی بود معلوم می شود که او درست فهمیده و من اشتباه فهمیده ام. غرور او نشکند.

 

 

شهید دانش آشتیانی گفتند: چطور است که با علامه طباطبائی ملاقاتی داشته باشد.

 

 

گفتم: اگر واقعا ایشان حاضر است اشتباهاتش را بپذیرد، خوب است. چون علامه شخصیت جهانی و بزرگی است، برای او هیچ شکستی محسوب نمی شود که مثلاً علامه طباطبایی اشتباهاتش را اصلاح کردند، پیشنهاد خوبی است.

 

 

گفت: ایشان این قول را به من داده که هر جا، هر کس که باشد، من حاضرم بحث کنم. شما ببینید آقای طباطبایی ایشان را می پذیرند که بیایند صحبت کنند یا خیر؟

 

 

... قرار شد که بنده با علامه طباطبایی صحبت کنم و نتیجه را به آقای دانش از طریق تلفن اطلاع دهم و ایشان قرار بگذارند و بیایند قم و با آقای طباطبایی صحبت کنند. ... ما صبح رفتیم خانه ی مرحوم علامه طباطبایی.

 

 

گفتم: آقای دانش که معرّف حضور شما هستند، چنین پیشنهادی دارند و گفتند که من با او صحبت کرده ام و گفته است که من حاضرم با هر کسی بحث کنم. حالا حضرت عالی اجازه بدهید بیاید نزد شما و اشتباهاتش را برای او توضیح بدهید. پذیرفتن اشتباهاتش از مثل شما برای او عار نیست.

 

 

ایشان فرمودند: تابستان گذشته که من مشهد بودم، بعضی از دوستان ایشان می خواستند او را بیاورند نزد من که با او صحبت کنم و ... تذکراتی به او بدهم، من فکر کردم که هیچ فایده ای ندارد. چون ایشان اگر بخواهد شریعتی باشد، دست از افکارش بر نمی دارد و اگر بخواهد دست از افکارش بر دارد، دیگر شریعتی نیست. او آدمی نیست که دست از افکارش بردارد. من مطمئن هستم که دست از افکارش بر نمی دارد و بنابراین از این ملاقات سوء استفاده خواهد کرد. من که همه جا نیستم که بگویم چه بود و چه شد، منعکس می شود که رفت و فلانی هم نتوانست قانعش کند و نتیجه مثبتی ندارد.

 

 

باز من اصرار کردم که آقا احتمال نمی دهید که لااقل اشتباهاتش کمتر شود و جلوی مفاسد بزرگ تر گرفته شود. آنچه را که گفته و روی آن پافشاری کرده، گذشته. به فرمایش شما بعید است که از حرف های گذشته اش دست بر دارد، اما آیا احتمال نمی دهید که بیاید و نزد شما و کمتر در آینده افساد کند؟

 

 

باز ایشان تأملی کردند و گفتند: حتی این احتمال هم وجود ندارد.

 

 

خیلی قاطع [فرمودند] که ملاقات با او فایده ای نخواهد داشت، حتی احتمال ضرر هم دارد.

 

 

ما آخرین تیرمان را زدیم و گفتیم که آقا بنا را بگذارید بر استخاره، اگر [دیدید که نتیجه] استخاره خوب است، اجازه بدهید یک جلسه بیاید نزد شما، شاید این جلسه برای اسلام و مسلمین فایده ای داشته باشد، دفع ضرری بشود.

 

 

گفتند: خوب استخاره کنید.

 

 

ما قرآن آوردیم و دادیم خدمت ایشان و گفتیم خودتان استخاره کنید. یادم نیست من استخاره کردم یا ایشان. به هر حال آیه ای آمد و کلمه «بُعد» در آن بود که مرحوم علامه گفتند: این هم استخاره!

 

 

دیگر دهان ما بسته شد، خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون و با آقای دانش تلفنی تماس گرفتیم و گفتیم جریان این طوری شد.

 

 

گفت:هیچ راهی ندارد که ایشان را راضی کنیم؟

 

 

گفتم: تا آن جا که می شد، من اصرار کردم، اما ایشان نپذیرفت.

 

 

شهید دانش گفت: خودت حاضر هستی یک جلسه بحثی با او داشته باشی؟

 

 

گفتم: من حاضر هستم، ولی صحبت کردن امثال من فایده ای ندارد. اگر شخصی مثل آقای طباطبائی صحبت می کرد، امیدی بود که یک جایی اعتراف به اشتباهاتش کند، ولی در مقابل من حاضر به اعتراف به اشتباهش نمی شود.

 

 

ایشان گفت: من امید دارم که مفید باشد. حالا چه زمانی بگویم بیاید قم؟

 

 

گفتم: آقای دانش، این آقای شریعتی که من می شناسم، قم بیا نیست. ... من می آیم تهران.

 

 

گفت: خیلی خوب. شما کی می آیید تهران؟

 

 

گفتم: من فلان روزمی آیم تهران، فلان ساعت تهران هستم. هر قراری بگذارید من حاضرم.

 

 

ایشان گفت: هر ساعتی که می رسید تهران، یک ساعت بعدش من شریعتی را می آورم منزل [محل سکونت] شما.

 

 

ما سر موعد رفتیم تهران نشستیم و مدتی از موعد ما گذشت تا اینکه آقای دانش تنها آمد.

 

 

گفتیم: رفیق شما کجاست؟!

 

 

گفت: کسالتی داشت!

 

 

گفتم: آقای دانش، من به شما عرض کردم که او آدمی نیست که بیاید پیش من و بحث کند!

 

 

گفت: نه! کاری برای او پیش آمد.

 

 

گفتم: از من بپذیر او نمی آید پیش من. بیا یک قرار دیگری بگذاریم که من و او بیاییم آنجا. بعد هم گفتم که به نظر من بهترین جا منزل شما است (چون منزل ایشان نزدیک حسینیه ارشاد بود) قرار بگذارید هر ساعتی با هم توافق می کنید، او بیاید آنجا و من هم می آیم و جلسه هم خصوصی باشد تا ایشان فکر نکند که می خواهیم "هوچیگری" در بیاوریم و توی بوق کنیم، دوستانه می نشینیم و با ایشان صحبت می کنیم.

 

 

روزی که برای ملاقات و صحبت کردن با ایشان می خواستم به تهران بروم، مرحوم دکتر بهشتی به منزل ما آمد ... صحبت از شریعتی شد، ایشان درباره شریعتی گفت: "دکتر آدم پرگویی است و اهل تحقیق نیست، او اسلام سُراست، نه اسلام شناس، سخنرانی می کند اما خیلی پایبند این نیست که سخنانش درست است یا خیر!"

 

 

بعد ایشان گفت: "من برای یک سخنرانی، 15 ساعت مطالعه می کنم و این شخص با توجه به اینکه چند سخنرانی در روز دارد، به مطالعه درباره مسائل اسلامی نمی رسد و طبعاً لغزش های زیادی خواهد داشت."

 

 

بعد ایشان گفت: "ما با آقای مطهری یک جلسه ای داشته ایم و پیغامی را توسط سید علی آقای خامنه ای داده ایم ... چون ایشان [شریعتی] در باره روحانیت بدگویی می کرده ... به مسئولین حسینیه ارشاد این پیغام را داده ایم و مضمون آن پیغام این بودکه به آنها گفتیم که شمابزرگ ترین دشمن آمریکا را به دست آقای شریعتی دارید می کوبید! چراکه خود آمریکایی ها اعتراف کرده اند که بزرگترین دشمن آنها روحانیت شیعه است ... متوجه هستید یا نه؟»

 

 

... [من بعد از جلسه با دکتر بهشتی رفتم تهران برای ملاقات با شریعتی.] به نظرم روز تولد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. عصر آن روز ایشان در حسینیه ارشاد درباره زن سخنرانی داشت. ما صبح اول وقت خودمان را به زحمت رساندیم آنجا، مدتی صبر کردیم و کسی نیامد. مشغول صبحانه شدیم، باز کسی نیامد. ایشان [شهید دانش که قرار ملاقات در منزل ایشان بوده] با حسینیه ارشاد تماس گرفت، گفتند: اینجا نیست! با منزل تماس گرفت، گفتند: اینجا نیست! پیدایش نکرد.

 

 

نزدیکی های ظهر از بس تلفن کرد این طرف و آن طرف، بالاخره او را پیدا کرد.

 

 

ایشان [دکتر شریعتی] گفت: تب دارم و سخت افتاده ام و نمی توانم از جایم برخیزم و به هیچ وجه برای من مقدور نیست.

 

 

ما با لبخند به آقای دانش فهماندیم که پیش بینی ما درست بود، شما این قدر زودباور نباشید. نمی دانم ایشان باورشان شد یا نه!

 

 

آن روز تا بعد از ظهر هم ما آنجا بودیم. هر چه خبر گرفتند ایشان تب داشت و خوابیده بود وهمان بعد از ظهر هم حالش خوب شد و به حسینیه ارشاد برای سخنرانی رفت!

 

 

من ظنّ قوی داشتم و با این قرائن هم تقویت شد که شریعتی کسی نیست که در صدد تحقیق باشد.

 

 

(گفتمان مصباح، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات 218 تا 227؛ به نقل از متن پیاده شده نوار مصاحبه مؤسسه امام خمینی با حضرت آیت الله مصباح)

 

 

نظر رهبر کبیر انقلاب آیت الله خمینی رحمة الله علیه

 

 

آیة الله مصباح یزدی، با یک واسطه از رهبر کبیر انقلاب حضرت آیة الله خمینی قَدَّسَ اللهُ نفسَه الزکیّه، در پاسخ به اینکه چرا در جواب نامه های تسلیت رحلت شریعتی از تعبیر مرحوم استفاده نکرده اید، فرموده بودند: اگر او را مُسلم ( مسلمان ) می دانستم، می نوشتم. ( گفتمان مصباح، ص 265 )

 

 

آقای دکتر علی مطهری فرزند شهید مطهری می گوید:

 

 

روزی در منزل از پدرم پرسیدم نظر امام خمینی در مورد دکتر شریعتی چیست ؟ فرمودند : نظر امام از نظر من تند تر است . (سیری در زندگانی شهید مطهری، ص 230)

 

 

آیت الله مصباح می گوید:

 

 

از ویژگی های حضرت امام این بود که به عنوان رهبر مبارز می بایست همه نیروهایی که به نحوی می توانستند در ساقط کردن رژیم گذشته نقشی داشته باشند را به کار بگیرند و نگذارند از این جهت اختلافی بوجود بیاید و هر نوع حرکت دیگری که با این هدف سازگار نبود، آن را تأیید نمی کردند. در آن وقت، تمام توجه ایشان متمرکز در این جهت بود. با این که گهگاهی از طرف مرحوم مطهری یا به وسیله نامه یا حضوراً مطالبی بیان شده بود، اما ایشان عملاً در سطح جامعه چیزی ابراز نمی کردند.

 

 

بله ! شنیدم (حضرت امام) نامه ای به آقای مطهری نوشته بودند که شخص معهود را که شریعتی باشد یا اصلاحش کنید یا بیرونش. ولی صلاح نمی دانستند خودشان در سطح عموم چیزی را مطرح کنند که باعث کندی حرکت مبارزه شود، چون شاید اکثر کسانی که در مبارزه شرکت داشتند به نحوی متأثر از افکار شریعتی بودند و اگر می خواستند کلیه اینها را کنار بزنند، علی می ماند و حوضش.

 

 

متأسفانه بعد از انقلاب هم با اینکه مطالب نسبتاً صریحی از حضرت امام شنیده شد، باز هم کسانی بر مشی خودشان باقی ماندند و هنوز هم در دستگاه های عالی کشور کسانی هستند که این افکار را دارند و تأیید می کنند.

 

 

قبل از پیروزی انقلاب، حضرت امام مطرح شدن مسئله ای غیر از رژیم را صلاح نمی دانستند و نهایت چیزی که انجام دادند، یک چیز کلی بود که نیروهای غیر اسلامی در بین مسلمین نفوذ نکنند، ولی شواهد و فرمایشات خصوصی که از ایشان شنیده شده بود، دالّ بر این بود که اگر اصل مبارزه مطرح نبود و اینکه باید تمام افکار در همین مسیر متمرکز بشود، ایشان خیلی چیزها را می فرمودند . شواهدی بود که دلالت بر این مطلب می کرد.

 

 

یکی از کسانی که به این مسأله توجه پیدا کرده بود، مرحوم حاج آقا مصطفی بود که شدیداً با این حرکت، یعنی رواج افکار شریعتی مخالف بود و مطالبی نقل شده که داعی ندارم نقل بکنم. کسانی که با ایشان ارتباط نزدیک داشتند، هنوز هستند و می شود از این ها سوال کرد که خط و مشی ایشان چه طور بود؟ چگونه برخورد می کرد و چه چیزهایی درباره شریعتی فرموده بود؟ آنچه از خود امام در این زمینه ها نقل شده، دو نکته است که به آن اشاره می کنم :

 

 

سندی موجود است که هر شخص بی طرف و بی غرضی اگر دقت کند، آنچه باید بفهمد را خواهد فهمید. آن سند درباره مرگ شریعتی است که عده ای از دانشجویان مقیم اروپا و امریکا مرگ شریعتی را به حضرت امام تسلیت گفته بودند، ایشان با اینکه مقید بودند به هر نامه ی ولو کوچکی جواب بدهند، جواب این را ندادند. بالاخره چند نفر به نمایندگی آنها به سرکردگی دکتر ابراهیم یزدی از امریکا به عراق می روند و 10 تا 12 روز در نجف می مانند و خیلی اصرار که یک جوابی باید به این دانشجویان بدهید و الّا اینها اصلا از انقلاب و اسلام منزجر می شوند و می گویند یعنی چه که ما تسلیت گفتیم و آنها جوابی به ما ندادند؛ اما امام زیر بار نمی رفتند و بالاخره با فشارهای زیادی حاضر شدند چند کلمه ای به عنوان جواب بنویسند. جوابش در اسناد هست، مضمون آن چنین است که «نامه ها و تلگرافاتی که آقایان به مناسبت فقد دکتر علی شریعتی فرستاده بودند، رسید.» بعد هم شروع کرده بودند به نصیحت کردن.

 

 

امام آن طور که این ها دلشان می خواست و شهادت، شهادت، می کردند، نفرموده بودند شریعتی شهید شده و نفرمودند که او یک شخص مبارز، متعهد و چنین و چنان بوده و حتی از این که کلمه «مرحوم» را به کار ببرند، خودداری کردند. فقط همین : «به مناسبت فقد دکتر شریعتی...» که «فقد» با این که یک فردی مرگ کاملاً عادی داشته باشد یا یک جایی گم بشود یا به حق یا باطل کشته بشود، با همه چیز سازگار است. این کلمه هیچ دلالتی به این که ایشان تأثّری از این جریان دارند و گمشده و یا ناراحتی دارند، هیچ چیز از این فهمیده نمی شود. ایشان حتی کلمه ی احترام آمیز «مرحوم» که در فرهنگ ما رایج است را نیز به کار نبردند که این موجب تأثّر بعضی ها شده بود و یکی از آقایانی که الآن حیات دارد (آقای سید حمید روحانی) رفته بود نزد امام، گفته بود : خوب بود اقلاً یک کلمه ی مرحومی شما می نوشتید، این که تأییدی نمی شود. ایشان نقل می کند که امام فرمودند: «اگر او را مسلم می دانستم، می نوشتم!» این نقلی است که آقای سید حمید روحانی می کند* و من ایشان (آقای سید حمید روحانی) را آدم راستگویی می دانم. حالا به فرض هم که این نقل قول صحیح نباشد، خود این عبارتِ نامه ی حضرت امام هم نشان می دهد که نظر ایشان چه بوده، چرا که در یک چنین موقعیتی که امام کاملاً باید از این جریان بهره برداری بکند، اگر جایی بود که رژیم متهم بشود و رژیم دستی داشته در این کار، یک اشاره ای باید داشته باشد، اقلاً بگوید مرگ مشکوک و اگر کوچکترین احترامی برای او قایل بودند، باید یک کلمه ی مرحومی به کار ببرند. هر عاقلی از این عبارت می فهمد که نظر حضرت امام چه بوده ولی متأسفانه با جار و جنجال همین را بالاترین تأیید نسبت به شریعتی تلقی کردند و تبلیغات کردند که امام، شریعتی را تأیید کردند. چند نمونه دیگر هم هست که چون نقل شخصی است و سند کتبی ندارد، نقل نمی کنم.

 

 

یک قسمت دیگر تعرضاتی است که حضرت امام نسبت به مطالب او داشتند ...

 

 

حجه الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی در گفتگو با نویسنده بر صحت نقل و قول آیت الله مصباح از ایشان تاکید کرد .

 

 

(نقل از حضرت آیت الله مصباح یزدی - منبع : کتاب گفتمان مصباح ص263 – 266)

 

 

نظر آیت الله خامنه ای حفظه الله

 

 

آیت الله خامنه ای در مورد دکتر شریعتی می فرمایند :

 

 

شریعتی را ممکن است به عنوان یک فقیه، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار مترقی اندیشه اسلام معرفی بکنند! اینها البته افسانه آمیز است و چنین تعبیراتی باب مرحوم شریعتی نیست. (روزنامه جمهوری اسلامی، 30 خرداد60)

 

 

نظر شهید مطهری رحمة الله علیه

 

 

نظر این شهید بزرگوار را می توان در ضمن نامه ای به رهبر فقید انقلاب دریافت که در آن خطاب به ایشان خطر افکار شریعتی را گوشزد نموده می نگارند:

 

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم‏

 

 

السّلام على مولانا أمیر المؤمنین و إمام المتّقین و قآئد الغُرّ المُحجّلین‏

 

 

و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

 

 

استاد و مقتداى بزرگوارم! حوادث ناگوار پى در پى براى اسلام از یک طرف، و روشن بینى‏ها و اقدامات مثبت و منفى به موقع و صحیح آن استاد بزرگوار از طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدّى‏تر و با خلوص و صمیمیّت بیشتر آرزو کنم و از خداوند متعال مسألت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیم الشّأن را براى همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهمّ ءَامین.

 

 

تا میرسد به اینکه میگوید:

 

 

... چهارم: مسأله شریعتى هاست. در نامه قبل معروض شد که: پس از مذاکره با بعضى دوستان مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلى که به شخص او مربوط مى‏شد، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملى سخنى نگویم ولى انحرافاتى که در نوشته‏هاى او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکّر دهم. ولى اخیراً مى‏بینم گروهى که عقیده و علاقه درستى به اسلام ندارند و گرایشهاى انحرافى دارند، با دسته بندیهاى وسیعى در صدد این هستند که از او بتى بسازند که هیچ مقام روحانى جرأت اظهار نظر در گفته‏هاى او را نداشته باشد. این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد- متأسّفانه با حضور بعضى از دوستان خوب ما- و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد، تحت عنوان اینکه بعد از سیّد جمال و إقبال و بیش از آنها این شخص رنسانس اسلامى به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته، و همه باید به افکار او بچسبیم. ولى خوشبختانه با عکس العمل شدید گروهى دیگر مواجه شد، و بعلاوه هوشیارى و حسن نیّت امام مسجد که متوجّه شد توطئه‏اى علیه روحانیّت بوده در شبهاى آخر فى الجمله اصلاح شد.

 

 

عجبا! میخواهند با اندیشه‏هائى که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلّغان مسیحى در مصر، و افکار گورویچ یهودى ماتریالیست، و اندیشه‏هاى ژان پُل سارتر اگزیستانسیالیست ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم جامعه شناس که ضدّ مذهب است، اسلام نوین بسازند؛ پس و على الإسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزى مصلحت اقتضا کند که اندیشه‏هاى این شخص حلّاجى شود و ریشه‏هایش به دست آید و با اندیشه‏هاى اصیل اسلامى مقایسه شود، صدها مطالب به دست مى‏آید که بر ضدّ اصول اسلام است، و به علاوه بى پایگى آنها روشن مى‏شود. من هنوز نمى‏دانم فعلًا چنین وظیفه‏اى دارم یا ندارم؛ ولى با اینکه مى‏بینم چنین بت سازى مى‏شود، فکر میکنم که تعهّدى که درباره این شخص دارم دیگر ملغى است. در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت مى‏باشم.

 

 

کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیّت است. او همکارى روحانیّت با دستگاههاى ظلم و زور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلّى اجتماعى در آورد. مدّعى شد که مَلِک و مالک و ملّا، و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته‏اند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلّث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خود بیگانگى بشرند، به صد زبان پیاده کرد. منتهى به جاى دین، روحانیّت را گذاشت. نتیجه‏اش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدترى از افسران امنیّتى نگاه میکند. و خدا میداند که اگر خداوند از باب «وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَیْرُ الْمَکِرِین» در کمین او نبود، او در مأموریّت خارجش چه به سر روحانیّت و اسلام مى‏آورد.

 

 

تبلیغاتى در اروپا و آمریکا له او از زهد و ورع و پارسائى تا خدمت به خلق و فداکارى و جهاد در راه خدا و پاکباختگى در راه حقّ شده است. و بسیار روشن است که دستهاى مرموزى در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شده‏اند. من لازم میدانم که حضرتعالى گاهى برخى افراد بصیر را و لو به طور خفا به اروپا و آمریکا بفرستید، جریانها را از نزدیک ببینند و گزارش دهند؛ که به عقیده بعضى از دوستانتان در آنجا پاره‏اى از حقائق از حضرتعالى کتمان مى‏شود.

 

 

گروههاى چهارگانه فوق با من به حساب اینکه تا اندازه‏اى اهل فکر و نظر و بیان و قلم هستم به شدّت مبارزه میکنند. شایعه برایم مى‏سازند، جعل و افترا مى‏بندند، بطوریکه خود را مصداق آن شعر فارسى مى‏بینم که محقّق اعظم خواجه نصیر الدّین طوسى در آخر «شرح اشارات» به عنوان زبان حال خود آورده است‏:

 

 

به گرداگرد خود چندان که بینم بَلا انگشترىّ و من نگینم‏

 

 

مرحوم مطهّرى مطلب را ادامه مى‏دهد تا میرسد به اینجا که مى‏نویسد:

 

 

بسیار خوب است، و براى شناختن ماهیّت این شخص لازم است که حضرتعالى مجموعه مقالات او را در «کیهان» که یک سال و نیم پیش چاپ شد، شخصاً مطالعه فرمائید.

 

 

این مقالات دو قسمت است: یک قسمت بر ضدّ مارکسیسم است که مقالات خوبى بود و ایرادهاى کمى از نظر معارف اسلامى داشت. ولى قسمت دوّم مقالاتى بود درباره ملّیّت ایرانى (و مستقلّا ماشین شده) و در حقیقت فلسفه‏اى بود براى ملّیّت ایرانى؛ و قطعاً تا کنون احدى، از ملّیّت ایرانى به این خوبى و مستند به یک فلسفه امروز پسند دفاع نکرده است.

 

 

شایسته است نام آنرا «فلسفه رستاخیز» بگذاریم. خلاصه این مقالات که یک کتاب مى‏شود، این بود که ملاک ملّیّت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست؛ ملاک ملّیّت، فرهنگ است. و فرهنگ به حکم اینکه زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملّتهاى مختلف، مختلف است. فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصیّت اجتماعى آنها را مى‏سازد. خود و «منِ» واقعى هر قوم، فرهنگ آن قوم است. هر قوم که فرهنگ مستمرّ نداشته نابود شده است. ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیّت وجودى ما و منِ واقعى ما و خویشتن اصلى ماست. در طول تاریخ حوادثى پیش آمد که خواست ما را از خودِ واقعى ما بیگانه کند، ولى ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعى خود بازگشتیم. آن سه جریان عبارت بود از حمله إسکندر، حمله عرب، حمله مغول. در این میان بیش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگرى را تقدیس کرده است. آنگاه گفته: اسلام براى ما ایدئولوژى است و نه فرهنگ. اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض کند و فرهنگ واحدى به وجود آورد، بلکه تعدّد فرهنگها را به رسمیّت مى‏شناسد. همانطوریکه تعدّد نژادى را یک واقعیّت میداند. آیه کریمه «إِنَّا خَلَقْنَکُم مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثَى‏ وَ جَعَلْنَکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئلَ ...» که اختلافات نژادى و اختلافات فرهنگى که اوّلى ساخته طبیعت است و دوّمى تاریخ، باید به جاى خود محفوظ باشد. ادّعا کرده که ایدئولوژى ما روى فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روى ایدئولوژى ما، لهذا ایرانیّت ما ایرانیّت اسلامى شده است و اسلام ما اسلام ایرانى شده است. با این بیان عملًا و ضمناً- نه صریحاً- فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامى را انکار کرده است؛ و صریحاً شخصیّتهائى نظیر بو علىّ و أبو ریحان و خواجه نصیر الدّین و ملّا صدرا را وابسته به فرهنگ ایرانى دانسته است. یعنى فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانى است.

 

 

این مقالات بسیار خواندنى است. در انتساب آنها به او شکّى نیست. به بعضى‏ها مثل آقاى خامنه‏اى و آقاى بهشتى گفته: مال من است؛ ولى مدّعى شده که من اینها را چندین سال پیش نوشته‏ام و اینها آنها را پیدا کرده و چاپ کرده‏اند؛ در صورتیکه دلائل به قدر کافى هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرتعالى بسیار مفید است.

 

 

در اینجا مرحوم مطهّرى پس از ذکر دو مطلب کوتاه دیگر، نامه را با این عبارت پایان میدهد: خدمت آقازادگان عظام دامت برکاتهم عرض سلام این بنده را ابلاغ فرمائید.

 

 

و السّلام علیکم و رحمة الله و نلتمس منکم الدّعآء. (به نقل از کتاب نور ملکوت قرآن، ج ‏4، پاورقی ص: 147)

 

 

شهید آیت الله مطهری در ابتدای نقدهای کوتاهی که بر جزوه اسلام شناسی دکتر شریعتی نوشته اند (الآن به صورت کتاب درآمده)، در رابطه با غالب آثار دکتر چنین یادآور می شوند :

 

 

این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده، از نظر ادبی و هنری، اعلی و از نظر علمی، متوسط است و از نظر فلسفی، کمتر از متوسط و از نظر دینی و اسلامی، صفر است. (استاد مطهری و روشنفکران-ص۳۴)

 

 

نظر مولف کتاب افق وحی

 

 

ایشان در ضمن سوالی به این مطلب اشاره دارند که در جواب سوالی که از ایشان پرسیده شده بود:

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم با سلام فراوان. شخصی از حقیر سؤالی کردند که چرا در کتاب رساله لب لباب از شهید مرتضی مطهری اینقدر تعریف شده در حالیکه وی تقریباً حکم قتل آقای شریعتی را صادر کردند برای حقیر هم این سؤال پیش آمد که آقای شریعتی هر چقدر هم که نفس بدی داشته باشند چرا آقای مطهری باید این کار را بکنند. لطفاً این موضوع را برای حقیر و آن شخص باز کنید. آیا اصلاً این حرف صحت دارد یا نه؟ با تشکر فراوان

 

 

می گویند: هو العلیم آقای شریعتی فردی منحرف و از موازین تشیّع به دور بود. بزرگانی همچون علامه طباطبائی و مرحوم والد و مرحوم مطهری و غیرهم حکم به انحراف ایشان داده بودند و نیز مرحوم آیت الله خمینی چنانچه در جلد سوم نهضت امام خمینی تألیف آقای حمید زیارتی (روحانی) آمده است گفته اند: من اصلاً او را مسلم نمی دانم، و در سفری که مرحوم حداد رضوان الله علیه به سوریه داشتند روزی بر سر قبر او آمدند و فرمودند: عجب ظلمتی دارد! امّا با تمام این اوصاف مرحوم مطهری هیچگاه حکم به قتل نداده اند و این مطلب افتراء به ایشان است. مرحوم والد پس از مرگ او فرمودند: شریعتی به تیر غیب به هلاکت رسید و اینکه می گویند او را سم داده اند تماماً کذب محض است چنانچه عنوان شهید بر او خلاف شرع می باشد. (سایت مکتب وحی، قسمت پرسش و پاسخ)

 

 

الحمد لله رب العالمین

ارسال نظر و طرح سوال

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.